اسطوره‌های سنت نوروزی (2)

ذهن اسطوره‌ای مردمان باستانی

سومریان که احتمالاً از حدود هفت هزار سال پیش در میان رودان (بین النهرین) اقامت گزیدند، مردیم کشتگر بودند و از این رو در ساختن کانالهای آبی و برقرار کردن شبکه های آبیاری مهارت داشتند. به همت ایشان بود که آن سرزمین
يکشنبه، 15 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: Plato
موارد بیشتر برای شما
ذهن اسطوره‌ای مردمان باستانی
اسطوره های سنت نورزوی(2)
 
نویسنده: حمید یزدان پرست




 
 

نگاهی به اساطیر آسیای غربی و ریشه های تاریخی - اسطوره ای آیین نوروز

سومر

مشغولی خیال تو را گویم
افسانه های کلده و آشوری
ایرج میرزا
سومریان که احتمالاً از حدود هفت هزار سال پیش در میان رودان (بین النهرین) اقامت گزیدند، مردیم کشتگر بودند و از این رو در ساختن کانالهای آبی و برقرار کردن شبکه های آبیاری مهارت داشتند. به همت ایشان بود که آن سرزمین سوزان به مناطقی خرم و آباد و قابل سکوت تبدیل شد و به تدریج توانستند تمدنی را پی ریزی کنند که امروزه ما در بسیاری از تمدنها از جمله بابل، آشور، ماد، مصر، یونان و... خوانده می شود. حکومت آنها در حدود 3000 پ م (یعنی پنج هزار سال پیش) به دست آشوریان منقرض و ضمیمه قلمرو آنها گشت.
مذهب سومریان پرستش رب النوع ها بود؛ به این معنی که آنان برای هر یک از عناصر طبیعت و جهان، ایزدی تصور می کردند که برخی نرینه و برخی مادینه بود. آنو (ایزد آسمان)، سین (ایزد ماه) ارشکی گال (الهه یا ایزد بانوی جهان مردگان)، اِآ (ایزد مغاک) دموزی (ایزد درو و جهان نباتی)، انکی (ایزد آب)، اوتو (ایزد خورشید)، اینین (ایزد بانونی جنگ، عشق و باروری) از جمله این خدایان هستند. ایزدان از بسیاری جهات شبیه انسانها بودند:
می خوردند، می آشامیدند، می خوابیدند، می جنگیدند و خانه و خدمتکار و زن و فرزند داشتند و... و امتیاز ویژه شان جاودانگی بود. البته نه به این معنی که هرگز نمی مردند، بلکه به این معنی که عمری چنان دراز داشتند که در مقایسه با انسانها جاودانه به نظر می رسیدند، آنها معمولاً نیز به شکل انسان تصور می شدند، و البته بسیار زورمند و هراس آور تر. مطابق معمول این نوع «تصورها» کار را به «تجسم» نیز می کشانید و لذا پیکر تراشی و بت سازی در آن سرزمین رونق یافت. بتها در مراحل اولیه مظاهر مادی این خدایان به شمار می رفتند و حتی تصور می شد که آنها را در خویش جای داده اند، هر چند که ممکن است مردم عوام بعدها شانی مستقل برای آنها قائل شده باشند. هر شهر سومری بتخانه ای جداگانه و چه بسا هر کسی در خانه بتی داشت که با اعتقاد زیاد به پرستش آن می پرداخت و گمان می رفت که ادامه حیات شهر و مردم آن وابسته به اجرای درست آیینهای مربوط به بت یا بتهای شهر است.
از آنجا که سومریان مردمانی کشاورز بودند، دینشان نیز بیش از هر چیز، دینی وابسته به کشاورزی و امر باروری بود و با خدایان زیرزمین که جهان نبات، حیوانی و انسانی را بهره ور و پر محصول می ساختند، پیوند داشت. (1) به همین جهت در میان خدایان متعددی که نام برخیشان ذکر شد، «دموزی» و «اینین» بیش از دیگران محبوب و مورد توجه مردم بودند؛ چه اولی ایزد جهان نباتی و خدای میرنده ی باروری بود و دومی ایزد بانوی مادری و باروری به شمار می رفت و هر دو در امر کشاورزی و باروری دخیل بودند و جالب اینکه این دو در واقع زن و شوهر نیز بودند و این خود بُعدی دیگر به آنان می بخشید. جهان خدایان، جهانی پر رمز و راز و پر جنب و جوش بود و جلوه ای از آن همواره به گونه ای خاص در جهان انعکاس می یافت. بلکه درست تر این است که بگوییم حقایق جهان طبیعت در ذهن اسطوره ای مردمان آن عهد، جنبه ای ایزدی و قدسی به خود می گرفت و همین سبب می شد که مجموعه ای از اسطوره و افسانه هاله وار به گرد شخصیت هر یک از خدایان حلقه بزند که در جای خود بسیار خواندنی و قابل توجه است؛ ولی ما بنا به موضوع سخن تنها به سراغ اسطوره دو تن از این ایزدان (اینین و دموزی) می رویم و در آغاز به معرفی هر یک از آنها می پردازیم.
