قهرمان ملی و جهانی (2)

نیروی هوایی یکی از اولین نهادهایی بود که خلبانان آن قبل از پیروزی انقلاب با امام(ره) بیعت کردند. شهید لشکری آن موقع کجا بود، بینش، طرز فکر و حس مذهبی او را چه طور دیدید؟
سه‌شنبه، 7 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قهرمان ملی و جهانی (2)
 قهرمان ملی و جهانی(2)






 

نیروی هوایی یکی از اولین نهادهایی بود که خلبانان آن قبل از پیروزی انقلاب با امام(ره) بیعت کردند. شهید لشکری آن موقع کجا بود، بینش، طرز فکر و حس مذهبی او را چه طور دیدید؟

اجازه دهید این موضوع را روشن کنم. اکثر جوان هایی که به ارتش می پیوستند، چنانچه الان هم در دانشگاه های افسری مان، چه در دانشگاه افسری امام علی (و چه دانشگاه هوایی مان تدریس می کنم، می بینم که این مسئله همین الان هم کاملاً مشهود است. اکثر کسانی که وارد نظام ارتش می شدند یا الان می شوند، از طبقه سطح پایین جامعه هستند. در آن زمان بیشتر کشاورز بودند. من واقعاً این را می گویم، روی این مسئله کار کرده ام. با قاطعیت می گویم که خانواده بیشترشان از مناطق کشاورزی آمدند.

مثل شهید لشکری که از منطقه تاکستان و از یک خانواده کشاورز بود...

می خواهم نتیجه گیری کنم که در خانواده های سنتی ما، مخصوصاً روستاها، به بحث دین توجه ویژه می شده است. یعنی خانواده ها در روستاهای ما بیشتر گرایش های مذهبی داشتند. اگر شهرها یک ذره کمرنگ بود، گرایش مذهبی در روستاها و شهرهای کوچک خیلی قوی بود. بنابراین خمیرمایه همه افرادی که وارد نیروی هوایی و سیار قسمت های ارتش می شدند، فرق نمی کند. خمیر مایه مذهبی بود. من بعضی وقت ها پیش خودم یک نتیجه گیری می کنم. عملاً ثابت هم شده است نیروهایی که بیشتر به ایدئولوژی شان، به دینشان، وفادار بودند، در جنگ تحمیلی صبورتر، قاطع تر و با اقتدار بالاتر ایستاده اند. شجاع تر جنگیدند. کسانی بودند که پشتوانه مذهبی قوی شان روشده بود.
حال این نتیجه عاید می شود که شاید سیستم حکومتی شاهنشاهی آن زمان هم به این نتیجه رسیده بود که یکی از ملاک های انتخاب مخفی که ما خیلی به آن توجه نمی کردیم، همین باشد که فرزندان خانواده ها تا چه اندازه به اصول مذهبی پایبند هستند. اگر سوگندی می خورند، واقعاً به آن سوگند پایبند می مانند. چون آدم های لاقید، لاابالی، بی دین و مذهب خیلی پای سوگندشان نمی مانند. به سادگی از آن می گذرند. بعضی وقت ها می گویم که شاید یکی از ملاک های گزینش اصلاً همین بود. تحقیق که می کردند، می دیدند یک خانواده چه طور خانواده ای است؟ خانواده مذهبی هستند که قوی تر می مانند، پشت آن سوگندی که یاد کرده اند، مستحکم تر می مانند.
اما اگر بخواهیم سؤال کنیم چرا در انقلاب اینها برگشتند؟ خب جوابمان خیلی مشخص است. اتفاقاً به همین دلیل. چون حالا کسی سرکارآمد که خودش مرجع تقلید ماست. یعنی مرجع تقلید وقتی حرام و حلال بکند، برای ما حجت است. لذا وقتی می آید می گوید بیعت با شاه شکسته شده است، به همین راحتی می توانیم سوگندی را که یاد کرده ایم بگذاریم به حساب مرجع های تقلید. اگر یکی از این گروهک های منافقین یا چریک های فدایی خلق یا توده ای ها سرکار آمده بودند، فکر نمی کردم این ارتش از شاه برمی گشت. یعنی برگشت آن خیلی بعید بود. خب با این وصف یک عمومیتی دادم به قضیه.
بیشتر دوستان خلبان ما در آن شرایط آن ویژگی را داشتند که با انقلاب همگام بشوند. تعداد بالایی این ویژگی در نهادهاشان وجود داشت، که با آغاز انقلاب باید رو می شد. از آن طرف هم در بین بچه های ما مثال هایی داریم، عکس های داریم، که مثلاً در آمریکا مراسم عید فطر، عید قربان و اعیاد مذهبی برپا می کردند. در ماه مبارک رمضان در داخل پایگاه روزه می گرفتند. برای عید فطر مراسم تدارک می دیدند و جشن می گرفتند. اینها اتفاقاً زمانی بود که خود شاه بر سر حکومت بود. و ما آمریکا بودیم. یعنی در آن فضای حکومت شاهنشاهی بچه ها گرایش های مذهبی شان را حفظ کرده بودند. به روشنی می دیدیم که دوستان به مراسم مذهبی شان و اعیادشان توجه می کنند. یعنی آن طور نیست که حالا چون شاه سرکار هست، همه این جور بشوند. فرض کنید از تبار کافران، نه اصلاً این جوری نبود. خیلی از دوستان ما مثل شهید سبزآبادی بودند. او گوسفند زنده می خرید و طبق موازین شرعی می کشت، تا گوشت حلال بخورد. در آمریکا هرگز چنین چیزی رسم نیست. کشتارها طبق شرایطی همه در کشتارگاه ها انجام می شود. اگر آمریکایی ها چنین چیزی می شنیدند، یا می دیدند، شاخ در می آوردند. ولی ما دوستانی داشتیم که می گشتند تا یک قصاب مسلمان پیدا کنند، و از دست او گوشت بخرند. لذا اینها همه نشانی می دهد که زمینه گرایش مذهبی در دوستان ارتشی ما، و نیروی هوایی ما کارکرد خودش را داشت. بعد هم در شرایط انقلاب و جنگ این گرایش به خوبی ثابت شد. یک چیزی شاید از نطفه انقلاب که در سال 42 بسته شد، نیروی هوایی عناصری داشت که با سیستم انقلابی آن زمان در ارتباط بودند. این عناصر بعدها شناخته شدند و اسامی خیلی از آن ها هم وجود دارد...

می توانید اشاره کنید؟

شهید رجایی یکی از آن هاست. شهید رجایی درجه دار نیروی هوایی بود که به خاطر همین ارتباطات از نیروی هوای رها می کند و می رود معلم می شود. در همافران قدیمی مان هم افرادی داریم که از سال های قبل از انقلاب اینگونه بودند. در ارتباط با حضرت امام(ره) بودند.
داستان های آن ها نوشته و پخش شده است. این موردها تا نزدیک انقلاب وجود داشت. به هر حال از روزی که شاه از ایران رفت، فضا باز مقداری باز شد. آن فشار سنگین ساواک و حکومت نظامی تقریباً از روز 26 دی ماه سال 1357 برداشته شد. یک مقدار فضا در داخل پایگاه ها هم باز شد. مردم هم که شور انقلاب را در شهرهای اطراف پایگاه ها داشتند پیش می بردند. با اوج گیری انقلاب، پایگاهها هم به مردم پیوستند. خوب این خود به خود باعث شد که این جوّ انقلابی هم به پایگاه بیاید، و هم از داخل پایگاه به بیرون برود. به خصوص پایگاه هایی که نزدیک شهرهای بزرگ مثل تبریز و دزفول بود. یعنی یک ارتباط 2 سویه را آن جا تجربه کردیم. پایگاه همدان کمی از شهر دور است. شیراز نزدیک تر است. در آن جا فعالیت های بیشتری را شاهد بودیم. پایگاه حالت ایزوله ندارد و ما این را قبل از پیروزی انقلاب در پایگاه های مان داشتیم. هر کسی به اندازه توان خود شروع کرده بود به کسب آگاهی. ببیند خلبانان ابتدا می خواستند به قول معروف بدانند حرف حساب چیست؟ چه کسی حق است و چه کسی ناحق کیست؟ در این زمینه مطالعات انجام می شد. بچه ها به هر حال از اعلامیه های حضرت امام(ره) استفاده می کردند. کتاب هایی که در آن زمان ممنوع بود به تدریج وارد بازار می شد. مثل کتاب های دکتر شریعتی. ما هم سعی می کردیم بخوانیم و ببینیم چه خبر است. با آدم های این جوری صحبت کرده و راهی که فکر می کنیم درست است را انتخاب کنیم. خوشبختانه بیشتر اهالی ارتش آمدند و به طیف اسلامی پیوستند. و این از همان خمیرمایه ای که گفتم نشأت می گرفت. شهید لشکری هم جدا از این طیف نبود. او هم یکی از افرادی بود که گرایش های مذهبی خوب داشت. این را بعدها در او دیدیم که آمد و به انقلاب پیوست.

در دوران قبل از پیروزی انقلاب با همدیگر تماس نداشتید؟

نه متأسفانه. من در تبریز خدمت می کردم و او در دزفول خدمت می کرد.

بعد از انقلاب مناسبتی فراهم نشد تا با همدیگر تجدید دیدار کنید؟

همدیگر را به صورت دائمی نمی دیدیم. گاهی که در جایی که پرواز مأموریتی داشتیم همدیگر را می دیدیم. ولی فرصت آن را که بتوانیم از نزدیک چند هفته ای با هم باشیم، نداشتیم. تا این که بحران آفرینی و اغتشاشات ضد انقلاب بالا رفت و ما به عنوان نیروی هوایی مجبور به دخالت شدیم. در تبریز درگیر عملیات گروهک ها و ضد انقلاب شده بودیم. این داستان شاید یک هفته یا دو هفته بعد از پیروزی انقلاب شروع شد.

نیروی هوایی هم دخالت کرد؟

نیروی هوایی اصلی ترین نهاد مبارزه با ضد انقلاب بود.

افزون بر هوانیروز؟

آری...

نیروی هوایی در کردستان چه نقشی داشت؟

اولاً ما در پادگان های ارتش بدون استثنا نفر مستقر کردیم. در لشکر 64 ارومیه نفر داشتیم. در لشکر 28 کردستان در سنندج نفر داشتیم. یعنی به مناطق اصلی بحران خلبان اعزام شد. در هر جایی که نیروهای سطحی ما درخواستی برای پشتیانی داشتند، نیروی هوایی وارد عمل می شد. زمانی که شهید چمران در پاوه به محاصره ضد انقلاب درآمد، نیروی هوایی از غروب آفتاب تا صبح روز بعد 32 پرواز بر فراز این شهر انجام داد. برای این که ضد انقلاب را بترسانیم، روی پایگاه های آن ها در اطراف شهر پاوه مانورهای مافوق صوت انجام دادیم. در این مانورها تا صبح بمب های منور پرتاب کردیم تا شهید چمران و گروه او در موقعیتی که هستند، پاتک یا کمین نخورند. این عملیات تا شهریور و مهرماه سال 1358 ادامه یافت. می دانیم که بخش اعظم فعالیت گروهک های ضد انقلاب اعم از حزب دمکرات و کومله و منافقین که در کردستان لانه امنی پیدا کرده بودند در منطقه شمال غرب متمرکز شده بود.
همه گروهک های ضد انقلاب از سوی صدام پشتیابنی می شدند، که از زمان قبل از انقلاب سابقه داشت. همچنین بخشی از کُردهای ناراضی عراق از سال های قبل از انقلاب توسط ایران حمایت می شدند. گروهی هم از آن طرف مرز علیه ما تحریک می شدند. رادیوهای بغداد هم علیه ما تبلیغ می کردند. این مسایل همیشه وجود داشت. این فضا بعد از پیروزی انقلاب فراهم شده بود. عراقی زیاد کمک می کردند. در آن زمان که کشور دچار نابسامانی و آشفتگی شده بود، عراق فرصت را غنمیت شمرد و به نیروهای مخالف انقلاب خیلی کمک کرد. افزون بر آن، کنترل مناطق کُرد نشین در شمال غرب توسط گروهک های ضد انقلاب باعث شد که پادگانی مثل مهاباد هم غارت بشود و سقوط کند. همه توپ و تانک و نیروهای زرهی و مهمات آن به دست ضد انقلاب بیفتد. در زمان محاصره شهید چمران در شهر پاوه هواپیمای «اف 4» ما را با ضد هوایی سرنگون می کنند، که شهید نوژه در آن عملیات به شهادت می رسد. یعنی آنجا ضد انقلاب دیگر با ضد هوایی مجهز شده است. عراق هم از این فرصت استفاده می کند و از ضد انقلاب پشتیبانی به عمل می آورد.

همان طور که به گروهک خلق عرب رد خوزستان کمک می کرد...

همه جا کمک می کرد. هر جایی که فرصت فراهم بود کمک می کرد. هواپیماهای عراقی هم وارد خاک مان می شدند. نیروهای سطحی هم می آمدند داخل، شناسایی می کردند و می رفتند. همه این حوادث در فاصله زمانی بعد از پیروزی انقلاب تا آغاز جنگ تحمیلی اتفاق افتاد. در آن فاصله 636 مورد تجاوز عراق به ایران به طور رسمی ثبت شده است.

فقط تجاوز هوایی؟

خیر... تجاوزهای هوایی و زمینی گزارش شده به سازمان ملل متحد در اخبار رسانه های کشورمان منتشر کردیم که در اردیبهشت سال 1359 یک فروند هواپیمای شکاری عراقی را در منطقه غرب کشور سرنگون کردیم. این نشان می دهد که ما پیش از حمله سراسری ارتش عراق به کشورمان در اواخر شهریور سال 1359 با آن کشور در حال جنگ بودیم. از مهر ماه سال 1358 برای ما قطعی شده بود که نیروهای عراق دارند وارد مرز ما می شوند و از ضد انقلاب به شدت حمایت می کنند. ضد انقلاب هم کاملاً مسلح شده و شکل یک ارتش به خود گرفته است.
نیروهایی داشتیم که در آن مرحله به اسارت ضد انقلاب درآمده بودند. به طور مثال در سال 1358 امیرسپهبد صیاد شیرازی که در منطقه بسر می برد، در دو مورد به محاصره نیروهای ضد انقلاب درآمد که به سختی از محاصره رهایی یافت. یک مورد در گردنه خان و یک مورد هم در دره قاسملو. نیروی هوایی در آن محورها وارد عمل شد و از شهید صیاد حمایت به عمل آورد. یعنی ما دیگر در آن شرایط مجبور به بمباران می شویم. نیروهای زمینی ما، نیروهای سطحی ما، به قدری تحت فشار هستند که نیروی هوایی از 1358 به این طرف اولین بمباران را علیه پایگاه های نیروهایی که با همدستی عراقی ها دارند علیه ما می جنگند، شروع می کند. یعنی ضد انقلاب با کمک نیروهای دشمن وارد میدان شده است.
از این پس بمباران ها شروع می شود تا جایی که ما به جنگ نزدیک می شویم عراق بخش هایی از خاک کشورمان را در نفت شهر و سومار اشغال می کند. فرماندهان آن زمان نیروهای مسلح، مثل شهید فکوری، شهید فلاحی و دیگران برای این بررسی این رویداد، عازم منطقه غرب کشور می شوند. به پادگانی بالای اسلام آباد، کرند که اسم دقیق آن یادم نیست می روند.

پادگان ابوذر نبوده؟

احتمالاً پادگان ابوذر بود... می روند آن جا تا از نزدیک ببینند چه خبر است. از معاون عملیاتی پایگاه سوم همدان هم درخواست کردیم بیاید آنجا. خلبان شمس بیگی و چند نفر دیگر را مأمور می کنند با بالگرد بروند از نزدیک موقعیت دشمن را در سومار بررسی کنند و ببینند چند کیلومتر آمده داخل و کجاها را گرفته است. می خواهم بگویم که ما مدرک داریم که عراق قبل از سی ام شهریور سال 1359 به بالگرد حامل شمس بیگی و هفت تن از همراهان او که برای بررسی اوضاع رفته بودند حمله می کند، و آنان را به شهادت می رساند. 19 شهریور شهید علی ایلخانی را داریم. یک خلبان کابین جلوی «اف 4» ما را می زنند. مرحوم خلبان محمود اسکندری در داخل کابین هواپیما از ناحیه پا مورد اصابت گلوله تیربار ضدهوایی قرار می گیرد.
بنابراین جنگ مسلحانه با ضد انقلاب پیش از جنگ با عراق ادامه دارد. این داستان تا روز 27 شهریور سال 1359 ادامه پیدا می کند. در همان روز مناطقی از فکه و طالییه به اشغال دشمن بعثی درمی آید. البته در این بحث لازم می دانم که به شهید غلامحسین باستانی هم اشاره داشته باشیم. نظر به اینکه در آن زمان در مرزها نیروهای اطلاعاتی نداشتیم تا درباره وضعیت مرزها به ما اطلاعات بدهند که الان وضعیت چیست. دشمن دقیقاً در کدام مختصات آمده. پاسگاه های مرزی ما در چه وضعیتی هستند. چون بعضی از پاسگاه ها هم مورد تعرض دشمن قرار گرفته بودند. در همان زمان در پاسگاه هایمان شهید داده بودیم. از رئیس پاسگاه تا سرباز گرفته شهید شده بودند. به خلبان هواپیماها مأموریت داده می شد... به هواپیماها در قالب مأموریت شناسایی رزمی، بمب نصب می شد. می گفتند: «آقای خلبان شما پاشو برو این مختصات را در طول مرز چک کن، با چشمانت ببین. اگر جایی دیدی نیروهای دشمن وارد مرز ما شده اند، آن جا را بمباران کن. یعنی خودت شناسایی کن. و اگر مطمئن شدی نیروی دشمن وارد شده، آن جا را بمبماران کن.»
لذا در اوایل تیرماه سال 1359 به شهید خلبان غلامحسین باستانی چنین مأموریتی داده می شود که در آن عملیات او را از دست می دهیم. در 27 شهریور نوبت به شهید خلبان حسین لشکری می رسد. ساعت حدود 7/30-8 صبح روی منطقه دشمن می رود و در حین شناسایی و بمباران، هواپیمای او مورد اصابت موشک قرار می گیرد و سرنگون می شود، و به اسارت دشمن در می آید. بعد از ظهر همان روز هم باز یک پرواز ده فروندی می روند، که باز شهید محمد زارع نعمتی به همین وضعیت دچار می شود. از سرنوشت زارع نعمتی هم هیچ خبری نداشتیم، تااینکه شهید لشکری بعد از 18 سال اسارت آزاد شد و برای ما قطعی شد که محمد زارع نعمتی هم در آن عملیات شهید شده است. این نشان می دهد که نیروی هوایی در روز 27 شهریور 1359 در جنگ های متفرقه پیش از آغاز جنگ سراسری دو تن از خلبانان غیور خود را از دست داد. در آن روز زارع نعمتی شهید شد و حسین لشکری به اسارت دشمن درآمد که سرنوشت آن دو بعد از گذشت سال های متمادی مشخص شد.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 85


 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.