دکتر محمد فولادی*
جعفر اورعی**
چکیده
مبانی و آیین کشورداری و شهریایی یکی از موضوعات اساسی حماسه ملی ایران، شاهنامه فردوسی ، است و در این نوشتار این موضوع بررسی شده است. برخی ازمهم ترین شرایط شهریاری در شاهنامه عبارتند از: دادگری بخشندگی (داد و دهش)، خردمندی، شرم، بیداری، راستی و درستی، وفای به عهد، تامین آسایش مردم و مانند آن. در شاهنامه قدرت دوشادوش داد حرکت می کند و قدرت لازمه مبارزه با بیداد و نیز گسترش داد در کشور است. شهریاری در شاهنامه امری ایزدی و آسمانی است و از این روی داشتن فرّ ایزدی از لوازم پادشاهی به شمار می اید و به گونه ای بازدارنده از بیداد و ناراستی شهریاران است. از دیگر مباحث این نوشتار بررسی مبانی کشورداری است و در این بخش موضوعاتی از این دست بررسی شده است: شهریاری عاملی برای تقابل با بد سگالی اهریمن و اهریمن صفتان، پایه های ایزدی پادشاهی در شاهنامه، چگونگی پیوند شریعت و دولت، رابطه شاه با شهریاران و دیگر و بر سر پیمان بودن در صلح و جنگ، نقش پهلوانان در دستگاه شهریاری ، تاثیر نژاد و موروثی بودن در انتخاب پادشاه، جایگاه مردم عادی در کشور و چگونگی پیوند مردم با شهریاران.مقدمه
آیین کشورداری یا آنچه را که سیاست مدن می نامند در شاهنامه از رونق و روایی توام با دانش و بینش برخوردار است. اساس شهریاری و فرمانروایی بر دو اصل داد و راستی نهاده شده است. به همین دلیل عدالت اجتماعی، سراسر پیکره ی شاهنامه را فراگرفته است بر اساس همین دو ستون سلطنت است که فریدون تداخل امور مملکتی را چندان خوش نمی دارد و باور دارد که:چون این کار آن جوید آن کار این
پر آشوب گردد سراسر زمین
هر حکومتی که با این مبانی ، انس و الفتی ناگسستنی داشته باشد، حکومتی پایدار و ماندگار خواهد بود. در متون کهن و سنگ نوشته ها، آیین کشورداری و جهانداری ملوک عجم به گونه ای مورد ستایش قرار گرفته است که آن را برترین فرهنگ ها دانسته اند. فردوسی این اصول و قواعد جهانداری را بسیار نیک و پسندیده برای ما بازنموده و یکایک رفتار نیک و بد قانونگذاران را بازگو کرده است و چگونه زیستن را به حاکمان و زیردستان شان در کتاب داد و راستی به خوبی آموزش داده است.
فردوسی والاتین و بهترین شرایط لازم برای شهریاران نیک را: دادگری، خردمندی،شرم ، بخشندگی، بیداری، راستی و درستی، وفای به عهد، تامین آسایش و ... دانسته و هرگاه در این اندیشه باشد که فرمانروایی را به نیکی یاد کند، او را به عدل و داد منصوب می دارد. پیوند شاهان را با دادگری بایسته می داند و سران را به راستی و گریز از بیداد فرامی خواند. حمایت از ضعفا و زیردستان در سراسر شاهنامه آشکار است. او تمام زمینه ها و شرایط لازم برای رسیدن به جامعه ای آرمانی را برای حاکمان هر عصری فراهم نموده است و همه ی زمینه های اخلاقی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی فردی شهریاران را بررسیده است.
در شاهنامه، «قدرت» با مدیریت زمانی و مکانی پادشاهان، دوشادوش «داد» به حرکت درمی آید؛ آن گاه یکسره شاه دادورز؛ از هر رنگ و نژادی که باشد، از بن جان ستوده است و شاه بیدادگر چه ایران وچه انیرانی به باد سرزنش گرفته می شود و مایه ی ننگ و نفرین تاریخ است.
از نظر فردوسی، شهریاری و آیین کشورداری قوانین ویژه ی خود را داراست؛ هر فرمانروایی که ادعای حاکمیت بر مردم و اصلاح امور را دارد باید متصف به این اوصاف حسنه باشد. فردوسی اساساً شهریای را از جانب آدمیان و زمینیان نمی داند بلکه آن را خدایی و آسمانی می شمارد به همین دلیل پادشاهان خوب را پادشاهانی اهورایی و خدایی با اندیشه ی درست الهی و شاهان بد را پادشاهانی اهریمنی با اندیشه های شیطانی به شمار می آورد؛ فره ایزدی را نیز به گروه اول می بخشد.
داد و دهش نیز یکی از ویژگی های مهم شهریاری است. شهریاری که آیین داد و دهش را به خوی می داند و اجرا می کند، شهریاری دین ورز و دین خواه است. بنابراین فردوسی «دین و دولت» را در کنار هم و توامان می داند نه در ستیز با یکدیگر؛ حتی برخی شاهان را با صفت «موبدی» و «شهریاری» توصیف می کند؛ شاهانی نیز که از این صفات بی بهره اند مستحق تباهی و نابودی هستند. شاهانی که دین و دولت را در کنار هم می خواهند هم کارکردهای آنان بر اساس آیین شهریاری پاک و راستین بنا نهاده شده است، حتی جنگ و صلحشان نیز بیانگر جنبه های معنوی و آرمانی آنان است. معنویت وخدا محوری در سراسر وجودشان موج می زند. آیین شهریاری او بر اساس دین و داد و خرد بنا نهاده شده است؛ شاهان او نیز با ویژگی های برتر و اهورایی با وظایف سنگین همچون فره، نژاد، بندگی و نیایش، امنیت، آبادانی، مردم داری و درویش نوازی، دادورزی، دانش دوستی، خردمندی، هنر و مانند آن توصیف شده است.
فردوسی«دولت و سیاست» را همچون دین و دولت مکمل قوانین شهریاری دانسته است؛ سیاست داخلی و سیاست خارجی و روابط بین الملل، جزء اساسی ترین محورهای حکومتی است که بی آن، بی نظمی ، در تمام زمینه ها ی خودنمایی خواهد کرد. اندیشه هایی درست سیاسی یک حاکم را از نوع روابط خارجی او می توان دریافت. اندیشه های سیاسی، مدیریتی اقتصادی حاکمان، ضامن دوام و استحکام یا نابودی دولت حکومت است و سرانجام حاکمان، برای برقراری تمام زمینه های فوق مستلزم فراگیری آیین نامه نگاری و آداب سفیری می باشند. برای برقررای روابط داخلی و خارجی ناگزیر از داشتن دبیر و سفیر بوده اند. دبیران و سفیران در واقع پیام رسانان اندیشه های آشکار و نهان شاهان، به شیوه مکتوب و زبانی بوده اند، آنان قلم و زبان شاه بوده اند و در تمام شرایط بررسی موارد یاد شده هر یک نیاز به نوشتاری جداگانه است و از مجال این مقال خارج است.
از آنچه گذشت به نیکی نمایان است که شاهنامه را نباید با نگاه سطحی و تنها با عنوان «نامه شاهان» نگریست بلکه در شاهنامه شیوه زندگی و چگونه زیستن و نیک زیستن و نیکنام مردن دغدغه ی پهلوانان و قهرمانان است. در شاهنامه فرمانروایان آزاد نیستند هرگونه خواستند زندگی کنند و کشورداری فرمانروایی اصولی دارد؛ از این جهت است که در نامگذاری شاهنامه وجه تسمیه آن نیز باید ژرف تر نگریست و دچار سطحی نگری نشد. دکتر حمیدیان پیرامون علت نامگذاری کتاب به شاهنامه بر این باور است که: فردوسی خود پهلوان منش است و شاهنامه در حقیقت پهلوان نامه، صفات پهلوانان، راستی، آزادی بخردی و بیداد ستیزی است و تاریخ قوم خود را نیز از دید پهلوانان راستین مثل رستم می بیند. شاهنامه، برخلاف اندیشه برخی که برچسب شاه دوستی را در سراسر شاهنامه به پیشانی فردوسی می چسبانند، نامه شاهان نیست، شاه نامه هاست. خود او نیز از اصطبل ثناخوانی دلی از پرعذاب دارد.(حمیدیان، 1372، صص 65-70)
1- مفهوم قدرت و حکومت و جایگاه شاه
فردوسی در آغاز شاهنامه، با یاد کرد این نکته که: نخست کسی که در آیین تخت و تاج را رسمیت بخشید کیومرث است. اثر گران سنگ خود را بر اساس آیین کشورداری و حاکمیت پادشاهان بر مردم استوار می دارد.بپرسیدشان از کیان جهان
وزان نامداران فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند
131/4-132
بگفتند پیشش یکایک مهان
سخن های شاهان و گشت جهان
(چاپ مسکو، ویرایش حمیدیان: 134/5)
با سخن شاهان و رسمیت یافتن تاج و تخت، قدرت و حکومت مفهومی با زیر مجموعه های بسیار گسترده و عمیق می یابند. قدرت، چون ثروت یکسره از مقوله ی بدی ها نیست تا بتوان به آسانی درباره ی آن حکم کرد: فریدون بی توسل به قدرت نمی تواند ضحاک را در بند کند. کیخسرو، بی اریکه ی قدرت نمی تواند داد بگسترد و حق ستمکش را از ستمگر بستاند. آیین های بی قدرت اگر ستمی نکرده اند باری مصدر خدمتی نیز نبوده اند. گشتاسب نمونه انسانی است که دیو قدرت از او هیچ چیز اهورایی باقی نگذاشته است. وی تنها به حفظ قدرت می اندیشد و بس قدرت برای او وسیله نیست،هدف است و از این راه هدف، طبیعی ترین و مقدس ترین مواهب اهورایی، مهر فرزندی، را قربانی می کند. گشتاسب چنان در لذت قدرت غرق است که با یک دام هم فرزند را می کشد و هم گستراننده ی معنویت را.(رحیمی، 1376: 11-18-19)
جایگاه شاه نسبت او به مردمان، همانند نسبت مردمان به سراسر آفریده های گیتی است.
در دینکرد آمده است: «آفریدگار آدمی را چنان آفریده است که همه ویژگی ها و داستان های همه آفریدگان دیگر، در او یک جا گرد آمده است. و آدمی شکل گیتوی یا مادی اورمزداست. و نیروی ویژگی های همه آدمیان، در یک شاه نیک یگانه، در شاه کشورها گرد آمده است»(DENKART III، فصل 326، ص 305). جامعه شناسی شاهنامه نیز جامعه را با تن آدمی می سنجد که در آن شاه هم چون سر، و طبقه های اجتماعی هم چون اندام های گوناگون هستند. شاپور دوم هنگام اندرز به جانشین خود، در توصیف پادشاه به او می گوید:
دل و مغز مردم دو شاه تنند
دگر آلت تن سپاه تنند
چو مغز و دل مردم آلوده گشت
به نومیدی از رای پالوده گشت
بدان تن سراسیمه گردد روان
سیه چون زید شاه بی پهلوان؟
چو روشن نباشد بپراگند
تن بی روان را به خاک افگند
چنین هم چو شد شاه بیدادگر
جهان زو شد زود زیر و زبر
بدو بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام او شاه بی دین بود
(631/921- 636)
فردوسی در آن هنگام پرآشوب پایان کار ساسانیان، که جامعه ایرانی در به در در پی شاهی فرهمند است و طی دو سال حدود دوازده شاه بر تخت می نشینند و سرنگون می شوند، می سراید:
چگونه بود زندگی در برش
تنی را کزو دور باشد سرش؟
در هر حال، شهریار خویشکاری سنگینی بر دوش دارد که به یک روز نگهبانی، نگهداری از جامعه، و به رویی دیگر، رهبری آن به سوی غایت خویش یعنی رشد و بالش است.»(ثاقب فر، 1377: 281، 279)
بنابراین باید دید فردوسی در شاهنامه برای کاهش فساد و قدرت و خود کامگی شهریاران چه اندیشیده است و ساخت معنایی کلیت شاهنامه در روند شهریاری را چگونه می داند:
ساخت معنایی کلیت شاهنامه در بیان روند شهریاری دو مرحله دارد: مرحله ی اول سازمان یابی سیاسی جامعه و تاسیس شهریاری در محور پادشاهی-جهان پهلوانی. مرحله ی دوم که با پادشاهی کیقباد و جهان پهلوانی رستم آغاز می شود که می توان آن را مرحله باز نمودن چگونگی کارکرد شهریاری در ایران دانست که خود به دو بخش اسطوره ای و تاریخی تقسیم می شود. فردوسی در مرحله ی دوم عامل انحطاط آور در کارکرد شهریاری را تراکم قدرت گرایش پادشاهان به استبداد و خودکامگی و خود مطلق بینی می داند.
فردوسی با تکیه بر خرد اخلاقی و ساطوره، تدابیری اندیشید تا مگر از فساد قدرت و گرایش آن به خودکامگی بکاهد و قدرت منحرف شده از راه ایزدی را دریابد که یکی از آن تدابیر تاکید بر خردمندی و نیروی اخلاقی شخصی شهریار و تشویق وی به فریفته نشدن به قدرت است مثل کیخسرو و درخواست هایش از خدا. کیخسرو در پاسخ زال می گوید:
پرستنده روز و شبانم به پای
همی خواهم از دور رهنمای
که بخشد گذشته گناه مرا
درخشان کند تیره راه مرا
برد مرمرا زین سرای سپنج
نماند به من در جهان بزم و رنج
نباید کز این راستی بگذرم
چو شاهان پیشین بپیچد سرم
(2650/608-2653)
تدبیر دیگر تاکید بر ازادی جویی و آزادگی جهان پهلوانان و مراقبت آنان در کار شهریاری و انتقادهای تند از رفتار شاهان است.(پرهام، 1377: 107-109)
فردوسی در شاهنامه خویش نام پنجاه و دو تن از پادشاهان پیش از اسلام را با ویژگی های مخصوص به خود از کیومرث تا یزدگرد ذکر کرده است و پادشاهان را به سه دسته جداگانه تقسیم کرده است. گاه قدرت چنان بر آنان موثر افتاده است که جز خود را ندیده اند و در چاه گمراهی فرو افتاده اند. غرور قدرت و زرق و برق حکومت آن ها را از گرایش به یزدان و راستی باز داشته است و به جای خدا، خود را دیده اند، خلاصه قدرت با سه مفهوم متفاوت به کار برده شده است:
دسته اول شاهان بیدادگر و ستم پیشه اند که مفهوم قدرت و حکومت برای آنان جز ستمگری و ظالم پروری چیز دیگری نمی باشد؛ بیداد بر زیردستان و درویشان را آیین کشورداری و قانون بی چند و چون خود می دانند. بر قله قدرت ایستادن را به هر قیمتی حتی نابودی و لگد کوب کردن دیگران حق مسلم خود می دانند. آغاز و انجام پادشاهی آنان جز با زور و قدرت نخواهد بود. ضحاک، یزدگرد بزه گر، شیرویه و فرآیین و امثال آن را می توان در این گروه جای داد.
دسته دوم شاهانی هستند که قدرت و حکومت خویش را در مسیر داد و دهش، مردم نوازی و برقراری عد الت اجتماعی به کار گرفته اند؛ متاسفانه تعداد این شاهان در شاهنامه انگشت شمارند و برخی هم که جزء این گروه قرر گرفته اند، خالی از عیب و ایراد نیستند (نوشین روان با ازار وزیر دانشمند و خردمند خویش و نابودی خاندان مهبود چهره عدالت محوری خود را لکه دار کرد). فریدون، کیخسرو، بهرام گور و نوشین روان در این گروه قرار گرفته اند. اینان کوشیده اند تا هم و غم خود را در راه رفاه و آسایش و امنیت زیردستان به کار ببرند. مفهوم قدرت و حکومت بر ایشان از کاستن از آسایش خود و افزودن آسایش مردمان چیز دیگری نخواهد بود. خود را فدای همه نموده اند نه همه را فدای خود، همیشه میزان شاهان دادگر بر بیدادگر افزونی نداشته است و این خود دغدغه دیرینه فردوسی بوده است.
دسته سوم شاهانی را می توان نام برد که به ننگ آلوده اند. قدرت و حکومت را نردبانی برای خودخواهی و خودکامگی های شاهانه خویش قرار داده اند بی آن که خود بر عاقبت کار خویش بیندینشد. خواسته و ناخواسته با طناب قدرت در چاه خواری و ننگ درافتاده اند آنان به وسیله قدرت و حکومت بلکه به واسطه ی کم خردی، شیفتگی تاج و تخت کیفرخواهی و پیمان شکنی ، هوس بازی و خودکامگی بسیار خویش ، دامن خود را به ننگ آلوده اندمفهوم قدرت و حکومت برای این گروه رسیدن به آرزوهای دور و دراز خویش است؛ هر چند ایشان در اندیشه بیدادگری و آزار مردم خویش نیستند و هرگز چون شاهان بیدادگر فکر و ذکرشان ستم بی رویه بر زیردستان نیست اما با بی خردی و خودخواهی و هوس بازی، خود بلای ناخواسته و رنج دو چندان را بر مردمان فرد آورد؛ به گونه ای می توان گفت که رنج و زار این دسته کمتر از بیداد دسته اول نخواهد بود.
جمشید، کاووس، گشتاسب، قباد، پیروز، بهمن اسفندیار، خسروپرویز، هرمزد انوشیروان در ردیف این گروه می باشند.
جمشید ادعای خدایی می کند، کاووس در هوس پرواز است. گشتاسب شیفته ی تاج و تخت است، قباد قدر ناشناس است، پیروز با بهرام گور پیمان می شکند، بهمن و اسفندیار کین خواه است، خسروپرویز غرق هوس بازی خویش است، هرمزد انوشیروان سبک مغز است.
فردوسی نقش و اهمیت قدرت و حکومت را با شواهد روشن و بسیار برای خوانندگان شاهنامه بازگو می کند. فردوسی یکی از راه های کنترل قدرت را رهاکردن آن می داند و این نظریه را در داستان کیخسرو ترسیم می کند، پایان پادشاهی کیخسرو و سپردن قدرت مطلقه به دیگران بیانگر این مدعاست.
فردوسی نمودار قدرت و نوع استفاده از آن را نه تنها برای شاهان انیران بلکه برای شاهان ایران نیز ترسیم کرده است. او شوم ترین و بدترین شاه ایران را شیرویه می داند:
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر را سپرد
(597/1338)
کند گرد بر گردن خود بزه
از آن پادشاهی چه باید مزه
فرستاد گوینده ای را ز رزم
که در خاک شد تاج شیروی شوم
که جانش به دوزخ گرفتار باد
سر دخمه ی او نگونسار باد
(12/1338- 13)
بهترین پادشاه ایرانی از نظر فردسی بهرام گور است زیرا او بسیار در اندیشه شادمانی و آسایش مردمان زیردستش بوده است، هرچند فردوسی بر او نیز خرده ای گرفته است و آزمندی او را در آمیختن و آمیزش با زنان نکوهش کرده است.
اما در میان شاهان غیر ایرانی و چگونگی استفاده از قدرت فردوسی به این نتیجه می رسد که بهترینشان نعمان و کید و قیدانه است؛ بدترینشان افراسیاب سپس ارجاسب است؛ اما ستمکارترین شاهان انیران را فور معرفی می کند. از نظر فردوسی او از قدرت و حکومت، بدترین نوع استفاده را نموده است و از قدرت خود در راه بیداد بر دیگران سود جسته است و از مفهوم قدرت جز ستم و سلطه بر زیردستان چیزی نفهمیده است.
در شاهنامه از سه پادشاه در سه مقطع مختلف پیش از تاریخ، تاریخ ساسانی و عصر فردوسی سخن رفته: گشتاسپ، خسروپرویز و محمود که شباهت و اشتراکات مهمی با هم دارند که به نظر می رسد یک تداعی کننده ی دیگری باشد و احتمال می رود که تعمدی در کار بوده است. از جمله ویژگی های مشترک آنها این است که هر سه قدرت جوی، آزمند و توسعه طلب اند، بی رحم اند، ذهنی منجمد و خرافی دارند، در استمداد اجانب در مقابل دشمن داخلی درنگی نمی کنند، چنان که نه پادشاهی گشتاسپ بدون یاری روم میسر شد، نه بازستای تاج پرویز از بهرام بدون مدد همین کشور، نه فرمانروایی محمود بی مدد عباسیان. این هر سه همواره در بیم از کف رفتن قدرتشان به دست پسر یا دشمن داخلی اند، گشتاسپ و پرویز، پادشاهی را به زور از پدر می ستانند. محمود و گشتاسپ هر دو به بهانه گسترش دین به هند صلح طلب، لشکر می کشند. در جریان زندانی و شکنجه شدن بوذرجمهر به دست نوشین روان که به کوری این دستور خردمند می انجامد؛ شباهت هایی با حبس و شکنجه ابوالعباس اسفراینی دیده می شود.(حمیدیان، 1372: 136)
2- مبانی کشورداری و شهریاری در شاهنامه
گرچه برخی از پژوهشگران، فرمانروایی خاورانه رااز گونه فرمانروایی خودکامه دانسته اند و بر این باورند که در این شیوه از کشورداری، فرمانروا کامکار و کامران است و هرچه دلش بخواهد، می تواند انجام دهد و در برابر هیچ کس مگر خویشتن، پاسخگوی کردارها و رفتارهای خویش نیست ولی از نگاهی فراگیر، بنیادی ترین ویژگی فرمانروایی رادر ایران، سویمندی دوگانه و ناسازوارانه آن می دانند. فرمانروایی ایرانی، از سویی، فرازین و مینوی است و از سوی دیگر، فروردین و گیتیگ و «کشوردارانه». ایرانیان تنها زمانی فرمانروایی کسانی را بر خویشتن و بر ایران زمین گردن می نهند که این کس، از آن پیش، مردی مینوی بوده است. هم از آن است که شیوه فرمانروایی ایرانی را می توان، موبد-شاهی یا شاه-موبدی نامید. بدین جهت از زبان جمشید می شنویم:منم گفت یا فرّه ایزدی
همم پادشاهی، همم موبدی
(6/12)
در این شیوه از فرمانروایی، این دو از یکدیگر ناگسستنی اند و شاه تنها زمانی شاه می تواند باشد، که از آن پیش موبد شده باشد، یعنی مرد مینو. بر این پایه، فرمانروایی به شیوه ایرانی ان، کاری است پیچیده و دشوار که در توان هر کسی نیست. نازکی و دشوار این کار انگیزه ای شده است که ایرانیان، در فرمانروایی، به نیور و پشتیبان ایزدی و آسمانی باور بیابند که «فر» خوانده می شود و فرمانروایی درست و به آیین بازبسته بدان است. هم از این روست که بازتاب و نمود برونی «فر» هاله ای درخشان و مینوی شمرده می شده است که بر گرد سر فرمانروایان فرمند تافته است و همان است که هاله آذرین (=اثیری) یا اورا (AURA) نام گرفته است.(کزازی، نامه باستان، ج4، 1383، 3-5)
فرمانروایی در شاهنامه را می توان بر بمنای زیر استوار دانست:
1-2) شهریاری امری در تقابل با بدسگالی اهریمن است مثل داستان ضحاک و هم دستی او با ابلیس و نابودی پدرش یا گمراهی کیکاووس از وسوسه دیو و آسمان پیمایی او.
2-2) شهریاری کاری است که مبنای ایزدی دارد؛ به همین دلیل است که فردوسی بارها از «فره ایزدی» سخن می گوید و گوهر فر ایزدی را ایمان داشتن به قدرت الهی می داند و لا غیر اگر این ایمان نباشد فرایزدی از دست می دهند همانگونه که جمشید و ضحاک و کاووس دیده می شود.
3-2)شریعت دولت در کنار یکدیگرند نه معاند هم. جمشید به خاطر به هم زدن این نظم یعنی جدایی کار شهریاری از امر شریعتمداری، دچار پادافره ایزدی می شود و تسوط ضحاک با اره به دونیم می شود.
4-2) شهریار باید به داد و دهش با مردم بپردازد و عالی ترین نمونه این گونه شهریاری در شاهنامه فریدون است.
فریدن فرخ فرشته نبود
زمشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
5-2) گسترش روند شهریاری تا روزگار فریدون در حقیقت معادل به ثمر رسیدن روند دیر انجام سازمان یابی سیاسی جامعه در قالب کشور است. از زمان فریدون به بعد کشوری داریم به نام ایران با درفشی به رنگ سرخ و زرد و بنفش که نماد ایران است و حرمت آن از شخص شاه هم فراتر می رود.
6-2) از کارکردهای سایسی شهریار، جنگ و صلح است که این دو خلاصه کننده روابط شهریار با شهریاران دیگر است. فردوسی برای حفظ صلح و جلوگیری از جنگ، «ابزار معنوی» را برای شهریار پیشنهاد می کند و آن را در مفهوم «پیمان نگاه داشتن شهریار» بیان می کند و این ویژگی در چهره سیاوش نمود می یابد.
به کین بازگشتن، بریدن ز دین
کشیدن سر از اسمان و زمین
چنین کسی پسندد ز من کردگار؟
کجا بر دهد گردش روزگار؟
(1047/230-1048)
در شاهنامه پیمان شکنی جنگ را به همراه دارد؛ همچون پیمان شکنی افراسیاب و کشتن سیاوش که خشم رستم را برای نابودی تورانیان بر می انگیزد و در جنگ با تروانیان، سرخه (فرزند افراسیاب) به شیوه مرگ سیاوش بر بنای سیاست و گوهر شهریاری و تحکیم پیمان و عدم پیمان شکنی کشته می شود.
7-2) نقش پهلوانان به ویژه رستم در دستگاه شهریاری، همه رزم و حفظ شهریاری است. سام به منوچهر می گوید:
از این پس همه نوبت ماست رزم
تو را جای تخت است و شادی و بزم
اما رستم به عکس دیگر پهلوانان تسلیم خودکامگی شاهان نمی شود بلکه جهان پهلوانی رستم در محوری موازی قدرت شاه در دستگاه شهریاری است و پهلوانی رستم و روح ملی در هم تنیده است.(پرهام، 1377: 90-93)
فردوسی اصول حاکم بر جامعه را آن می داند که از سوی خردمندان و عقلای قوم و فرزانگان تعیین شده باشد و اگر چنین شود و زمام امور به دست بداندیشان و کج فکران سپرده شود، دیوانگان و اراذل بر مسند قدرت می نشینند «اذا ملک الاراذل هلک الافاضل»
نهان گشت آیین فرزاندگان
پراکنده شد کام دیوانگان
(3/17)
فراموشی اصل فرزانگی در کار حکومت، تخریب بنیادهای اساسی اجتماع است و فراگیری ترس و نومیدی در جامعه و بی بهره شدن مردم از نعمت اندیشه های فرزانگان حاصل آن خواهد بود. در جوامع داد پیشه، فرزانگان برای رسیدن به کمال مطلوب مورد مشورت قرار می گیرند. پندنامه های بزرگان اندیشه، نمودار همین مطلب است. در جامعه سالم، هنر و ارزش های اخلاقی، مقامی والا دارد. در جامعه متوازن، راستی و صداقت در گفتار و پندار و کردار از ستون های استواری است که دوام حکومت را تضمین می کند؛ برعکس در جامعه غیرمتوازن و ناسالم راستی گم می شود:
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
(4/17)
محور حکومت، داد، راستی و صداقت است؛ صداقت با مردم و صداقت با خود. در حکومت بیداد، تجاوز به شرف و ناموس مردم کاری عادی می شود، به ویژه صاحبان قدرت بیشتر در این مورد دست اندر کارند. ضحاک وقتی به جمشید تسلط می یابد، دو تن از دختران جمشید را در اختیا رمی گیرد و درس کژی و جادویی به آنان می دهد:
بپرورد شان از ره بدخویی
بیاموختشان کژی و بدخویی
ندانست جز کژی آموختن
جزاز کشتن و غارت و سوختن
(10/18-11)
اما فریدون پس از تسلط بر ضحاک، مناصب و مشاغل مملکتی را بر اساس شایستگی ها و موازین خرد و عدالت به زیردستان سپرد تا نظام امور کشور که توسط ضحاک بشولیده بود قوام یابد و امن و عدل سایه گسترده شود: (اولیایی، رمضانعلی، تحلیل و بررسی قیام کاوه، 15-17)
نشست از بر تخت زرین او
بیفکند نا خوب آیین او
(435/29)
چو این کار آن جوید این کار آین
پر آشوب گردد سراسر زمین
(440/30)
8-2)یکی دیگر از مبانی حکومتی و پادشاهی شاهان در شاهنامه که گاه ویژگی منفی نیز هست، میراثی بودن پادشاهی است. همین میراثی بودن است که گاه بخردان و کارآگاهان کنج عزلت و گمنانی برمی گزیده اند و یا مجبور به اطاعت از پادشاهان نادان وخودکامه می شده اند.
خسرو پروز به بهرام چوبینه می گوید:
پسر بی گمان از پدر تخت یافت
کلاه و کمر یافت و هم بخت یافت
(321/1218)
بهرام گور تاج و تخت را میراث پدرش می داند:
که تاج کیان یافت از یزدگرد
به خرداد ماه اندرون روزارد
(1916/996)
حتی به گونه ای بوده است که برای دریافت تاج و تخت سن مشخصی را در نظر می گرفته اند. کیکاووس به سیاوش همه چیز داد جز افسر:
زهر چیز گنجی بفرمود شاه
ز مهروز تیغ و ز تخت و کلاه
جز افسر که هنگام افسر نبود
بدان کودکی تاج درخور نبود
(24/205، 127)
و چون سیاوش هشت سالش شد:
به هشتم بفرمود تا تاج زر
ز گوهر درافشان کلاه و کمر
نبشتند منشور بر پرنیان
بهرسم بزرگان و فر کیان
زمین کهستان ورا داد شاه
که بود او سزای بزرگی و گاه
(130/205-132)
بهرام گور در حضور بزرگان تاج بر سر پسر می نهد:
گروهی که بایست گردند گرد
بر شاه شد پور او یزدگرد
به پیش بزرگان بدو داد تاج
همان طوق با افسر و تخت و عاج
(2580/1014-2581)
یزدگرد تاج را به پسرش هرمزد بخشید. قباد نیز پادشاهی را به پسرش انوشیروان واگذار کرد:
به کسرا سپردم سزاوار تخت
پس از مرگ ما او بود نیکبخت
(360/1035)
«شارل هانری دوفوشه کور» در مقاله ای با عنوان: «هنر نژاد و گوهر شاهان»، تنوع سلطنت در شاهنامه و مبانی آنرا سه گونه بیان می کند:
1- سلطنت از پدر به پسر که توام با آرامش است و با کسرا انوشیروان به اوج خود می رسد و ناخلف بودن پسر نیز باعث نگون بختی است مثل شیرویه پسر مریم.
2- سلطنت از برادر به بهرام مثل بهرام چهارم و یزدگرد بزرگ و یا پیروز و هرمزد.
3- سلطنت نیابتی که زمانی رخ می دهد که در تبار شاهی وقفه ای حاصل شود که نیابت سلطنت، آخرین راه حل است و یا اینکه پسر از جانشینی پدر سرباز می زند مثل بهرام گور؛ در این مورد است که وجود یک زن از تباره شاه اهمیت می یابد.(ستوده، 1374: 58)
9-2) یکی دیگر از آداب پادشاهی، حرمت و بزرگداشت شاهان دیگر است که شاه باید رعایت کند. شاهنامه برای شاه حرمتی ویژه قائل است، مثلا کیخسرو، خاقان چین را که در بند بوده است، ایوان و کاخی خرم می آراید:
یکی خرم ایوان بپرداختند
همان جای خاقان چین ساختند
در نامه کیخسرو به رستم می نویسد:
و دیگر اگر چند در کارزار
کسی بفکند خسرو نامدار
چو شاه است زودش نشایست کشت
که هست این ز کردار و خوی و سرشت
20-2) در ادامه به بررسی نمونه هایی از مبانی کشورداری در شاهنامه می پردازیم.
مبانی حکومتی و کشورداری اردشیر ساسانی بر اصول زیر استوار بود: آبادانی کشور، آسایش مردم، دادگری، کارداران، سرهنگان، سپاهیان و مردمانش نباید در آرزوی چیز باشند و شب را با نیاز بخوابند.
اردشیر کاخ خود را، بر روی همه مردمان بازنهاده بود، چه آنها که نیک خواه او باشند چه بدخواه:
جهان سر به سر در پناه من است
پسندیدن داد راه من است
نباید که از کارداران من
ز سرهنگ و جنگی سواران من
بخسپد کسی دل پر از آرزوی
گر از بنده گر مردم نیک خوی
گشاد است بر هر کس این بارگاه
ز بدخواه و ز مردم نیک خواه
(8/874-11)
اردشیر به قدرتی ارج و ارزش خردمندان، دبیران و دانشمندان را می داند که به روشنی، بزرگی آنها را در برابر انجمن اذعان می دارد تا بدانجا که دبیران را هم چون پیوند جان خویش می خواند و شهر و سپاه و کشور و مردم را بدان شاد می داند:
شناسنده بد شهریار اردشیر
چو دیدی به درگاه مرد دلیر
نویسنده گفتی که گنج آگنید
هم از رای او رنج بپراگنید
بدو باشد آباد شهر و سپاه
همان زیردستان فریاد خواه
دبیران چون پیوند جان منند
همه پادشاه بر نهان منند
(325/883-328)
زمانی که کارداری را به شهری رهسپار می کرد، سفارش می کرد که: از مردمان رشوه نستانی، دنیا سرای سپنج است، راستی و فرزانگی بجوی، آز و دیوانگی مجوی، از خویشان خود نیز کسی با خود مبر، هر ماه بر درویشان درم بخشی کن، اگر کشور آبادگرانی و مردمان را در اسایش بداری از دادگستری خود شادمان می گردی:
چو رفتی سوی کشوری کاردار
بدو شاه گفتی درم خوار دار
نباید که مردم فروشی به گنج
که ر کس نماند سرای سپنج
همه راستی جوی و فرزانگی
ز تو دور باد آز و دیوانگی
ز پیوند خویشان مبر هیچ کس
سپاه ان چه من یار دادمت بس
درم بخش هر ماه درویش را
مده چیز مرد بداندیش را
اگر کشور آباد داری به داد
بمانی تو آباد وز داد شاد
(329/883-334)
داد و قانون پادشاه ساسانی چنان بود که خواستارجهاندیدگان و کاردانان بود و جوانان شایسته و بردبار و دانش پذیر را جایگزین پیران و از کارافتادگان می نمود (ترکمان اسدی، نشریه آناهید، پیش شماره سال نخست)
جهان دیدگان را همه خواستار
جوان و پسندیده و بردبار
جوانان دانا و دانش پذیر
سزد گر نشیند بر جای پیر
(343/884-344)
فردوسی دو نمونه شاهی را در شاهنامه نشان داده است: اردشیر و نوشین روان که اولی پادشاه ارزش های بنیادین است و دومی پادشاه ارزش های عظمت سلطنت. اردشیر دارای چهار شاخص اصلی است:
1- انتقام جویی و جبران خسارت (کین)
2- عالت خواهی (داد)
3- طلب تخمه نیک(نژاد)
4- اتکا بر دین (پادشاهی و دین)
در سراسر شاهنامه، کین خواهی پاسخی است که در برابر بیداد آمده است. هدف پادشاهی اردشیر داد است و در خطبه تاجگذاری اردشیر، یک واژه کلیدی است:
که اندر جهان داد گنج من است
جهان زنده از بخت و رنج من است
(5/874)
داد پایه و اساس اعمال قدرت پادشاهی است:
که داند صفت کردن از داد تو
که داد و بزرگی است بنیاد تو
(514/888)
اما پربارترین شاخص نمونه شاهی اردشیر پیوند مستحکم دین و پادشاهی است:
نه از پادشا بی نیاز است دین
نه بی دین بود شاه را افرین
اما شاخص آغازین سلطنت نوشن روان «داد» است. او حتی پیش از رسیدن به پادشاهی دادخواه است و در خطبه آغاز پادشاهی خویش، عهد خود را با مردم ایران بر پایه داد قرار می دهد»:
نه زو پر هنر تر به فرزانگی
به تخت و به داد و به مردانگی
(ستوده، 1374: 59)
3- مردم عادی در شاهنامه
یکی از مهم ترین و اساسی ترین مبانی حکومتی هر جامعه و دوستی که بی آن هیچ سطلان و سلطنتی دوام و قوام نخواهد داشت بی گمان مردم عادی و توده ی مردمانند. آنان در عین گمنامی و زیر دستی با وجود آنکه گاه شاهان خودکامه هرگز ارج و ارزشی برایشان نمی نهادند، در واقع عمود خیمه پادشاهی بوده اند و هستند و سنگینی بار تاریخ را اینان بر پشت داشته اند. در سراسر شاهنامه، جایی نمی یابیم که فردوسی از نقش و رنگ مردم، غفلت ورزیده باشد. او دادخواه مردم است با تمامی هویت و فرهنگ خرد و کلان آنها؛ با همین اندیشه خردورزانه و اقع گرایانه است که فردوسی را رهبر خلفا دیگر هم عصران، از آن همه زرپاشی ها و صلات محمودی و معسودی، محروم می دارد. فردوسی توده ی مردم را سنگ زیرین حکومت وشهریاری می داند و تا پایان اثر خود، بر آن پای می فشارد.مردم عادی در روند رویدادهای شاهنامه نقشی انکارناپذیر دارند و حقیقت این است که قهرمانان راستین حماسه، همینانند. منتهی ترازووارگی تاریخ باعث شده که کفه ی اینان که سنگین تر است فرو نشیند و کفه ی درباریان که سبک تر است بالا بیاید. به راستی اگر جنگیان گمنام ایران نمی بودند، صنعت گر ایران جنگ افزارهاشان را نمی ساختند، دهقانام، دامداران، پیشه وران و بازرگانان ایرانی، آذوقه برایشان فراهم نمی آوردند، شاهان وسرداران و پهلوانان کی می توانستند در ستیز با دشمنان این سرزمین پیروزی فراچنگ آورند؟ مردم عادی چوب انبوهی و گمنامی خویش را خورده اند و گرنه سنگینی بار تاریخ را اینان بر پشت داشته اند. برای نمونه داستان ضحاکم و تحمل رنج توسط مردم، همراهی مردم در کین خواهی کیومرث و هوشنگ، داستان بهرام گور و قهرمانان داستان او که همه ی مردم عادی اند، قیام کاوه علیه ضحاک، یاری کردن مردم سهراب را،یاری کردن مردم اردشیر بابکان را، شوریدن مردم بر قباد،طغیان مردم بر هرمزد و عصیان بزرگان بر خسرو پرویز.
قیام فریدون، قیام کاوه آشکارترین نمونه نمایش تجلی اراده مردم در ماسه است. پژوهش در شاهنامه این باور را در ما استوار می کند که ایرانیان همواره می کوشیده اند تا تضادشان را با حکومت از راه های مسالمت آمیز حل کنند.(سرامی، 1373: 846-849)
انوشیروان نخست در آغاز پادشاهی، بنابر آیین، از برنامه های خود یاد می کند که بنیاد آن ها، همانند افزایش نقش دولت مرکزی و خود شاه است. آنگاه شاه به استان بندی تازه کشور می ردازد، اندازه و نظام مالیاتی (=گزیت ستانی) را دگرگون می سازد؛ زمان پرداخت ها هر چهار ماه یکبار می باشد. فهرست دریافتی ها در سه دفتر نوشته و در دیوان نگهدرای می شود که یکی نزد گنجور، یکی نزد کاردان هر استان و یک برگه نزد هر حسابدار بماند. کارآگاهان خود را به سراسر کشور می فرستد. فرمان می دهد که بر کشتزارهایی که گرفتار ملخ یا بادهای زیانمند و خشکسالی شده اند، مالیاتی تعلق نگیرد، زمین های مرده آباد گردد، به کشاورزان بی زمین و بذر و چارپا از خزانه شاهی پرداخت گردد.(ج 56/8-58).
4- پیوند شاه و مردم
با توجه به شاهنامه رابطه و پیوند شاه با مردم و مردم با شاه پیوندی عمیق و ناگسستنی است اگر داستانی از شاهنامه را بخوانیم، خواهیم دید که هر جا نام پادشاه آمده است در کنار آن مردم نیز حضوری چشمگیر داشته اند. مردم با شاه و شاه با مردم نفس می کشند و زنده اند. جدایی این دو ناممکن است زیرا هردو لازم و ملزوم یکدیگرند و بی هم هیچ اند. تنها حامی و نگهدار شاهان مردانند و تنها حافظ و امین مردم نیز شاهانند. اگر این بر آن یا آن بر این خیانت ورزد تباهی و فساد برخیزد. پس این دو مکمل همند و نباید یکی بر دیگری برآشوبد و خودکامگی ورزد. شاه همانند سر و کشور مردم همانند تن می باشد، آرامش و امنیت، عمران و آبادانی، برابری و دادگری و همه همه در گروه سلامتی و راستی این سر و تن می باشند. شاه باید با مردم، در میان مردم و از مردم باشد و نه جدای از آنان؛ زیرا آغاز و انجام تمام امور مملکتی در دست قدرت اوست. داستان بهرام و لنبک و براهام، هبرام و مهر بنداد، تحریک شراب و حلیت مجدد آن بهرام و دختران آسیابان، پیدا شدن گنج جمشید، بهرام و برزین و دختران او، بهرام و آرزو، بهرام و فرشید ورد، بهرام و بازرگان و شاگرد و سرانجام بهرام و زن شیردوش در پرردن این اندیشه در ذهن مخاطبان شاهان ممتازند که شاه باید مستقیماً با مردم نشست و برخاست کند، معاشران آنان باشد و از حال و روزشان آگاهی حاصل کند در تمام داستان ها، شاهد حضور بهرام شاه در میان رعایای اوییم. در داستان بهرام و بازرگان و شاگرد، حماسه پرواز، اندیشه مندرج در این داستان و دیگر داستان های بهرام گور را با ما در میان می گذارد. در داستان یاد شده از زبان بهرام شاه خطاب به موبد چنین می خوانیم:به موبد چنین گفت زان پس که شاه
چو کار جهان را ندارد نگاه
چه داند که مردم کدام است به
چگونه شناسد کهان را ز مه
(1301/979-1302)
بهرام گور تنها پادشاهی است که به زیستن در میان مردم بها می دهد و احتمالاً این خوی پسندیده را به هنگام خردی از پروردگاران خویش نعمان و منذر و دیگر تازیان در پذیرفته است.(سرامی، 1373: 726-727)
مردم نیز در برابر شاهان خود وظایفی دارند که اشکارا است. مردم باید تمامی دستورات درست و منطقی شاه را با جان و دل اطاعت کنند. در شاهنامه فرمان شاه با فرمان یزدان یکی دانسته شده است. سرپیچی از او نیز در حکم سرپیچی از خداوند است. البته باید گفت که مردم همیشه به این وظیفه مهم خود عمل نموده اند حتی فراتر از انتظار حاکمان خود.
چنان که از شاهنامه برمی آید ایرانیان (به دلیل وجود فرایزدی در وجود شاهان)، فرمان شاه ایزدی و درستگار و یزدان را یکی می داند و از کسی که از فرمان شاه سر بتابد و ترس و شرم خداوند را از دل ببرد بدفرجام می شود. آن کسی که فرمان شاه را به جا نیاورد خود را در برابر پروردگار گناهکار می داند و همیشه از کرده خود شرمسار است. نزدیکی میان فرمان شاه و یزدان به اندازه ای است که گزینش جانشین شاه به فرمان خداوند است. هرکه از فرمان شاه سرپیچی کند در این جهان او را سرزنش می کنند و در آن گیتی در پیشگاه پروردگار پژوهش می شود. آن کس که از فرمان شهریار روی بتابد به خداوند نیرنگ و فسون به کاربرده و از راه و آیین و دین روی جسته است.(اعتماد مقدم، 1346: 125)
مردم در هنگام جنگ و ستیز باید حامی شاه و کشور باشند و با تمام وجود از کیان خویش پاسداری کنند. در جنگ منوچهر با سلم و تور می خوانیم:
سران سپه مهتران دلیر
کشیدند صف پیش سالار شیر
به سالار گفتند ما بنده ایم
خود اندر جهان شاه را زنده ایم
چو فرمان دهد ما همیدون کنیم
زمین را ز خون رود جیحون کنیم
سوی خیمه ی خویش باز آمدند
همه با سری کینه ساز آمدند
(712/50-715)
خسروپرویز به هنگام تخت نشستن، وظایف مردم را در برابر خود چنین می داند:
شما نیز دل ها به فرمان دهید
به هر کار بر ما سپاسی نهید
از آزردن مردم پارسا
و دیگر کشیدن سر از پادشا
سوم دور بودن ز چیر کسان
که دود بود سوی آن کس رسان
که درگاه و بی گه کسی را بسوخت
به بی مایه چیزی، د لش برفروخت
دگر هرچه در مردمی درخورد
مر آن را پذیرنده باشد خرد
نباشد مرا با کسی داوری
اگر تاج جوید گر انگشتری
کرا گوهر تن بود با نژاد
نگوید سخن با کسی جز به داد
نباشد شما را جز از ایمنی
نیارد به کردار آهریمنی
(32/1210-39)
بزرجمهر نیز وظایف مردم را در قبال شاه در بزم اول نوشین روان این گونه بر می شمارد:
چنین گفت کز خسرو دادگر
نپیچید باید به اندیشه سر
کجا چون شبان است ما گوسفند
و گر ما زمین او سپهر بلند
نشاید گذشتن ز پیمان اوی
نه پیچیدن از رای و پیمان اوی
به شادیش باید که باشیم شاد
چو داد زمانه بخواهیم داد
هنرهاش گسترده اندر جهان
همه راز او داشتن در نهان
مشو با گرامیش کردن دلیر
کز آتش بترسد دل نره شیر
اگر کوه فرمانش دارد سبک
دلش خیره خوانیم و مغزش تنک
همه بد ز شاهست و نیکی ز شاه
کز و بند و جاهست و هم تاج و گاه
(1119/1066-1126)
در «بزم هفتم نوشین روان با بزرجمهر و موبدان» تمامی وظایف زیردستان نسبت به شاه به روشنی بیان شده است. در این قسمت اسخ بزرگمهر به سوال کسری در وظایف زیردستان شاه آورده می شود و از ذکر نمونه های دیگر خودداری می گردد:
پرستش چگونه است فرمان من
نگه داشتن رای و پیمان من
ز گیتی چو آگاه شوند این مهان
شنیده بگویند با همرهان
(1498/1076-1499)
چنین گفت با شاه، بیدار مرد
که ای برتر از گنبد لاژورد
پرستیدن شهریار زمین
نجوید خردمتند جز راه دین
نباید به فرمان شاهان درنگ
نباید که باشد دل شاه تنگ
هر آن کس که بر پادشاه دشمن است
روانش پستار اهرمن است
دلی کو ندارد تن شاه دوست
نباید که باشد ورا مغز و پوست
چنان دان که آرام گیتی است شاه
چو نیکی کنیم او دهد دستگاه
به نیک و بد او را بود دست رس
نیازد به کین و به آزرم کس
تو مپسند فرزند را جای اوی
چو جان دار در دل همه رای اوی
به شهری که ست اندرو مهر شاه
نیابد نیاز اندران بوم راه
بدی از تو از فر او بگذرد
که بخشش همه نیکویی پرورد
جهان را دل از شاه خندان بود
که بر چهر او فر یزدان بود
چو از نعمتش بهره یابی بکوش
که داری همیهش به فرمانش گوش
به اندیشه گر سربپیچی از اوی
نبیند به نیکی ترا بخت روی
چو نزدیک دارد مشو بر منش
وگر دور گردی مشو بد کنش
پرستنده گر یابد از شاه رنج
نگه کن که با رنج نام است و گنچ
نیابد که سیر آید از کارکرد
همان تیز گردد ز گفتار سرد
اگر کشن شد بنده را دستگاه
به فرو به نام جهاندار شاه
گر از ده یکی باژ خواهد رواست
چنان رفت باید که او را هواست
گرامی تر آن کس بود نزد شاه
که چون گشن بیند ورا دستگاه
زیزدانبود آن که ماند سپاس
کند آفرین مرد یزدان شناس
و دیگر که اندر دلش راز شاه
بدارد نگوید به خورشید و ماه
به فرمان شاه آن که سستی کند
همی از تن خویش مستی کند
نکوهیده باشد گل آن درخت
که نپراگند بار بر تاج و تخت
ز کس های او پیش او بد مگوی
که کمتر کنی نزد او آبروی
وگر پرسدت هرچه دانی نگوی
به بیسار گفتن مبر آبروی
هر آن کس که بسیار گوید دروغ
به نزدیک شاهان نگیرد فروغ
سخن کان نه اندر خورد با خرد
بکوشد که بر پادشاه نشمرد
فزون است زان دانش اندر جهان
که بنشیند گوش آشکار و نهان
کسی را که شاه جهان خوار کرد
بماند همیشه روان پر ز درد
همان در جهان ارجمند آن بود
که با او لب شاه خندان بود
چو نبوازدت شاه کشی مکن
اگر چه پرستنده باشی کهن
که هرچند گردد پرستش دراز
چنان دان که هست او ز تو بی نیاز
اگ با تو گردد ز چیزی دژم
به پوزش گرای و مزش هیچ دم
اگر پرورد دیگری را همان
پرستار باشد چو تو بی گمان
و گر نیستت آگهی زان گناه
برهنه دلت را ببر نزدشاه
و گر هیچ تاب اندر آری به دل
بدو روی منمای و پی برگسل
به فرش ببیند نهان ترا
دل کژ و تیره روان ترا
از آن پس نیابی تو زو نیکوی
همان گرم گفتار او نشنوی
در پادشا هم چون دریا شمر
پرستنده ملاح و کشتی هنر
سخن سنگسر و بادبانش خرد
به دریا خردمند چون بگذرد
همان بادبان را کند سایه دار
که هم سایه دارست و هم مایه دار
کسی کو ندارد روانش خرد
سزد گر در پادشاه نسپرد
اگر پادشاه کوه آتش بدی
پرستنده را زیستن خوش بدی
پینوشتها:
* عضو هیات علمی دانشگاه قم
** کارشناس ارشد و مدرس ادبیات
1- ابوعثمان عمر بن جاحظ، تاج (1386). آیین کشورداری در ایران و اسلام، آشیانه کتاب.
2- ادیب برومند، عبدالعلی(1380). به پیشگاه فردوسی ، شباویز، چاپ اول.
3- اسلامی ندوشن، محمدعلی(1372). داستان داستان ها. نشر آثار.
4- ____ (1376). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، نشر اثار.
5- اعتماد مقدم، علیقلی (1350). آیین شهریاری در ایران، وزارت فرهنگ و هنر.
6- ____(1346). پادشاهی و پادشاهان از دید ایرانیان بر بنیاد شاهنامه.
7-_____(1349). شاه سپاه بر بنیاد شاهنامه. وزارت فرهنگ و هنر.
8- افتخارزاده، محمدرضا (381). شاهنامه فردوسی (تدوین موضوعی شاهنامه)، چاپ دوم.
9- پاندیتا، ک.ن(1370). آیین سفری و ضوابط سیاستمداری در شاهنامه، قند پارسی، ش 3/2، بهار.
10- پرهام، باقر(1377). با نگاه فردوسی، نشر مرکز.
11- ترمان اسدی، مهین بانو. آیین کشورداری در شاهنامه. نشریه آناهید، پیش شماره
12- ثاقب فر، مرتضی(1377). شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، قطره، چاپ اول.
13- ثروتیان، بهروز (1350). فر در شاهنامه. انتشارات کمیته استادان دانشگاه تبریز.
14- جبرئیلی، محمد صفر (1386). آیین کشورداری. موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر.
15- جوانشیر، ف.م(1360). حماسه داد، حزب توده ایران.
16-چوبینه، سجاد(1372). درآمدی براندیشه و هنر فردوسی. نشر مرکز.
17- حمیدیان، سعید (1372). درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، نشر مرکز.
18- خالقی مطلق، جلال (1381). سخن های دیرینه، نشرافکار.
19- ____(1372). گل رنج های کهن، نشر مرکز.
20- ____(1386). شاهنامه، چاپ اول، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.
21- خواجه نظام الملک (1374). سیاست نامه، امیرکبیر.
22- رحیمی، مصطفی(1376). تراژدی قدرت در شاهنامه، نیلوفر.
23- رستگار فسایی، منصور(1369). 21 گفتار درباره شاهنامه فردوسی، نوید شیراز.
24- رضاقلی، علی(1377). جامعه شناسی خودکامگی.نشرنی، تهران.
25- ریاحی، محمدامین (1375). فردوسی، طرح نو، تهران.
26- زرین کوب، عبدالحسین (1381). نامه نامور، سخن.
27- ستوده، غلامرضا (1374). نمیرم از آن پس که من زنده ام (مجموعه مقالات کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی، دانگشاه تهران.
28- سرامی، قدمعلی(1373). از رنگ گل تا رنج خار، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
29- سودآور، ابوالعلاء(1383). فره ایزدی ر آیین پادشاهی، نشر میرک.
30- شعار، جعفری انوری، حسن (1368). رزم نامه رستم و اسفندیار، موسسه مطبوعات علمی.
31- شمیسا، سیروس (1376). طرح اصلی داستان رستم و اسفندیار، میترا.
32- صفا، ذبیح ا... (1374). حماسه سرایی در ایران، فردوسی.
33- فردوسی، ابوالقاسم (1381).شاهنامه، چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان، تهران، قطره.
34- قرشی، محمد بن احمد (1367). آیین شهرداری. انتشارات علمی و فرهنگی.
35- کزازی، میرجلال الدین(1383. نامه باستان، ج1 و 4، سمت، تهران.
36- ____(1368). از گونه ای دیگر، نشر مرکز، چاپ اول.
37-_____(1383). خودکامگی خاورمیانه و فرمانروایی ایرانی. نامه انجمن، دوره جدید، ش 13.
38- کوورجی کویاجی، جهانگیر (1353). آیین کشورداری ایرانیان (مجموعه سخرانی ها). اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر.
39- _____ (1371). پژوهش هایی از شاهنامه، نشر زنده رود.
40- _____ (1350). سخنرانی و بحث در شاهنامه، وزارت فرهنگ و هنر.
41- ماگالی، تودوآ(1377). از پانزده دریچه، نگاهی به فردوسی و شاهنامه، مترجم محمدکاظم یوسف پور، دانشگاه گیلان.
42- مجتبایی، فتح ا...(1353). شهرزیبای افلاطون، انجمن فرهنگ ایران.
43- محمدآبادی، باویل (1350). شهر زیبای افلاطون، انجمن فرهنگ ایران.
44- محمد آبادی، باویل (1350). آیین ها در شاهنامه فردوسی، دانشگاه تبریز.
45- محمودی بختیاری، علیقلی. مفاهیم راستین دولت و حکومت در فرهنگ ایران، مجله ایران مهر، دی و بهمن 1383.
46- مختاری، محمد(1379). حماسه در رمز و راز ملی. چاپ دوم.
47- مرتضوی، منوچهر (1372). فردوسی وشاهنامه، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
48- مسکوب، شاهرخ(1384). ارمغان مور، نشر نی.
49- نولدکه، تیودور(1369). حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، جامی و سپهر.
50- ولفانگ، کناوت، آرمان شهریاری ایران باستان، وزارت فرهنگ و هنر، 2535.
51-هانری ماسه. فردوسی و حماسه ملی. مترجم مهدی روشن ضمیر، اتحادیه استادان دانشگاه تبریز، مهر 1350.
منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول