پیش گفتار
معلوم است که «شاهنامه» ی ابوالقاسم فردوسی پس از درگذشت این ادیب بی همتای فارسی زبانان دنیا باز ورد زبان محفلها و انجمنها گردید. در قلمرو حوزه ی فرهنگ مردم ایرانی تبار «شاهنامه» به منطقه های گوناگون راه یافت و بر ادبیات جهان تأثیر گذاشت. (2)هم چنین در میان اقوام و ملتهایی، که غیر ایرانی هستند نیز گسترش پیدا نموده و در گفتار آنها نیز برخی از داستانهای «شاهنامه» نقل گردید؛ مثلاً در میان قومهای ترک تبار، ارمنی ها، گرجی ها.
پس از آن که علم فولکلورشناسی وارد کشورهای ایرانی تبار گردید، ادیبان و پژوهندگان آنها باید به گردآوردی گفته های مردم درباره ی فردوسی و «شاهنامه» نیز می پرداختند اما این کار به طور باید و شاید انجام نپذیرفت.
هنوز هم یکی از مسأله های مهم در علم ادبیات شناسی و فولکلورشناسی کشورهای فارسی زبان و قومهای دیگر ایرانی به مانند: «کُردها، پشتوها، بلوچها، آستینها همانا آن است که پژوهندگان باید از میان مردم متنهای گفتاری «شاهنامه» را گردآورند با گویش مردمی نشر نمایند و بعداً مورد بررسی علمی قرار بدهند.
این کار در هر سه کشور فارسی زبان (ایران، تاجیکستان، افغانستان) و قومهای دیگر ایرانی تبار که بیرون از این کشورها زندگی می کنند باید به طور جداگانه صورت بگیرد و بعد از آن که مواد دسترس گردید به طور مقایسه ای و تیپولوژیک تحلیل نمودن آن آسان خواهد شد.
تا به امروز در کشورهای فارسی زبان (ایران، تاجیکستان و افغانستان) راجع به شخصیت فردوسی و «شاهنامه» در گفتار مردم چه کارهایی انجام شده ست؟
در کشور ایران مواد فراوانی به تشبّث زنده یاد استاد ابوالقاسم انجوی شیرازی در سه جلد گفته های مردم گردآوری و نشر گردیده است. (انجوی 1369 الف، 1369ب، 1369 پ)
اگرچه «شاهنامه» در میان مردم افغانستان شهرت زیادی دارد از پرسشهای ما معلوم شد که بعضی از متنهای گفتاری «شاهنامه» در برخی از کتابها و نشریه های افغانستان نشر شده است. (نک. رستم داستان 1358؛ رستم و زال 1367)
در میان تاجیکان آسیای میانه تا نیمه ی اول سده ی بیست، «شاهنامه» یکی از مشهورترین کتابهایی بود که در شب نشینی ها خوانده و نقل کرده می شد حتا محفلهای شاهنامه خوانی وجود داشت اما پژوهندگان تاجیک نیز به گردآوری آن کمتر دست زده اند.
(نک. رحمانی 1994؛ قصه ها 1994؛ قصه ها 1996؛ رحمانی 1998)
پیش از این نیز در بعضی از نوشته های خویش درباره ی «شاهنامه» و شخصیت فردوسی در میان تاجیکان ابراز نظر کرده بودم؛ هم چنین تا به امروز کوشش نموده ام که از میان مردم، گفته های آنان را راجع به فردوسی و «شاهنامه» بشنوم و آنها را هم چون سند ثبت نمایم، ضبط کنم و یا در نوار ویدئو بیاورم.
از این رو اینک در دستم موادی جمع شده است که بخشی از آن در نوار کاست ثبت آواز شده و برخی در نوار ویدئو است که می توان درباره ی هر کدام از این متنهای گفتاری مقاله های جداگانه نوشت.
راجع به فردوسی و «شاهنامه» در میان مردم ایران، تاجیکستان و افغانستان به طور جداگانه باید سخن راند. در این مقاله، من بر اساس مواد گردآورده ی خویش و فقط درباره ی آن سخن می رانم که تاجیکان در خصوص «شاهنامه» چه تصوراتی دارند و هم چنین صحبت خویش را باز هم محدودتر نموده، تصورات مردم را راجع به «داستان سیاوش» بیان می نمایم.
شاهنامه خوانی و نقل آن
در سده ی نوزده میلادی و اوایل سده ی بیست میلادی در بین مردم تاجیک «شاهنامه» شهرت زیادی داشت.افراد مخصوصی بودند که در شهرهای بخارا، سمرقند، خجند، کولاب، استروشن، حصار و مناطق دیگر شاهنامه خوانی و شاهنامه گویی می کردند حتا در خانواده ها و محفلهای خصوصی در کنار کتابهای دیگر به «شاهنامه» رو می آوردند اما این حالت برابر دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی که پس از انقلاب اکتبر روسیه به وجود آمد، تغییر یافت.
این انقلاب به کشورهای دیگر آسیای میانه، از جمله امارت بخارا، نیز رسید و در نتیجه کشور شوروی به وجود آمد. بازسازی ها و مبارزه های ضد دینی شوروی در دهه ی بیست و سی سده ی بیست میلادی از بین بردن اهل فرهنگ و بعداً واقعه های جنگ جهانی دوم، باعث گردید که مردم بعضی از سنت های خود را تا حدی فراموش کنند یا به آن کمتر توجه دهند.
هم چنین از الفبای نیاکان عربی اساس که «شاهنامه» نیز به آن تألیف گردیده است، کنده شدن و از بین بردن بسیاری از کتابهایی که با این الفبا تألیف شده بود در دهه ی بیست میلادی نیز به شاهنامه خوانی و شاهنامه دانی تأثیر منفی رسانید.
در میان تاجیکان آسیای میاه شاهنامه خوانی و نقل داستانهای «شاهنامه» خیلی زیاد بود حتا این را در میان قوم و ملتهای دیگر، که در این منطقه زندگی می کنند و به آنها تأثیر فرهنگ فارسی تاجیکی زیاد است، می توان مشاهده کرد.
از دهه ی سی سده ی بیست میلادی در کشور تاجیکستان به گردآوری فرهنگ مردم تاجیک توجه شد اما پژوهندگان آن، آثاری را که مؤلف آنها ادیبی مانند فردوسی است از میان مردم گرد نمی آوردند یا خیلی کم گرد می آوردند؛ چون که گردآورنده ها می دانستند که داستانهای شاهنامه» در میان مردم مشهور است ولی به آنها هم چون آثار نوشتاری می نگریستند.
«شاهنامه» ی گفتاری مردم را ثبت و ضبط نمی کردند. از این رو، آن موادی که پژوهندگان تاجیک در موردهای مناسب در کنار آثار فرهنگ مردم، درباره ی فردوسی و قهرمانهای «شاهنامه» گردآورده اند، خیلی کم است.
در سال 1994 میلادی در تاجیکستان در جشن هزاره ی بزرگداشت «شاهنامه» برگزار شد»؛ به این مناسبت، پژوهندگانی چون: بهرام شیر محمدیان و داداجان عابدزاده، بایگانی شعبه ی فولکلور پژهشگاه زبان و ادبیات تاجیک به نام رودکی در آکادمی علوم جمهوری تاجیکستان را از اول تا آخر ورق زدند.
معلوم شد که مواد درباره ی فردوسی و «شاهنامه» خیلی کم گردآوری شده است. آنها آن مواد به دست آمده را در اندازه ی 56 صفحه به الفبای سیریک به نشر رسانیدند.[نگر: قصه ها 1994]
پس از دو سال در سال 1996 میلادی همان مجموعه را اندکی کامل کردند و بر آن، اشعار شعرا و گفته های دانشمندان را درباره ی فردوسی اضافه نموده، زیر عنوان «قضیه های پیرامون فردوسی و شاهنامه» به الفبای فارسی منتشر کردند.
این مجموعه همگی 34 متن را در بر می گیرد، که در آن، همه درباره ی شخصیت فردوسی، هم برخی از نمونه های داستانهای «شاهنامه» در گفتار مردم، هم بعضی روایتهایی که راجع به مکان و شخصیتهایی که از هر جهت با «شاهنامه» ارتباط دارند، آورده شده است.
متن اصلی این مواد از صفحه 13 تا 63 است که حدوداً پنجاه صفحه را در بر می گیرد ولی در این مجموعه درباره ی سیاوش که در میان تاجیکان مشهور است، چیزی نیست. [نگر: قصه ها، 1996م.]
هم چنین نگارنده سالهاست که در کنار گردآوری آثار گوناگون فولکلوری آن چیزهایی را که درباره ی «شاهنامه» و شخصیت حکیم فردوسی از عاشقان او در محفلها و مجلسها می شنوم، حتماً ثبت و ضبط می کنم.
اینک در دست نگارنده موادی هست که از سه بخش عبارت است. بخشی در دفترها (5 متن خُرد)، بخشی در نوار کاستهای ثبت آواز (30-28 متن)، بخشی در نوار ویدئو (10-8 متن). شاید همه ی متنها با واریانتها بیشتر از 50 متن را در بربگیرند تا به حال اکثر این متنها از نوار ضبط صوت بازنویسی نشده است.
روایتهایی را که راجعه به قهرمانان «شاهنامه» ثبت کردیم از جهت شکل خیلی کوتاه اند. این متنها درباره ی فردوسی، این یا آن رفتار قهرمان «شاهنامه»، لحظه های شاهنامه خوانی اطلاع می دهند.
مثلاً: «داستان رستم و اسکندر»، «روحانیت رستم و حضرت علی(علیه السلام)»، «کاسه ی رستم»، «پیاله ی رستم و آخور اسب رستم»، «قمچین رستم»، «ارک بخارا را سیاوش ساخته است»، «سیاوش ولی»، «شاهنامه خوانی» و مانند این؛
اگر هر کدام آنها را از نگاه متن شناسی علم فولکلورشناسی از نظر گذرانیم ویژگی های خاصی را می بینیم که این ویژگی ها همان مردم را نسبت به قهرمان دوست داشتنی خود از «شاهنامه» جلوه گر می سازند.
بیشتر متنهای ثبت کرده ی ما از دهه ی پَسورخی ناحیه ی بایسون کشور ازبکستان است که همه ی مردمان اش تاجیک هستند.
در دهه ی پسورخی حکایت داستانهای «شاهنامه» بی زوال حکیم فردوسی به حکیم سنت درآمده بود. در پنجاه سال اول سده ی بیست میلادی پیرمردانی بودند که نه تنها داستانهای «شاهنامه» را بیان می کردند بلکه پاره های آن را از حفظ می دانستند.
از این دهه افرادی مانند: ملا قاسم (1966-1882م.) ملا شریف (1972-1888م.)، جوره کمال (1997-1921م.)، قهّار رحمان (2005-1931م.) رحیم شریف (متولد 1925م.) خلیل قاسم (متولد 1929م.)، عطا جبار (متولد 1930م.)، حامد شریف (متولد 1936م.)، واحد شریف (متولد 1941م.)، روشن کمال (متولد 1956م.) تا سالهای نزدیک، داستانهای «شاهنامه» را نقل می کردند و به این وسیله عشق و علاقه ی مردم را به آن بیدار می نمودند.
از ملاقاسم چیزی ثبت نشده است. پسر ایشان خلیل قاسم بعضی از داستانهای «شاهنامه» را در یاد دارد. از ملا شریف سال 1966 م. پژوهندگان چند متنی ضبط کرده اند که همگی حدوداً 40-35 دقیقه است.
ما در طول سی سال در فرصتهای مناسب از جوره کمال، قهار رحمان، رحیم شریف، خلیل قاسم، عطا جبار، حامد شریف، واحد شریف، روشن کمال در کنار متنهای گوناگون فولکلوری، گفته های آنان را درباره ی فردوسی، شاهنامه خوانی، نمونه هایی از داستانهای «شاهنامه» را توسط ضبط صوت و دوربین ویدئو ضبط کرده ایم.
همه ی این اشخاص داستان «سیاوش» را می دانستند و یا می دانند اما حالا نقل کردن داستانهای «شاهنامه» تقریباً در حال از بین رفتن است؛ مثلاً تا همین سالهای نزدیک، قهار رحمان (2005-1931م.) در مسجد دهه پسورخی بیشتر داستانهای «شاهنامه» را حکایت می کرد.
پس از درگذشت ایشان دیگر نقل کردن داستانهای «شاهنامه» به نظر نمی رسد. فقط در آن حالی که اگر از دانندگان داستانهای «شاهنامه»، پژوهنده ای در این مورد چیزی بپرسد، آن گاه راوی بعضی متنهای در یاد داشته اش را به طور کوتاه بیان می کند.
طرز گفتار داستانهای «شاهنامه» بسیار دلنشین بود. نگارنده در خردسالی بیان ملا شریف را دیده است که ایشان بیشتر با آواز نرم و گوارا و حرکت دستان با مهارت بلند نقل می کرد.
هنگام نقل ایشان همه آرام می نشستند. با دقت گوش می کردند. راوی گاهی توصیفها، مبالغه ها و اغراق هایی را به کار می برد که شنوندگان اش قاه قاه می خندیدند و باز آرام می شدند و گوش می کردند.
زمانی که جوره کمال متنی را از «شاهنامه» حکایت می کرد از جایش نیم خیز می شد و با صدای بلند سخن می گفت؛
در موردهای ضروری از صدای رستم، سهراب، اسفندیار، سیاوش، برزو و دیگران تقلید می نمود. خصوصاً هنگام روایت «رستم و سهراب» در آخر داستان برابر رستم بر سوگ فرزند دلبندش، گریه می کرد.
اگر هنگام نقل افسانه ها قهرمان رقیب اش را بر زمین می زند جوره کمال «یا رستم دستان!!!!» و یا «یا علی مدد!!!» گویا، ندا در می کشید و حالت به زمین چپه کردن حریف را با اشارت دستان اش به شنوندگان نشان می داد حتا به آواز اسب تقلید می کرد و «شیهه» می کشید.
هنگام بیان متن فریاد، ندا، خطاب، داد و بیداد، «قاه قاه» خنده زدن و به حالت گریه درآمدن و امثال این یکی از خصوصیتهای خاص جوره کمال بود که همان راویان کسبی سنتی پیشین را به یاد می آورد.
او برای جلب توجه شنونده و یا باز هم نشان رس نمودن نقل خود، گاهی آهنگ گفتارش را تغییر می داد، چند ثانیه ای به شنونده ای نگریسته ساکت می ماند و بعداً دفعتاً «هه!»، «آری!» گویان نقل اش را ادامه می داد.
صد افسوس که همه ی روایتهای این پیرمرد را نتوانستیم سر وقت ثبت و ضبط کنیم.
همین سنت شاهنامه خوانی و نقل داستانهای آن را فرزندان ملا شریف، رحیم شریف (متولد 1925م.) حامد شریف (متولد 1936م.) واحد شریف (متولد 1941م.) و نوه ی ایشان قهار رحمان (2005-1931م.) ادامه می دادند.
ماه آگوست سال 2002م. نویسنده ی این سطور با مردم شناس آمریکایی، پروفسور ویلیم بیمهن به مدت کوتاهی (ده روز) به منطقه ی بایسون، بخارا و سمرقند سفر کردیم. وقتی که او در بایسون شبی هم صحبت این اشخاص بود، خیلی در حیرت ماند و برای من به هیجان تأکید می کرد که هرچه آنها می دانند باید ثبت و ضبط شود و اگر امکان داشته باشد، نشر گردد.
شخص ویلیم بیمهن نیز چندین ساعت از گفتار آنان را درباره ی شاهنامه خوانی ضبط نمود.
یکی از آن متنهایی که از جوره کمال، قهار رحمان، واحد شریف ضبط نمودم درباره ی سیاوش است.
اشاراتی به تاریخچه ی سیاوش
در لغتنامه ها، دانشنامه ها و آثار پژوهشی، سیاوش را دارنده و سوار اسب سیاه، شخصیت اساطیری مردم ایرانی تبار شرح داده اند.در منابع پیشین به شکلهای «Siyavarshana»، «Siyavakhsh»,«Siyavush» آمده است.
در «اوستا» سیاوش هفتمین شاه کیانی گفته شده است.
روایت «اوستا» به آثار تاریخی و ادبی به مانند: «خدای نامه»، «و هومن-یشت»، «یادگار جاماسپ»، «بندهشن»، «مینوی خرد» و در آثاری مانند: «تاریخ بخارا» نرشخی، «اخبارالطوال» دینوری، «مروج الذهب» مسعودی، «برگردان تاریخ طبری» بلعمی، «شاهنامه» ی فردوسی، «غرر» ثعالبی و دیگران در شکلهای گوناگون راه یافته است.
(بهار، ص 194، 1375؛ رک 1998، ص 237؛ یاحقی، ص 499-496، 1386)
منابع نشان می دهند که راجع به سیاوش تقریباً چند هزار سال است که نقلهای به هم مانند با کمی تغییرات تا به امروز موجود است. اگر به همه ی این روایتها با نظر علمی بنگریم، معلوم می شود که آنها از دهانی به دهانی از نسلی به نسلی از سرچشمه ای به سرچشمه ای و از کتابی به کتاب انتقال یافته اند.
به گفته ی محمد نرشخی (قرن 10 میلادی) اسطوره ی سیاوش تا زمان او گویا سه هزار ساله است؛ که گفته است: «وی [افراسیاب] داماد خویش را بکُشت که سیاوش نام داشت و سیاوش را پسری بود کی خسرو نام وی. [و او] به طلب خون پدر بدین ولایت آمد با لشکر عظیم.
افراسیاب دهه رامتین را حصار کرد و دو سال کی خسرو بر گرد حصار با لشکر خویش بنشست و در مقابل وی دهه ای بنا کرد و آن دهه را راموش نام کرد برای خوشی او نام کردند و هنوز این دهه آبادان است و در دهه ی راموش آتشخانه نهاد و مغان چنان گویند که آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانه های بخارا است و کی خسرو بعد دو سال افراسیاب را بگرفت و بکُشت.
گور افراسیاب در شهر بخارا است به دروازه موبد بر آن تل بزرگ که پیوسته است به تل خواجه امام ابوحفص کبیر، رحمت ا... علیه و اهل بخارا را بر کُشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را «کین سیاوش» گویند که از این تاریخ سه هزار سال است والله اعلم.» (نرشخی، ص 18، 1979)
همین طور اگر به سه هزار سال زمان نرشخی، هزار سال پس از نرشخی را علاوه نماییم این سنه به بیشتر از چهار هزار سال می رسد. از روی این خبر، سیاوش گویا تاریخ پیش از چهار هزار ساله دارد. معلوم می شود که روایت سیاوش در میان مردم ایرانی تبار از جمله تاجیکان در طول هزار سال به طور مفصل و مختصر نقل شده است و یا بر آن اشارتی گردیده است.
در آثار تاریخی، ادبی و فولکلوری سیاوش هم چون شخصیت واقعی، اساطیری، حماسی و هنری به پیش نظر جلوه گر می شود که در «شاهنامه» سیمای او با تمام لطیفی و ظریفی هنر ادبی فردوسی تصویر شده، خواننده را عاشق این داستان می سازد. (فردوسی، صص 375-370، 1988)
چرا واقعی؟
چون که بن مایه اصلی هر اسطوره واقعیت است. آن واقعیت در دوام سده های دور و دراز به اسطوره تبدیل می یابد. شاید سیاوش هم چون شخص واقعی در زمانهای باستان زندگی کرده است و بعداً به شخصیت اسطوره ای تبدیل یافته است. حالا هم در منابع و یا گفتار مردم سیاوش گاه گاهی چون شخص واقعی جلوه گر می شود.در «تاریخ طبری»، (قرن 10-9 میلادی) به طور کوتاه هم چون شخصیت واقعی سرگذشت سیاوش بیان می گردد.
در «تاریخ بخارا» (قرن 10 میلادی) نیز سیاوش شخص واقعی است که در میان مردم شهرت داشت حتا امروز نیز مردم بخارا او را «سیاوش ولی» می گویند.
نویسنده این سطرها نیز سال 1993م. از بخارا روایتی را در «ضبط صوت» ضبط کرده بود که طبق گفته ی مردم بخارا، ارک بخارا را سیاوش ساخته است. [رحمانی، صص 76-75، 1994]
چرا اساطیری؟
چون که شخصیت سیاوش در زمانهای خیلی دور باستانی، هم چون دیگر اعتقادهای آدمیان آن روزگار، پذیرفته شد، طوری که مهرداد بهار می گوید: «آیین سیاوش به آیینهای ستایش ایزدی نباتی بومی مربوط است.» (بهار، صص 195-194، 1375)از این رو به او هم چون شخص مقدس می نگریستند. اگر متن به شکل اسطوره آید در آن نشانه های اعتقاد هم چون شخص مقدس پیش نظر جلوه گر می شود. سیاوش هم چون اسطوره در «ویستا»، «بندهشن»، «دینکرت» و ... دیده می شود.
چرا حماسی؟
چون که این اسطوره با مرور زمان در میان مردم ایرانی تبار شهرت زیاد پیدا کرد از نسلی به نسلی نقل گردید و بالاخره هم چون داستان حماسی شهرت پیدا کرد که بهترین نمونه ی آن را در «شاهنامه» ی فردوسی می توان دید که یکی از قهرمانهای ملی، حماسی، پهلوانی این سیاوش است.فردوسی بر اساس اسطوره، روایت و داستانهای پیشین، چهره ی درخشان حماسی سیاوش را آفریده است.
چرا هنری؟
چون که در ادبیات پیشین و امروز کشورهای فارسی زبان نام سیاوش را هم چون واسطه تصویر بدیعی تلمیح و یا میفوپویتیک زیاد به کار برده اند که شاعر از این طریق تأثیر شعر خود را بر خواننده بیشتر نموده است. دیگر این که امروزها سیمای سیاوش هم چون رمز پاکی و آزادگی در آثار تصویری، ابدی و هنری زیاد استفاده می شود.هر کدام از این گفته های فوق را باید با مثالها به طور مفصل مورد بررسی قرار داد که این کار آینده است.
محققانی چون ا. س. براگینسکی، مهرداد بهار، ن.و.رَک و دیگران راجع به ماهیت اسطوره سیاوش ابراز نظر نموده اند.[Boys 1988,Braginskiy 1956,Rak 1998]
ولی تا به حال شخصیت سیاوش در تاریخ، ادبیات و فولکلور به طور مقایسه ای و تیپولوژیک در قالب یک رساله ی علمی جدی مورد آموزش و پژوهش مفصل قرار نگرفته است. اکنون فرصتی رسیده است که پژوهنده ای تمام مواردی را که درباره ی سیاوش از زمان باستان تا روزگار ما موجود بوده است، مورد بررسی علمی گسترده قرار بدهد.
پس از آن که فردوسی بزرگوار در «شاهنامه»، این چهره ی درخشان پاکی، آزادگی، وفاداری، پهلوانی و پیوندگر دوستی را آفرید، این سمیای درخشان ادبی مردم ایرانی تبار دوباره در شکل داستان دلنشین خواندنی و شنیدنی در میان مردم شهرت پیدا کرد. [نگر: فردوسی 1988]
باعث شهرت زیاد پیدا نمودن شخصیت سیاوش در میان مردم این است که همانا در محفلها خواندن، نقل کردن و از جانب نقالان و قصه گویان بیان نمودن داستانهای «شاهنامه» از جمله «داستان سیاوش» است. اینک واقعاً بیشتر از هزار سال است که نقل سیاوش، پس از تألیف «شاهنامه» ورد زبان مردم ایرانی تبار دنیا است.