اینین (که گاه اینانا نیز خوانده می شود) به معنای «بانوی آسمان» بنا به اساطیر سومری الهه بزرگ شهر اوروک (ارخ) است که ضمناً از قدرت بسیاری نیز برخوردار می باشد. او می خواهد شهر خود - ارخ- را پیشرفته سازد؛ اما می داند که برای به انجام رسانیدن آن باید به «مه» (me: احکام الهی، لوح تقدیر) دست بیابد تا بتواند نظم عالی را در دست بگیرد. بدین منظور به نزد پدرش انکی (خدای فرزانگی) می رود. انکی از وی پذیرایی شایانی به عمل می آورد و چنان از دیدنش شاد می گردد که بی دریغ بساط میگساری می گسترد و به خاطر زیاده روی به مستی می افتد و در آن حال وعده هر نوع هدیه ای از جمله «مه» را به دخترش می دهد (2) و بیش از صد هدیه گرانبها به او تقدیم می دارد که از آن جمله عبارتند: سلطنت، عدالت، راستی، دروغ، روسپیگری آیینی، موسیقی، فنون، خرد و شعور و...اینین هدایا را در زورق خویش می نهد و به راه می افتد و پیش از آنکه پدرش به هوش بیاید و پشیمان شود، از دسترس او به در می رود. (3)
به این ترتیب اینین در راس همه ایزدبانوان (الهگان) عشق و شهوت رانی قرار می گیرد و با توجه به وظیفه ای که می یابد، کام عاشقانه را در همه آفریدگان بیدار می سازد. در واقع او نخستین کسی است که شهوت را تجربه می کند و به دیگران نیز الهام می بخشد و حتی کامجویی فراوان او را به جایی می رساند که به «روسپی ایزدان» تبدیل می گردد؛ از این رو هنگامی که به زمین فرود می آید، روسپیان و هرزگان در رکابش قرار می گیرند و حتی شهر مقدس او - ارخ - زمانی شهر روسپیان مقدس نام می گیرد (4) در میان کسانی که به همسری این عروس هزار داماد در می آیند، حکایت «دموزی» زیبا رو و از همه مهمتر و خواندنی تر است.
او در جوانی دلباخته دموزی (احتمالاً به معنای جوان بالغ یا فرزند راستین) که «ایزددرو» است، می شود و پس از ماجراهایی که ما را با آن کاری نیست، به ازدواج با یکدیگر در می آیند؛ اما زیاده خواهی این ملکه آسمانی که جایش در جهان بالاست، او را راهی جهان زیرین می گرداند تا مگر پهنه فرمانروایی اش را گسترده تر سازد؛ اما بر جهان زیرین خواهر بزرگترش ارکشی گال حکم می راند که دشمن سر سخت او نیز هست. به همین جهت اینانا زیرکی به خرج می دهد و پیش از رفتن به قلمرو خواهر، به وزیر خود «نین شوبور» می گوید که:
«اگر سه روز گذشت و من از جهان زیرین بازنگشتم، برایم مراسم سوگواری بر پا کن و به نوبت پیش سه تن از خدایان عالیمقام برو از آنها بخواه که دخالت کنند و نگذارند من بمیرم.»
این را می گوید و قدم در راه می نهد و پس از طی مراحلی، از دروازه های متعدد جهان مردگان می گذرد و در هر مرحله مجبور به واگذاشتن بخشی از دارایی اش می شود؛ اما همین که به مقصود نایل می گردد، خواهر بد خوی اش سر می رسد و با خشم هرچه تمامتر دستور می دهد او را زندانی کنند و به شصت گونه بیماری دچارش سازند.
