دفاع از قصدگرایی تفسیری(2)

این توضیحات مقدماتی به درک روشن‌تر مراد از قصدگرایی تفسیری به تقریری که مورد نظر نگارنده است نیز مدد می رساند.
يکشنبه، 15 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دفاع از قصدگرایی تفسیری(2)
دفاع از قصدگرایی تفسیری(2)

 

نویسنده: احمدواعظی *



 

3- پاسخ به استدلالهای ضدقصدگرایی

پیش از ورود تفصیلی در پاسخ استدلالهای شش گانه پیش گفته ذکر چند نکته مقدماتی الزامی است. این توضیحات مقدماتی به درک روشن‌تر مراد از قصدگرایی تفسیری به تقریری که مورد نظر نگارنده است نیز مدد می رساند.

نکات مقدماتی

الف. توجه به قصد مؤلف شرط «اعتبار» تفسیر: توجه به قصد مؤلف، به عنوان غایت و هدف تفسیر،شرط«وجود و تحقق» تفسیر و فهم متن نیست، بلکه قید و شرط«اعتبار و ارزشمندی» تفسیر است. چنین نیست که بدون اعتنا به قصد مؤلف، مواجهه معنایی با متن ناممکن باشد و عملیات فهم متن و ارائه معنایی ازآن تحقق نیابد. واقعیت چنین است که متن ظرفیت موضوع قرار گرفتن برای اَنحاء بازی های معنایی را دارد. می توان آن را به غرض درک مراد جدی ماتن خواند و می توان آن را مقید به قواعد زبانی اما منهای التفات به قصد و نیت مؤلف قرائت کرد؛ همچنان که می توان به قول دریدا «بازی آزاد نشانه ای»
داشت و حتی فارغ از تقید به قواعد زبانی و اصول حاکم بر تفهیم و تفاهم عقلایی، متن را فهم کرد. به بیان مصطلح دینی این امکان وجود دارد که متن را «تفسیر به رأی» کرد. بنابراین، قرائت متنی و فرایند وصول به معنا در تحقق عینی و خارجی آن با «قصد مؤلف» گره نخورده است و منطقا بلکه وقوعاً این امکان وجود دارد که متن را منهای قصد مؤلف قرائت و تفسیر کرد.
دغدغه «قصد گرایان»(Intentioalists) دغدغه «چگونه خواندن» و کیفیت قرائت متن است. انحاء خوانش های متن اگرچه امکان تحقق دارند، ولی به لحاظ ارزش گذاری و به لحاظ «اعتبار»(validity) دریک درجه نیستند. به تعبیر دیگر، قرائت متن و مواجهه معنایی با آن می تواند «روا» و یا«ناروا» باشد. روایی و ناروایی، معتبر و نامعتبر، درست و نادرست، اوصاف مربوط به کیفیت قرائت و خواندن متن اند. بنابراین اگر از ضرورت اعتنا به قصد مؤلف و هدف گذاری آن در فرایند فهم متن سخن می گوییم، نه از آن جهت است که بدون آن هیچگونه فهم و تفسیری محقق نمی شود، بلکه از آن روست که بدون آن، فهم و معنای تحصیل شده نامعتبر و نارواست.
ب. ارتباط قصدگرایی تفسیری با اهداف فهم متن: مبحث «قصدگرایی تفسیری» و محوریت مقصود مؤلف در فرایند فهم به وجهی با بحث «اهداف فهم متن»(aims of interpretation) گره خورده است، بگونه ای که برای تأمین برخی از اهداف تفسیری، اهتمام به قصد مؤلف امری ضروری تلفی می شود؛ حال آنکه برای اهداف اقتضا می کنند که مؤلف و قصد او به کلی از فرایند فهم متن برکنار باشد. برای نمونه، رویکردهای پدیدارشناختی(phenomenological) به تفسیر، نظیر هرمنوتیک فلسفی گادامر«معنای متن برای خواننده» را هدف تفسیر و دیالوگ با متن می دانند؛ یعنی تطبیق متن به موقعیت هرمنوتیکی مفسر و پاسخگویی متن به دغدغه ها و مسائل خواننده است که موضوعیت و محوریت دارد. چنان که ممکن است برای عده ای آشکارکردن ارزش زیباشناختی (aesthetic value) متن هدف تفسیری باشد که در این صورت غایت و کمال قرائت متن عبارت از به حداکثر رساندن وجوه معنایی متن خواهد بود. پیش فرض این رویکرد و هدف تفسیری آن است که کثرت و تنوع احتمالات معنایی یک متن نشان و پرمایگی ظرفیت زیباشناختی آن است. ملاحظه می شود که طبق این دو هدف گذاری تفسیری، محور قرار دادن قصد مؤلف نتیجه ای جزمحدود کردن احتمال و ظرفیت معنای متن به همراه نخواهد داشت، لذا در تضاد کامل با رویکرد زیباشناختی است، همچنان که در تقابل با رویکردپدیدارشناختی است؛ زیرا براساس محوریت قصد مؤلف، «معنای متن برای مؤلف» نتیجه و خروجی فرایند قرائت محسوب می شود نه «معنای متن برای خواننده»که هدف هرمنوتیک پدیدار شناسانه ی متن است.
یک مغالطه رایج در میان مخالفان«قصدگرایی» آن است که با طرح پیشنهادی درباره نحوه قرائت متنی که مبتنی بر تعریف هدف خاصی برای خواندن متن است، به نفی و انکار محوریت قصد مؤلف در امر فهم متن می پردازند؛
غافل از آنکه ناسازگاری آن هدف پیشنهادی با اعتنا به قصد مؤلف به معنای حذف مطلق و عام قصد مؤلف از دیگر اهداف تفسیری نیست. نتیجه گیری صحیح و منطقی از طرح یک پیشنهاد خاص در نحوه قرائت متن براساس هدفی ویژه در مواردی این است که جایی برای قصد مؤلف در این رویکرد تفسیری خاص وجود ندارد و این منطقاً به معنای تخطئه و انکار دیگر اهداف تفسیری نخواهد بود.
ج. منحصر نبودن قصدگرایی در روانشناسی گروی: قصدگرایی تفسیری را نباید درقالب و صورت «روانشناسی گروی» خلاصه کرد. این صحیح است که برخی تقریرها از محوریت قصد مؤلف در تفسیر بر پایه ی نفوذ در دنیای ذهنی مؤلف و بازسازی امری درونی و شخصی که قیام وجودی به مؤلف دارد و پنهان از دسترس مستقیم و حواس خوانندگان است، بنا شده است. هرمنوتیک رمانتیک شلایرماخر(Schleiermacher) ودیلتای(Dilthey) آشکارا مدافع این تقریر از «قصدگرایی» بوده اند و بی سبب نیست که برخی مدافعان این تقریر روانشناختی برای کشف این امر پنهان و درونی به هر امری که زمینه این حدس و پیشگویی را فراهم آورد و بسترساز یک روانکاوی تمام عیار راجع به مؤلف باشد متوسل می شدند؛ از مراجعه به زندگی خصوصی و روابط اجتماعی گرفته گرفته تا بررسی حوادث اجتماعی، روندهای فکری و مسائل جانبی مقطع تاریخی حیات مؤلف و هرچیزی که بتواند راهی به درون دنیای ذهنی مؤلف بگشاید و زوایای پنهان شخصیت ظاهری او را آشکارتر نماید.
قصدگرایی می تواند پیراسته از این کاوشهای روان کاوانه تصویر و مدلل شود که در پایان همین بند تقریر آن خواهد آمد. نکته آن است که منشأ برخی مخالفت های جدی با محوریت قصد مؤلف در تفسیر، توهم انحصار قصدگرایی در روانشناسی گروی بوده است.
پس از ذکر این مقدمات به بررسی و تحلیل استدلال های ارائه شده بر نفی محوریت قصد مؤلف در فرایند تفسیر می پردازیم. نگارنده می کوشد به ترتیب ذکر ادله ی شش گانه هر یک را جداگانه تحلیل و بررسی کند.

نقد دلیل اول

استدلال رولان بارت در مقاله«مرگ مؤلف» در نفی قصدگرایی و حذف مؤلف از فرایند تفسیر در بردارنده دو تکیه گاه و محور اصلی است: نخست آنکه حذف سیطره مؤلف بر متنی دارای ثمرات و نتایج مهمی است؛ خواندن متن را متحول می کند به خواننده پر وبال می دهد، متن را منهای ماتن طرف تعامل مفسر قرار می دهد و متن را از محدودیت معنای و «بسته بودن» نجات وآن را در معرض گشودگی قرار می دهد. معنا، تنها از راه زبان و الفاظ متن افاده می شود و هیچ امر پنهانی که رمزگشایی خاص لازم داشته باشد وپای مؤلف را به میان آورد، درکار نخواهد بود. نکته دوم آنکه کار مؤلف معناسازی نیست، بلکه ترکیب نوشتارها و متون است. متون در لابه لای فرهنگ به هم درتنیده اند و مؤلف فقراتی از این رشته متون را بهم درمی آمیزد. معنا وصف به حال نفس این نوشتارها و متون است و کار مؤلف صرفاً ترکیب فقراتی از این امور معنادار به یکدیگر است.
راجع به محوراول استدلال بارت چند نکته به نظر می رسد: نخست آنکه این تبیین در بردارنده هیچ الزام منطقی بر لزوم حذف مؤلف و قصد او از فرایند تفسیر نیست؛ زیرا درون مایه ی استدلال او چیزی جز ارائه دیگر«پیشنهاد» برای خوانش متن نیست. روح مدعای وی آن است که قرائت رایج و سنتی متن که برمحوریت قصد مؤلف صورت می پذیرد، تحمیل محدودیت بر فهم متن است. پیشنهاد می شود که متن را بگونه ای دیگر بخوانیم که اگر چنین کنیم و مؤلف را نادیده بگیریم اتفاقات خوبی (به زعم بارت) می افتد؛ نظیر اینکه خواننده تولدی نو می یابد و با دست بازتر خواهد توانست که ظرفیت معنایی متن را فارغ از محدودشدن در قصدو نیت مؤلف، توسعه و گسترش دهد. روشن است که یک پیشنهاد جدید و ثمرات و نتایجی که بر هر پیشنهادبار می شود، نمی تواند در باب ضرورت منطقی کنار زدن نظریه قرائتی که بر محوریت قصد مؤلف شکل گرفته است کارساز باشد. اساساً آنچه بارت در این محور عرضه می کند از سنخ «استدلال» نیست؛ زیرا فاقد عنصر اثبات منطقی مدعا و نفی منطقی و استدلالی نظریه ی رقیب است.
وانگهی کاملاً روشن است که «قصدگرایی» دایره ی معنایی متن را مضیق و محدود می کند، اما قصدگرایان برآن اند که دلایل موجه و معقولی برای تضییق وجود دارد. بارت به بحث درباره این دلایل و رد آنها نمی پردازد، بلکه با ایجاد تقابل میان«محدودیت« و «گشودگی» معنایی در جهان گشودگی معنایی بر محدودیت و بسته بودن معنای متن، سعی در اثبات مدعای خود دارد، حال آنکه وجه مغالطی بودن این قبیل استدلال ها واضح است. چه کسی گفته است که گشوده بودن متن بسوی احتمالات معنایی متکثرتر و وسیع تر فی حد ذاته امر مطلوبی است؟ جناب بارت که نظریه تفسیری خود را در همین مقاله بیان کرده است آیا می پذیرد که ما فارغ از مقصود و مراد ایشان به تفسیر و فهم آن بنشینیم و فهم های متفاوت با مراد ایشان را صرفاً به این دلیل که تقید به آنچه مقصود بارت بوده است موجب بسته شدن و محدودیت ظرفیت معنایی مقاله می شود، رجحان دهیم و آزادانه و آگاهانه آنچه را واقعاً مقصود وی از نگارش مقاله بوده است به کنار بنهیم؟! خلاصه آنکه پیش فرض این استدلال مبنی براینکه «گشودگی معنایی مقدم و راجح بر محدودیت معنایی است» نیازمند اثبات و استدلال است و در سرتاسر کلام ایشان استدلالی منطقی بر این مدعا دیده نمی شود.
اما محور دوم استدلال بارت که برتصور خاص وی از«بینامتنّیت»(1) استوار است، مشتمل بر تصویر نادرستی از نقش مؤلف در متن است. مؤلف متون و نوشتار موجود در بطن فرهنگ را ترکیب و دوخت و دوز نمی کند، بلکه خلق معانی و مرادات می کند و از ابزار زبان و دیگر قراین و شواهد برای انتقال معنا و پیام ذهنی خویش مدد می گیرد. شاهدش آن است که گاه در این کار موفق است و عنصر زبانی به نیکویی در خدمت تبیین و انتقال معنا و مقصود وی قرار می گیرد و گاه با فقدان ظرافت و دقت لازم کلمات و جملات و ترکیب زبانی مناسبی برای بیان مقصود به خدمت گرفته نمی شود و متن به طور نارسا و مبهم هادی مخاطب بسوی مراد می شود. افزون براینکه دایره ی معانی محتمله ی متن معمولاً وسیعتر از معنای مقصود مؤلف است و بار تعیین مقصود بر دوش قرائن و شواهد زبانی و غیرزبانی است و خلاقیت مؤلف در مرحله چینش الفاظ و نوع بیان و نحوه ی تکیه ی بر قرائن نیز افزون بر مرحله تصویر ذهنی معنا و اصل پیام پدیدار می شود. پس مؤلف «معناساز» است و قیام وجودی«معنای مقصود» و «مدلول تصدیقی» متن به مؤلف است.

نقد دلیل دوم

در پاسخ به نویسندگان مقاله«مغالطه قصدی» که از طرفی بر وجود قصد مؤلف به عنوان یک ضرورت برای پیدایش متن صحه می گذارند و از طرف دیگر ذکر این قصد به عنوان غایت تفسیر و معیار سنجش تفسیر معتبر از نامعتبر را یک مغالطه می دانند، این نکته را یادآور می شوم که «قصدو نیت مؤلف» و معنایی که مؤلف پیش از تولید متن در ذهن پرورانده است صرفاً در نقش تحریکی و انگیزشی در وادارسازی مؤلف به نگارش خلاصه نمی شود تا کارکردی صرفاً ذهنی و روانی داشته باشد، بلکه شأن دومی نیز دارد و آن بدل شدن این قصد و معنای ذهنی به محتوای یک «پیام» است؛ پیامی که از طریق مبرزات و نشانه های زبانی و قراین غیرزبانی- که نمود آن درگفتار بیش از نوشتار است- منتقل می شود. به تعبیر دیگر تألیف و مؤلف را نباید به یک اثرپذیری روانی از یک احساس یا معنا یا نیت ذهنی و واکنش و پاسخ نوشتاری به آن محرک ذهنی فروکاست. مؤلف یک «فاعل ارتباطی» و نوشتار یک «ارتباط زبانی مکتوب» است که در طی آن «معنای مقصود مؤلف» به سیما و قالب «پیام» به مخاطب منتقل می شود. اگر این تحلیل و مبنا را بپذیریم آنگاه به این نتیجه می رسیم که در مواجهه تفسیری با متن نمی توانیم مؤلف و قصد او را حذف کنیم؛ زیرا این حذف به معنای نادیده گرفتن ماهیت تألیف و انکار وجه «ارتباطی» بودن نوشتار و «واسطه انتقال پیام» بودن متن است. در این صورت بین قصد مؤلف به عنوان یک ضرورت که نقطه شروع فرایند ارتباط زبانی میان صاحب سخن و مخاطب است و غایت و هدف قرار دادن این قصد یک ارتباط منطقی برقرار می شود و یک هدف گذاری نابجا و بی ربط نیست تا در تحلیل این نابجایی گفته شود چیزی که در جایی(آغاز فرایند نگارش) ضرورت داشت در جایی که ابداً ضرورت ندارد، یعنی فرایند قرائت متن، هدف قرار گرفته است. پس بنا به تحلیلی که ارائه شد، توجه به قصد مؤلف به عنوان هدف تفسیر در ارتباط طبیعی و منطقی با ماهیت عمل ارادی نویسنده یعنی نوشتن قرار می گیرد وچون او یک فاعل ارتباطی است که به قصد برقراری ارتباط زبانی و انتقال پیام اقدام به نوشتن کرده، پس طبیعی است که خواندن و گوش دادن به او به قصد درک مراد جدی وی صورت پذیرد.

نقد دلیل سوم

استدلال سوم در واقع همساز با دیدگاه تفسیری استانلی فیش(Stanly Fish) است؛ زیرا وی از تعلق ضروری هر مفسر به «جامعه تفسیری»خاص خود و اثرپذیری ناگزیر فهم از مقتضیات جامعه تفسیری سخن می راند. این استدلال نیز بر تعلق هر مفسر به منظر و افق فرهنگی زمانه اش تاکید دارد و چون متن را برآمده از تعلق مؤلف به فرهنگ زمانه و عصر خویش می داند و از طرفی فرهنگ امری سیال و متنوع و گذراست، راهی برای ما به عنوان خواننده برای عبور فرهنگی و رساندن خود به چشم انداز و افق و منظر فرهنگی مؤلف وجود ندارد. لذا تأکید بر محوریت قصد مؤلف و لزوم درک مراد جدی او امری و بیهوده و ناشدنی است. در تحلیل این استدلال و پاسخ به آن، چند نکته به نظر می رسد: نخست آنکه در منظرگرایی(perspectivism)تنیده درجان این استدلال اغراق و افراط موج میزند. بی گمان نه مؤلف و نه خواننده هیچ یک بی ارتباط با فرهنگ زمانه خویش نیست و هریک از مواریث فرهنگی خود به وجهی اثرپذیرفته اند، اما این هرگز به معنای انسداد باب تفاهم نیست. فراموش نکنیم که ارتباط میان مؤلف و خواننده از طریق زبان و نشانه های مکتوب بر قرار می شود و نشانه های زبانی براساس پیوند قراردادی میان لفظ و معنا شکل گرفته اند و چنین نیست که در سیلان و تغییر تدریجی فرهنگ ، زبان و مناسبات زبانی قلب ماهیت پیدا کنند و در سیلان مستمر باشند بگونه ای که میان حال و گذشته ارتباط معنایی ناممکن شود.(2)
نکته دوم آنکه فاصله ی تاریخی همواره مشکل ساز خواهد بود و ضریب اطمینان در بازشناسی صحیح گذشته را کاهش می دهد، اما حقیقت این است که آن را ناممکن نمی سازد. اگر شواهد و قراین مربوط به زمینه تاریخی با دقت کافی در مضامین عبارت و توجه کافی به دیگر آثار مؤلف قرین و همراه شود«ظن عقلایی» بر فهم مراد صاحب اثر حاصل می شود. در اینگونه موارد مثل بسیاری از امور عقلایی ظنِّ مستند به شواهد کفایت می کند و یقین و اطمینان ریاضی و منطقی لازم نیست.

نقد دلیل چهارم

استدلال چهارم بر این بینش فرض غلط استوار است که حتی حضور متکلم و مؤلف و توضیحات شفاهی آنان در باره متن و مراد خویش از کلمات متن و گفتار ربطی به معنای متن و گفتار ندارد و متن، حیات معنایی مستقل از صاحب سخن دارد. در پاسخ به این استدلال نخست به یک نکته ی وجدانی و ارتکازی اشاره می کنم. اساساًچرا گاهی از برخی عبارات گوینده یا نویسنده ناراحت می شویم؟ جز این است که عبارات او حاکی از قصد و نیت او درباره ی ما بوده است. اگر الفاظ متن یا گفتار حیات معنایی مستقل از گوینده و مؤلف داشته باشند، پس نباید خشم و ناراحتی ما را در مورد صاحب سخن برانگیزد.
به واقع زمانی که با متنی دوپهلو و دارای ایهام مواجهه می شویم، هردو مضمون متصور از کلام استفاده می شود ودر فرضی که یکی از آن احتمالات معنایی موجب ناراحتی مخاطب می شود یا سوءتفاهم برانگیز است، توضیحات صاحب سخن برای رفع سوءتفاهم در ارتباط مستقیم با معنای متن است؛ زیرا روشنگر معنای مقصود او از متن است و در واقع معین می کند که کدام یک از دو معنای محتمل، مراد جدی او و معنای حقیقی متن بوده است. از این رو تأکید استدلال مذکور براینکه توضیحات بعدی صاحب سخن ربطی به متن ندارد و فقط توضیح مراد ماتن است بی وجه و تحکم آمیز به نظر می رسد.

نقد دلیل پنجم

استدلال پنجم نفی و طرد تقریر خاصی از قصدگرایی را که به روانشناسی گروی می انجامد در پی دارد، نه آنکه دیگر تقریرهای متصور از قصدگرایی را هدف قرار داده باشد. در مباحث مقدماتی همین بند اشاره داشتیم که تقریرهای دیگری از قصدگرایی وجود دارد که براساس آن، در پی قصد مؤلف بودن مفسر را به وادی رواشناسی گروی نمی افکند. بنابراین، استدلال پنجم اخص از مدعاست و نمی تواند مطلق قصدگرایی را نفی کند.

نقد دلیل ششم

استدلال ششم که دیوید کوزنزهوی آن را ارائه کرده است، البته تفاوتی با دیگر استدلال ها دارد؛ زیرا نه تنها امکان تفسیر بر محوریت قصد مؤلف را طرد و نفی نمی کند، بلکه فقط آن را در عرض سایر قرائت ها از متن می داند و رجحانی برای چنین تفسیری بر دیگر تفاسیر قائل نیست. از نظر او مؤلف یکی از خوانندگان متن است که قرائت او پراهمیت تر از سایر قرائت ها نیست. در پاسخ وی لازم است به برخی دلیل های توجیهی بر لزوم قرائت متن بر محوریت قصد مؤلف اشاره کنیم؛ چون همانطور که در طی مباحث مقدماتی اشاره شد، قرائت متن منهای قصد مؤلف امری ممکن و مقدور است؛ پس برای تثبیت لزوم التزام به محوریت قصد مؤلف لازم است برای چنین قرائتی دلایلی توجیهی اقامه شود.

پی‌نوشت‌ها:

* (استادیار دانشگاه باقرالعلوم. 1- واژه «بینامنتیت»(intertextuality) در تفکر تفسیری رولان بارت برای توجه دادن به این نکته است که متن در خلأ متولد نمی شود و هر متنی در رابطه با تعداد وسیعی از متون پدید می آید؛ یعنی به هر متن به عنوان مجموعه ای از نشانه ها، ترکیبی و بافتی از نقل قولهای مختلف است که از مراکز فرهنگی بی شمار- که مؤلفان این متون به آنها تعلق دارند- اقتباس شده است. بنابراین، متن و فهم آن بی ارتباط با دیگر متون و کدها و رمزهای فرهنگی احاطه ی کننده آن متون نیست و نمی توان یک متن را بیگانه با سایر متون و امری متعلق به یک مؤلف و آگاهی او در نظر گرفت.
2- دیوید کوزنرهوی نیز به ضعیف و لرزان بودن استدلال به حذف قصد مؤلف از فهم متن به سبب حاضر نبودن ماتن و ماهیت تاریخی نحوه ی وصول ما به قصد مؤلف تأکید دارد. اینکه به بهانه فاصله ی تاریخی ما با مؤلف و حاضر نبودن او بخواهیم قصد مؤلف را خارج از محتوی پیام متن قلمداد کنیم، استدلال کاملاً ضعیفی است.(ر.ک:دیویدکوزنزهوی، حلقه ی انتقادی، ترجمه مرادفرهادپور، ص327)

منبع:فصلنامه علمی- تخصصی قرآن شناخت شماره 5



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.