صد افسوس که در گذشته روایتهای گفتاری اسطوره، افسانه، قصه، داستان و دیگر انواع ادبیات گفتاری ثبت نمی شد. فقط ادیبان از آنها در شکل نوشتاری در آثار خود استفاده می نمودند.
خوشبختانه همین استفاده ی ادیبان است که صدها متن گفتاری در قالب نوشتاری تا روزگار ما رسیده است.
سیاوش در میان تاجیکان
اینک درباره ی آن متنهای گفتاری که مربوط به سیاوش است و ما در طی چند سال ثبت و ضبط نمودیم، صحبت خواهیم کرد. در میان تاجیکان مناطق گوناگون «داستان سیاوش» تا به امروز نقل کرده می شود.خیلی جالب است که مردم بخارا و نواحی اطراف آن به سیاوش هم چون یک شخص «ولی» یعنی غیبدان احترام داشته اند و درآمدگاه ارک بخارا که آن را گویا سیاوش ساخته است، چند ده ساله پیش چراغ یا شمع می گذاشتند و به این وسیله از روح او برای مشکلهای خود مدد می جستند.
این نکته را برای ما در سال 1994-1990 میلادی، پیرزنان نورانی بخارا رجب اوا سلامتای (متولد 1912م.)، صغری شیرعلی باجگیر (متولد 1916م.) قره یوا همرا (متولد 1921م.). رجب اوا مطلب (متولد 1925م.) فاضل او محبه (متولد 1935م.) و دیگران گفتند.
در بخارا روایتی مشهور است که گویا ارک بخارا را سیاوش ساخته است که آن چنین است: «همین خیل روایت هست که ارگ را سیاوش ساخته است، پسر کی کاووس. وقتی که مارد سیاوش وفات می کند، کی کاووس زن دیگر می گیرد و این زن جوان عاشق سیاوش می شود. سیاوش مجبور می شود که از ایران به توران بیاید و در اینجاست که او عاشق دختر افراسیاب می شود.
افراسیاب در نزد سیاوش یک شرط می گذارد و نزد پای سیاوش یک پوست شتر را پر تافته می گوید که همین خیل شهرساز که در بالای همین پوست برد.
سیاوش کمی فکر کرده، بعد همان پوست شتر را به تسمچه های باریک بریده، تسمه ها را به همدیگر پیوست کرده به میدانی که درنتیجه همین پیدا شد، ارک را ساخت...» (رحمانی، ص 76، 1994)
تقریباً مانند همین روایت را هزار سال پیشتر ابوبکر محمد ابن جعفر نرشخی در کتاب خود «تاریخ بخارا» آورده است: «سبب بنای کهندژ بخارا، یعنی حصار ارک بخارا آن بود که سیاوش ابن کی کاووس از پدر خویش بگریخت و از جیحون بگذشت و نزدیک افراسیاب آمد. افراسیاب او را بنواخت و دختر خویش را به زنی به وی داد و بعضی گفته اند که جمله ملک خویش را به وی داد.
سیاوش خواست که از وی اثری ماند در این ولایت از بهر آن که این ولایت او را عاریتی بود. پس وی این حصار بخارا بنا کرد و بیشتر آن جای بود..» (نرشخی، ص 23، 1979)
بنگرید، این دو روایت چگونه به هم شباهت دارند. طبق اشارات نرشخی که: «او بعضی ها گفتند» می گوید حتا در آن زمان نیز مردم چنین روایتها را می گفته اند. ما این روایت را از بسیاری از افراد در بخارا شنیده ایم و چندی را ثبت کردیم.
از همین یک مثال هم معلوم می شود که گاهی افسانه ها و روایتهای قدیمی نیز برای فهمیدن واقعیت تاریخی یاری می رسانند. به همین طریق از پرسشها و صحبتها معلوم گردید که ساختمان ارک بخارا گویا مربوط به سیاوش است.
طوری که اشارت رفت، اکثر متنهایی که در دست ما است از یک دهه، دهه پسورخی، ناحیه ی بایسون جمهوری ازبکستان است.
اینک درباره ی چندی از آن ها به طور کوتاه اشارت می کنیم. در دسامبر سال 1995 م. از جوره کمال یک روایت داستان «سیاوش» را با ضبط صوت، ضبط نمودیم؛
بعداً در تاریخ 20 اکتبر سال 1999 میلادی متن «سیاوش» را از قهار رحمان در تصویر ویدئو ثبت نمودیم. هم چنین در بایگانی ما ثبت با آهنگ خواندن و شرح دادن «سیاوش» نیز موجود است که آن را از واحد شریف ضبط نمودیم.
با صدای دلنشین آهنگین «شاهنامه» خواندن این یا آن داستان را در افغانستان و ایران نیز می توان مشاهده کرد، یعنی اول چند بیتی از متن را با صدای آهنگ دار می خوانند و بعداً آن را شرح می دهند.
هم جوره کمال و هم قهار رحمان «داستان سیاوش» را از ملا شریف شنیده اند ولی به گفته قهار رحمان پس از آن که برخی از «داستانهای شاهنامه» از جانب نویسنده ی مشهور تاجیک سالم الغ زاده به نشر نگاشته می شود، ایشان به این کتاب هم مروری کرده اند.
از این رو در بیان جوره کمال کاملاً همان سبک سنتی نقل «شاهنامه» نگه داشته شده است ولی در بیان قهار رحمان از روایت سنتی و برگردان نثری استفاده شده است.
ساختار داستان نیز در بیان راویان تفاوت دارد. گاهی بیان شخصیتها، مکان، زمان و حتی موتیفهای دیگر می شوند. اگر شنونده به هر دو متن به طور جداگانه گوش بدهد دو متن مستقل دیگر یک ریشه را می شنود.
«داستان سیاوش» در گفتار جوره کمال که توسط ضبط صوت، ضبط شده است، بیشتر از یک ساعت را در بر می گیرد. هنگام بیان متن، گاهی سؤال و جواب راوی با شنوندگان نیز صورت گرفته است حتا در آخر متن راوی راجع به کشته شدن افراسیاب نیز صحبت می کند و واژه «افراسیاب» را طوری که شنیده است، شرح می دهد.
جوره کمال «داستان سیاوش» را از ملا شریف شنیده است ایشان هنگام روایت، مضمون داستان را اندکی پیچیده روایت می کند شاید سبب این در آن باشد که چندین سال آن را نقل نکرده است در روایت او سیاوش پسر گیو است و کُشته نمی شود.
مختصر مضمون داستان در بیان جوره کمال چنین است: «یکی از بستگان رستم که گیو نام داشت قهر کرده و از ایران زمین به توران زمین می رود.
می گوید که: «هر خدمتی باشد من اجرا می کنم.»
اول به او با شبهه می نگرند و برایش هم چون امتحان چندین مقام دولتی را پشنهاد می کنند ولی گیو قبول نمی کند.
گیو خواهش می کند که به وی آباد کردن چارباغ شاه را بدهند. باغ زیبایی بنیاد می کند. نوروز را در باغ خیلی جشن می گیرند.
گیو در یک گوشه باغ زندگی می کرد که در رو به روی این باغ، باغ دختر شاه بود. دختر شاه در رو به روی باغ خود، باغ زیبا را دیده حیران می شود. برایش می گویند که یک ایرانی این باغ را بنیاد کرده است.
دختر برای او غذاهای لذید می فرستد. گیو هم هنگام برگرداندن سفره غذا یک انگشتری که از ایران آورده را می گذارد. بانو چنین انگشتر زیبا را ندیده بود. گیو را نزد دختر می برند.
دایه به شاه خبر می دهد که دختر شاه عاشق گیو شده است. افراسیاب دخترش را به گیو می دهد. بار دیگر پیشنهاد می کند که برایش مقامی بدهند اما گیو قبول نمی کند. یک زمین ناآباد را گرفته شهر بنیاد می نماید. آب برمی آرد. دامداری را انکشاف می دهد. این باغشهر را دیده افراسیاب به این مهر می بندد.
اطرافیان شاه حسودی می کنند و گیو را به شاه بدنام می نمایند و می گویند که او ایرانی است پنهانی با کشورش ارتباط دارد. از او خطر احساس نموده، گیو را شاه می کُشد.
پادشاه دخترش را به همان شهر تنها می گذارد. وی پسری می زاید که نام اش را سیاوش می گذارد. سیاوش، ولی بود همه چیز را قبل از وقوع درک می کرد.
در ایران از مُردن گیو باخبر شدند. رستم در لباس بیماری مخفی می شود تا که او را نشناسند به توران می آید. سیاوش و مادرش را پیدا می کند. خبر می دهند که کسی از ایران آمده است. او را می خواهند دستگیر نمایند.
رستم همه ی لشکر فرستاده شاه را نابود کرده، سیاوش را با مادرش گرفته به ایران می گریزد و تربیت می کند و در درگاه منوچهر می ماند.
از بیزانس برای منوچهر کنیزی می فرستند. این کنیز عاشق سیاوش می شود. عشق او را سیاوش رد می نماید. کنیز به سیاوش تهمت می زند. با اهل دربار مشورت کرده، سیاوش را از آتش می گذرانند که پاکی او اثبات شود. رستم می بیند که سیاوش پاک است، آن کنیز را می کشد. افراسیاب می خواهد نبیره خود را از دست ایرانی ها خلاص کند و به ایران هجوم می برد. رستم با نوه ی خود برزو لشکر افراسیاب را تار و مار می کنند. افراسیاب به کوه می گریزد و به دست احمد نام هیزم کشی، کشته می شود.»
«داستان سیاوش» در گفتار رحمان در تصویر ویدئو ضبط شده است که عبارت است از سی و هشت دقیقه. در اول نقل اش راوی اول درباره ی شاهنامه خوانی سخن می راند و بعداً داستان را روایت کرده، آن را با مرگ سیاوش به انجام می رساند.
مضمون مختصر داستان در گفتار قهرمان رحمان چنین است: «سیاوش از نژاد رستم است. رستم و پهلوانهای دیگر سیاوش را تربیت می کنند. همه ی هنرهای زمان اش را می آموزانند. او به کمال می رسد.
مادر سیاوش می میرد. کی کاووس زن دیگری داشت. نام اش سودابه بود وقتی که سیاوش به نزد پدر می آید، نامادر او، سودابه عاشق اش می شود.
سودابه از کی کاووس طلب می کند که سیاوش را به دربار آرد. بعد از به دربار آمدن سیاوش، سودابه او را چون معشوقه به کنار می کشد. سیاوش از این رفتار نامادر در حیرت مانده از سودابه می خواهد بگریزد ولی سودابه راه نیرنگ را در پیش می گیرد و سر و روی و مویش را می خزاشد و می کند و به کی کاووس می گوید که پسرت به من دست درازی کرده است.
کی کاووس با مشورت اطرافیان اش سیاوش را از آتش می گذراند. بعد از گذشتن سیاوش از آتش بی گناهی سیاوش ثابت می شود. کی کاووس با جهل می خواهد که سودابه را به دار بکشد ولی سیاوش از پدرش خواهش می کند که آبروی خود را با کشتن سودابه نریزاند.
همین وقت بین کی کاووس و افراسیاب جنگ شروع می شود. سیاوش را با نیرنگ سودابه به این جنگ می فرستانند. سیاوش برای این که از نیرنگ سودابه خلاص شود به جنگ می رود. سیاوش با افراسیاب سازش می کند. پدرش از این رفتار او راضی نمی شود.
پس ناچار سیاوش به توران نزد افراسیاب می رود. آن جا ازدواج می کند با سفارش افراسیاب در منطقه ی ناآبادی شهر زیبایی می سازد. یکی از خویشاوندان افراسیاب که پهلوان بود، بارها در مسابقه ها از سیاوش مغلوب می گردد او با حسد بین افراسیاب و سیاوش اغوا می اندازد. افراسیاب با نیرنگ خویش خود (گرسیوز)، سیاوش را می کشد. در آخر رستم می آید و قصد خود را از دشمنان می گیرد.»
باید یادآور شود که روایتهای «داستان سیاوش» از جانب راویان جوره کمال و قهار و رحمان با لهجه تاجیکان دهه پسورخی و مهارت دلنشین بیان شده است. هنگام بیان داستان شنوندگان نیز با سؤال و جواب اشتراک می نمایند.
روایت جوره کمال از متن «شاهنامه» دور می رود ولی روایت قهار رحمان به روایت «شاهنامه» نزدیک است. سبب به «شاهنامه» نزدیک بودن روایت قهار رحمان در آن است که ایشان داستانهای «شاهنامه» را زیاد نقل می کردند.
از واحد شریف با صدای آهنگین خواندن و شرح دادن «داستان سیاوش» را ضبط نمودیم؛ ایشان اول چند بیتی از متن را می خوانند و بعداً مضمون و معنی آن را برای شنوندگان می گویند.
طبق گفته ی واحد شریف و قهار رحمان معلوم می شود که شاهنامه خوانی و نقل داستانهای «شاهنامه» در بسیاری از ناحیه های امارت بخارا به نظر می رسیده است که در این باره آنها از بزرگسالان شنیده اند.
موافق معلومات آنها در دهه پسورخی از سالهای پیش مردم به شنیدن «شاهنامه» میل داشته، آن را هم در قالب روایی و هم با صدای دلنشین به سمع شنوندگان می رسانیده اند.
بعضی از گویندگان هم چون سعداله خرس و ملا قاسم با صدای دلنشین داستانهای «شاهنامه» را می خوانده اند. در ناحیه های اطراف بخارا به خصوص بی گاهی ها در مسجدها به مردم از شاهنامه حکایت می کرده اند که «داستان سیاوش» یکی از داستانهای دوست داشتنی مردم بوده است.
جالب این است که برخی از پایه های اساسی مضمون «داستان سیاوش» در طول بیشتر از هزار سال تقریباً شبیه است فقط در جایی مفصل و در جایی دیگر نهایت مختصر است.
به همین طریق از متنهای در دست ما بوده که در ضبط صوت و در تصویر ویدئو است در آینده می توان برای بسیاری از مسأله های هنری و اجرایی علم فولکلورشناسی نیز جواب پیدا کرد.
از این رو چند نکته را طبق مشاهده ها از روی تصویر ویدئو به توجه اهل نظر می رسانم:
1- در ضبط صوت و در تصویر ویدئو گوینده و شنونده تا حدی هنر نقالی را به یاد می آورد. هنگام نقل همه ی حرکات گوینده جهتهای ایتناپااتیکی (مهارت اجرایی) متن را کاملتر می نماید و تأثیر آن به شنونده چگونه است را، می توان مشاهده کرد. همین شنیدن و دیدن به عالم معنوی بیننده تأثیر می رساند.
2- طبق مشاهده معلوم است که شنوندگان گویا در اجرای این تاتر نقالی اشتراک دارند. آنها گاهی سؤال می دهند و هم چنین زیر تأثیر سخن گوینده قرار می گیرند که همه ی این را بیننده در تصویر ویدئو می بیند.
3- هنر و اجرا و تأثیر سخن گوینده را در هر دو راوی بی واسطه در بلند گپ زدن و در موردهای موافق از حرکات و اشارات استفاده بردن، حالتهای روحی قهرمان را با قیافه بازی ها افاده نمودن و امثال این مشاهده می نماییم.
4- در گذشته «شاهنامه خوانی» خیلی رایج بود. می خواندند و شرح می دادند که پاره ای از خوانش «شاهنامه» را با صدای واحد شریف به نوار گرفتیم. از تصویر ویدئو به نظر می رسد که شنیدن داستان سیاوش در خوانش واحد شریف برای شنوندگان جالب است، چون که چنین طرز خواندن و شرح دادن در گذشته خیلی معمول بوده است. این طرز شاهنامه خوانی در 25-20 سال آخر تقریباً از بین رفته است.
5- هر چند تلویزیون، سینما، ویدئو وارد زندگی مردم شده است اما مردم هنوز هم چون عادت گذشتگان به نقلهای جالب گوش می دهند؛ چون که سنت شنیدن فرهنگ مردم تا به حال در دهات نسبت به شهر استوارتر است. نقل «داستان سیاوش» و با صدا خواندن آن داوم سنت چند هزار ساله است.
همین طور گزارش ما خصوصیت اطلاعای داشته با این حال گفتنی هستیم که در میان تاجیکان به مانند «داستان سیاوش»، مردم درباره ی داستانهای دیگر «شاهنامه» هنوز هم اطلاع دارند که آنها باید هر چه زودتر گردآوری و نشر شوند تا که هنگام بررسی «شاهنامه» بی زوال فردوسی مورد استفاده قرار بگیرد.
طبق پرس و جوهای ما حالا دیر نشده است که به گردآوری مواد باز هم مشغول بوشیم؛ چون که سال تا سال جوانها زیر تأثیر وسایل تکنیک قرار گرفته به سنتهای گذشته به مانند: نقالی، شاهنامه خوانی و یا در محفلها بیان نمودن داستانهای «شاهنامه» چندان توجه نمی کنند.
با وجود این همه، حالا هم بزرگسالانی هستند که متنهایی را از «شاهناه» در یاد دارند و چون عادت دارند به آن با احترام بنگرند، هرچه زدوتر باید آنها را گردآوریم.
در آخر از پژوهندگان تمنا می کنم که به چند نکته مهم شاهنامه شناسی توجه نمایند:
1- برای اینکه بتوانیم به طور گسترده تر «شاهنامه» فردوسی را بیاموزیم، یک کتابنامه ای در سطح جهانی باید مرتب ساخت که همه ی آثار درباره ی «شاهنامه» تا به امروز نشر شده را (چه در روزنامه، چه مجله، چه کتاب) در بربگیرد.
2- به سندهای اساطیری و تاریخی «شاهنامه» دقت مخصوص داده و به جهتهای مردم نگاری آن بیشتر توجه نمود و در این باره مشغول پژوهش جداگانه ای شد تا حدود گسترش «شاهنامه» در کشورهای گوناگون معین شود البته ما می دانیم که پژوهندگان «شاهناه» در اثرهای شان عاید به سنتهای مردمی اشاره های زیادی کرده اند اما خوب می بود که این مسأله به طور جداگانه بررسی گردد.
3- تأثیر «شاهنامه» ی فردوسی به تمدن فرهنگ کشورهای دیگر مورد آموزش قرار بگیرد؛ چون که امروزها داستانها و نامهای «شاهنامه» در میان بسیاری از مردمان عالم گسترش یافته، زیر تأثیر آنها اثرهای زیادی به وجود آمده است.
4- «شاهنامه» بعد از درگذشت فردوسی چه راهی را طی نموده است، هم در مأخذها و هم در میان مردم آموخته شود.
از این رو یکی از مسأله های نهایت هم و همیشه مفید گسترش «شاهنامه» در میان مردم است؛ چون که اثر قبل از همه برای خواندن و به مردم تأثیر رسانیدن ایجاد می شود.
پس از میان مردم ثبت و ضبط نمودن گفته های مردم درباره ی فردوسی و «شاهنامه» بسیار مهم است. برای گردآوری گفته های مردم از آسیای مرکزی، افغانستان و ایران زودتر باید مشغول شد. هر قدر ما از این میان مردم مدارک زیادی را گردآوریم، همان قدر شکوه شاهنامه را بیشتر درک می کنیم و برای بررسی جهتهای تازه به تازه آن، سندهای نو به دست می آوریم.
اگر در طی چند سال آینده، طبق طرح مخصوصی برای گردآرون اطلاعات در بین مردم آسیای مرکزی و افغانستان که راجع به «شاهنامه» موجود است، تلاش نکنیم. بعداً دیر می شود؛ چون که سال به سال نسل جوان نظر به شنیدن، رو به دیدن (واسطه های تکنیک) می آوردند و بزرگسالان نیز هرچه در ذهن دارند، پس از چند سال طبیعی است که آن را با خود به دنیای فانی می برند.
5- قومهای غیرایرانی که در دامن این فرهنگ پرورش یافته اند نیز از «شاهنامه» بهره مند هستند. خوب می بود که در آینده به این نکته توجه داده شود و از بین آنها نیز مواد فولکلوری تا حد امکان جمع گردد.
خلاصه این که پس از گردآوری مواد فراوان از میان مردم آینده می توان درباره ی هر داستانی از «شاهنامه» از جمله «داستان سیاوش» اثرهای تازه به تازه علمی تألیف نموده، هزاران رازهای نهان این حماسه بی زوال مردم ایرانی تبار را آشکار نمود.
پی نوشت ها :
1. عضو امنای بنیاد فردوسی و استاد زبان فارسی دانشگاه ملی و رییس دانشکده مردم شناسی تاجیکستان.
2. ارایه شده در پنجمین کنگره ی جهانی بزرگداشت فردوسی و هزاره ی شاهنامه، به کوشش بنیاد فردوسی، مرکز فرهنگی کنسرت هاوس، برلین-آلمان، 8 خرداد 1388.
کتابنامه
1- فردوسی نامه (مردم و فردوسی)، انجوی شیرازی، ج1، نشر علم، تهران، 1369.
2- فردوسی نامه (مردم و شاهنامه)، انجوی شیرازی، ج2، نشر علم، تهران، 1369.
3- فردوسی نامه (مردم و قهرمانهای شاهنامه)، انجوی شیرازی، ج3، نشر علم، تهران، 1369.
4- تاریخ طبری، ابوعلی بلعمی، ج1، نشر عرفان، دوشنبه، 1992م.
5- پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، نشر آگاه، تهران، 1375.
6- رحمانی، ر. ارک بخارا را سیاوش ساخته است، مجله ی مردم گیاه، دوشنبه، 1994م. (به الفبای تاجیکی).
7- رحمانی، ر. شاهنامه در فولکلور تاجیکان.
Proceedings Sekond Internatioanl Studies Confrence "from Avesta to Shahnameh". The University of Study,NSW.Australia. Fedruary 6 to 16,1998.
8- رحمانی، ر. «داستان برزو» در گفتار جوره کمال، دوشنبه، 2007م. (به الفبای تاجیکی)
9- رستم داستان، احمد علی کوه زاد، مجله فرهنگ خلق، کابل، ش 2-1، 1358.
10- رستم و زال، محمد زیم سیستانی، مردم شناسی سیستانی، کابل، 1367.
11- سیمرغ سپید، احمدعلی کوهزاد، مجله فرهنگ خلق، کابل، ش 2-1، 1358.
12- تاجیکان: تاریخ قدیمترین، قدیم و عصرهای میانه، غفور اف ب.، کتاب یکم، نشر عرفان، دوشنبه 1983م. (به الفبای تاجیکی).
13- شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، دوره 9 جلدی، ج3، نشر ادیب، دوشنبه، 1988م. (به الفبای تاجیکی).
14- قصه ها از روزگار فردوسی، نشر ادیب، دوشنبه، 1994م. (به الفبای تاجیکی).
15- قصه ها پیرامون فردوسی و قهرمانهای «شاهنامه»، ب. شیرمحمدیان و د. عابدزاده نشر پیوند، دوشنبه، 1996م. (به الفبای تاجیکی).
16- تاریخ بخارا، ابوبکر نرشخی، نشر دانش، دوشنبه، 1979، م. (به الفبای تاجیکی).
17- فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی، محمدجعفر یاحقی، نشر فرهنگ معاصر، تهران، 1386.
18- Boys 1988,Boys,M. Zoroastriysi,veri i obichai/Perevod s ahangliskogo I.M.Steblin Kamenskogo,Moscow,1988.
19- Braginskiy 1956-Braginskiy I.S Iz istorii tadzhikskoy narondnoy poezii Moscow,1956.
20. Rak,1998-Rak N.V.Zoroastriyskaya mifologiya Mifi drevnogo i rannesrednevekovogo Irana. Sankt-Peterburg-Moscow,1998.
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول