دیدگاه کانت در مورد ماهیت صدق
پس از طرح دیدگاه های کانت در مورد مبانی مسئله ی صدق، حال نوبت به آن می رسد که دیدگاه وی را درباره ی چیستی صدق مورد کاوش قرار دهیم. کانت در نقد عقل محض، صدق را این گونه تعریف می کند: «صدق عبارت است از هماهنگی شناخت با ابژه.» (1) البته وی تأکید می کند که این تعریفی شرح الاسمی از صدق است. کانت در اینجا کاربرد رایج صدق را بیان می کند؛ ولی آیا او خود به لحاظ معرفت شناختی به این تعریف ملتزم است؟اگر به ظاهر این سخن کانت بسنده کنیم، او را متمایل به پذیرش نظریه ی مطابقت خواهیم یافت؛ ولی در این مجال، نظری ژرف تر لازم است. کانت سخن از مطابقت سوژه ها با ابژه ها می گوید؛ امّا آیا سوژه و شناخت مورد نظر او همان صورت ذهنی ما از اشیاست؟ آیا مراد او از ابژه دقیقاً همان واقع عینی است که طرفداران نظریه ی مطابقت مراد می نمایند؟
با توجه به مباحث پیشین، پاسخ سؤالات فوق به روشنی منفی خواهد بود. کانت در مورد ماهیت سوژه ها و ابژه ها و کیفیت تکوّن و ادراک آنها نظراتی خاص دارد که میان او و رئالیست های ارسطویی شکافی عمیق ایجاد می نماید، کانت به تقّدم معرفت شناختی سوژه بر ابژه اشاره می نماید. برخلاف رئالیست ها که به تقدّم وجود شناختی ابژه بر سوژه معتقد بودند، کانت به تقدّم معرفت شناختی سوژه بر ابژه اشاره می نماید. از این پس، دیگر ذهن صرفاً منفعل نخواهد بود و در ساخت و شناخت واقعیات نقشی کاملاً فعّال و خلّاق خواهد داشت. وی می نویسد: «بدون احساس، هیچ اثری به ما داده نخواهد شد و بدون فهم، هیچ ابژه ای اندیشیده نخواهد شد.» (2)
کانت معرفت و شناسایی را محصول مشترک ذهن و ارتسامات حسّی برگرفته از اشیای خارجی می داند. در واقع، ذهن آنچه را که به صورت تأثیرات حسّی درمی یابد، مادّه ی شناسایی قرار داده و بر آن مادّه، به اقتضای شاکله ی معرفتی خود صورتی می پوشاند که همان مقولات و مفاهیم کلّی و ضروری است.(3) از نظر کانت، جای ذهن و عین باید عوض شود؛ به جای آنکه ذهن خود را با عین مطابقت دهد، عین باید خودش را با ذهن و مقولات دوازدگانه ی ذهنی وفق دهد.(4)
پس، آنچه کانت از آن به عنوان فنومن (سوژه) یاد می کند، حاصل تعامل «بود» با مقولات ما تقدّم ذهنی است. پس، از منظر وی، ما چیزهایی را می شناسیم که خود به وجود آورده ایم و آنچه ما پدید آورده ایم هستی آنها نیست (زیرا هستی آنها در اختیار ما نیست)، بلکه صورت آنهاست.(5) از این رو، هماهنگی میان این دو (شناسنده و موضوع شناسایی)، دیگر مشکل فلسفی به شمار نمی رود؛ (6) زیرا میان آن دو، نوعی وحدت دیده می شود.(7) دیگر عملاً نه خود اشیای بیرونی از طریق تصوّر به درون شناسنده راه می یابند و نه حاجتی به دیدگاه عقل گرایان می افتد که بعضاً بر این اعتقاد تکیه کرده اند که آفریننده ی جهان رویدادهای بیرونی و اندیشه ی درونی ما را از پیش، بر هم منطبق ساخته است. همان گونه که گذشت، دیدگاه مطابقت با نگرش برون گرایانه، صدق را به امری فراسوی باور یعنی واقعیت سوق می دهد و به ناچار، پیش فرض های چهارگانه ای را رقم می زند. حال بجاست که از این منظر هم به سنجش دیدگاه کانت بپردازیم. کانت چه بر اساس تلقّی اوّل نسبت به رابطه ی ذهن و عین و چه بر مبنای تلقّی دوم، نمی تواند چهار اصل پیش گفته را بپذیرد؛ زیرا بر اساس تلقّی دوم که نومن هویّت مستقل نمی پذیرد و اصل سوم که همان تغایر میان ذهن و عین باشد به چالش کشیده می شود، و بر اساس تلقّی اوّل که رویکرد رایج و منسوب به کانت است اصل چهارم زیر سؤال می رود؛ چرا که وقتی می توان سخن از حکایت مطابق ذهن از عین بر زبان آورد که بتوانیم به اشیا و وقایع، آنچنان که هستند، علم پیدا کنیم. از این رو، اندیشمندانی نظیر کانت که دست آدمی را از حوزه ی امور واقع کوتاه می سازند و شناخت اشیا را آن گونه که فی حدّ ذاته هستند، بلکه تا حدّی که به رنگ و قالب ذهن آدمی درمی آیند، میسّر می دانند، نمی توانند از نظریه ی مطابقت دفاع کنند.(8)
با این حال، این سؤال به صورت جدّی مطرح می شود که: اگر کانت به دیدگاه مطابقت اعتقادی ندارد، پس در مورد چیستی صدق چه نظری دارد؟ برخی از اندیشمندان غربی کانت را طرفدار و به نحوی پایه گذار نظریه ی انسجام گروی می دانند.(9)
نظریه ی انسجام گروی (10) در صدق، (11) معتقد است: گزاره صادق است، اگر و تنها اگر عضوی از یک مجموعه ی منسجم باشد.(12) در این دیدگاه که مبتنی بر درون گرایی (13) در معرفت است، بدون آنکه تلاش شود تا صدق به امری فراسوی باور احاله یابد، شرطی در درون باور کشف و احراز می گردد که بر اساس آن، باور صادق می شود. این شرط هماهنگی و سازواری باورها در یک منظومه ی معرفتی است. در نظریه ی انسجام، دیگر رابطه ی ذهن و عین مطرح نیست و صرفاً این سوژه ها هستند که محور قرار می گیرند؛ بدون آنکه نسبت آنها با امور عینی که مستقل از ذهن و گفتارند، سنجیده شود.
حال آیا می توان این دیدگاه را به کانت نسبت داد؟ کانت هیچ گاه به صراحت از انسجام سخن نگفته؛ ولی او با نفی امکان آگاهی به امور مستقل از ذهن، کمک بسزایی به انسجام گرایی و نظریه های درون گرایی نموده است. شاید بتوان نقش کانت را از این هم بیشتر دانست. در واقع، برخی عبارات کانت حاکی از آن است که وی معیار انسجام را برای ارزش یابی داده های حسّی به رسمیت می شناسد. همان گونه که گذشت، در فلسفه ی کانت، صورت از نظر معرفت شناختی بر مادّه تقدّم دارد. از این رو، کانت بر وحدت شهود تأکید می کند که توسط قوای شناختی تحمیل می شود.(14) به تعبیر کانت، این وحدت شهود است که به تنهایی نسبت بین بازنمایی ها و یک ابژه را می سازد.(15)
از نظرگاه کانت باید بین بازنمایی ها (نمودها) نوعی پیوند برقرار باشد؛ بنابراین، هیچ مفهوم تجربی را نمی توان به کار برد، مگر اینکه داده ها دارای نوعی انسجام باشند و لذا داده ای که با دیگر داده ها همسو نباشد به عنوان خطا کنار گذاشته می شود. پس، باید بتوان هر فقره ی تجربه را به دیگر تجارب و در نهایت به عنوان بخشی هماهنگ از تجربه ی جهان واحد فهم کرد. بدین ترتیب، احکام و قضاوت های ما در علوم باید به صورت نظام های هماهنگ درآیند.(16) کانت کار وحدت شهود را از طریق مقولات دوازده گانه ای دنبال می نماید که ساخته ی خود ذهن است.(17)
صدق در قضایا
کانت قضایا را به دو دسته ی تحلیلی و ترکیبی از سویی، و پیشین و پسین از سوی دیگر تقسیم می نماید.(18) از نظر کانت، برای اثبات صدق حکم تحلیلی، هیچ گونه رجوع به عالم خارج نیاز نیست؛ یعنی همین که معانی الفاظ به کار رفته در حکم را بفهمیم، این قضیه صادق خواهد بود. ازاین رو، او معتقد است: قضایای تحلیلی اصولاً دانش زا نیستند و مآل آنها به همان اصل های همانی و تناقض است.(19) امّا قضایای ترکیبی خود به دو دسته ی پسین و پیشین تقسیم می شوند که معرفت های تجربی در دسته ی اوّل، و معرفت های عقلی در دسته ی دوم جای می گیرند. در فهم صدق یا کذب قضایای ترکیبی پسین چاره ای نداریم جز اینکه به محسوسات خود مراجعه نماییم و همین جاست که شرط انسجام خود را نشان می دهد، یعنی نباید این محسوسات دچار ناسازگاری و ناهمگونی باشند؛ ولی ساختار قضایای ترکیبی پیشین ــ نظیر ریاضیات ــ به گونه ای است که ما بدون اینکه از محسوسات خود استمداد کنیم، می توانیم صحت و سقم آن را دریابیم.(20) البته، اگر کانت را انسجام گر بدانیم، در این قضایا نیز باید نحوه ای انسجام و پیوند فراحسّی را قائل شویم که بر اساس انسجام گرایی ضعیف صرفاً عدم تناقض منطقی میان گزاره ها مراد می شود.(21)
امّا با توجه به مبانی کانت، هر قضیه ای که برای ما پدیدار نشود، قابل شناخت علمی نیست و لذا سخن از صدق و کذب آن بیهوده است.(22) «اشیاء فی نفسها» و متافیزیک، از این سنخ اند. مفاهیم و قضایایی که بیرون از حوزه ی حاسّه و فاهمه ی ما قرار گیرد، میان تهی است و ارزش ابژکتیو ندارد.(23)
نتیجه گیری و نقد نظریه
1)تمام تلاش کانت معطوف به این بود که از تهمت گرایش به ایده آلیسم تبرّی جوید و خود را رئالیست معرفی نماید؛ ولی کوشش او برای این مهم قرین توفیق نبوده است و در واقع، تلاشی بی ثمر تلقّی می شود، زیرا «بود» ی که هیچ گاه نمی توان در مورد آن اظهارنظر کرد، با «نبود» چه تفاوتی دارد؟ به قول ویتگنشتاین، «چیزی که درباره ی آن نتوان هیچ گفت، فرقی با یک امر عدمی ندارد.» (24) آیا با طرح ایده ی من و فنومن، کانت چنان که خود ادّعا کرده، توانسته است از کمند اشکالاتی که به ایده آلیسم تخیّلی بارکلی وارد می کند بگریزد یا خود مسیری را آغاز نموده که شیبش به همان سوست؟2)به نظر می رسد که کانت برای رسیدن به قلّه ی فکری خود، هیچ نیازی به طرح بحث تمایز عین و ذهن نداشته و در این فرایند بیشتر خود را به زحمت انداخته است؛ زیرا ایده آلیسم استعلایی او بدون این مبنا نیز استوار خواهد ماند، به ویژه اگر با عنایت به بستر صدق بحث را دنبال کنیم (زیرا در آنجا که کانت قاعدتاً به نظریه ی مطابقت نمی تواند ملتزم شود، لذا لازم نیست در راستای اثبات صدق و کذب قضایا به طرح تمایز میان ذهن و عین بپردازد.)
3)کانت در بحث صدق صرفاً انطباق و موافقت لایه ی فعالیت منطقی ذهن را با لایه ی عمیق تر دیگری از ذهن اثبات می کند و نه بیش از آن، و لذا فلسفه ی او در واقع یک منطق وسعت یافته است.(25) به تعبیر دیگر، چیزی که ذهن از پیش خود ساخته است، چطور می تواند ملاک شناخت بیرون باشد؟ (26) ما صورتی از اشیا به دست نیاورده ایم، بلکه صورت ها را به اشیاء تحمیل کرده ایم.(27) آیا انجام کار، لاادری گری نخواهد بود؟
4)کانت مابعدالطبیعه را موهوم می خواند؛ زیرا ذهن در این حوزه صرفاً با صورت های اشیای ممکن سروکار دارد، بدون آنکه از مجرای حس به این معلومات دست یافته باشد. چون این قبیل مفاهیم ما به ازای خارجی ندارند، پس معرفت علمی نیستند و کانت از آنها با توهّم استعلایی یاد می کند.(28) حال سؤال این است که با توجه به این سخن کانت که از نومن نمی توان آگاهی یافت، آیا ممکن نیست صورت های پدیداری نیز مفاهیم اشیای غیرواقعی باشند که به وسیله ی مفاهیم انتزاعی با یکدیگر پیوند یافته اند و ما خیال می کنیم که با اشیای واقعی سروکار داریم؟
ب)راسل ایراد معروفی بر نظریه ی انسجام گروی دارد؛ ممکن است دو مجموعه را در نظر بگیریم که هر یک از آنها ارتباط درونی، سازگاری و هماهنگی کامل داشته باشند؛ ولی این دو مجموعه با یکدیگر در تناقض باشند. بر اساس دیدگاه انسجام گروی، هر دو مجموعه صادق اند؛ ولی بدیهی است که نمی توان به صدق هر دو ملتزم شد.(30)
پی نوشت ها :
* استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سره)
1.Immanuel Kant, Ibid,A58,B82.
2.Ibid, A51.
3.یوستوس هارتناک، همان، ص 10، مقدّمه ی مترجم. یاسپرس می نویسد: «مادّه و صورت همانند موضوع و شناسانده اند؛ زیرا مادّه داده می شود و صورت اندیشیده می شود. صورت نتیجه ی کنایی عامل اندیشنده است و مادّه نتیجه ی پذیرندگی نگرش. این را دو آلیسم کانتی خوانده اند» (ر.ک: کارل یاسپرس، همان، ص 85).
4.مصطفی ملکیان، همان، ج3، ص 124.
5.کارل یاسپرس، همان، ص 62.
6.همان، ص 89.
7.فروغی می نویسد: «پس کلّیه ی جهان یعنی اشیای معلوم ما ــ خواه محسوس و خواه معقول ــ مصنوع ذهن ما هستند؛ پس عالم و معلوم متّحدند (ر.ک: محمّد علی فروغی، همان، ص 331).
8.گرچه برخی عبارات کانت ناظر به همان نظریه ی مطابقت است. وی در الف 293/ب 350 می نویسد: «صدق و خطا... در حکم مربوط به ابژه، تا آنجا که متعلّق اندیشه است می باشد... صدق و خطا صرفاً در احکام و به عبارت دیگر فقط در نسبت میان اشیای بیرونی یا فهم ما یافت می شود، رجوع به اثر ذیل هم که کانت در آن طرفدار نظریه ی مطابقت معرفی می شود، خالی از لطف نیست:
T. Nenon, Limitations of a Coherence Theory of Truth in Kant’s philosophy, p 33-50
9.برای نمونه، ر.ک:
R.Walker, The Coherence Theory of Turth p 61-82 & 102-123.
10.Coherence theory of truth.
11.دقت شود که با نظریه ی انسجام گری در توجیه خلط نشود.
12.Janathan Dancy, An Introduction to Cotemparary Episemology, p. 112.
13.Internalism.
14.Immanuel Kant, Ibid, A 125-128.
15.Ibid, B137.
16.کارل یاسپرس، همان، ص 88.
17.محمد علی فروغی، همان، ص 330.
18.Immanuel kant,Ibid,B2 & A/B11.
19.مصطفی ملکیان، همان، ص 121.
20.کارل یاسپرس، همان، ص 75.
21.منصور شمس، همان، ص 127.
22.راجر اسکروتن، همان، ص 102.
23.کارل یاسپرس، همان، ص 62.
24.راجر اسکروتن، همان، ص 99.
25.علی شیروانی، «نگاهی تطبیقی و انتقادی به معرفت شناسی»، ذهن، ش 4، ص 151.
26.مرتضی مطّهری، مجموعه آثار، ج10 (شرح مبسوط منظومه، ج 2)، ص 252.
27.اتین ژیلسون، نقد تفکّر فلسفی غرب، ترجمه ی احمد احمدی، ص 215.
28.منصور شمس، همان، ص 215 ــ 216.
29.همان، ص 127 ــ 130.
30.محمّد تقی فعالی، درآمدی بر معرفت شناسی معاصر و دینی، ص 196ــ 197.
ــ اپل ماکس، شرحی بر تمهیدات کانت، ترجمه ی محمد رضا حسینی بهشتی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1375.
ــ ابن سینا، برهان شفا، بی جا، دارالتربیه و التعلیم، 1375 ق.
ــ ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه ی محمد حسن لطفی، تهران، طرح نو، 1378.
ــ اسکروتن، راجر، کانت، ترجمه ی علی پایا، تهران، طرح نو، 1375.
ــ افلاطون، مجموعه ی آثار، ترجمه ی محمد حسن لطفی، چ دوم، تهران، خوارزمی، 1367.
ــ دکارت، رنه، تأمّلات، ترجمه ی احمد احمدی، چ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369.
ــ ژیلسون، اتین، نقد تفکّر فلسفی غرب، ترجمه ی احمد احمدی، چ پنجم، تهران، حکمت، 1377.
ــ شمس، منصور، آشنایی با معرفت شناسی، قم، انجمن معارف اسلامی ایران، 1382.
ــ شیروانی، علی، «نگاهی تطبیقی و انتقادی به معرفت شناسی کانت»، ذهن، ش 4، زمستان 1379.
ــ فارابی، ابونصر، المنطقیات، قم، مکتبة المرعشی النجفی، 1366 ــ 1368.
ــ فروغی، محمّد علی، سیر حکمت در اروپا، چ سوم، تهران، البرز، 1379.
ــ فعالی، محمّد تقی، درآمدی بر معرفت شناسی معاصر و دینی، چ دوم، قم، معارف، 1379.
ــ فولکیه، پل، فلسفه ی عمومی، ترجمه ی یحیی مهدوی، تهران، دانشگاه تهران، 1370.
ــ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه ی سید جلال الدین مجتبوی، چ دوم، تهران، علمی و فرهنگی، 1368.
ــ کانت، ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه ی غلامعلی حدّاد عادل، چ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1370.
ــ مجتهدی، کریم، فلسفه ی نقّادی کانت، چ دوم، تهران، امبیرکبیر، 1378.
ــ مطّهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج10، (شرح مبسوط منظومه)، تهران، صدرا، 1375.
ــ ملکیان، مصطفی، تاریخ فلسفه ی غرب، قم، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، 1378.
ــ هارتناک، یوستوس، نظریه ی معرفت در فلسفه ی کانت، ترجمه ی غلامعلی حدّاد عادل، تهران، فکر روز، 1376.
ــ یاسپرس، کارل، کانت، ترجمه ی عبدالحسین نقیب زاده، بی جا، طهوری، 1372.
ــ Dancy, Janathan, An Introduction to Cotemporary Epistemology, New York, Basil Blakwell, 1985.
ــ Kant Immanuel, Critigue of Pure Reason, trans by Norman Kemp Smith, New York, Macmillan, 1965.
ــ Putnam, Hilary, Reason, Truth and History Cambridge, Cambridge University Press, 1981.
منبع:نشریه معرفت فلسفی شماره 29