اینانا تاب نمی آورد و از پا می افتد. از آن طرف چون سه روز می گذرد و خبری از او نمی شود، نین شوبور فرمان بانویش را به یاد می آورد و به نزد خدایان عالیمقام می رود و یاری می خواهد. از آن میان تنها انکی (ایزد آب) است که می پذیرد به یاری برخیزد؛ چه او آشکارا می بیند که در همین مدت نبود اینانا، زمین را عزلت و آسمانها را اندوهی ژرفت فرا گرفته و دیگر کسی عشق نمی ورزد و کامجویی نمی کند و زادن و باروری از جهان رخت بر بسته و شور و شوق زیستن رو به خاموشی نهاده. او با خردمندی خود در می یابد که اوضاع اگر همین گونه پیش برود، موجودی باقی نمی ماند که به ایشان خدمت کند و در نتیجه دامنه سکون و سکوت و نیستی به مرور جهان خدایان را نیز در بر می گیرد، پس دو موجود می آفریند و آب و غذای حیات را بدیشان می سپارد و به جهان زیرین رهسپارشان می کند و می گوید که آنها را بر بدن بی جان اینانا بپاشند. بدین ترتیب او زنده می شود و فرصت می یابد که از آن محبس بیرون بیاید؛ اما قانون چنین است که کسی بیرون نرود مگر اینکه شخصی را به عنوان جانشین خود معرفی کند. پس اینانا به جهان بالا بر می گردد، ولی چند دیونیز همراهش می آیند تا جانشین او را با خود ببرند.
پس آنها به راه می افتند و از جاهای متعددی می گذرند تا دو نفر مناسب پیدا کنند و در ضمن طی طریق، به دو شهر می رسند و ایزدانشان را می بینند؛ اما آنان در برابر هیبت «اینانا» و همراهانش به خاک می افتند و اظهار خاکساری می کنند؛ همین فروتنی سبب می شود که اینانا از تصمیم شیاطین مبنی بر بردن آن دو به جهان زیرین جلوگیری نماید. تا اینکه به شهر «کلاب» می رسند. در این شهر «دموزی»، همسر «اینانا» ایزد نگهبان شهر است. وی از دیدن زنش اظهار شادی می کند و با خوشحالی «جامه عید» بر تن می کند و بر تخت سلطنت تکیه می زند و به او خوشامد می گوید؛ اما اینانا که انتظار دارد همسرش به خاک بیفتد و جامه چاک بزند، خشمگین می شود و در نتیجه دیوها او را به جای زنش به جهان زیرین می برند! دموزی که سایه مرگ را بر سر خود می بیند، با پریشانی به درگاه برادر زنش «اوتو» (ایزد خورشید) می نالد و یاری می جوید، به بخشی از مت اصلی سومری در این مورد توجه کنید:
- «اینانا» پاکیزه «دموزی» شبان را به آنان سپرد./ آنان که با وی همراه بودند، / موجوداتی بودند که نه آب می شناختند و نه نان/ نه آرد می خوردند و نه آب قربانی می نوشیدند؛ / آغوش همسر بر ایشان گرم نبود، /کودکان تندرست را نمی بوسیدند، / فرزند را از روی زانوی پدر/ و عروس را از خانه پدر شوهر می ربودند./ دموزی گریست و چهره اش سبز شد؛ / دستان خود را به سوی آسمان به سوی اوتو بالا برد:/ ای اوتو، تو برادر همسر منی، و من شوهر خواهر تو/... مرا از چنگ اهریمن نجات بده، مگذار در چنگ او گرفتار آیم...(5)
آنگاه برای جان به در بردن از دوزخ، خواهش می کند که او رابه شکل مار درآورد:
- «دگوگونم کن. / کالبدم را به مار مبدل کن/ و دست و پاهایم را قطع کن!/ دگرگونم کن که تا دیوان/ نتوانند نگهدارندم، دگرگونم کن/ و من خواهم گریخت.» اوتو اشکهایش را دید/ او را به کالبدی دیگر درآورد/ و دموزی گریخت.(6)
دموزی یکراست به خانه خواهرش گشتینانّا (Gestinanna) می رود که «بانوی تاک» یا «تاک آسمانی» می باشد و آوازخوان خردمندی است که در نگارش و تعبیر خواب نیز دست دارد.(7) گشتینانا همچون همه خواهرها که تاب اندوه و رنجوری برادر را ندارند، تا او را آن گونه می بیند، روی می خراشد، جامه می درد و مویه سر می دهد و بر غریبی برادر می گرید. در همین احوال دیوان رد دموزی را می یابندو به خانه گشتینانا هجوم می آورند و از او می خواهند که دموزی را نشانشان دهد؛ اما او خودداری می ورزد و انواع و اقسام شکنجه ها را تحمل می نماید و با این همه لب از لب باز نمی کند. دیوها که در کار خود وارند، دست بر نمی دارند و همه جا را می گردند و سر انجام او را که شاید به عادت شبانی به آغل پناه برده بود، می یابند. باز به سراغ الواح سومری برویم:
دیوان در آغل مقدس / دموزی را می ربایند./ اکنون گردش حلقه زده، / دستگیرش می کنند./ او را ربوده، خیره نگاهش می کنند./ با تبرها سوی او می روند/ با دشنه ها رانهایش را می درند/ و او را در حلقه خویش تنگ می فشرند.(8)
به این ترتیب دموزی در اوج جوانی به دام مرگ می افتد و به جهان زیرین برده می شود. در نتیجه گیاهان به پیروی از نیروی ایزد خویش خشک و پژمرده می شوند و فرو می افتند. سوگواران اصلی که سه زن هستند، بر چمنزارها به عزاداری می پردازند. آنها این کسانند: همسر «اینانا»، مادر «نین سون»و خواهر «گشتینانا». مادر می موید:
فرزندم، داموی من به دوردستها رهسپار شده است/ نمی تواند باز آید، بر فرزندم می گیرم./ به دوردستها رهسپار شده و او را بازگشتی نیست/ و من باید برایش مویه سر دهم، برای یگانه فرزندم/ و در مرگش تدهین کنم / پای درخت سرو مقدس/ آنجا که زمانی او را زادم/ من، مادر او...(9)
اینانای پشیمان که می بیند یک لحظه خشم چگونه شوی مهربانش را از او گرفته و چگونه خودش نیز تلخکام و خسته و غمزده تنها مانده، همچون رسم بازمانده در زنان شرقی امروز به ویژه در آسیای غربی، مویه سر می دهد. مویه او را می توان در زمره مراثی شبانی به شمار می آورد؛ زیرا به گونه ای است که گویی در اندوه از دست دادن گوساله ای می موید:(10)
ورزای وحشی (11) دیگر نمی زید/ او بر زمین پهن شده است/ و دیگر زنده نیست/ به چه خواب ژرفی فرو رفته ای؟/ ورزای وحشی!/ این میش چه ژرف به خواب رفته است / و این بره نیز چندان ژرف.../ این جوانمرد کجاست؟ شویم کجاست؟/ دیگر خوارک برایش چه سودی دارد؟/ او اکنون کجاست؟/ و دختران و پسران محبوبم کجایند؟/... او مرده و ما را ترک کرده است./ دیگر شبها برای من/ هرگز جامه از تن در نخواهد آورد./ شغال در بسترت آرمیده است./ جوجه کلاغها در آغلت سر از تخم در آورده اند./ تنها باد در نی چوپان می دمد؛ / تنها باد شمال/ ترانه ات را آواز سر می دهد/ شوی من!(12)
و خواهر بیچاره که از پیش ناله سر داده بود:
آه ای برادر/ هنوز بس خردسالی / اکنون ای برادر، ای شبان/ چند روزی بیش نیست، برادر، آه برادر، / اکنون دیگر همسری نداری/ و نه فرزندی، نه همراهی/ اکنون دیگر، پسری هستی/ که اندک شادمانی / برای مادرش فراهم می آورد/ برادرم، آه برادرم!(13)
اما خواهر مهربان به مویه تنها بسنده نمی کند و راهی می جوید تا خود را به برادر برساند. پس بر زورقی می نشیند و با آب و خوراک به «دهانه آسمان» و «دهانه زمین» نزدیک می شود. و چون به دموزی می رسد، بار دیگر مهر خواهرانه اش را نشان می دهد و جایش را با او عوض می کند. ارشکی گال - ایزد بانوی جهان زیرین- که این همه محبت و فداکاری را می بیند، چنین حکم می راند که نیمی از سال دموزی و نیمی دیگر گشتینانا زندانی جهان زیرین باشند(14)و این مطابق همان تعبیری است که پیش از این گشتینانا از خواب برادرش کرد:
دو نی با هم/ تو و من، ای برادر، / یکی از ما دو تن/ خواهیم رفت/ درخت بلند واژگون شد/ تنها در جنگل / شر بر تو چیره می شود/ تنها در نیزارها(15)
و اما در لوح سومری از این واقعه چنین یاد می شود:
جوانمرد من در گذشته است/ در نیمه سال / تو ای دموزی / برای نیمه سال [فراز آمده ای] برای نیم سال [دیگر]/ خواهرت [فراز می آید]/ در روز کامکاری ات/ در آن روزکه زود فرا می رسد/ رهسپار خواهی شد./ در روز کامکاری خواهرت/ در روز خویش/ خواهد آمد، / آنان که با دموزی / با سر باز خواهند گشت / بدانجا که اینانا او را باز نهاده بود./ ارشکی گال ستایشت بزرگ است.(16)
باری، دموزی (خدای برکت بخشندگی و بارور کنندگی) به زمین باز می گردد و زندگی از سر می گیرد و بار دیگر با اینانا (الهه عشق و باروری) ازدواج می کند و در نتیجه جهان نظم خود را باز می یابد، گیاهان و حیوانات رو به ازدیاد می نهند و انسانها نیز کامجویی شان باز می گردد و در نتیجه بقایشان میسر می شود.
امروز ممکن است ما به این حرفها بخندیم و آن را نشانه ای از کوته فکری مردمان ان عصر و زمانه به حساب بیاوریم؛ اما شک نیست که این مرگ و رستاخیز و ازدواج مجدد، نمادی از مرگ جهان نباتی و سپس رویش مجدد گیاهان و باروری درختان و چارپایان است؛ چه، مردم کشاورز میان رودان (بین النهرین) آشکارا می دیدند که گیاهان از زمین می رویند، بارور می شوند، می بالند، تخم می ریزند و می پژمرند و نابود می گردند؛ اما چندی نمی گذرد که دوباره سر بر می آورند و از دل خاک که پیشتر بقایای گیاهان را نیز بلعیده بود، سبز می شوند. این دور مکرر و همیشگی در ذهن اساطیری آنان که برای هر چیز ایزدی قائل بودند، این گونه انعکاس می یافت که ایزد گیاهان (همان دموزی) مرگ و زندگی مکرری دارد. آنها نیز به عنوان جزئی از طبیعت و جهان هستی وظیفه خویش می دیدند که نسبت به این موضوع شگفت یعنی مرگ و حیات دوباره جهان بی اعتنا نباشند و با انجام مراسم خاص، هماهنگی خود را با نظام طبیعت نشان دهند ؛ زیرا بشر آن روز - بر خلاف اخلاف امروزش - هرگز به فکر چیرگی بر طبیعت نبود، بلکه آنچه در نظرش مهم و اجتناب ناپذیر می آمد، همانا سازگاری و هماهنگی با طبیعت بود و به همین سبب با درک اسطوره ای خویش از جهان، ضمن ستایش و پرستش اجزای آن، می کوشید با اجرای آیینهایی به یاری خدایان بر خیزد و آنان را در اجرای مقاصد و خویشکاریهایشان مدد نماید. این بود که در مراسم مربوط هر چه زودتر بر سر اصل سخن و موضوع گفتار خویش برویم. این مراسم به طور کلی شامل دو بخش می شد: الف ) عزاداری و سوگواری بر مرگ دموزی؛ ب) شادمانی و سرور در رستاخیز دموزی و ازدواج مقدس و مجدد او با اینانا.

آیین سوگواری بر مرگ دموزی

چنان که خواندیم، به سبب خشمی که اینانا- ایزد بانوی شهر ارخ (اِرِک، اُروک) - بر همسرش دموزی گرفت، دیوهای جهان زیرین او را با خود به دنیای تاریک مردگان بردند؛ اما دریری نمی گذرد که خشم اینانای عاشق پیشه که دلباخته همسر زیبا و محبوبش بود، فروکش می کند و اشک ندامت و حسرت او را در فراق شوی نازنینش جاری می سازد. اینانا و خواهر و مادر دموزی جامه عزا می پوشند و با ندبه و زاری بر دموزی محبوب، سوگواری می کنند تا مگر بتوانند او را زا چنگال اهریمن مرگ نجات دهند.
مردم نیز که الهه کامبخش و کسانش را این چنین نالان و گریان می بایند و مضافاً اینکه چاره ای جز تکرار رفتار ایزدان ندارند، همنوا با آنها به گریه و زاری می پردازند و مطابق معمول در عزای بزرگان، مردم عادی شور و حرارت بیشتری از خود نشان می دهند؛ به طوری که اگر می توانستیم چرخ زمان با به عقب بازگردانیم و در چنین هنگامه ای خود را به میان رودان برسانیم، می دیدیم که چه عزاداریهای پر شکوهی برپا کرده اند و با سینه زنی، زنجیر زنی، زخم زدن به خویش، و تیغ زدن، در دسته های بزرگ به صورت راه پیمایی به سوی بیابانها و کشتزارهای اطراف شهر راه افتاده اند، به این امید که ایزد شهید را با اندامهای از هم دیریده اش باز یابند! و جالب اینجاست که دقیقاً همچون امروز زنان را می دیدیم که چه نقش ویژه ای در گریستن و زاری کردن و گریاندن دیگران ایفا می کنند. در بعضی جاها درختی را هم می بریدند و با خود حمل می کرند؛ چنان که گویی نعش عزیزی را بر دست می برند. و این خود رسم پیچیده ای است که هم اکنون نیز در ایام عزاداری محرم در برخی شهرهای مازندران اجرا می شود. به این صورت که تنه درختی را که دو - سه متر ارتفاع دارد و به انواع پارچه و روسری پیچیده شده، به عنوان شیئی مقدس بر دوش می گذارند و روز عاشورا از تکیه بیرون می برند و همراه دسته عزاداری به راه می افتند.
در روستای «اورتشت» - در بیست کیلومتری آمل - مردم معتقدند که اگر این کار را نکنند، آن سال جوان میری در بینشان می افتد. در طول مسیر، عده ای بنا به نیتی که کرده اند، از زیرش می گذرند. در لاهیجان نیز همین کار با می کنند و آن تنه خشکیده را گرامی می دارند و در طول سال در محلی مقدس، یعنی «تکیه » یا «ابوالفضلی»(جایی همچون حسینه و منسوب به حضرت ابوالفضل علیه السلام) نگاه می دارند و شگفت تر اینکه آن را «نخل » می نامند، با اینکه کوهستانی بودن و سردسیری لاریجان، مجال رویش بسیاری از گیاهان منطقه معتدل را نمی دهد، چه برسد به گیاهان مناطق گرمسیر همچون نخل! در سالهای اخیر این رسم در برخی تکایای تهران نیز مشاهده شده است و اما از همه پرشکوه تر در استان یزد برگزار می شود که جمعیتی انبوه، سازه چوبی بسیار بزرگی را که به شکل «سرو» ساخته شده و به آینه و پرچم و پارچه مزین است، با خود حمل می کنند و به این سو و آن سوی میدان یا حیاط حسینیه و تکیه می برند و عزاداری می کنند.
بر سر سخن برویم و به آیین سوگواری بر دموزی برگردیم؛ مراسمی که معمولاً پیش از «پنجه ی دزدیده» (خمسه مسترقه، در زبان مازندرانی: پنجه ی پتک؛ پنج روز پیش از آغاز سال جدید که برای جبران 360 روز گرفتن سال، همه ساله بر سال کهنه می افزودند) برپا می شد؛ چرا که این چند روز، تجسم آشوب ازلی تصور می گشت که فاقد نظم و قانون بود.
باری، مردم در این ایام به گورستانها می رفتند و به این امید که مسیر ارواح را روشن کنند تا بازگشتشان میسر شود، چراغ به همراه می بردند و به گریه و زاری می پرداختند. (17)
اگر مرگ دموزی را مرگ جهان نباتی در فصل سرما بگیریم و رستاخیز او را تجدید حیات گیاهان تعبیر کنیم، آیا محقق نیستیم که اشک را نمادی از باران بدانیم که سبب رویش گیاهان می شود؟ و از یاد نبریم که رابطه اشک و رویش هیچ گاه در فرهنگ ما ایرانیان نیز انکار نشده است؛ به طوری که در اساطیر مربوط به حضرت آدم (ع) در تفسیر عرفانی معتبری چون «کشف الاسرار میبدی» می خوانیم که تمام گیاهان تلخ میوه و خاردار از اشک ندامت آدم در دوره پیش از پذیرش توبه اش روییده و تمام گیاهان معطر و پربار از اشک شوق او پس از قبول توبه اش روییده است. (18) همچنان که باز می خوانیم داوود نبی (ع) پس از ارتکاب آن لغزش مشهور، چهل روز سر به سجده داشت و پیوسته گریست و از اشکش گیاه رویید و در شاهنامه نیز می خوانیم که فریدون...
بر این گونه بگریست چندان به زار
همی تا گیا رُستش اندر کنار
و این عقیده تا روزگار ما نیز پا برجا مانده است؛ به طوری که مرحوم اقبال لاهوری می گوید:
تخم اشکی ریختم اندر دکن
لاله ها روید ز خاک آن چمن
از این رو اسطوره شناسان گریستن را نوعی جادو به شمار می آورند که باعث گریستن پربار خدایان و آبیاری زمین می شود؛ به این معنی که «باران» و «منی» مظاهر مادی بارور کنندگی در طبیعت و جانوران هستند و همان گونه که منی، زن را بارور می سازد، به عقیده مردم آن عصر، باران نیز الهه زمین را بارور کند. (19) به این ترتیب چیزی نمی گذرد که ابرهای پرباران از کرانه های دوردست فرا می رسند و با بارش برکت بخش خود، زمین مرده را به جنبش در می آورند و رویش طرب افزای گیاهان را سبب می شوند. آنگاه دموزی سر از خاک به در می کند و غم جایش را به شادی و سرور می دهد.

آیین سرور در ازدواج مقدس

زاریهای اینانا و مردم کار خودش را می کند و به نحوی که خواندیم، دموزی به جهان باز می گردد و این به ازدواج مجدد آن دو می انجامد. پس، مردمی که سوگوار بودند و جهان را در آن چند روز پرآشوب - خمسه مسترقه - فاقد نظم و قانون می دیدند، همچنان که برای یاری رساندن به ایزدان و پربار گریستن آنان و در نتیجه سیراب شدن زمین، به گریه می پرداختند، بار دیگر برای تقویت ایشان در امر باروری که نتیجه اش تقویت کامورزی و برکت بخشی در جهان گیاهی و نباتی و انسانی بود، به اعمال جادویی دیگری دست می یازیدند که «اُرجی» نامیده می شد و آن چیزی نبود جز همبستری گروهی!
شادروان دکتر بهار در این باره می گوید: «اجرای گروهی آیینهای ابتدایی احساس آمیختن با جمع و جهان پیرامون را در فرد افزون می سازد. چنانچه در بسیاری از آیینهای ابتدایی نوعی آمیزش جنسی گروهی دیده می شود که جزئی جدایی ناپذیر از این آیینها بود.» (20) آیا تلقی مردم آن عهد این نبود که با این روش میل به کامجویی را در دموزی و اینانا بیشتر می کنند و نتیجتاً در امر ازدواجشان سرعت می بخشند؟ چه، گفتیم که اجرای آیینها، ایزدان را در انجام وظایف و خویشکاریها مدد می کند و سبب می شود که آنها کار خود را به درستی اجرا کنند.
به این ترتیب عید باززایی در آغاز بهار از حدود پنج هزار سال پیش به این سو در بین النهرین و مناطق همجوار شکل گرفت که با شکوه هرچه تمامتر هر ساله برگزار می شد. از آنجا که به عقیده انسان بدوی، اعمال و رفتار پهلوانان بزرگ می بایست مطابق سرمشقی خدایی صورت پذیرد، یعنی همان کاری را بکنند که ایزدان کرده اند، «شاه» در نقش دموزی و «کاهنه» معبد بزرگ در نقش اینین (یا اینانا) عهده دار دو نقش کلیدی این مراسم می شدند. به این ترتیب که مطابق اسناد و مدارک به دست آمده از عهد باستان، شاه با زورقی به معبد الهه می رفت. گوسفندی را به راه می برد و بزغاله ای را زیر بازو می گرفت و مردم نیز با فریادهای شادی شاه را همراهی می کردند. از آن طرف «کاهنه» معبد و بتی که نماد زمینی اینانا به شمار می رفت، شستشو می کردند و خود را به جامه های گرانبها می آراستند و چشم به راه ورود شاه می ماندند.
تا شاه می رسید، کاهنه به یاد عشق فراوان «اینانا» به «دموزی» سرودی عاشقانه برای شاه می خواند و آنگاه در حرمسرای معبد با هم می آمیختند. این کار به تقلید از ازدواج آن دو ایزد و به منظور تامین برکت و بقای جامعه صورت می گرفت. چون این کار انجام می شد، الهه سرنوشت شاه را در طی سال آینده تعیین می کرد و به او قدرتی الهی می بخشید تا باروری کشتزارها و امنیت کشور را تامین کند. آنگاه جشنی عمومی برپا می شد، نوای موسیقی بر می خاست، هرزگیهای آیینی (ارجی) انجام می پذیرفت و نیز بازیهای ورزشی آغاز می گشت که شاه می بایست در آنها شرکت جوید و پهلوانی و قدرت لایزال خویش را به اثبات برساند. (21)
در دوران کهنتر که در نواحی مورد بحث ما «مادر سالاری» وجود داشت، رسم بود که ملکه هر سال با پهلوان شهر ازدواج می کرد و در پایان سال همان طور که دموزی (خدای باروری) به دست اینانا کشته می شود، شوهر ملکه را نیز به قتل می رساندند و خونش را بر گیاهان می پاشیدند تا در نتیجه گیاهان رشد کنند و بارور شوند و حتی گوشت پهلوان بیچاره را خام خام می خوردند؛ (22) اما بعدها به ویژه در دوران بابلیها تغییرات عمده ای در این بخش از مراسم صورت گرفت که در سطور آتی خواهیم دید؛ اما جالب اینکه آثار روانی و اجتماعی رویش و تقویت گیاهان در پی خونریزی و خون پاشی تا امروزه در ذهن و زبان ما جاری است که در جای خود بحث خواهد شد و یک نمونه معاصر آن، این سروده مشهور عارف قزوینی که: «از خون جوانان وطن لاله دمید»!

پی نوشت ها :

1- پژوهشی در اساطیر ایران، دکتر مهرداد بهار، ص 407
2- تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 1، ص 35
3- پژوهشی در اساطیر ایران، ص 418
4- فرهنگ اساطیر آشور و بابل، ف ژیران، گ لاکوئه، ل ولاپورت؛ ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، ص 75
5- الواح سومری، ساموئل کریمر، ترجمه داوود رسائی، ص 198 و 199.
6- بهشت و دوزخ در اساطیر بین النهرین، ن. ک. ساندرز، ترجمه دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور، ص 252
7- همان، ص 196. او با «بعل ایت سیری» (Belit - Seri) اکدی یکی گرفته می شود که همانند «نین ادین» (Nin- Edin) سومری به معنای «بانوی بیابان، بانونی برهوت، بانوی سرزمینهای سترون» می باشد و این نام دیگری است، برای سرزمین مرگ یا دوز و در حماسه «گیل گمش» پیشکار آسمان و زمین و کاتب و ضباط دوزخ است. / همان ص 196 و 305
8- بهشت و دوزخ در اساطیر بین النهرین، ص 266
9- همان، 214
10- همان، ص 208
11- منظور دموزی است.
12- همان، ص 270
13- همان، 262
14- بهشت و دوزخ در اساطیر بین النهرین، ص 212
15- همان، ص 257
16- همان، ص 277
17- از اسطوره تا تاریخ، دکتر مهرداد بهار، ص 341
18- آدم صفی صد سال نوحه کرد به زاری و بنالید تا از آب چشم وی درخت عود و قرنفل از زمین برآمد. (تفسیر کشف الاسرار، ج 6، ص 376) چون آدم علیه السلام پذیرفتن توبه بشنید، از شادی، گریستن بر او افتاد و چندان آب از چشم او بدوید که آن همه آب که از اندوه دویده بود، زیر آن شد و همه ی ریاحین و گلهای الوان و سپر غمها و درختان پربار میوه با منفعت خلق برست. اکنون آن درختان که بارور نیستند و به کاری دیگر نیاید مگر سوختن را، از آن آب اندوه که آدم بر توبه کردن می گریست، از آن برسته اند. و این ریاحین و نباتهای نیکو و درختان میوه دار با منفعت و داروها چون هلیله و پلیله و آمله و آنچه بیماران را بشاید و آنچه از هندوستان آرند، همه آن است که از چشم آدم برسته است بدان وقت که از شادی گریسته بود. (ترجمه تفسیر طبری، ج 1، ص 55)
19- پژوهشی در اساطیر ایران، ص 429
20- جستاری چند در فرهنگ ایران، دکتر مهرداد بهار، ص 35
21- پژوهشی در اساطیر ایران، ص 424
22- از اسطوره تا تاریخ، دکتر مهرداد بهار، ص 388

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما