بررسی نظریات و تفکرات اجتماعی حکمای اسلامی و تألیفات ایشان در این زمینه به تحقیق گسترده و تدوین رساله مستقلی نیاز دارد که امید است به همت محققان ارجمند، عملی گردد. آنچه در اینجا می خواهیم به آن بپردازیم سیری اجمالی در آرای این متفکرین در زمینه منشأ زندگی اجتماعی است. حکما و اندیشمندان مسلمان در این موضوع، ابتدا به آرای حکمای یونان و نظریات افلاطون و ارسطو (البته با برداشتها و تفسیر خودشان) توجه داشته و همان نظریات را بسط و پرورش داده اند و کمتر نظریه جدیدی ارائه کرده اند (شاید بدین سبب است که این مسأله به عنوان مقدمه و یا ضمن مباحث دیگر مطرح شده است نه به عنوان یک بحث مستقل و برخی از اندیشمندان نیز اساساً اجتماعی زیستن انسان را امری بدیهی دانسته و با اشاره ای از آن عبور کرده اند).(1)
در اینجا ابتدا به نظریات مطرح شده در آثار برخی از این اندیشمندان گذشته اشاره می کنیم و سپس گفته هایی را از صاحبنظران معاصر نقل می کنیم:
ابونصر فارابی (259-339ه.ق)
ابونصر در دو کتاب ارزشمند خود السیاسه المدینه و آراء اهل المدینه الفاضله بر نیازهای ضروری و فطری انسان به عنوان عامل اصلی پیدایش زندگی اجتماعی تأکید می کند. وی در تبیین این موضوع ابتدا حیوانات و گیاهان را به چهار دسته تقسیم می کند:الف)گروهی که تأمین نیازهای ضروریشان در گرو حیات اجتماعی است؛
ب) گروهی که در زندگی انفرادی به نیازهای ضروری خود می رسند؛ ولی نیل به زندگی بهتر و کاملتر آنها متوقف بر زندگی اجتماعی است؛
ج)گروهی از حیوانات و نباتات که هم در حالت جمعی و هم در حالت انفرادی می توانند به تمام اهداف خود چه در حد ضرورت و چه در حد کمال برسند و حالت اجتماع، افراد را از سیر تکاملی خود باز نمی دارد؛
د) گروهی که در حالت جمعی نمی توانند به کمالات وجودی خود برسند و یکدیگر را از نیل به ضروریات یا کمالات باز می دارند.
در اینجا متأسفانه فارابی نمونه های روشنی برای هر یک از این اصناف به دست نمی دهد و تنها به ذکر چند مورد کلی و ناقص اکتفا می کند. وی می گوید:
« به همین جهت است که برخی از انواع حیوانات همیشه و در تمام امور، حتی تولید مثل به صورت فردی زندگی می کنند؛ مانند بسیاری از جانوران دریایی و همچنین برخی انواع حیوانات هیچگاه به صورت فردی زندگی نمی کنند مگر به هنگام تولید مثل و در بقیه امور زندگی گروهی دارند (مثالی ذکر نکرده است) و پاره ای دیگر در اغلب حالات به طور پیوسته و گروهی زندگی می کنند مانند مورچه و زنبور عسل و بسیاری حیوانات دیگر نظیر پرندگان که گروه گروه می چرند و پرواز می کنند».(2)
فارابی در همین مقاله پس از چند سطر درباره نوع انسان می گوید:
« و الانسان من الانواع التی لا یمکن ان یتم لها الضروری من امورها و لا ینال لافضل من احوالها الا باجتماع جماعات (جماعه) منها کثیره فی مسکن واحد»(3)
