طنز در شاهنامه

«طنز» یک واژه ی تازی است که در فارسی کهن به آن «فسوس»، «خند ستانی»، «خنده خریش» و «ریشخند» گویند و آن را نوعی شعر و نثری بیان می کنند که همراه با کنایه و مجاز و تشبیه و نیز همراه با بعضی از صنایع ادبی است.
يکشنبه، 15 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طنز در شاهنامه
 «طنز در شاهنامه»

 

نویسنده: دکتر عزیزاله جوینی(1)




 

تعریف طنز

«طنز» یک واژه ی تازی است که در فارسی کهن به آن «فسوس»، «خند ستانی»، «خنده خریش» و «ریشخند» گویند و آن را نوعی شعر و نثری بیان می کنند که همراه با کنایه و مجاز و تشبیه و نیز همراه با بعضی از صنایع ادبی است. هم چنین طنز، «گریز زدن» و «اشاره کردن» است؛ به عبارتی دیگر به گونه ای با سخن گوینده، مناسبت و سازگاری داشته باشد.
طنز گاهی برای عیبجویی از کسی و گاهی در فارسی به عکس عربی، وصف و تعریف وی می باشد؛ مثلاً اگر عیبجویی را از آن عبارت خواسته باشند، پس این بیت مناسبت دارد که «منجیک»، شاعر قرن پنجم هجری از یکی از بزرگان بدگویی کرده و به خست طبع و بخل نسبت داده است:
«گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر ... امروز اگر نیافتمی رنگ زردمی
گفتم که نیک بود گوگرد سرخ خواست ... گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی»
(المعجم، ص 367)
«گوگرد سرخ» به زبان عربی را «کبریت احمر» گویند و آن جسمی است کمیاب و گرانبها مانند «رادیوم» امروز؛ زیرا از امام جعفر صادق(علیه السلام) نقل است که فرمود:
«المؤمن اعز من الکبریت الاحمر و لیس شی اعز من الکبریت الاحمر و هل رآ احدکم الکبریت الاحمر»؛
آن حضرت، مؤمن را گرامی تر و عزیزتر از کبریت احمر دانسته است.
در این شعر نیز گوید: «اگر معشوق به جای کبریت احمر، نان فلان خواجه را می خواست که من چه خاکی بر سر می کردم.»
اگر طنز فقط برای تمجید و تکریم کسی باشد، مانند این شاهد خواهد بود که حنظله باد غیسی گفته است:
«یارم سپند اگرچه بر آتش همی فگند ... از بهر چشم تا نرسد مرو را گزند
او را سپند و آتش ناید همی به کار ... با روی هم چو آتش و با خال چون سپند»
(پیشاهنگان شعر پارسی، ص 3)
وی به کنایه یارش را زیبا دانسته و رویش را چون آتش سرخ خوانده که سوزندگی آن را اراده نکرده است.

نمونه های طنز در شاهنامه

این بود پیش درآمدی از تعریف طنز، بنابراین شاهنامه که نامه بزرگ از آن دانسته می شود نیز خالی از این معنی زیبا و دلنشین نیست که ما به چند مورد آن اشاره می کنیم:
1- نخست بیتی را می آورم که اگرچه در نسخه های خوب و معتبر شاهنامه نیامد لیکن شاید برای مثال مناسب باشد. (البته آن را در لطایف الطوایف دیده ام؛ زیرا فردوسی در شاهنامه از زنان ایران به خوبی و نیکی یاد کرده است.):
«زن و اژدها هر دو در خاک به ... جهان پاک از این هر دو ناپاک به»
به زن خبر دادند وی با چوبی در آستانه در ایستاد مرد که آمد، پرسید: «بگو ببیم آن شعری که در کوچه خواندی چه بود؟» مرد از ترس گفت: شعر بدین گونه بود:
«زن و اژدها هر دو پیغمبراند ... که در آفرینش ز یک گوهرند»
پس بیت طنزی است انتقادی برای زنان آن روزگار. (بیت منسوب است به فردوسی)
2- دیگر وقتی که سام نامه ای به منوچهر شاه می نویسد و به زال می دهد تا ببرد و از وی اجازه بگیرد تا با رودابه همسری کند. شاه نیز پس از رأی منجمان از موبدان می خواهد که از زال سؤالهایی بکنند تا ببینند شایستگی وی چگونه است؛ چون آن کارها پایان می پذیرد زال از شاه می خواهد که هر چه زودتر به شهر خود برگردد؛ زیرا دل اش برای سام تنگ شده است؛
«بدو گفت شاه ای جوانمرد گرد ... یک امروز نیزت بباید شمرد
تو را بویه دخت مهراب خاست ... دلت را هش سام و کابل کجاست!»
(ابیات، 1355 و 1356)
شاه به طنز گوید تو برای عشق دختر مهراب کابلی این گونه شتاب داری، نه برای سام و شهر کابل.
3-باز وقتی که زال از نزد منوچهر برمی گردد و با سام می خواهند به کابل بروند به پدرش سام گوید سپاه از پیش برود تا با هم در راه به گفت و گو بپردازیم:
«به دستان نگه کرد فرخنده سام ... بدانست کو را در این چیست کام
ورا داد پاسخ به شیرین زبان ... که ای نامور نیک پی پهلوان
سخن هرچه از دخت مهراب نیست ... شب تیره مر زال را خواب نیست»
(ابیات 1448 تا 1450)
سام گفت: «هر سخنی از دختر مهراب نباشد به شب تیره مانسته است که زال در آن نخوابیده.» پس بیت آخر یک طنز زیبا است که سام بر زبان آورده است.
4- دیگر در جشن پیوندی زال و رودابه که در کابل برگزار شد، آن چنان جشنی که تا آن روزگار مانند نداشت. سیندخت رودابه را پس از آرایش تمام در خانه ای زرنگار بر تخت نشانید و کسی را به نزد او بار نداد تا زال از راه برسد و عروس زیبا را ببیند لیکن سام که بسیار آرزومند بود تا رودابه را برای نخستین بار ببیند با خنده از سیندخت پرسید که:‌ «دختر را تا کی باید پنهان نگاهداری و او را به من نشان ندهی؟!» که در شاهنامه بدین گونه آمده است:
بخندید و سیندخت را سام گفت ... که رودابه را چند باید نهفت؟!
بدو گفت سیندخت هدیه کجاست؟ ... اگر دیدن آفتابت هواست»
مادر به تعریض که گونه ای از طنز است به سام پاسخ می دهد و می گوید: «اگر می خواهی آفتاب را ببینی پس رونمایی آن کجاست؟ (سیندخت هم به کنایه گفته که رودابه زیباست و هم رونمایی که یک سنت است، فراموش نشود.)
5- باز در آن جا که مادر سیاوش را با دیبایی زرد و یاقوت و پیروزه می آرایند، فردوسی می گوید که آن چه را از آفرینش ایزدی می خواستی و می بایستی باشد، آن دختر، آن را داشت و بود؛ (طنز است بر ای که آن دختر را هر چند آرایش کنند، آن زیبایی خدادای بیش از آن خواهد بود):
«بیاراستندی به دیبای زرد ... به یاقوت و پیروزه و لاجورد
دگر ایزدی هر چه بایست بود ... یکی گوهری سرخ بد نابسود»
بیت آخر طنز است که زیبایی خدادادی را وصف می کند.
6- باز طنز بسیار زیبایی در آن جایی است از داستان سیاوش و سودابه که پس از پیوندی کردن سیاوش با فرنگیس (فلورانس، فریگیس؛ فری+گیس؛ یعنی خوش مو) در زمین توران جایی که خوش آب و هوا و کوهستانی و دریا بوده، دژ سیاوش گرد را می سازد و به آن دل می بندد.
افراسیاب چون به وی مظنون شده بود، می خواست با فرنگیس به دربار بیایند تا افراسیاب از اندیشه های سیاوش آگاه شود، پس به گرسیوز گوید برو و پیام مرا به سیاوش برسان:
«بپرسی و گویی کز آن جشنگاه ... نخواهی همی کرد کس را نگاه؟
بهشتی همانا نجبند ز جای ... یکی با فریگیس خیز ایدر آی»
این ابیات از متن فلورانس (ج 4) نشر دانشگاه تهران است لیکن در متن مسکو (ج3، ص 129) بیت دوم بدین گونه در مصراع نخست آمده: «به مهرت همی دل بجنبد ز جای» و متن دکتر دبیرسیاقی (ج2، ص 566) نیز مانند: متن مسکو است که اما در متن دکتر خالقی مطلق (ج2، ص 332، ب 1929) چنین است: «به هستی همانا نجنبی» و در پاورقی (ش 30، فلورانس، توپقاپوسرای، بریتانیا) آورده است: «بهشتی...»
بعد گوید: «تصحیح قیاسی است.»
در متن فلورانس (محرم 614 ه.) دقیقاً «بهشتی» است از «هشتن» و «هلیدن» که به معنی «گذاشتن» و «رها کردن» می باشد. (فرهنگ فارسی معین)
معنی این بیت و بیت پیش، گونه ای از مطایبه و طنز است. افراسیاب با ظرافت به گرسیوز گوید که به سیاوش بگوید:‌ «اگر آن شهر را رها کردی به نزد ما آمدی بی گمان آن دژ از جای خود تکان نخواهد رفت و به جای دیگر نخواهد رفت.»
(چنان که می بینیم همه نسخه نویسهای خطی و چاپی آن را نفهمیده و به چیز دیگر برگردانیده اند.)
7- مورد دیگری از طنز در آن جایی است که در داستان فرود سیاوش اتفاق می افتد و آن رفتن توس نوذر است به توران برای کین ستانی سیاوش.
در راه از نزدیک دژ فرود که در بالای کوه بلند بوده، می خواهد بگذرد، «فرود» و «تخوار» برای سرکشی در روی قله ای می نشینند و سپاه ایران را تماشا می کنند؛ چون توس سپهبد آنان را می بیند، خشمگین می گردد و دستور می دهد یکی با اسب برود و آن دو تن را کشان کشان به پایین بیاورد.
در این میان چند نفر، یکی یکی به بالا می روند لیکن یا خود و یا اسب شان کشته می شود در پایان «زرسب» پسر توش به بالا می تازد و از تیر «فرود» بی جان می گردد؛
آن گاه «توس» که پرغرور بود، خشمگین شد و به بالا تاخت و اسب وی را فرود، هلاک کرد و توس سپر در گردن و نژند و پر خاک به پس برمی گردد، اکنون به این بیت بنگرید:
«به لشکر گه آمد به گردن سپر ... پیاده پر از گرد و آسیمه سر
گواژه همی زد پس او فرود ... که این نامور پهلوان را چه بود!
که ایدون به پای آمد از یک سوار ... چگونه چمد در صف کارزار؟
پرستندگان خنده برداشتند ... همی از جرم نعره بگذاشتند»
(متن خالقی مطلق، ج3، ص 47)
عبارت «این نامور پهلوان را چه بود» و «چگونه چمد در صف کارزار» تماماً طنز است و ریشخند؛ «گواژه زدن»، طعنه زند است.
8- یکی از طنزها در داستان رستم و اسفندیار است که چون گفت و گو سودمند نمی گردد، رستم ناامید از اسفندیار می گردد؛
«بدو گفت رستم که ای نیکخوی ... تو را گر چنین آمدست آرزوی
به گرد پی اسب مهان کنم ... ببینی به گوپال درمان کنم»
(ابیات 844 و 845)
که رستم گوید: «ای اسفندیار اگر چنین می خواهی پس تو را فردا به میهمانی گرد اسبم فرا می خوانم و خواهی دید که خودکامگی و غرور تو را چگونه با گرز مداوا می کنم، چنان که می بینیم طنزی زیبا و دلنشین در آن به کار رفته است.»
9- در خطاب رستم به پرده سرای اسفندیار، طنز خوبی رقم زده شده است، مانند:
«چو رستم بیامد ز پرده سرای ... زمانی همی بود بر در به پای
به کریاس گفت ای سرای امید ... خنک آن که بد در تو، شه جمشید
همایون بدی گاه کاووس کی ... همان روز کی خسرو نیک پی
در فرهی بر تو اکنون ببست ... که بر تخت تو ناسزایی نشست»
(ابیات 857 تا 860)
مراد از «ناسزا» گشتاسب است و طنز اشاره به بی لیاقتی وی می باشد.
10- دیگر این که دو طنز در چند بیت نزدیک به هم در داستان رستم و اسفندیار اتفاق می افتد، یکی این که چون در شکارگاه به نزد رستم می رسد، خوان را پهن می کنند لیکن بهمن از گوشت گور که کباب شده کم می خورد.
رستم با صدای بلند می گوید: ‌«ای شاه اگر غذا کم بخوری تنت ناتوان می شود، آن گاه به سپاه بیشتر نیازمند می شوی.» (بنابر متن لنینگراد)
طنز دوم پاسخ بهمن است که می گوید: «شاهزادگان غذا کم می خورند و حرف کمتر می زنند لیکن در جنگ کوشش بیشتر می کنند» که اشاره به پرحرفی رستم نیز هست و ابیات چنین است:
«همی خورد بهمن ز گور اندکی ... نَبُد خوردنش پیش او صد یکی
بخندید رستم بدو گفت شاه ... ز بهر خورش بیش دارد سپاه
خورش چون برین گونه داری بخوان ... چگونه شدی بر ره هفتخوان»
(ابیات 345 تا 351)
تا جایی که پاسخ بهمن بدین گونه است:
«خورش کم بود کوشش جنگ بیش ... به کف برنهیم آن زمان جان خویش»
که همه ی ابیات، سبک طنز و ریشخند دارد و پاسخ بهمن هم طنز است بر ضد رستم.
11- طنز دیگری هست که در آن جایی که خواهر بهرام چوبینه به برادر پند می دهد و می گوید خسرو پرویز که تند و خشمگین می شود، آن حالت از جوانی است و تو روی از وی بر مگردان و آتشی کردن را پیشه خود بسازد.
بهرام به خود می گوید که: «نباید وی را از شاهان بدانی؛ زیرا هیچ صفتی نیکو از سواری و بخشندگی و دانایی در وی نمی بیی لیکن اگر کسی هنر داشته باشد؛ یعنی آداب و آیین نبرد، بی گمان از گوهر و نژاد شاهان برتر می باشد» که مراد خود بهرام چوبینه است.
«گردیه»، خواهر بهرام به وی پرخاش می کند و ابیات در چاپ مسکو (ج 9، ص 37) بدین گونه است:
«چنین گفت داننده خواهر بدوی ... که ای پر هنر مهتر نامجوی
تو را چند گویم، سخن نشنوی ... به پیش آوری تندی و بدخوی
نگر تا چه گوید سخنگوی بلخ ... که باشد سخن گفتن راست تلخ
هر آن کس که آهوی تو با تو گفت ... همه راستی ها گشاد از نهفت
مکن رای ویرانی شهر خویش ... ز گیتی چو برداشتی بهر خویش
برین بر یکی داستان زد کسی ... کجا بهره بودش ز دانش بسی
که خر شد که خواند ز گاوان سروی ... به یک باره گم کرد گوش از دو روی»
(ابیات 459 تا 495)
دو طنز در این ابیات وجود دارد یکی «سخن راست تلخ است»؛ مثل «الحق مر» که به برادر گوید: ‌«تو نمی خواهی سخن حق را بشنوی و حرف ناساز و نادرست می گویی».
طنز دیگر این است: «خر رفت تا از گاوان شاخ طلب کند، آن گاه دو گوش اش را هم گرد کرد» که ظاهراً منشأی این ابیات که در کتابهای درسی دوران پادشاهی چاپ شده بود و ایرج میرزا آن را به تنظیم درآورده می باشد، مانند:
«بودست خری که دم نبودش ... روزی غم بی دمی فزودش
ناگه نه ز راه اختیاری ... بگذشت میان کشتزاری
دهقان مگرش ز گوشه ای دید ... برجست و از او دو گوش ببرید
بیچاره خر آرزوی دم کرد ... نایافته دم دو گوش گم کرد»
که بیت آخر در طنز دوم در متن دکتر جلال خالقی مطلق (ج8، ص 35) بدین گونه است:
«که خر شد که خواهد ز گاوان سروی ... به گاباره گم کرد گوش و بروی»
و چاپ مسکو (ج9، ص 37) در مصراع دوم: «به یکباره» می باشد و در آخر مصراع دوم متن دکتر دبیرسیاقی (ج5، ص 2335): «از دو سو» و چاپ سنگی هند (ج4، ص 562) «از دو رو» می باشد. «گاوباره»، جای گرد آمدن چهارپایان است.
(فرهنگ فارسی، محمدمعین-گاوباره)

پی نوشت ها :

1- عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و امنای بنیاد فردوسی.
کتابنامه
1- امثال و حکم، علی اکبر دهخدا، نشر امیرکبیر.
2- شاهنامه بنداری، الفتح علی البنداری، چاپ افست اسدی، تهران.
3- شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دوره هشت جلدی، نشر دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
4- شاهنامه، به کوشش سید محمد دبیرسیاقی، دوره شش جلدی، نشر علمی.
5- شاهنامه، چاپ هند، چاپ افست، کتابفروشی وصال.
6- شاهنامه دستنویس موزه فلورانس، گزارش عزیزاله جوینی، نشر دانشگاه تهران.
7- تاریخ ادبیات، ذبیح الله صفا، ج1، کتابفروشی ابن سینا.
8- صحاح اللغه جوهری، دارالعلم للملایین، نشر اسلامیه.
9- پیشاهنگان شعر پارسی، به کوشش سیدمحمد دبیرسیاقی.
10- فرهنگ فارسی، محمد معین، نشر امیرکبیر.
11- لغت فرس اسدی، به کوشش عباس اقبال، به سرمایه خلخالی.
12- واژه نامک، عبدالحسین نوشین، بنیاد فرهنگ ایران.

منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.