شاهنامه، نامه فرهنگ و منش ایرانی

شاهنامه، بی هیچ گمان، شاهکاری ادبی است و در گونه یا قلمرویی از ادب که آن را ادب پهلوانی و حماسی یا «رزمنامه سرایی» می نامیم، یکی از چند شاهکار برجسته و بنیادین جهان شمرده می آید، اگر آن را از بیم آن که...
يکشنبه، 15 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاهنامه، نامه فرهنگ و منش ایرانی
 «شاهنامه، نامه فرهنگ و منش ایرانی»

 

نویسنده: دکتر میرجلال الدین کزازی(1)




 
شاهنامه، بی هیچ گمان، شاهکاری ادبی است و در گونه یا قلمرویی از ادب که آن را ادب پهلوانی و حماسی یا «رزمنامه سرایی» می نامیم، یکی از چند شاهکار برجسته و بنیادین جهان شمرده می آید، اگر آن را از بیم آن که به ایران دوستی بر گزاف و بند گسل بازنخوانندمان، برترین این رزمنامه ها و سرآمد آنها ندانیم؛
هرچند، نمونه را شاهنامه را نه در چندی و نه در چونی با سه گانه پهلوانی در ادب یونان و روم، «ایلیاد و ادیسه بازخوانده هومر»، سخن سرای نابینا و باستانی یونان و «اِنه اید» سروده ی ویرژیل، حماسه پرداز رومی، نمی توانیم در یک ترازو و ترازو نهاد و همال و هم بالا دانست.
با این همه، ارج و کارکرد شاهنامه در تاریخ و فرهنگ ایران-بسیار فزونتر از آن است که بتوان آن را تنها چونان شاهکاری ادبی بزرگ داشت و ستود. دامنه ی کارسازی و اثرگذاری این نامه نامبردار بر آن دو تا بدان گسترده است و ژرف و پایدار که شاهنامه را با هیچ دیوان و در پیوسته ای (=منظومه) در پهنه ی سخن پارسی و در گستره ی ادب جهان نمی توانیم بسنجیم.
به راستی، من هیچ شاهکاری ادبی را در جهان نمی شناسم که به اندازه ی شاهنامه بر فرهنگ و منش و جامعه مردم خویش اثر نهاده باشد و روندها و خیزشهای گوناگون فرهنگی و اجتماعی را پدید آورده باشد. شاهنامه از این روی، شاهکاری است فرهنگساز و روزگار آفرین و منش پرور.
از آن است که از اوان پیدایی، جایگاه و پایگاهی ویژه در دل ایرانیان یافته است و آنان این نامه نامدار را کمابیش، چونان نامه ای سپند و مینوی، گرامی داشته اند. و آن را در پیوسته ای بی همانند و «از گونه ای دیگر» دانسته اند.
کار شگرف و بزرگ فردوسی با سرودن شاهنامه، آن است که پشتوانه و پایَندان (=ضامن) پیوستگی و یکپارچگی فرهنگ و تاریخ ایران گردیده است و امروز ایرانیان را با دیروزشان پیوند داده است و گذشته نیاکانی شان را کنونی و روزآمد گردانیده است.
اگر فردوسی در یکی از دشوارترین و باریک ترین دمها و برهه های تاریخ ایران و در سپیده دم ادب پارسی سر بر نمی آورد و شاهنامه را نمی سرود، ایرانیان نمی توانستند، چیستی و هستی نهادین و تاریخی و فرهنگی و منشی خویش را پاس بدارند و در روزگاران سپسین، جوانان ایرانی، سربرافرازند و بر فرهنگ گرانسنگ و تاریخ شکوهمند خود بنازند و آن را دم به دم زندگانی شان زنده و زرین و زیبا در کنار و در دسترس خویشتن بیابند و در نهاد و نهادشان، بیازمایند و هر زمان نیاز داشته باشند؛ از آن چونان کانون و کان کارمایه های روانی و اجتماعی، بهره مند و برخوردار آیند.
بر این پایه، داوری و دیدی بیهوده و بر گزاف نخواهد بود، اگر بر آن باشیم که شاهنامه شالوده آن چه آنرا ناخودآگاهی تباری ایرانی می نامیم، ریخته است و چیستی فرهنگی و هستی فراگیر تاریخی ما در ایران پس از اسلام، پیش و پس از هر شاهکاری دیگر ادبی و هنجار سُتوار و پایدار فرهنگی و اجتماعی در گرو این نامه نامی گرامی است که بهین بنیادی برین و بامی (=درخشان) است، فرهنگ و منش ایرانی را.
از این روی برررسی همه سویه و همه رویه شاهنامه در کارکرد فرهنگی و اجتماعی آن، کاری است درازآهنگ و فراخ دامان که دستاوردها و یافته های آن را می توان در دانشنامه ی شاهنامه، گردآورد و فرا پیش خوانندگان و خواستاران نهاد.
من در پی، کارکرد شاهنامه را در چند قلمرو و سامانه فرهنگی برمی رسم تا مگر بدین شیوه چشم اندازی فراخ از آن کارکرد شگرف آن را در برابر خوانندگان این جستار در بتوانم گسترد:

شاهنامه و نگارگری

یکی از هنرهایی که شیوه و دبستانی نو بر پایه شاهنامه در آنها پدید آمده است، نگارگری ایرانی است. هنرمندان نگارگر، دلبسته این نامه نام آور رزم، نماها و رخدادهایی از آن را هر زمان نگاشته اند و شیفتگان زیبایی و نغزی را به بزمی دلاویز از رنگ و نگار و نقش برده اند و آنان را هر چه بیش با جهان جاودانه و جاودانه شاهنامه آشنایی و خوگیری داده اند.
نمایشگاه این نگاره ها بیشتر نهادی فرهنگی و نیک پویا و کارساز در جامعه ی ایرانی بوده است که قهوه خانه نام دارد و در گذشته، کمابیش همان کارکرد اجتماعی را داشته است که امروز انجمنهای ادبی و فرهنگی دارند و نگارخانه ها و هنرکده ها.
نگارگر پرده های نگاشته خویش را از دیوارهای قهوه خانه برمی آویخته است و بدین سان به گونه ای تاب ربای و ناگزیر، چشم شگفت زده کسان را به پهلوانان و چهره ها و رخدادهای شاهنامه، در می کشیده است و راهی خرم و دلپذیر در برابر آنان به جهان شاهنامه که همان است که جهان ایرانی می نامندش، می گشوده است.
این راه گشایی به ویژه کودکان و نوجوانان ایرانی را به کار می آمده است که می توانسته اند با راهیابی بدان جهان به ایرانیان خویشتن شناس و بیداردل و باورمند به تاریخ و فرهنگ و چیستی ایرانی خویش دگرگون شوند.
نمونه را، نوجوان یا کودکی که همراه با پدر به قهوه خانه می آمده است بر نگاره ای، مردی نیرومند و بشکوه را می دیده است که خودی دو شاخ بر سر و پلنگینه ای در برداشته است و ریشی بلند و سپید و دوپاره چهره اش را می آراسته است و با خنجری بران و خون چکان، جگرگاه برنایی برومند و رخشان روی را فرو می دریده است. او، انگیخته و افروخته از پدر می پرسیده است که: «‌آن مرد کیست؟ چرا جگرگاه آن جوان را فرو می درد؟»
پدر در پاسخ می گفته است که: ‌«آن مرد، جهان پهلوان بزرگ ایران، تهم توانای روزگار و یل یگانه سیستان، رستم دستان است و آن جوان سهراب گرد، پور دلیر و سلحشور او.»
پرسنده که از این پاسخ بیش به شور می آمده است، می گفته است: «داستان چیست؟ چرا پدر فرزند خویش را در خاک و خون فرو می غلتاند؟»
بدین سان، پاسخهای پدر به پرسشهای پسر که در یاد و نهاد او زنگ و آهنگی ماندگار می یافته است، انگیزه ای نیرومند می شده است در وی برای شنیدن و خواندن شاهنامه و راه جستن به جهان شگفت و فسونبار نهفته در آن.
قهوه خانه از این روی، تنها جای نوشیدن قهوه و چای نبوده است؛ کانون فرهنگی و آموزشی شمرده می شده است که در آن، ایرانیان با جهان شاهنامه و با تاریخ و فرهنگ و پیشینه ی نیاکانی خویش آشنا می شده اند.
هم از آن است که این دبستان و شیوه ی نو و ناب و نژاده در نگارگری ایرانی که تا روزگار ما پاییده است، «نقاشی قهوه خانه ای» نام گرفته است.

شاهنامه و خنیا

هنری دیگر که شاهنامه شیوه و گونه ای نو در آن پدید آورده است، خنیا و خوشخوانی است. این هنر در گذشته، بیش از امروز گسترش و روایی داشته است؛ زیرا کارکرد آوا و شنیدن در آموزش و آگاهی رسانی بیش از دبیره (=خط) و خواندن بوده است.
از این روی، خنیا و آهنگی ویژه در خوشخوانی شاهنامه پدید آمده است که هم ساز و دمساز با سرشت و ساختار این رزم نامه از شکوهی حماسی و پهلوانانه برخوردار است و نیاز به آوایی بم و بلند و نیرمند دارد.
از این روی، تنها خوشخوانانی می توانند این شیوه در خنیای ایرانی را با شایستگی بورزند و به کارگیرند که از آوایی «اهورایی» و «شش دانگ» بهره داشته باشند. این آهنگ و آوا را هنوز به ویژه در زورخانه ها می شنویم که در آنها شاهنامه خوان، همراه با آوای کوبنده و گران تنبک فراخ و بزرگ خویش و آواز زیر زنگ که گاه آن را می نوازد، بیتهایی از شاهنامه را خوش می خواند و پهلوانان و ورزشکاران باستانی را به شور می آورد و رفتارها و کردارهای آموزشی آنان را که به یکبارگی برآمده از توانشها و شایستگی ها و هنرهای رزمی است و یادآور شیوه ها و شگردهای نبرد و آورد جنگاوران و گردان، سامان می دهد و هم ساز و هم آهنگ می گرداند.
خنیا و خوشخوانی شاهنامه ای را گاه داستان گویان و نقالان نیز، در خواندن بیتهایی بلند و دلپسند از داستانی از شاهنامه که باز می گویند به کار می گیرند تا داستان را با شور و شراری افزونتر و انگیزش و افروزشی کاراتر بازگویند و آن را در یاد و نهاد شنوندگان جای دهند و بنشانند.

شاهنامه و نمایش

شاهنامه شیوه ها و گونه هایی نوآیین نیز در هنرهای نمایشی ایران، پدید آورده است که می توانیم آنها را «نمایش شاهنامه ای» بنامیم.
یکی از این گونه های نمایشی، پرده خوانی است که آمیزه ای است از نمایش و نگاره و داستان گویی و در آن، نگارگری شاهنامه ای نیز که از این پیش یاد کرده آمد، بهره و کارکرد دارد. پرده خوانی را شیوه ای در داستان گویی می توانیم دانست و آن را «داستان گویی بازبسته» می توانیم نامید؛
زیرا در این شیوه، داستان گویی باز بسته به پرده نگاشته است و گزارش و گسترشی است از نگاره ای شاهنامه ای که بر آن نقش بسته است. داستان گوی می کوشد، بر پایه آن چه در پرده انگاشته شده است، داستان را به گونه ای زنده و دیداری باز گوید و چهره ها و رخدادها را بهره جوی از این شگرد نمایشی در برابر شنوندگان خویش به نمود آورد؛
اما برترین و بنیادین ترین کارکرد نمایشی شاهنامه را در هنری نغز و پیچیده و چند سویه می توانیم دید که همواره پیوندی تنگ و ناگزیر با این نامه ورجاوند داشته است و هنوز نیز پیوند خویش را آن نگسسته است.
این هنر که بیش از دیگر هنرها شاهنامه ای و هنری است که آن را داستان گویی شاهنامه یا «نقالی» می نامیم به راستی آمیزه ای است از چند هنر و در گونه خود، یگانه و بی همتاست.(2)
در داستان گویی هنری شاهنامه، خوشخوانی، بازیگری و برخوانی به آیین و سنجیده و زیباشناختی شعر (=declamation) با هم درآمیخته است.
داستان گوی، چونان بازیگری چیره دست، یک تنه نقشهایی گوناگون را می بازد و اجرا می کند و در پیوند با هر یک از چهره ها و قهرمانان داستان، ریخت و روی و سان و سیمایی دیگرگون می یابد: «گاه کی کاووس می شود و رستم و گاه گودرز و گیو و گاه سهراب و حتی گاه گردآفزید و نیز که دمی چند در گیراگیر و گرماگرم رخدادهای داستان، روی می رخشاند و دین و دل از سهراب جوان که هم فریفته و فسون زده زیبایی و دلارایی است و هم شگفتی آورده و فرومانده دلیری و دمانی وی، می رباید.»
داستان گوی شیرین کار و نغز کردار به تنهایی همه نقشهایی چنین گوناگون را بازی می کند و در بازیگری خویش، پایه را بر آوای خود و زیر و بمی و فراز و فرود آن می نهد و بر ریختها و حالهای چهره ی خویشتن که آن را رخنمود می توانیم و هنری است در بازیگری که فرنگیان اش «میمیک» می نامند.
داستان گوی به هنگام داستان گویی هنرورانه اش، هر زمان که شایسته بداند خنیاور خوشخوان بیتهایی بنیادین از داستان را نیز به آواز می خواند و گاه نیز بیتهایی دیگر را به شیوه ی برخوانی هنری و سنجیده بر زبان می راند.
با این همه، هنر داستان گویی در این شیوه های شگرف و شگردهای شگفت به پایان نمی رسد. او در گیر و دار بازگفت داستان نماها و دمهایی از آن را می کوشد با یاری آن چه نیرنگهای نمایشی یا «جلوه های ویژه» نامیده می شود؛
هرچه بیش، زنده و تپنده در برابر شنوندگان و بینندگان پیکر ببخشد و به دیدار آورد.
او این نیرنگهای نغز را کمترین و ساده ترین ابزارها به کار می گیرد با چوبدست و دهان خویش. او آن چنان استادانه آن ابزار و این اندام را به کار می گیرد که می توان رفتارها و کردارهای قهرمانان داستانی را که باز می گوید، خود به انجام برساند و باز بیافریند.
او، بدین سان، اسب می تازد؛ کمند می افکند؛ تیر از کمان می اندازد؛ تیغ بر تیغ می نهد؛ گرز بر تارک و ترگ فرو می کوبد؛ آب می راند؛ باد می توفاند؛ خاک برمی انگیزد؛ آتش برمی افروزد و با نیرنگهای نمایشی اش، چشم و گوش شنوندگان و بینندگان را نیک به خود در می کشد و آنان را آن چنان می افساید (=افسون می کند) که چشم از وی بر نمی توانند گرفت و گوش از وی در نمی توانند بود.
چنین است که آنان، دستخوش هنر داستان گوی و فروگرفته فسون او، هم ساز و هم راز با رخدادها و شیب و فرازهای داستان، می خندند؛ می گریند؛ می هراسند و هر کردار و کنش داستان گوی را باواکنشی همگون و هماهنگ، پاسخ می دهند و بدین گونه آشکار می دارند که آن چه را در داستان می گذرد از بن جان و ژرفای دل، می آزمایند و می زیند.
چنین است هنر شگرف و بی مانند فردوسی در داستان سرایی، هم دوش و همراه با هنر پیچیده و چندگانه داستان گوی شاهنامه، پیوند شنوندگان و دوستداران را با این نامه نامی و بامی و گرامی فرهنگ و منش و اندیشه ایرانی به پیوندی دیگرسان و بی همانند، دیگرگون کرده است که مایه ی شگفتی ادبدانان و هنرشناسان می تواند بود.
دوستداران و شنوندگان شاهنامه تا بدان پایه از آن اثر می پذیرند و با آن «درمی آمیزند» که تو گویی آن چه بر قهرمانان این رزمنامه گذشته است بر آنان یا بر دلبندترین گرامیان و وابستگان شان می گذرد؛
بر این پایه است که این پیوند پدیده ها و نماهایی شورانگیز و شررخیز را پدید می آورده است و توفانهایی عاطفی را برمی انگیخته است که یکی از آنها، همان است که «گلریزان» نامیده می شود؛ هنگامی که داستان گوی داستان رستم و سهراب را باز می گفته است و به چگاد و گرهگاه آن که کشته شدن سهراب است و به دست رستم می رسیده است، شنوندگان شوریده نیک انگیخته برافزون برافروخته هر آن چه را از زر و زیور و درم و دینار داشته اند بر داستان گوی می افشانده اند تا او را از پی گرفت داستان و رسانیدن اش بدان گرهگاه و چگاد بازدارند؛ زیرا مرگ جانگزای و اندوهزای سهراب را بر نمی تافته اند و تاب نمی آورده اند؛
مرگی که داستان اش داستانی است پر آب چشم و دلهای نازک را از جهان پهلوان شاهنامه، آن گَو گران گرز پهلو و آن یل بی همال آکنده یال به خشم می آورد و می آزارد.
راستی را که پدیده ای فرهنگی و اجتماعی از این گونه و پیوندی چنین با شاهکاری ادبی، همال و همانندی در سراسر گیتی نمی تواند داشت.

شاهنامه و ادب

شاهنامه، بدان سان که از این پیش نیز نوشته آمد، بی گمان و گزافه، بلندپایه ترین و گرانمایه ترین شاهکار در گونه ای از ادب است که آن را رزمنامه می نامیم. شاهنامه، نه تنها در رزمنامه های پارسی همال و همتایی ندارد؛ در رزمنامه های نامدار جهان نیز به راستی شاهکاری را نمی شناسم که در چندی و چونی با آن هم سنگ و هم تراز باشد.
من بر آنم که این دید و داوری را هر سخن سنج ادبدان هنرشناس، اگر به دور از خشک اندیشی و تنگ بینی و یک سو نگری شاهنامه را با دیگر رزمنامه های نامدار جهان بسنجد، روا خواهد داشت و خواهد پذیرفت.
هرچند سخنورانی چند، پیش از فرودسی پاره ای از داستانهای رزمی و حماسی ایران را در پیوسته بوده اند و حماسه سرای توس در این گونه از ادب پیشاهنگ و آغازگر نبوده است، هیچ سخنوری، نه پیش از وی نه پس از او، نتوانسته است، رزمنامه ای هم پایه و هم تراز با شاهنامه بیافریند با آن که در میانه پیشنیان «استاد» سخنوری نامبردار چون دقیقی دیده می شود و در میان پسینیان اش سخنورانی چون اسدی و خواجوی کرمانی و نظامی که در شمار سالاران پارسی اند.
نکته ای شگرف و شایسته درنگ و بررسی آن است که شاهنامه در سپیده دم ادب پارسی سروده شده است اما شاهکاری است بی همتا و رخدادی شگرف و بی پیشینه و پسینه در رزمنامه سرایی؛ آغازی است در پایان و پایانی است در آغاز.
سه گونه و روند پایدار و پردامنه در ادب پارسی که پیشینه ی شاهکارهای این ادب در آنها پدید آمده است، یکی رزمنامه سرایی است که برترین چهره و برجسته ترین آفریده ادبی در آن فردوسی است و شاهنامه؛ دو دیگر بزمنامه سرایی که آن چهره و این آفریده در آن، نظامی است و پنج گنج(3) وی و سه دیگر رازنامه سرایی که در آن، مولانا شاهکار خویش مثنوی معنوی را پدید آورده است.
آن چه فردوسی و شاهنامه را از آن چهار دیگر جدا می دارد و مایه ی شگرفی سخنور و سروده می گردد و پیدایی این دو را رخدادی شگفت در تاریخ ادب می گرداند، آن است که پیش از نظامی و پنج گنج و مولانا و مثنوی، سخنورانی چیره زبان و سَخته سرای و سُتوار سخن چون عنصری و فخرالدین اسعد گرگانی و سنایی و عطار بزمنامه ها و رازنامه هایی ارزنده و پر آوازه پدید آورده اند و راه را به شایستگی برای آن سالاران سترگ سخن، فراخ و هموار و آماده گردانیده اند؛
لیک، پیش از فرزانه فرمند توس، هیچ سخنوری بزرگ رزمنامه ای ارزشمند و ماندگار نسروده بوده است.
فردوسی با مایه ی مهین و هنر همایون و آفرینندگی آفرین انگیزش در رزمنامه سرایی و ادب حماسی، شاهکار بی همانند در این گونه از سخن گستری را در سرآغاز و سپیده دم سخن پارسی، آفریده است و خیزشی پایدار و دامنگیر را شالوده ریخته است که آن را رزمنامه سرایی می نامیم.
این خیزش ادبی تا به روزگار ما پاییده است و گونه هایی درونی نیز یافته است. گونه های رزمنامه را از نگاهی بسیار فراخ و فراگیر در سه گونه و گروه جای می توانیم داد:
«رزمنامه ی راستین اسطوره ای؛ رزمنامه ی میانین دینی؛ رزمنامه ی دروغین تاریخی.»

شاهنامه و زبان

می توانیم بر آن بود که بنیادین ترین و کارسازترین و ارزشمندترین اثر و کارکرد شاهنامه در فرهنگ و منش و جامعه ایرانی، کارکرد و اثری است که بر زبان پارسی دری نهاده است. این کارایی و اثرگذاری آن چنان ژرف و ناگزیر بوده است که اگر بگوییم شاهنامه مایه ی ماندگاری و گسترش و روایی فراگیر زبان پارسی دری شده است، سخنی بی پایه و گزاف نگفته ایم.
اگر شاهنامه در یکی از «بزنگاه» های سرنوشت ساز و آینده آفرین در تاریخ ایران سروده نمی شد، شاید ما ایرانیان امروز بدین زبان شکرین و دلاویز سخن نمی گفتیم و در پی آن، چیستی و هستی فرهنگی و منشی و تاریخی خویش را از دست می دادیم و ایرانی نمی ماندیم؛ زیرا این نکته روشنتر و آشکارتر از آن است که نیاز به بازنمود داشته باشد که برترین بنیاد و ستوارترین ستون و پایدارترین پایه آن هستی و چیستی زبان است و مردمی که زبان خود را از دست می دهند، «خویشتن تاریخی» و من فراگیر فرهنگی شان را از دست خواهند داد.
فردوسی مهراز (=معمار) زبان پارسی دری است؛ مهرازی مهینه و استاد که در این زبان، کاخی بلند را از واژگان پی افکنده است که هرگز از باد و باران، گزندش نمی رسد و هموار، بشکوه و برین بر پای است و جاودانه و جاودانه بر جای.
برترین و بنیادین ترین کارکرد شاهنامه در قلمرو زبان آن است که فردوسی توانسته است در آفریدن این شاهکار حماسی به زبان سرشتین و گوهرین (=ذاتی) پارسی راه برد و دست یابد؛ زبانی که از سویی، توانمند است و سخت و ستوار و از دیگر سوی، سخته و نازک و نغز؛ زبانی سوده و ساده و پیراسته از واژه های درشت و گران و ناهموار؛
زبانی در بافتار آوایی، خنیایی و دلنواز و در بافتار معنایی، موموار، نرم و نقش پذیر؛ به گونه ای که واژگان، هنگامی که در این بافتار جای می گیرند، می توانند معناهایی نغز و نهان شان را آشکار و پدیدار گردانند و جمله را از بند تک سویگی و یک رویگی معنایی و پیام شناختی برهانند.
فردوسی به شیوه ای شگرف که هر ادبدان و زبان شناس را به شگرف می تواند آورد، توانسته است توانشها و آمادگی ها و نغزی های این زبان شکرین و شیوا را بیابد و از توان به کردار درآورد و از «نهاد» به «یاد».
شگفتی و شگرفی در کار سترگ فردوسی زمانی نیک شناخته و آشکار خواهد شد که بدان بیاندیشیم که او، در سپیده دم سخن پارسی و در آن اوان که زبان دلاویز دری اندک اندک به زبانی فراگیر و فرهنگی و دیوانی دگرگون می شده است و سویمندی و ساختاری هنری و زیباشناختی می یافته است و بستر و خاستگاه سامانه ای ادبی می شده است، توانسته است به سرشت و گوهر آن دست یابد و راه برد و آن را در سرودن شاهنامه به گونه ای گوهرین و سرشتین به کار بگیرد و آن را به قلمروی رازآلود در هنر سخنوری برساند که آن را همه شعر یا «شعر ناب» می نامیم و در آن، هنرورزی های و شگردها و ترفندهای ادبی نغز اند و نهان و ریشه در سرشت و جان زبان دارند، نه در رویه و پوسته و پیکره ی آن.(4)
اگر بخواهیم به شیوه ای دانشورانه چگونگی بهره برد فردوسی را از زبان پارسی و کارکرد سرشتین و گوهرین آن را در شاهنامه بازنماییم، می توانیم زبان شاهنامه را با آن دو سخنور نامدار دیگر، دقیقی و اسدی، بسنجیم.
شیوه ی دانشورانه در بررسی و پژوهش آن است که پژوهنده و بررسنده، هنگامی که می خواهد اثر و کارکرد پدیده یا کارسازی را به درستی و روشمندانه به برهان بیازماید و بازنماید، زمینه و «آزمون گاه» را سترون می گرداند و از دیگر کارسازها و اثرگذارها می پیراید تا بتواند به گونه ای باریک و روشن و با درصدی بالا از درستی و «هرآینگی» (=بی گمان و یقینی بودن)، چگونگی و دامنه کارکرد و اثر آن کارساز را که می آزماید و بر می رسد، بیابد و نشان بدهد.
در بررسی های زبان شناختی و ادبدانانه و سخن سنجانه نیز، بهترین و دانشورانه ترین شیوه که به یاری آن می توان آزمونگاه و زمینه بررسی را سترون و یک سویه گردانید، آن است که دو کارساز نیرومند آشوبنده را بپیرایند و به کناری بنهند، زمان و جای را؛ زیرا زبان، پدیده ای است پویا و در زمان به ویژه در ساختارهای برونی و کالبدینه اش، دگرگون می تواند شد؛ نیز جای ویژه در کشوری مانند ایران که در آن زبانها و گویشهای بومی بسیار روایی دارد زبان فراگیر فرهنگی و ادبی اثر می تواند نهاد.
بر این پایه، هنگامی که می خواهیم کارکرد سخنور را در زبان بسنجیم و بررسیم، می باید بکوشیم که اگر شدنی و امکان پذیر است، کارکرد زمان و جای را بزداییم و به صفر برسانیم و یا دست کم آن را هر چه بیش فرو کاهیم.
از آن جاست که به آیین ترین و دانشورانه ترین شیوه در بررسی کارکرد فردوسی در زبان پارسی دری، آن است که زبان به کارگرفته او را در شاهنامه با آن دقیقی و اسدی در سروده های شان بسنجیم؛ زیرا این سخنوران، هر دو، توسی اند و همشهری فردوسی و در «جای» با او همانند و یکسان؛ و نیز به همان سان با او کمابیش هم زمان اند: دقیقی چهل سالی پس از فردوسی به جهان آمده است و اسدی پنجاه سالی پس از او از جهان رفته است.»(5)
در میان پیروان فردوسی، اسدی توسی با سرودن گرشاسب نامه بیش از دیگر رزمنامه سرایان توانسته است به زبان فردوسی و به جهان شاهنامه نزدیک شود با این همه، زبان او در این رزم نامه هرگز از دید روشنی و روانی و سرشتینگی و گوهرینگی با زبان استاد، سنجیدنی نمی تواند بود؛
نمونه را، اسدی واژه هایی را در گرشاسب نامه به کار گرفته است که در آن روزگار نیز واژه هایی کم کاربرد و اندک شناخته بوده اند و باستان گرایانه (=archaique) شمرده می شده اند.(6)
دقیقی توسی نیز، هر چند سخنوری است که زبان آوری بدو دستان می زده اند.(7) در گشتاسب نامه ی خویش زبانی خام و آغازین دارد که به هیچ روی از دید سختگی و ستواری و پختگی و پروردگی با زبان شاهنامه، هم ساز و هم تراز نمی تواند بود.
خواننده سخن سنج و زبان دان و شیوه شناس، هنگامی که گشتاسب نامه دقیقی را که استاد آن را در دل شاهنامه گنجانیده است می خواند، خواه ناخواه زبان دقیقی رابا زبان فردوسی در آن نامه نامدار می سنجد و به جدایی و دوری این دو از یکدیگر آشکارا پی می برد و باور می یابد و با دید و داوری رزم نامه سرای سترگ که در فرجام بیتهای دقیقی، سخن خویش را با آن او سنجیده است، هم رای و هم داستان می گردد. استاد درباره ی گشتاسب نامه ی دقیقی، چنین سروده است:
«چو این نامه افتاد در دست من ... به ماهی گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم و سست آمدم ... بسی بیت ناتندرست آمدم
من این را نبشتم که تا شهریار ... بداند سخن گفتن نابکار
دو گوهر بد این با دو گوهر فروش ... کنون شاه دارد به گفتار گوش
سخن چون بدین گونه بایدت گفت ... مگوی و مکن رنج با طبع جفت
چو بند روان بینی و رنج تن ... به کانی که گوهر نیابی، مکن
چو طبعی نباشد چو آب روان ... مبر پیش این نامه خسروان
دهان گر ز خوردن بماند تهی ... از آن به که ناساز خوانی تهی
یکی نامه دیدم پر از داستان ... سخنهای آن بر منش راستان...
نبردی به پیوند آن کس گمان ... پر اندیشه کردی دل شادمان
گرفتم به گوینده بر آفرین ... که پیوند را راه داد اندر این
اگر چه نپیوست جز اندکی ... ز رزم و ز بزم از هزاران یکی
هم او بود گوینده را راهبر ... که شاهی نشاند از بر گاه بر...
ستاینده ی شهریاران بدی ... به مدح، افسر نامداران بدی
به نقل اندرون، سست گشتش سخن ... از او نو نشد روزگار کهن»(8)
در فرجام این جستار به آغاز آن باز می گردم و این بار بر پایه ی آن چه نوشته آمد، آشکار و استوار و به برهان بر آن می روم که شاهنامه کتابی است فرهنگ ساز و روزگار آفرین که شالوده ی چیستی و تاریخی و ناخودآگاهی تباری ایرانیان را در ایران پس از اسلام، ریخته است.
تنها شاهکاری ادبی است که می سزد و می برازد که آن را نامه ی فرهنگی و منش ایرانی برنامند و بدین برنام نازشخیزش به شایستگی بستایند و به پایستگی بازنمایند.

پی نوشت ها :

1- عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و امنای بنیاد فردوسی.
2- داستان گویی هنری حماسه را در سفری که به سال 1380 ه.خ. به چین کردم در این سرزمین نیز دیده ام؛ به همان سان در سفری دیگر که به سال 1385 ه.خ. به ارمنستان انجام گرفته است در این کشور گونه ارمنی آن برآمده از فرهنگ ایرانی است و بسیار به شیوه ی داستان گویی نقالان ما می ماند اما به هر روی و رای در این گونه های داستان گویی، آن نغزی و پیچیدگی که داستان گویی شاهنامه را شگفتی بخشیده است، دیده نمی شود.
3- از پنج گنج نظامی، تنها سه گنج «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون» و «هفت پیکر» که شاهکارهای اوی اند و گنجور گنجه سخن به پاس آنها بزرگترین بزم نامه سرای ایران شده است، بزنامه اند و دو گنج دیگر بزنامه شمرده نمی توانند شد؛ «مخزن الاسرار»، متنی است آموختاری و گونه ای اندرزنامه؛ ‌«اسکندرنامه» نیز در میانه متنی آموختاری و در پیوسته ای حماسه گونه، «دروا» (-معلق) و لغزان مانده است.
4- «همه شعر» در سوی دیگر دامنه و طیفی است که شعر و دانشهای شناخت آن در آن جای می گیرند؛ سوی دیگر این طیف و دامنه، نه شعر است؛ آن چه هنوز بخت آن را نیافته است که به قلمرو شعر درآید و ساختار و کارکردی هنری و زیباشناختی بیابد. «همه شعر» بازگفتنی نیست؛ آزمودنی است و بازنمودنی نه. همان است که خواجه شیراز آن را «آن» نامیده است و در دانشهای زیباشناسی سخن در نمی تواند گنجید. در این باره، بنگرید به «آب و آینه»، جستار «همه شعر یا نه شعر».
5- زادسال فردوسی را 329 تا 330 ه.ق. نوشته اند و زادسال دقیقی را 367 تا 369 ه.ق؛ بر این پایه، دقیقی سی و هشت یا سی و نه سال پس از استاد توس، زاده شده است، مرگسال فردوسی را نیز از 411 تا 416 ه.ق، دانسته اند و مرگسال اسدی را 465 ه.ق. بر این پایه، اسدی پنجاه و چهار یا چهل و نه سال پس از فردوسی دیده از دیدار جهان فرو پوشیده است.
6- واژه هایی از آن گونه آخشیج و آژفنداگ و آهون و الفغدن و بشکول و ریکاشه و غالوک و ورغ که به معنی ضد و رنگین کمان و نقب و اندوختن و چست و چابک در کار و خارپشت و مهره و آب بند است.
7-نمونه را، هنگامی که عمید اسد، کارگزار امیر ابوالمظفر چغانی می خواهد فرخی سیستانی را به نزد امیر جغانیان ببرد و بدو بشناساند؛ درباره ی سخنور سیستان این امیر را می گوید: «ای خداوند! تو را شاعری آوردم که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است، کس مثل او ندیده است».(چهار مقاله، نشر امیرکبیر، ص 63).
8- نامه ی باستان، نشر سازمان سمت، ج6، ص 87.

منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط