انسان مدرن و وارونگي ارزش ها
نويسنده: عباس قره گوزلويي
بررسي کرامت انساني در قرآن و مکاتب مادي با نگاهي به انسان شناسي اومانيستي
ترديدي نيست که در رازگشايي از حقيقت انسان، «وحي» بي نظير و منحصر به خود ايفا کرده و اين بدان سبب است که افرينشگر هستي خود بر همه زواياي جهان و از جمله انسان به نيکي آگاه است و وحي، تراوشي است از اين آگاهي بي پايان که اگر آن گونه که بايد مورد توجه و انديشه ورزي قرار بگيرد، با همراهي دانش هاي بشري به حل بسياري از معماهاي پيچيده منتهي مي شود.
از آنجا که در شناخت حقيقت پيچيده انسان، همگان به دامن وحي چنگ نينداخته و ان را راز گشا ندانسته اند، از همين رو مکتب هاي ديگري نيز در انسان شناسي ظهور يافته در نتيجه رويکردهاي متفاوتي درباره انسان شکل گرفته است. بديهي است هر چه دوري از مکتب وحي در اين رويکردها بيشتر باشد، دوري از اصالت انسان، کرامت و قدر و منزلت او بيشتر خواهد بود و جايگاه حقيقي او مجهول تر باقي خواهد ماند.
کرامت انساني در مکاتب مادي
خداوند سبحان به صراحت اعلام فرموده است که همه انسان هاي اين کره خاکي را که از نسل آدم ابوالبشرند،کرامت ذاتي بخشيده است و همه چيز را مسخر او قرار داده است. همچنين انسان ها علاوه بر آنکه به داشتن ويژگي هاي ذاتي، مانند روح الهي و عقل مزين هستند مي توانند به واسطه علم و ايمان و سايه کمالاتي که مي توان در پرتوي عقل و ايمان کسب کرد بر بسياري از موجودات برتري و فضيلت حقيقي پيدا کند؛ «ولقد کرمنا بني آدم و حملنا هم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات»
(اسراء/70)
اصلي ترين مبنا و مهم ترين مؤلفه در سير عملي مکاتب مادي که مؤلفه هاي ديگر اين نگرش را تحت تأثير قرار داده است،اصالت انسان و محوريت او در عالم هستي است. در اين نگرش اشرافيت در اعلاي مراتب وجود دانسته شده و ديگر موجودات از آن رو که از حيث وجودي درمرتبه اي نازل نسبت به انسان قرار دارند ،بايد در خدمت او باشند. در واقع تحقق خواسته ها و علايق انسان، فلسفه وجودي هر چيزي غير از انسان دانسته شده است.
«اصالت و محوريت انسان» در کلمات بسياري از مادي گرايان و نيز شعارهاي آنها در دفاع از منش و کرامت انساني ديده مي شود تا جايي که عده اي از آنها معتقدند هستي متعالي، انسان است و تنها خداي انسان را خود انسان مي دانند. بنابراين شاخصه تفکرات اين مکاتب توجه و اعتناي بيش از حد به شأن و مقام انسان است.
انسان گرايان الحادي اين تاکيد را تا آنجا ادامه مي دهند که با حذف خداوند، انسان را به جاي او مي نشانند؛ يعني انسان را در اعلي مراتب موجودات مي دانند و همه چيز براي او و تحقق اغراض او شکل گرفته است. انکار معنويات و ماوراي طبيعت و اصرار بر انحصار وجود در عالم طبيعت از مشخصه هاي برجسته انسان گرايي مدرن است و بديهي است چنين امري مستلزم انکار هر گونه موجود غير طبيعي از جمله «خدا» است و به همين دليل است که در ديدگاه هستي شناسانه انسان گرايان دفاع از خدا و تلاش براي اثبات وجود او، دفاع غير منطقي و تلاشي بي فايده است. با اين توضيحات پرواضح است که در انسان گرايي مدرن بين انسان و دين، رابطه واقعي باقي نمانده است زيرا تمدن جديد نياز بشر به دين را بر نمي تابد و محوريت انسان در هستي و اصالت او نسبت به هر چيز ديگري جايگزين آن شده است.
البته به نظر مي رسد که همه اين مکاتب و نظريه ها در راستاي دفاع از کرامت انساني بوده و يا لااقل ترديدي نيست که به اين بهانه شکل گرفته است.
اما سوال اين است که آيا چنين نگرشي به انسان کرامت او را در پي داشته است؟ يا از او موجودي طلبکار نسبت به همه چيز و نه مسوول و مکلف به وجود آورده است؟ حقيقت آن است که مقتضاي شعار هر چيز براي انسان تبديل انسان به موجودي است که همه چيز را به استخدام خود در مي آورد و ياغي گري مي کند و تمام تلاش خود را در دستيابي به خواسته ها و اميال خويش به کار بسته و هيچ کس حق تکليف و تخطئه او را ندارد.
بديهي است چنين تفکري در وهله اول بي توجهي به مبدأي متعالي است و در وهله ثاني مستلزم نوعي استکبار مطلق است. چنين ديدگاهي نه تنها اثبات کننده کرامتي براي انسان نيست بلکه او را از جايگاه والاي خدادادي اش نيز تنزل داده است. توضيح آنکه محق بودن انسان نسبت به خواسته ها و اميالش نيازمند آن است که انسان ابزار مورد نياز را به کار گرفته و همه مقدمات لازم را جهت رسيدن به خواسته هاي خويش محقق سازد.
چنين امري در فرض وجود دو انسان ذي حق مستلزم محروميت يکي از آن دو از حق خويش است،بدون آنکه از جهت انسانيت ترجيحي بين آن دو باشد. روشن است که محروم کردن کسي از حق خويش منافي با کرامت انسان است و اين پارادوکس کرامت انسان و دفاع از حقوق او از جمله مواردي است که مکاتب انسان گراي مدرن گرفتار آن شده اند. همچنين اين نگرش انسان گرايانه در بسياري از دوره هاي تاريخي آن گاه که چيزي را معارض با منافع خود و به اصطلاح ارزش هاي انساني خود تشخيص داده، در مقام حذف و نابودي آن برآمده است، هر چند نگرش مقابل، نگرش انسان گرايانه ديگري باشد و هر چند به نابودي انسان ها و ارزش هاي انساني بينجامد.
موضوع مورد بحث ديگر قرار گرفتن انسان بر مسند خدايي و حذف خدا از زندگي انسان است. نيچه يکي از فيلسوفان پوچ گراي طرفدار اين نظريه مي گويد: «خدا مرده است و انسان جايگزين خدا شده است.»
اما پرسش آنجاست که آيا انسان يا هر موجود طبيعي ديگري مي تواند مورد پرسش قرار گيرد و اساسا آيا آدمي صلاحيت مورد پرستش واقع شدن را دارد؟ چنين امري فاقد هر گونه دليل عقلي و منطقي است چرا که انسان خدا شده اگر منظور همين انسان ظاهري باشد که هست يا بايد منظور از انسان خدا شده يکي از انسان هاي روي زمين باشديا همه انسان ها. اگر منظور همه افراد انسان باشد که خالقيت انسان در نظر تعارض قرار مي گيرد اما اگر يک فرد از افراد انسان باشد که چون انسان زوال ناپذير است و از جاودانگي برخوردار نيست پس در برهه اي اين انسان خدا شده موجود بوده است و در دوره اي نه که با اصل جاودانگي خالق در تعارض است. حال بايد به اين نکته اشاره کرد که همه ديدگاه هاي مادي گرايان و مکاتب غربي دور کردن انسان از اصل خويش است و اين هم دليلي جز نشناختن ذات انسان ندارد.
اين دور کردن انسان از اصلش بزرگترين ظلمي است که تاکنون بر بشر رفته است يعني عدم درک انسانيت توسط خود انسان ها و واضح است که همين موضوع سبب شده که انسان تا منتهاي درجه از کرامت اصلي و اصيل خود باز بماند و تا سر حد يک حيوان تنزل يابد.
انسان شناسي ديني
انسان شناسي ديني
خداوند متعال در قرآن از ابعاد مختلف ويژگي هاي انسان را بيان کرده است و در موقعيت هاي مناسب بحث از کرامت انسان و جايگاه و ارزش او کرده است. براي اينکه بررسي هايي بين نوع انسان شناسي قرآن و مکاتب مادي به خصوص اومانيسم انجام شود و همچنين نوع نگاه به کرامت انساني و تعريف هاي موجود در اين زمين از قرآن و مکاتب مادي ارائه شود، ابتدا لازم است تا مختصري از مباني انسان شناسي مکاتب مادي سخن به ميان آورده شود.
انسان شناسي اومانيستي
اومانيسم در تکاپوي آن بود که روح آزادي، خود مختاري و خود رهبري را به انسان بدهد و در صدد اعاده حيثيت انسان به عنوان موجودي آزاد و مختار برآيد و انساني را که گرفتار طبيعت و تاريخ بود. بر طبيعت و تاريخ مسلط و حاکم گرداند. در اين ديدگاه هر فردي به خاطر زندگي و اعمالش مسوول است و مي تواند در هر زماني به طوري از طريق آگاهي و اراده خلاقانه در نظريات يا رفتارش تغيير ايجاد کند.
آنان معتقدند انسان مالک اصلي خويش، جانشين استعدادهاي خود و موجودي آگاه، انتخابگر و ارادي است. آنان به انسان به منزله وجودي قائم به ذات خود که خود فاعل غايت خويش است، نظر کرده اند. انسان را در مرکز جهان قرار داده، به او گفته اند تو بايد سرنوشت خود را بدون فشار هر گونه حصار، توسط قدرت و اختياري که به تو واگذار شده است، بسازي و معين کني زيرا صلاحيت کامل براي شکل دهي به حيات خود را دارا هستي. در اين ديدگاه خداوند در سرنوشت آدمي هيچ گونه نقشي نداشته و خرد انسان برابر با خرد خداوندي قلمداد شده و آدمي خود خالق حيات و سرنوشت خويش است. در اين تلقي از انسان قدرت و سرنوشت مطلقا به انسان واگذار مي شود، عقل انساني رهبري بشر را بر عهده مي گيرد و دين از فرماندهي خلع مي شود. در اين حالت انسان محصول محيط نيست بلکه خالق محيط خويش است.
در اين مکتب رياضت هاي جسماني مورد نفرت قرار گرفته و توجه به جسم و لذات جسماني مطلوب است (اصالت لذت). لذايذ مربوط به طبيعت جسماني هدف نهايي فعاليت هاي بشري مي شود. اومانيست ها مي گويند انسان با طبيعت گره خورده و بخشي از طبيعت است و طبيعت قلمروي انسان است. لذا انسان نمي تواند خود را از امور طبيعي و لذات مادي جدا بداند و تنها به روح رياضت بپردازد.
اين جنبش درصدد بود تا لذائذ مربوط به طبيعت جسماني را در مقابل توجه افراطي به رياضت ها مطرح سازد. در اين نظريه انسان از هر گونه نظريات ديني فاصله مي گيرد و به عنوان مختار مطلق معرفي مي شود. به طوري که مي تواند با خرد خود در برابر خرد خداوند به کمال مطلوب برسد.
انسان رها شده
انسان در سراشيبي سقوط
در تفکر اومانيستي، انسان، محور و معيار هر چيز قرار گرفته و خرد انساني جاي وحي را مي گيرد و هر مرجع متعالي مورد انکار قرار مي گيرد. نتيجه اين مي شود که در اين خردگرايي انساني و در کشاکش افراد انساني، ملاک خوبي و بدي نيز به تعداد افراد انساني متعدد مي شود و سرانجام ملاک و معياري باقي نمي ماند و خير و شر و خوبي و بدي معناي خود را از دست مي دهد و موجب انکار هر نوع آرمان و نظام ارزشي مي شود و تمام ارزش ها بي ارزش مي گردد. در چنين وضعي انسان خود را پايبند هيچ چيز نمي داند و در بي تعهدي محض و بي خيالي مطلق زندگي مي کند و مانند نيچه سرانجام به نيهيليسم و پوچ گرايي مي رسد زيرا سرنوشت تفکري که انسان فناناپذير را محور پرستش قرار مي دهد، چيزي جز اين نيست که به نهايت پوچي بينجامد. در بينش اومانيستي آن گاه که حقيقت جاي خود را به واقعيت داد، جهاني پايه ريزي شد که درآن واقعيت نيز پس از چندي رنگ باخت و غير واقعي شد، چرا که فراموشي حقيقت نتيجه اي جز رسيدن به پوچي و نيستي نخواهد داشت. در تفکر الهي ما معتقديم که هر گاه انسان خدا را فراموش کند، در واقع خود را فراموش کرده است و خود فراموشي چيزي جز پوچي و بيهودگي به دنبال ندارد. از سوي ديگر با توجه به اينکه اومانيسم و مکاتب انسان محور ديگر در تقابل با آخرت گرايي پديد آمده اند لذا به کلي از اين بعد انسان غفلت کرده و با اهتمام شديد به ابعاد مادي و جسماني انسان دچار نگرش تک بعدي نسبت به انسان شده و بديهي است که غافل شدن از جنبه روحاني بشر، ناقص کردن اوست.
آن تفکر موفق است که هر دو بعد وجود آدمي را ملحوظ کرده و تعاليم و برنامه هايش براي کمال هر دو بعد وجود انسان باشد. نکته قابل توجه اينکه در تفکر ديني هيچ گونه تضادي بين خدا محوري و محور بودن انسان به عنوان مخلوق خدا روي زمين وجود ندارد. انسان کامل با قرب الي الله، خود مرکز دايره امکان و فلسفه نظام خلقت و عصاره همه هستي مي شود و همان طوري که وجود خدا براي انسان محور قرار مي گيرد، وجود انسان نيز براي ديگر موجودات عالم مرکز و محور خواهد بود.
منبع: ماهنامه فرهنگي همشهري آيه- شماره 4