نویسنده:احمد پاکتچى*
چکیده
اندیشه ى دریدا - بدون توجه به خاستگاههاى آن - به گونهاى پرداخت شده که در نگاه برخى از اندیشمندان آشنا با سنتهاى عرفانى، راه به سوى همسانىهایى با آموزههاى آنان برده است. رویاورد ایزوتسو، اندیشمند ذن - بودیسم و اوزداوینیس، اندیشمند سنتگرا به مفهوم واسازى دریدا، پرسش لویناس و دیگران دربارهى رابطهى میان دیفرانس (difference) دریدا با مفهوم صمصوم (tsimtsum) در آیین قبالهى لوریایى و جستوجوى آلمند به دنبال بنیادهاى همسان میان اندیشهى «تحیر» (bewilderment) دریدا و »حیرت« ابنعربى چهرههایى از این واقعیتاند. ریشهى این همسانى را باید در فضاهاى گفتوگویى جستوجو کرد که این اندیشهها در دامان آن پرورش یافتهاند. آنچه در این فضاها مىتوان به طور مشترک بازجست و آن را زمینهساز اندیشهى واسازى به معنى اعم دانست، تورم مجموعههاى فراهم آمده از دانایى و قاعدههاى حاکم بر آن است، مجموعههایى که در پى عدم پاسخگویى و غرق شدن در دانایى، بىاعتبارى آنها بر گرایندگان به واسازى ثابت شده است.کلیدواژه: واسازى، سنت، عرفان، دین، قبالهى لوریانى
مقدمه
با وجود آنکه مسئلهى دین مستقیما موضوع مطالعهى دریدا را تشکیل نداده است، بسیارى از پژوهشگران ادیان، گونهاى اندیشهى دینى پست مدرن را در افکار دریدا یافتهاند. استفادهى دریدا از برخى اصطلاحات دینى چون لوگوس، تئولوژى، (logos, theologie) و... در نگاه اول این تصور را پدید آورده که اندیشه وى با مباحث دینى درگیر بوده است. اما این کاربردها، امرى از مقوله وامگیرى براى بیان مقاصد دیگر است و اصطلاحات دینى براى دریدا کمتر از کاربرد گراماتولوژى (grammatologie) جدى است که آن را نیز البته در معنایى دیگر به کار برده است. به هر روى، براى آنان که با پژوهشهاى دینى آشنا بودهاند، برداشتهاى صورت گرفته از اندیشههاى دریدا الهام برانگیز بوده و همین امر موجب شده است تا دهها نوشته دربارهى اندیشهى دینى دریدا به تحریر آید. اگر بنا باشد خوانشى دینى از اندیشههاى دریدا ارائه شود، پیشاپیش آشکار است این خوانش، تصویرى از یک متکلم مدافع از مواضع رسمى دین یهود به دست نخواهد داد و از همین رو باید در فرقههاى حاشیهاى به دنبال جایگاه آن گشت. اندیشهى دریدا - بدون توجه به خاستگاههاى آن - به گونهاى پرداخت یافته که در نگاه برخى از اندیشمندان آشنا با سنتهاى عرفانى، راه به سوى همسانىهایى با آموزههاى آنان برده است. به هر روى عرفان یهودى، نخستین نقطهى شروع و در واقع معمولترین و قابل انتظارترین ارتباطى است که میان افکار دریدا و سنتهاى عرفانى شرق حدس زده شده است.در کوششهایى که دربارهى ارزش دینى و الاهیاتى نظریهى واسازى دریدا انجام شده، گاه به همسانىهاى واسازى با نظریههاى عرفانى نیز توجه شده است. به عنوان نمونه، باید از یان ادواردز یاد کرد که در نقد خود دربارهى این که آیا دین دریدا دین است یا نه - دین، در بخشى از سخن الاهیات منفى دریدا را با نگرشهاى عرفانى مقایسه کرده است. به گفتهى او واسازى در نظر بدوى کارى با عرفان ندارد، اما نمىتوان این نکته را نادیده گرفت که هم عرفان و هم واسازى از مرزهاى فلسفه عبور مىکنند. باز اگر در مقام جداسازى گفته شود که واسازى هیچ سخنى دربارهى «متعالى» (transcendent) ندارد، مىتوان به عنوان تردید این نکته را مطرح ساخت که خرا (Khora) چیزى با گونهاى کارکرد متعالى است و نمىتوان واسازى دریدا را کاملا به دور از جستوجوى متعالى تلقى کرد؛ خرا فضایى غیر قابل واسازى است که اجتنابپذیر بودن آن در فلسفهى واسازى جاى تأمل دارد )ادوادز 2003 قس: دریدا 1993(.
واسازى و آیین قباله
امانوئل لویناس (Emmanual Levinas) در یکى از ملاقاتهایش با دریدا این مسئله را با خود وى مطرح کرد که: آیا او نمایندهاى امروزى براى مکتب لوریانى از آیین قباله (Lurianic Kabbala) نیست؟ سنفورد دراب که ارتباطى وثیق میان این دو اندیشه مىدیده، به چنین مقایسهاى پرداخته و به خصوص بر کتاب نوشتار و دیفرانس (Writing and Differance) دریدا تأکید کرده است (دراب 2004).باید یادآورى کرد که قبالهى لوریانى در میانهى سدهى شانزدهم میلادى در صفد، شهرى در فلسطین، پدید آمده و بنیانگذار آن اسحاق بن سلیمان لوریا - متکلم یهودى اهل صفد - بوده است. قبالهى لوریانى، نظریهاى را دربارهى جهان ارائه مىکند مبنى بر این که جهان پس از آفرینش نخستین، دچار تبهگنى (degeneration) شده است. این مکتب روشى عملى نیز ارائه مىکند که بتوان با آن هماهنگى اصلى را بازیابى کرد. نظریه بر پایهى سه مفهوم اساسى بنا شده است: صمصوم (simsum)، شویرتها - کلیم (shevirat ha-kelim)، تقون (tikkun)در باور این مکتب، خدا به عنوان بیکران یا »این سوف« (ein-sof)، در آغاز آفرینش بر آن مىشود تا مجالى را براى آفرینش پدید آورد، در حالى که نور بیکران الاهى فراگیر بوده است. به منظور آفرینش، پرتوى از نور الاهى از فضایى که در آن گسترده شده پس مىنشیند یا به تعبیر دیگر انقباض مىیابد تا مجالى براى آفرینش پدید آید، همین پسنشینى یا انقباض مفهوم صمصوم را شکل داده است.
در مرحلهاى دیگر - در فضاى جهان آفرینش - اجزاى نور الاهى در »ظروفى« کرانمند، محبوس یا به تعبیر دیگر در پس وجودهاى مادى پوشیده مىشوند که این امر فروپوشیدگى یا »قلیپوت« (qullipot) خوانده مىشود. اما بیشتر آن ظروف در اثر فشار مىشکنند و حادثه »شکستن ظرفها« رخ مىدهد و آنگاه است که ناهماهنگى و شر به این جهان وارد مىشود. این حادثه همان شویرتها - کلیم است.
آنگاه چالش براى رها ساختن جهان از شر و به پایان آوردن کیهان و تاریخ اتفاق مىافتد. این واقعه، در مرحلهى بازیافت یا »تقون« رخ مىدهد که در آن، قلمرو الاهى خود بازسازى مىشوند، جرقههاى الاهى به منشأ خود باز مىگردند و »آدم قدمون« (Adam Qadmon)، انسان نخستین که برترین تجلى نور الاهى است، باز ساخته مىشود.
انسان و واژهها در این فرآیند نقش مهمى را ایفا مىکنند. ایفاى نقش انسان از طریق »توجهات« (kawwanot) مختلفى انجام مىگیرد که در طى عبادت رخ مىدهد و نیز از طریق نیتهاى عرفانى که در ترکیبهاى سرى واژهها درگیرند. در واقع استرداد و بازپسگیرى کیهانى یا تقون در اثر سلوک و پرهیز انسان از شر روى مىدهد. همه اینها به سوى بازیابى هماهنگى نخستین و وحدت دربارهى اسم الاهى جهتگیرى مىشوند )شولم 1954؛ همو 1941؛ شایا 1958(.
افزون بر ویژگىهاى عمومى آیین قباله، مانند اهمیت خاص براى صورت نوشتارى زبان، پیوستگى میان مفهوم صمصوم قباله با مفهوم دیفرانس دریدا توجه ناقدان را به خود جلب کرده است.
آنچه جویندگان ارتباط میان آیین قباله و نظریهى واسازى مشابه یافتهاند، آن است که در آیین قباله دسترسى آگاهى به وجود خالص »حضور«، به شدت با دو عامل منفى محدود شده است: صمصوم و شویرت )گسیختگى(. به عنوان نتیجه صمصوم بودن از طریق شمارى از حجابها نهفته شده است که سرچشمهى نور و وجود حقیقى را پنهان مىدارد. به عنوان حاصل شویرت بودن یا حضور نمىتوان درک شود، مگر در یک شکل جابهجا شده، درهم شکسته و خائوتیک. در مقابل، به عنوان نتیجهاى از شکستن ظرفها، واقعیت و بودن به هر حال نمىتواند درک شود، مگر از طریق عمل تفسیرى، ارزشى و رهایىبخش انسان که در تعبیر لوریانى بدان »تقون« گفته شده است. به عبارت دیگر، سخن از درک وجود از طریق بازسازى وجود به وسیلهى دیالکتیک صمصوم، شویرت و تقون است )دراب 2004(.
با وجود برخى تفاوتها در پرداخت جزئیات، وجه مشترک آیین قباله و اندیشهى دریدا این است که میان سوژه و ابژه، میان واژه و شىء، میان خودآگاهى و جهان، یک دوگانگى فریبنده هست، اما این تمایزها عدمىاند. براى نظریهپردازان قباله این اندیشه، ناشى از نگاه آنان است مبنى بر اینکه تمام محدودیت به سادگى، نهفتگى حاصل از انقباض یک امر مطلق )این سوف( است. در اصطلاح قباله، صمصوم یک گسل اساسى میان »این سوف« و جهان پدید مىآورد و نزد دریدا، این عملکرد با تمایز دال و مدلول صورت مىگیرد.
دریدا که در پاسخ پرسش لویناس، حدس او را دربارهى استفاده از آموزههاى قباله تأیید نکرده است. در مقالهاى مستقل، به نقد و بررسى اندیشههاى لویناس با خاستگاه دوگانه یونانى - یهودى پرداخته و اساس اینکه تا چه اندازه اندیشههاى خود او به عنوان یک اندیشمند معاصر مىتواند به نحوى جبرى از دو آبشخور یهودى و یونانى سیراب شده باشد را مورد تحلیل و نقد قرار مىدهد. پذیرفتنهاى او دربارهى امکان چنین تأثیرى، بسیار کلى است و دربارهى هر اندیشمند معاصرى جز خود او نیز مصداق دارد و نباید گونهاى پذیرش دربارهى بهرهگیرى از مدل یهودى قباله تلقى گردد )دریدا 1967(. همچنین مسئلهى تأثیرپذیرى دریدا از قبالهى لوریانى را کاملا باید جدا از تأثیرپذیرى او از شخص لویناس تلقى کرد که همواره مورد توجه بوده است )به خصوص نک: هولندر 2003؛ بیرد 2003(.
واسازى و دیگر سنتهاى سلوکى
در میان پژوهشگرانى که به دیگر سنتهاى عرفانى شرق توجه دارند نیز نمونههایى از توجه به اندیشههاى دریدا دیده مىشود. از جمله شخصیتهایى که حوزهى اصلى پژوهش او سنتهاى سلوکى شرق دور، به خصوص ذن - بودیسم، است و در توسعهى حوزهى مطالعاتى خود به عرفان اسلامى نیز توجه دارد، توشیهیکو ایزوتسو است. وى از شخصیتهاى برجسته در حوزهى مطالعات تطبیقى میان سنتهاى عرفانى است و در اثرى با عنوان صوفیسم و تائوئیسم (A comparative study of the key philosophical concepts in Sufism and Taoism, Tokyo, 1966-67.) نمونهاى از جستوجو در پى رابطه میان اندیشههاى دور - از نوع رابطه گونهشناختى و نه تبارشناختى - را ارائه داده است.به عنوان درآمدى بربحث، باید گفت ایزوتسو در آثار دههى هفتاد خود به دنبال ارائهى مدلى از فلسفهى ذن - بودیسم بوده و در کتاب به سوى یک فلسفه ذن - بودیسم به تحلیل مباحثى چون معنا و لامعنا، خود و دیگر، و تمایز درون و بیرون در این فلسفه پرداخته است. هم در این کتاب است که بسیارى از مباحث مطرح شده در خوانش ایزوتسو از فلسفهى ذن - بودیسم، در بردارندهى زمینههایى است که به گونهاى هرچند متفاوت، مورد توجه دریدا نیز قرار گرفته است و این پیوستگى به اندازهاى است که براى فردى آشنا با مدل ایزوتسو از »کوان ذن«، مباحث دریدا در نگاه بدوى بسیار آشنا جلوه مىکند )نک: ایزوتسو 1977؛ نیز تحریر فرانسوى بخشهایى از متن 1978(. در واقع این خود ایزوتسو است که وقتى با دریدا برخورد کرده و فرصتى براى آشنایى با افکار او یافته، دربارهى چیستى و نه از کجایى آنها کنجکاو شده است. هم اینجاست که ایزوتسو را دریدا خواسته است تا به بیانى دیگر واسازى یا دیکانستراکش را براى او تبیین کند، که حاصل آن نامهاى به یک دوست ژاپنى از دریدا است.
اگرچه در تمامى ماجراى نامهاى به یک دوست ژاپنى، تأییدى و حتى اعجابى از سوى ایزوتسو نسبت به واسازى دریدا دیده نمىشود، اما بافتار نانوشته پرسش او از دریدا بسیار معنادار است و نشان مىدهد که او همسانىهاى بدوى در خور تأملى میان اندیشههاى دریدا و ذن - بودیسم یافته است.
به عنوان شخصیتى دیگر، باید از آلگیس اوزداوینیس، اندیشمند سنتگراى لیتوانیایى، یاد کرد که در مقالات گوناگون خود به اندیشهى پستمدرن دریدا و نظریهى واسازى او توجه کرده است؛ وى برخى از ویژگىهاى اندیشهى دریدا را با سنت - به مفهوم مورد نظر نزد اندیشمندان سنتگرا - مقایسه کرده است. اوزداوینیس در مقالهاى با عنوان »میان خودبودگى و دیگربودگى«، تقابل خود و دیگر را از سنت، مورد بازیابى قرار داده و یافتههاى آن را با اندیشهى دریدا مقایسه کرده است. همو در نوشتهاى دیگر، نقد معرفت اثباتى در اندیشهى دریدا را با سنت سنجیده و به مباحثى در پیرامون حقیقت وجود نیز پرداخته است. دوگانگى میان سوژه و ابژه و میان خودآگاهى و جهان، از جمله مباحثى است که اوزداوینیس آنها را به طور مشترک در سنت و افکار دریدا جستوجو کرده است. اوزداوینیس به خوبى هشیار است که با وجود همسانىها، تفاوتهایى اساسى در مبانى اندیشهى سنتى و اندیشهى دریدا دیده مىشود و اساسا رابطهاى تبارشناختى میان اندیشهى سنتى و اندیشهى دریدا جستوجو نمىکند )اوزداوینیس 1999؛ همان 2001(. در برخى نوشتهها، کوششهایى براى مقایسه میان واسازى دریدا با اندیشههاى بودایى و هندویى نیز صورت گرفته است )نک: کوارد 1992؛ بچلر 1998(.
اندیشهى دریدا و عرفان اسلامى
در رویکرد به سوى همسانیابىها میان اندیشههاى دریدا و عرفان اسلامى، پیش از همه باید از جستوجوى آلمند به دنبال بنیادهاى همسان میان اندیشهى »تحیر« دریدا و »حیرت« ابنعربى یاد کرد.او که به تفصیل ویژگىهاى تحیر دریدا و حیرت ابنعربى را مورد بررسى قرار داده، بر آن است که براى ابنعربى، حیرت پیش درآمدى براى یک مواجهه با واقعیت است. اگر ساختههاى عقلى، حجابى براى درک ما از خداوند باشند و اگر تحیر به معناى از کار انداختن قواى عاقله ما باشد، در این صورت تحیر دیگر نه نشانهاى از عجز روحانى و بىسامانى بلکه بیشتر یک توانایى براى دانایى درستتر دربارهى خدا خواهد بود.
در این راستا، وى در مقام مقایسه با دریدا، نوشته او با عنوان »همه دیگرى« (Tout autre) را مورد توجه قرار داده و سخن او دربارهى این که ما تنها وقتى متحیر شده باشیم، نیم نگاهى به »دیگر« داریم، را تحلیل کرده است. هم براى دریدا و هم براى ابنعربى، نکتهى اساسى یک چیز است: وقتى ما متحیر شده باشیم، چیزهایى را مىبینیم که در حالت عادى از نظرمان دور است، در حالت عادى ما فکر مىکنیم مىدانیم که چه مىکنیم و تنها راه دور شدن از این جهل مرکب، پاى نهادن به عرصهى حیرت است )آلمند 2002(.
در پایان باید افزود، چنانکه برخى مفسران فلسفهى دریدا مانند کاپیوتو آوردهاند، اندیشهى دریدا سراسر »فلسفهى دیگربودگى« و عنایتى بىوقفه نسبت به »دیگرى« است. از منظر فلسفهى دیگر بودگى دریدا، غایت دین آن است که ما را از خودمحورى ناشى از خودشیفتگى برهاند و به دیگربودگى - خدا - بگرایاند )کاپیوتو 1997(. بدین ترتیب، ارتباطى دیگر میان اندیشههاى دریدا و اندیشههاى عرفانى به میان مىآید و آن ترک انانیت و انسلاخ از وجود است که به طور گسترده در عرفان اسلامى ریشه دارد.
نتیجهگیرى
از میان کسانى که یادى از آنان آمد، شاید تنها لویناس گمان مىکرد دریدا به گونهاى از وامگیرى دست زده و برخى مفاهیم کلیدى از آیین قبالهى لوریانى را در حوزهى مباحث فلسفى - زبانى خود به کار گرفته است. اما اغلب آنان که با سنتهاى عرفانى شرق آشنا هستند و به مطالعهى همسانىها میان دیدگاههاى دریدا و سنتهاى عرفانى پرداختهاند، نسبت به تفاوتهاى اساسى آگاه بودهاند، در نتیجه به دنبال ردى از وامگیرى و پیوستگىهاى تبارشناختى نبودهاند.در مقام داورى باید گفت آنچه این کسان را به چنین مقایسهاى رهنمون شده، همسانىهایى در ساختار اندیشه و نه تنها در برخى عناصر گسیخته است. اگر همسانىها در حد تک اندیشههایى پراکنده بود، شاید هرگز چنین توجهى را از سوى دانشوران حوزههاى گوناگون به خود جلب نمىکرد. واقعیت آن است که نحوهى چینش، ساماندهى و به طور کلى نظام حاکم اندیشهى دریدا، همسانى در خور تأملى با سنتهاى عرفانى شرق داشته است.
فلسفهى دریدا در بردارندهى طیف وسیعى از اندیشههاى همسان با اندیشههاى عرفانى از قبیل مفهوم ارزشمندى حیرت، نفى انانیت و دیگر بودگى تا نجاتبخشى است. با این همه برخى از تفاوتهاى اساسى، همچون مسئلهى خیر و شر، نقش عمل در پیمودن مسیر سلوک و رهایى و مسئلهى وجود حقیقتى محض، اندیشهى دریدا را از سنتهاى عرفانى متمایز مىسازد. بر اساس این تفاوتها، باید گفت اندیشهى دریدا از سنخ و ماهیت دیگرى است و نظام اندیشههاى عرفانى شامل برخى عناصر و ساختار، به عنوان یک مدل در اندیشهى دریدا به کار گرفته شده است، فارغ از آنکه این مدلسازى با آگاهى از مدلهاى عرفانى بوده است، یا ناشى از توارد تلقى گردد.
دربارهى این که چرا دریدا آگاهانه یا از باب توارد به چنین مدلى دست یافته است، ریشه همسانىها را باید در فضاهاى گفتوگویى جستوجو کرد که این اندیشهها در دامان آن پرورش یافتهاند. آنچه در این فضاها مىتوان به طور مشترک بازجست و آن را زمینهساز اندیشه واسازى به معنى اعم دانست، تورم مجموعههاى فراهم آمده از دانایى و قاعدههاى حاکم بر آن است، مجموعههایى که در پى عدم پاسخگویى و غرق شدن در دانایى بودگى، بىاعتبارى آنها بر گرایندگان به واسازى ثابت شده است.
پینوشتها:
* عضو هیئت علمى دانشگاه امام صادق (ع)
منابعAlmond, I., )2002( " The honesty of the perplexed: Derrida and Ibn 'Arabi on bewilderment" , in Journal of the American Academy of Rrligion, vol. 70, Issue 3, Sep. 2002, pp. 515-537.
Baird,M., )2002( "Witness as a Relation to Alterity: Rahner , Levinas, Derrida" , presented at 4 th International L.E.S.T. Conferene. Leuven Encounters in Systematic Theology, Leuven, 5-8 Nov.
Batchelor, S., )1998( " The Other Enlightenment Project" , Faith and Praxis in a Postmodern Age, ed. U. King, London.
Caputo, J.D., )1997( The Prayers and Tears of Jacques Derrida: Religion without Religion, Bloomington.
Coward, H., )1992( "A Hindu Respones to Derrida's View of Negative
Theology" , Derrida and Negative Theology, eds, Harold Coward & Toby Foshay, New York.
Derrida, J., )2003( "Violence and Metaphysics: An Essay on the Thought of Emmanuel Levinas " )1967(, Writing and Difference, trans. Alan Bass, London / New York.
Drob,S. L., )2004( "Tzimtzum and Difference: Derrida and the Lurianic Kabbalah" , web-published at: www.newkabbalah.com.
Edwards, I., )2003( " Derridqa's )Ir( religion: A Theology )of Difference(" , Janus Head, Trivium Publications, vol. 6 )1( Pittsburgh, PA, pp. 142 - 153.
Hollander, D., )2003( " Forgiving Dissent. Jankelevitch - Levinas - Derrida" , presented at: Irreconcilable Differences. Jacques Derrida and the Question of Religion, University of California, Santa Barbara.
_______ , )1993( " Khora", On the Name. Stanford.
_______ , )1978( Le Koan Zen , trans. G./ Regnie, Paris.
_______ , )1985( "Letter to a Japanese Friend " )1983(, in Derrida and Diffrence , ed. Wood & Bernasconi, Warwick , pp , 1-5.
Izutsu, T., )1977( Toward a Philosophy of Zen Buddhism, Reprinted, Tehran, 2003.
Schaya, L., )1958( The Universal Meaning of the Kabbalah, trans. N. Pearson, London 1971.
Scholem G.G., )1941( Major Trends in Jewish Mysticism , New York , 1954.
_______ , )1954( "Isaac Luria and His School" , Major Trends in Jewish Mysticism, 3rd ed, pp, 244-286.
Uzdavinis, A., )1999( "Tgrough the Idols of Twilight: Postmodernism and Tradition" , Sophia: The Journal of Traditional Studies , vol 5 )1( , summer pp. 147-169.
_______ , )2001( "Between Sameness and Otherness: The Rediscovery of Tradition" , Sophia: The Journal of Traditional Studies, vol. 7 )1(, m Summer 2001, pp. 117-145.
مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386
/ج