بنابراین، به اعتقاد این حکیم بزرگ، انسان در میان حیوانات هم در امور ضروری و هم در رسیدن به حالات و کمالات برتر، به زندگی اجتماعی نیازمند است. انسان اصولاً نمی تواند به حوایج ضروری و همچنین به کمالات انسانی خویش دست پیدا کند مگر از راه زیست گروهی و اجتماع گروههای بسیار در مکان واحد. در آثار دیگر این حکیم مسلمان ایرانی نیز همین مضامین به چشم می خورد. دانش پژوهان برای تحقیق بیشتر می توانند به متون اصلی آثار فارابی مراجعه کنند.(4)
بوعلی مسکویه (325-421ه.ق)
وی از دیدگاهی اخلاقی و انسان شناختی مسأله زندگی اجتماعی را مورد توجه قرار داده و از خیرات اخلاقی و ملکات نفسانی آن یاد کرده است. مسکویه مدعی است این خیرات و ملکات را یک انسان به تنهایی نمی تواند به انجام و فعلیت برساند و با تکیه بر سه نوع سعادت که در برگیرنده سعادت مادی و معنوی انسان است، ضرورت زندگی اجتماعی را مدلل می سازد. وی همچنین با طرح مدنی بالطبع بودن انسان، آن را به عدم تحقق زندگی بدون تعاون تفسیر می کند. مسکویه در این باب می نویسد:«لما کانت هذه الخیرات الانسانیه و ملکاتها التی فی النفس کثیره و لم یکن فی طاقه الانسان الواحد القیام بجمیعها وجب ان یقوم بجمیعها جماعه کثیره منهم و لذلک وجب ان تکون اشخاص الناس کثیره و ان یجتمعوا فی زمان واحد علی تحصیل هذه السعادات المشترکه لیکتمل کل واحد منهم بمعاونه الباقین له فتکون الخیرات مشترکه و السعاده مفروضه.»(5)
وی در جای دیگر می نویسد:
«الناس هم مدنیون بالطبع و لا یتم لهم عیش الا بالتعاون فبعضهم یجب ان یخدم بعضاً و یأخذ بعضهم من بعض و یعطی بعضهم بعضاً»(6)
شیخ الرئیس، ابوعلی سینا (363-428)
ابن سینا حکیم بزرگ ایران و اسلام نیز در آثار خود پیدایش اجتماعات را معلول ضرورت و نیاز دانسته، حسن معیشت انسان را در گروه حیات اجتماعی می داند.وی در دائره المعارف فلسفی بزرگ خود کتاب الشفاء چنین می گوید:
«انُه مِنَ المَعلُومِ انَّ الانسانَ یفارِقُ سائرَ الحَیواناتِ بانُه لا یَحسُنُ معَیشتُه لَو انفَردَبه وَحدهُ ششخصاً واحداً یَتولی تَدبیَر امرهِ مِن غَیر شریکٍ یُعاونُه عَلی ضَروریاتِ حاجاتهِّ و انُه لابُدَّ مِن ان یَکُونَ الانسانُ مَکفیاً بآخَر مِن نَوعهِ یَکونُ ذلکَ الاخرُ ایضاً مَکفیاً به و بنَظیرِه فیَکونُ هذا مثلاً یَبقلُ لذِلکَ و ذاکَ یَخبِزُ لهِذا و هذا مُخیط للاخرِ و الاخُر یَتخذُ الابرَه لهِذا حَتی اذَا اجتَمُعوا کانَ امرُهُم مکفیاً و لهِذا مَا اضطَرُّوا الی عَقِد المُدُنِ و الاجتِماعاتِ.»(7)
«روشن است که انسان از سایر حیوانات در این موضوع متمایز می گردد که اگر جدای از دیگران و تنها زندگی خود را بخواهد اداره کند، بدون آنکه دیگری او را در تأمین نیازهای ضروریش یاری دهد، زندگیش به خوبی نخواهد گذشت و هر انسانی ناچار است در تأمین نیازمندیهایش به خود اکتفا نکرده، با فرد یا افراد دیگری از همنوعانش نیاز خود را بر آورده سازد؛ چنانکه آن دیگری نیز با کمک اولی نیاز خود را تأمین می کند؛ مثلاً یکی سبزی برای دیگری می کارد و آن دیگری نان برای او فراهم می کند، یکی خیاطی می کند دیگری سوزن برای خیاط می سازد، تا آنکه با اجتماع یکدیگر امورشان به حد کفایت رسد و به همین جهت افراد بشر بناچار شهرها و اجتماعت را پدید آورند.»
همانطور که ملاحظه می کنید در سخن این حکیم بزرگ نیز بیشتر بر تشکیل جوامع مدنی و تقسیم کار اجتماعی تأکید شده است و لکن ضرورت و نیاز انسانها به یکدیگر را به گونه ای مطرح ساخته که می توان آن را به طور کلی منشأ جامعه نیز دانست.(8)
اخوان الصفا (قرن چهارم)
اخوان الصفا نیز در دائره المعارف ارزشمند خود به نام رسائل اخوان الصفا خلان الوفا به نقش زیست جمعی در تداوم زندگی و رسیدن به کمالات انسانی تکیه کرده اند، ولی ایشان دایره کمالات را از محدود زندگی این جهانی فراتر برده، معتقد شده اند که کمالات اخروی انسان نیز در گرو زندگی اجتماعی است. آنان در این زمینه می نویسند:«پس همانگونه که به تنهایی نمی توانی جز در سختی و بیچارگی زندگی کنی و زندگی سهل و آسان را جز با تعاون و همکاری اهل مدینه و همنشینی شرافتمندانه با ایشان نمی یابی، همانطور باید در نظر داشته باشی و بدانی که به برادران (دوستان) همکار و با صداقتی نیازمندی تا با وساطت و شفاعت(9) ایشان از آتش دوزخ نجات یابی و با کمک آنان به ملکوت آسمان صعود کنی.»(10)
و در جای دیگر می نویسند:
«بدان که این دو امر (صلاح دنیا و سعادت آخرت) جز با تعاون و همکاری فراهم و تمام نشوند و تعاون جز بین دو نفر یا بیشتر تحقق نیابد. برای دستیابی به تعاون چیزی بهتر از این نیست که توان پیکرهای پراکنده گردهم آمده نیروی واحدی را تشکیل دهند و تدابیر جانهای الفت یافته همسو و همرأی گشته و تدبیر واحدی شوند تا آنجا که گویا همه یک پیکر و یک روحند.»(11)
خواجه نصیر الدین طوسی (597-672هق)
خواجه طوسی دانشمند مشهور قرن هفتم هجری نیز نظریه «الانسان مدنی بالطبع» را مطرح ساخته لکن این نظریه را بر اساس نیازها و احتیاجات مادی و ضروری انسان تفسیر کرده است. وی در اثر مشهور خود اخلاق ناصری در این باره می گوید:«نوع انسان را که اشرف موجودات عالم است به معونت دیگر انواع و معاونت نوع خود حاجت است هم در بقای شخص و هم در بقای نوع. و همانا اشارت بدین معنی می باشد آنچه را در احادیث گویند که آدم علیه السلام چون به دنیا آمد و غذا طلب کرد او را هزاران کار ببایست کرد تا نان پخته شد و هزار یکم آن بود که نان سرد کرد، آنگه خورد و دراین عبارت حکما همین معنی یافته شود بر این وجه که هزار شخص کارکن بباید تا یک شخص لقمه ای نان دردهن تواند نهد... و چون وجود نوع بی معاونت صورت نمی بندد و معاونت بی اجتماع محال است پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع... و این است معنی آنچه حکما گویند «الانسان مدنی بالطبع یعنی محتاج بالطبع الی الاجتماع»(12)
ابن خلدون (732-806ه.ق)
ابن خلدون متفکر بزرگ قرن هشتم هجری و مؤسس علم عمران که برخی او را پدر جامعه شناسی می دانند نیز در اثر معروف خود مقدمه در این موضوع وارد شده و پیدایش روابط اجتماعی را از دیدگاه «تعاون و تقسیم کار اجتماعی» نگریسته است. وی عامل اصلی پیدایش اجتماع را نیازهای طبیعی انسان می داند که فرد به تنهایی قادر به رفع آنها نیست. تنها تفاوت وی با گذشتگانش تبیین عینی بیشتر این نیازها است که در این تبیین، علاوه بر نیازهای ضروری نظیر خوراک و پوشاک و مسکن مسأله «ضرورت دفاع جمعی» نیز مطرح گردیده، مسأله ای که آن را در گرو حیات اجتماعی و تقسیم کار دانسته است:«خداوند سبحان انسان را آفرید و به گونه ای او را ترکیب کرد که زندگی و بقای او جز با خوراک ممکن نبود. خداوند انسان را براساس فطرتش و با توانایی بر تحصیل غذا که در او تعبیه کرده بود به جستجوی غذا هدایت کرد. جز آنکه توانایی یک فرد برای تحصیل غذای مورد نیازش نارساست، و برای تهیه ماده حیاتش کافی نیست، هر چند کمترین مقدار ممکن مثلاً خوراک یک روز نام گندم را در نظر بگیریم مگر با تلاش و کارهای فراوان از قبیل آرد کردن، خمیر کردن و پختن فراهم نمی شود... محال است قدرت یک فرد انسان برای انجام همه این کارها یا بخشی از آنها کافی باشد. پس چاره ای نیست جز اینکه تواناییهای افراد بسیاری از بنی نوع بشر گردهم آیند تا هم برای آن فرد و هم برای دیگر همنوعانش خوراک فراهم شود و در نتیجه تعاون و همکاری به اندازه ای که نیاز انسان را کفایت کند، برای تعدادی چندین برابر آنان غذا به دست آید. همچنین هر یک از افراد انسان در دفاع از خود به کمک بنی نوع خود محتاج است؛ زیرا هنگامی که خداوند طبیعت حیوانات را مقرر ساخت و تواناییها؛ را بین آنها تقسیم کرد، به بسیاری از حیوانات در جنبه قدرت و توانایی بهره بیشتر و کاملتری از انسان عطا فرمود؛ مثلاً توان اسب بسیار زیادتر از انسان است... و چون ستیزه و دشمنی در حیوانات طبیعی است، برای هر یک عضوی به منظور دفاع از تجاوز دیگران قرار داد و برای انسان به جای آن فکر و دست را آفرید... پس قدرت یک انسان تاب مقاومت در برابر قدرت یک حیوان بویژه حیوانات درنده را ندارد و بشر به طور کلی از دفع تجاوز حیوانات به تنهایی ناتوان است، لذا در تمام این امور چاره ای جز همکاری با بنی نوع خود ندارد و مادامی که تعاون و همکاری نباشد نه غذا و خوراکی برایش فراهم می شود و نه... و نیز دفاع از خودش غیر ممکن می گردد... در نتیجه، در طول حیات نابودی، شتابان به سراغش می آید و نوع بشر منقرض می شود... لذا، این حیات اجتماعی برای نوع انسان ضروری است.»(13)
ملاصدرا (979-1050)
ملاصدرا (محمدبن ابراهیم) فیلسوف نامدار اسلامی که نوآوریهای عظیم او تحولی در فلسفه اسلامی به وجود آورد، در باب منشأ زندگی اجتماعی از سه عامل یاد می کند:الف)تأمین نیازهای زندگی که بدون اجتماع بسختی میسر است و یا امکان پذیر نیست و موجب هلاکت انسان می شود؛
ب)دستیابی به کمالات انسانی که تنها در پرتو زندگی اجتماعی امکان پذیر است؛
ج)محبت و الفت انسانها به یکدیگر در خمیره آفرینش ایشان نهفته است و بدون آن انسانها چون حیوانات وحشی جدای از یکدیگر زیست می کنند.
وی در توضیح عامل نخست می نویسد:
«انسان در زندگی دنیوی خویش به نوعی مشارکت و تعاون همنوعانش نیازمند است؛ زیرا اگر یک فرد از دیگر افراد نوع خود جدا شود و به تنهایی زندگی کند... بزودی نابود شود یا زندگی اش تیره گردد چون در زندگی اش به بیش از آنچه در طبیعت وجود دارد نیازمند است»(14)
و در خصوص عامل دوم می نویسد:
«بی شک امکان ندارد انسان به کمالی که هدف آفرینش اوست نائل شود مگر با گردهم آمدن جمع بسیاری از ایشان در حالی که هر یک با دیگری در تأمین برخی نیازهایش تعاون کند تا در نتیجه تلاش و فعالیت همگان، کلیه مایحتاج انسان در پایداری و بقا و در وصول به کمال فراهم آید و به همین دلیل است که اجتماعات انسانی فراوان شدند.»(15)
ملاصدرا در تفسیر آیه ای از سوره یس به تشریح سومین منشأ زندگی اجتماعی پرداخته پس از بیان نسبتاً مفصلی در باب فعالیتهای مختلف و ابزار و ادوات متعددی که برای تهیه یک قرص نان ضرورت دارد می نویسد:
«اگر سازندگان ابزارها و تهیه کنندگان خوراک و دیگر نیازمندیها، اتفاق رأی نداشته، همانند حیوانات وحشی طبایعشان از یکدیگر متنفر باشد، انشعاب یافته، پراکنده و از یکدیگر دور می شدند و برخی از برخی دیگر بهره مند نمی گشتند، بلکه چونان حیوانات وحشی یک سرزمین آنان را در بر نمی گرفت و هدف واحدی آنان را گردهم نمی آورد. «ببین چگونه خداوند بین دلهاشان الفت افکند الفتی که اگر همه آنچه در زمین به ودیعت نهاده شده در این راه صرف می کردی به آن دست نمی یافتی». پس به سبب الفت و آشنایی جانهاست که انسانها گردهم آمده و به هم پیوسته اند.»(16)
علامه طباطبایی (1281-1360)
علامه طباطبایی فیلسوف پرآوازه و مفسر کبیر قرآن نیز در تبیین منشأ زندگی اجتماعی، در آثار خویش از سه عامل «حب ذات»،«غریزه جنسی» و «غریزه استخدام» یاد می کند(17) ولی برخلاف دیدگاه برخی از فلاسفه اجتماعی و دانشمندان اسلامی که حب ذات را منشأ کلیه فعالیتهای انسان می دانند، معتقدند که روی آوردن به زندگی اجتماعی بر اساس حب ذات، خود نوعی استخدام است چنانکه تن دادن به زندگی اجتماعی در اثر غریزه جنسی مصداق دیگری از همین حب است.در توضیح نقش عامل خود دوستی در زندگی اجتماعی، علامه بر این باور است که هر انسانی انسانهای دیگر را چونان خود می داند و می یابد و از آنجا که خود دوستی در طبیعت و ذات انسان نهفته است، دیگر انسانها را به این علت که مشابه اویند دوست می دارد و می خواهد که با ایشان زندگی کند. وی که خود دوستی را جزء ذات هر موجود می داند در تحویل و ارجاع آن به غریزه استخدام در مقام عمل می نویسد:
«بلی هر پدیده ای از پدیده های جهان و از آن جمله حیوان و بویژه فرد انسان حب ذات را داشته و خود را دوست دارد و همنوع خود را همان خود می بیند و از این راه احساس انس در درون وی پدید آمده و نزدیک شدن و گرایش به همنوعان خود را می خواهد و به اجتماع فعلیت می دهد و چنانکه پیداست همین نزدیک شدن و گردهم آمدن (تقارب و اجتماع) یک نوع استخدام و استفاده است که به سود احساس غریزی انجام می گیرد.»(18)
وی نظیر مسأله را در مورد ارجاع ارضای غریزه جنسی به اصل استخدام نیز ذکر کرده است.(19) خلاصه بیان ایشان در توضیح غریزه استخدام ( که در کتب تفسیری فلسفی و اجتماعی بیش از دو عامل دیگر به آن پرداخته) چنین است:
«انسان به گونه ای خلق شده است که می خواهد از همه چیز در راه تأمین نیازمندیهای خویش استفاده کند. بر این اساس همانگونه که استفاده از موجودات بی جان و جانداران غیرانسانی را وجهه همت خود قرار می دهد، در صدد به خدمت گماردن انسانهای دیگر نیز بر می آید، ولی برخلاف استخدام سایر موجودات در استخدام انسانها در می یابد که سایر انسانها نیز در چنین اندیشه ای هستند و استخدام صرف و یکطرفه در این مورد قابل پیاده شدن نیست؛ بلکه باید در برابر تقاضای استخدام دیگران خود نیز به استخدام ایشان در آید و بدون چنین استخدام دو طرفه امکان بهره گیری از انسانهای دیگر و اعمال غریزه استخدام نسبت به انسانها میسر نیست؛ از این روی بناچار به تعاون و همکاری و به تعبیری زندگی اجتماعی تعاونی بر پایه تقسیم کار تن می دهد. وی شاهد این مدعا را که اصل در انسان استخدام- نه اجتماعی زیستن و تعاون- است این امر می داند که هرگاه انسان بتواند بدون بهره دهی به دیگران، دیگران را به خدمت گیرد، چنین خواهد کرد و بردگی و نظایر آن را نمونه و مصداق چنین طبع لجام گسیخته ای می داند.(20)
شهید مرتضی مطهری (1295-1358)
استاد مطهری در کتاب جامعه و تاریخ پس از طرح سه منشأ برای زندگی اجتماعی (منشأ طبیعی، منشأ اضطراری و منشأ انتخابی)، منشأ نخست را می پذیرد و در توضیح آن می فرماید:« زندگی اجتماعی انسانها از قبیل زندگی خانوادگی زن و مرد است که هر یک از زوجین به صورت یک «جزء» از یک «کل» در متن خلقت آفریده شده و در نهاد هر کدام گرایش به پیوستن به «کل» خود وجود دارد... عامل اصلی، طبیعت درونی انسان است... اجتماعی بودن یک غایت کلی و عمومی است که طبیعت انسان بالفطره به سوی او روان است»(21)استاد مطهری با تکیه به آیات شریفه قرآن (حجرات:13، فرقان:54، زخرف:32) نتیجه می گیرد که خداوند انسان را به گونه ای آفریده است که به طور فطری به زندگی اجتماعی گرایش دارد و به منزله جزئی از کل اجتماع است؛ زیرا بر طبق آیه نخست «انسان به گونه ای آفریده شده که به صورت گروههای مختلف ملی و قبیله ای در آمده است، با انتساب به ملیتها و قبیله ها، بازشناسی یکدیگر که شرط لاینفک زندگی اجتماعی است صورت می گیرد»(22) آیه دوم «نیز روابط نسبی و سببی را که مایه پیوند افراد با یکدیگر و پایه بازشناسی آنها از یکدیگر است به عنوان طرحی که در متن خلقت برای حکمت و غایتی کلی قرار داده شده عنوان نموده است»(23) از آیه شریفه سوم نیز این نکته به دست می آید که «خداوند انسانها را از نظر استعدادها و امکانات جسمی و روحی و عقلی و عاطفی، مختلف و متفاوت آفریده است، بعضی را در بعضی از مواهب بر بعضی دیگر به درجاتی برتری داده است و احیاناً آن بعض دیگر را بر این بعض، در بعضی دیگر از مواهب برتری داده است و به این وسیله همه را بالطبع نیازمند به هم و مایل به پیوستن به هم قرار داده و به این وسیله زمینه زندگی به هم پیوسته اجتماعی را فراهم نموده است.»(24)
پی نوشت ها :
1-نظیر مرحوم علامه مجلسی در کتاب عین الحیاه، ص 71.
2-فارابی؛ السیاسه المدینه، ص 38-39.
البته در متن السیاسه المدینه و ترجمه فارسی همان کتاب از آقای دکتر سید جعفر سجادی ص135، ابهاماتی وجود دارد که قابل تأمل است و محققین علاقه مند می توانند به اصل عربی آن مراجعه کنند.
3-انسان از انواعی است که هم در رفع نیازهای ضروری و هم در نیل به زندگی بهتر محتاج زندگی اجتماعی و تجمع جماعات کثیر در مسکن واحد است.
علامه حلی (ره) نیز همین دو عامل را منشأ زندگی اجتماعی می داند، هر چند در کشف الفواید (ص 75) بر تأمین ضروریات زندگی تکیه کرده است. فخر رازی هم از کسانی است که نیل به زندگی بهتر را عامل زندگی اجتماعی می داند (ر.ک: به شرح تجرید الاعتقاد ص 250-251 و فخررازی المباحث المشرقیه؛ج2، ص523).
4-برای رعایت اختصار تنها یک پاراگراف دیگر از فصل شانزدهم کتاب آراء اهل المدینه الفاضله را در اینجا نقل می کنیم:
القول فی احتیاج الناس الی الاجتماع و التعاون
و کل واحد من الناس مفطور علی انه محتاج (یحتاج) فی قوامه و فی ان یبلغ افضل کمالاته الی اشیاء کثیره لایمکنه ان یقوم بها کلها هو وحده بل یحتاج الی قوم یقوم له کل واحد منهم بشیء مما یحتاج الیه و کل واحد من کل واحد بهذا الحال، فلذلک لایمکن ان یکون الانسان ینال الکمال الذی لاجله جعلت الفطره الطبیعیه الا باجتماعات (باجتماع) جماعه کثیره متعاونین (متفاوتین) یقوم کل واحد لکل ببعض ما یحتاج الیه فی قوامه فیجتمع مما یقوم (یکون) به جمله الجماعه لکل واحد جمیع ما یحتاج الیه فی قوامه و فی ان یبلغ الکمال و لهذا کثرت اشخاص الانسان فحصنوا فی المعموره من الارض فحدثت منها الاجتماعات الانسانیه (آراء اهل المدینه الفاضله، ص117).
5-چون خیرات انسانی و ملکات نفسانی آن بسیارند و در توان یک فرد نیست که عهده دار همه آنها گردد لازم است که جمع زیادی از انسانها عهده آنها را بعهده گیرند و از این روی ضرورت دارد که افراد انسانی بسیار باشند و در مقطع زمانی واحد بر تحصیل این خوشبختیهای مشترک اجتماع کنند تا هر یک با کمک دیگران کمال یابند و خیرات مشترک و خوشبختی حتمی گردد (تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، ص 37).
6-مردم مدنی بالطبع اند و زندگی برایشان بدون تعاون صورت نبندد پس لازم است برخی به برخی دیگر خدمت کند بعضی از دیگری چیزی ستاند و برخی به برخی دیگر چیز دهد (همان، ص 110).
مسکویه در ص 434 نیز می نویسد«قد سبق القول فی حاجه بعض الناس ببعض و تبیین آن کل واحد منهم یجد تمامه عند صاحبه و ان الضروره داعیه الی استعانه بعضهم ببعض لان الناس مطبوعون علی النقصانات و مضطرون الی تماماتها و لا سبیل لافرادهم و الواحد فالواحد منهم الی تحقیق تمامه بنفسه...»
7-شیخ الرئیس ابن سینا؛ الشفا؛ ص 556 و 557.
بوعلی نظیر این بیان را در طبیعیات شفا ص 382 و 384 ذکر کرده است و یادآور شده که زندگی انفرادی یا امکان پذیر نیست و انسان هلاک خواهد شد و یا زندگی سخت و دشواری خواهد داشت.
8-راغب اصفهانی، شهاب الدین سهروردی و ابوحامد محمد غزالی نیز غیر ممکن بودن زندگی انفرادی و لزوم تقسیم کار در زندگی اجتماعی را مطرح ساخته اند (ر.ک: به غزالی ابوحامد. احیاء علوم الدین؛ ج4، ص125. و راغب اصفهانی، الذریعه؛ فصل 6، باب اول.
9-شفاعت هم به معنای وساطت در عالم آخرت است و هم یاری و تعاون دنیوی در رساندن فیض الهی و زمینه شفاعت اخروی نیز از طریق زندگی با دیگران و همسویی و همرأیی با ایشان فراهم می شود. در هر صورت شفاعت به زندگی اجتماعی مرتبط است.
10-فکما انک لا تقدر علی ان تعیش وحدک الا عیشاً نکدا و لا تجد عیشاً هنیاً الا بمعاویه اهل المدینه و ملازمه شریفه فهکذا ینبغی لک ان تعتبر لتعلم بانک محتاج الی اخوان اصدقاء متعاونین لتنجو بشفاعتهم من جهنم و تصعد الی ملکوت السماء بمعاونتهم (رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفا؛ ج2، ص139-140. و ج1، ص 99).
11-و اعلم ان هذین الامرین لا یجتمعان و لا یتمان الا بالمعاونه و المعاونه لا تکون الا بین اثنین او اکثر من ذلک و لیس شیء ابلغ علی المعاونه من این تجتمع قوی الاجساد المتفرقه و تصیر قوه واحده و تتفق تدابیرالنفوس المؤتلفه و تصیر تدبیراً واحداً حتی تکون کلها کانها جسد واحد ونفس واحد (همان؛ ج4، ص170).
12-اخلاق ناصری؛ ص 249-252.
البته باید توجه داشت نظریاتی که در این کتاب آمده، با توجه به سبک خواجه در نگارش این کتاب لزوماً نباید نظر خود او دانسته شود؛ زیرا چنانکه در مقدمه کتاب آمده هدف او بیشتر جمع آوری و نقل نظریات دیگران بوده است.
13-ابن خلدون؛ مقدمه؛ ص 41-43.
14-صدرالدین محمد بن ابراهیم (ملاصدرا) الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه؛ج9،ص78، و نیز ر.ک به: المبداً و المعاد؛ ص 259 و 488و الشواهد الربوبیه؛ ص 359.
15-المبدأ و المعاد؛ ص 489-490.
16-ملاصدرا، تفسیر سوره یس ص 322-323. لازم به ذکر است که ملاصدرا این بیان را از فتوحات مکیه ابن عربی و احیاء العلوم غزالی بدون کم و کاست نقل کرده است.
17-ر.ک: به شهید مطهری، مجموعه آثار؛ ج6، ص 435-436. و علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن؛ ص 78-80، ج2، ص 69-70 و ص 131-132.
18-شهید مرتضی مطهری، مجموعه آثار؛ ج6، ص436.
19-همان، ص 435.
علامه طباطبایی در المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص 192-193 بر خلاف آنچه در متن آمده پیدایش غریزه استخدام را پس از تشکیل زندگی خانوادگی دانسته، می نویسد « و الذی یظهر من التامل فی حال هذا النوع ان اول ما ظهر من الاجتماع فیه الاجتماع المنزلی بالازدواج ...ثم ظهرت منه الخاصه التی سمیناها... بالاستخدام.»
20-ر.ک: شهید مطهری مجموعه آثار؛ ج6، ص435-436. و علامه طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج2، ص 69-70 و 131- 132.
21-جامعه و تاریخ؛ ص 333.
22-همان؛ ص335.
23-جامعه و تاریخ؛ ص 15.
24-همان؛ ص 16.
در بیانات «استاد شهید»، به نظریات گوناگونی بر می خوریم که دست کم در ظاهر با یکدیگر سازگار نیست؛ از یک سو در پاورقیهای اصول فلسفه و روش رئالیسم با دیدگاه علامه بزرگوار سید محمد حسین طباطبایی (قدس سره) چنان برخورد می کنند که گویا فرمایش ایشان را پسندیده اند و نیز در کتاب جاودانگی و اخلاق بیاناتی دارند که حاکی از پذیرش اصل مسأله با کمی اختلاف نظر در جزئیات موضوع است. از سوی دیگر در جامعه و تاریخ بر این نکته تأکید دارند که انسان به صورت جزئی از کل آفریده شده است، ولی در مقام توضیح و بهره گیری از آیات چنین می توان استفاده کرد که مقصودشان به اصطلاح «وجود مقتضی و فقدان مانع» است در متن خلقت طرح ریزی شده است. لیکن در عین حال، اضطرار و انتخاب عقلی را نفی می کنند. شاید مقصود استاد صرفاً نفی عامل اضطرار یا انتخاب عقلانی است و تأکید چندانی روی عامل معینی ندارند و در کتاب روش رئالیسم و جاودانگی و اخلاق هم در صدد بحث کامل نبوده اند.