معرفی ترجمه های ازبکی شاهنامه ی فردوسی

ترجمه ی آثار ادبی به زبانهای دیگر، نشانه ی وجود «روح» و «پیام» خاصی در آنها است که مردم دیگر هم آن «محتوا» را با فطرت خویش مأنوس می یابند. این مرزشکنی در ادبیات، افزون بر جنبه ی محتوایی و غنایی آن، جنبه...
دوشنبه، 16 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معرفی ترجمه های ازبکی شاهنامه ی فردوسی
«معرفی ترجمه های ازبکی شاهنامه ی فردوسی»

 

نویسنده: پروفسور حامدجان حامدی (1)




 

مقدمه

ترجمه ی آثار ادبی به زبانهای دیگر، نشانه ی وجود «روح» و «پیام» خاصی در آنها است که مردم دیگر هم آن «محتوا» را با فطرت خویش مأنوس می یابند. این مرزشکنی در ادبیات، افزون بر جنبه ی محتوایی و غنایی آن، جنبه ی زیبایی بیان را هم دارد که زمینها و زمانها را در می نوردد و یک «اثر ادبی» خوب و متعلق به همه ی جهان می شود، نه کشوری با زبان خاص؛ به همین دلیل در قرون مختلف ماندگار می شود و به زبانهای دیگر نیز ترجمه می شود.
ابوالقاسم فردوسی یکی از چهره های برجسته ی ادبیات فارسی-تاجیکی است. «شاهنامه» از گذشته های دور در بین مردم یک کشور مشهور می باشد، به همین دلیل، هم در ادبیات مکتوب و هم در ادبیات عامیانه ازبکی اثرگذار بوده است؛ از جمله در «دیوان لغات الترک» محمود کاشغری (قرن 11 م.) که یکی از یادگارهای خطی قدیمی مردم ترک نژاد به شمار می رود، نامهای فریدون، افراسیاب و دارا، قهرمانان «شاهنامه» بارها تکرار می یابند.
در زمان حکمرانی قراخانی ها (قرن 11 م.) شاهنامه خوانی به یک نوع سنت ادبی تبدیل یافته بود. سرایش منظومه های حماسی به حال و هوای «شاهنامه» نیز مرسوم شده بود.
شاعر و فیلسوف، «یوسف خان حاجب» که در دربار قراخانیان فعالیت داشت، اثر خود را به نام «قوتدغو بیلیک» (علم سعادت بخش) به وزن «شاهنامه» سرود و در تصویر طلوع و غروب آفتاب، در بیان شاه عادل و صفات سفیران از فردوسی استفاده نمود. در بسیاری از بخشهای اثرش، نام قهرمانان شاهنامه مانند: ‌«اسکندر، انوشیروان، فریدون و زال زر» آورده شده است.
در افسانه و روایتهایی که در قرن شانزده میلادی در بین مردم ترک زبان آلتین ارده و اطراف آن رایج بوده است، قهرمانان «شاهنامه» چون: «فریدون، رستم، اسفندیار، و انوشیروان عادل» نیز به چشم می خورد.
در یک سلسله از غزلهای «اتایی»، شاعر کلاسیک ازبک نیز به بعضی از سیماهای شاهنامه به چشم می خورد. شاعر چه در شکایت از زمانه و بی وفایی یار و چه در ترنم حیات خرم و وصال محبوب به قهرمانان فردوسی مراجعه می کند. اتایی در یکی از غزلهایش که از بی لطفی و سنگدلی معشوقه شکایت می کند با کنایه و مجاز حادثه ای را که در بین فردوسی و سلطان محمود رخ داده است به تصویر می کشد.
تأثیر فردوسی در سروده های «امیر علیشیر نوایی»، بنیانگذار ادبیات کلاسیک ازبک هم در مکتب ادبیات فارسی-تاجیکی تعلیم گرفته، از بهترین سنتهای ابدی آن استفاده بردهو به زبان مادری خود آثار ارزشمندی خلق کرده است، دیده می شود.
«نوایی» در فعالیت ادبی خود از مضمون، ایده و سیماهای «شاهنامه» در موارد گوناگون استفاده برده است، چه در «خمسه» و غزلها و چه در اثرهای نثری شاعر، تمثالهای آفریده فردوسی بزرگ را می توان پیدا کرد.
تقریباً در اکثر داستانهای «خمسه» نوایی قهرمانان «شاهنامه» ذکر شده اند؛ چونان که نوایی در داستان «سبعه سیار» بی وفایی و بی بقایی دنیا را تأکید می کند و آنها را که به سیم و زر، تاج و تخت دل بسته اند، سخت مذمت می نماید.
از این رو کیومرث تا بهرام گور، تمام شاهان و بهادران شاهنامه را یک به یک نام می برد و بدین وسیله از شاه و شاهزادگان زمان خود دعوت می نماید از سرگذشت آنها درس آموزند و پند بگیرند.
نوایی در بابهای راستی و راستکاری، عدل و انصاف و در مقاله های 3،4 و 7 باب قناعت مثنوی «حیرت الابرار» بر اساس حکایتی درباره ی هوشنگ، ایرج، سلم، تور، جمشید، فریدون، زال، رستم، دارا و اسکندر تأکید می نماید که دنیای فانی به هیچ کدام از آن ها وفا نکرد.
او شاه و شاهزادگان عصر خود را به عدل و انصاف دعوت می کند، اندیشه هایی بیان می نماید که با ایده های جاودانی فردوسی بزرگ هماهنگ اند. نوایی می گوید: «جمشید عجب عمر و فرمانروایی داشت... و ظلم افراسیاب ملک ایران را خراب کرد.»
او در «سد اسکندری» چهار سلاله از شاهان ایران را آن چنان که در «شاهنامه» آورده شده است، همان گونه می ستاید و می گوید: «فردوسی به این سخن ابتدا گذاشت.» یعنی اولین شاعری که در این باره سخن به میان آورد، فردوسی بود.
یکی از مأخذهای رساله «تاریخ ملوک عجم» نوایی که در سال 1488 م. نوشته شده، «شاهنامه می باشد» نوایی با بهره گیری از مضامین گفت و گوهای شخصیتهای شاهنامه در این اثر، شاهان زمان از جمله حسین بایقرا را دعوت می نماید که از آنها عبرت بگیرند.
او پادشاهان ظالم چون ضحاک و افراسیاب را به عنوان سمبل ظلم، تعدی و تاراج کننده ی خلق معرفی می کند. علی شیر نوایی از سروده های فردوسی بهره مند گردیده و به او احترام خاصی قایل است و به استعدادش بسیار ارج می نهد. او را با بزرگانی چون نظامی، خسرو دهلوی، حافظ، سعدی، و جامی در یک ردیف قرار می دهد. وی فردوسی را «استاد فن مثنوی» می خواند.
فردوسی و «شاهنامه» ی او را، شاعران ازبک، مانند: ظهیرالدین، محمد بابر، مونس خوارزمی، محمدرضا آگهی، کامل خوارزمی، فرقت، مقیمی و دیگران نیز با احترام یاد می کنند و به نبوغ شاعر بهای سزاوار می دهند.
آنها از «شاهنامه» در اثرهای خود در موارد گوناگون استفاده کرده اند و فردوسی را استاد خود شمرده اند. مونس در یکی از غزلهایش با ردیف «منگا» (به من) فردوسی را معلم خود می خواند و می گوید که: ‌«شعر خوب عالمگیر است، شهرت «شاهنامه» از گردون گذشت.»
در «شیبانی نامه» محمدصالح و در «شجره ترک» و «شجره تراکمه» ابولغازی بهادر خان نیز تأثیر «شاهنامه» احساس شده و در آنها قهرمانان فردوسی بارها نام برده می شود.
یکی از شاعران با استعداد قرن 18م. «محمد خاکسار» هنگام نوشتن «منتخب اللغات» خود از «شاهنامه» استفاده کرده است.
پیروی از فردوسی و «شاهنامه» در قرنهای بعد نیز ادامه پیدا می کند. شاعران عندلیب و مطرب که در اوایل قرن 19 م. در خوقند زندگی می کردند، با بهره گیری از شاهنامه ی فردوسی داستانهایی را تحت نامهای «شاهنامه دیوانه عندلیب» و «شاهنامه دیوانه مطرب» تألیف نموده اند. این اثرها با وجود این که «شاهنامه» نام داشته اند، هرگز هم سنگ «شاهنامه» فردوسی نبوده اند. در آنها لشکرکشی های خان خوقند امیر عمرخان توصیف شده است.

اسطوره های شاهنامه در ادبیات ازبکی

قهرمانانی چون رستم، سهراب، زال زر، دارا و اسکندر هم چنان از سیماهای برجسته و مشهور در افسانه های مردمی ازبکی می باشند.
افسانه های ازبکی تحت عناوین «رستم و سهراب»، «رستم»، «اسکندر و دارا»، «سهراب و میزراب» بی وسطه بر اساس سوژه ی شاهنامه به وجود آمده اند؛
مثلاً در افسانه ی اسکندر و دارا، آن چه که در «شاهنامه» آورده شده است، نقل کرده می شود. سوژه ی افسانه «رستم و سهراب» نیز مأخوذ از شاهنامه است، منتها با بعضی تفصیلات نقل می شود. در قرن 17م. از سوی مؤلفان نامعلوم داستانهای «رستم دستان» و «شاه جمشید» به سبک عامیانه نوشته شده اند که سوژه ی آنها هم از «شاهنامه» ی فردوسی گرفته شده است.
بر اساس «شاهنامه» نوشته شدن داستان «پادشاهی افراسیاب» که در سال 1896م. در تاشکند به چاپ رسیده است برای همه ی ما معلوم است، غیر از این، تقریباً در قرن 17م. داستانی به تقلید از داستان «سیاوش» نوشته شده است که سوژه، ایده و اساس آن نیز مأخوذ از شاهنامه ی فردوسی است.
در قرن 18م. حُسن توجه مردم ازبک به قصه های شاهنامه بیشتر شد. از آن به بعد به جای ساختن سوژه های ازبکی، ترجمه ی منظوم «شاهنامه» به زبان ازبکی شروع گردید. در اوایل این قرن «داستان سیاوش» به صورت نثر به زبان ازبکی ترجمه شده بود. این ترجمه در دسترس هست اما صفحه های اول و آخرش پاره شده و از بین رفته است.
بنابراین، مشخصات مترجم این نسخه و سال ترجمه اش مشخص نیست. دستنویس موجود با تولد سیاوش آغاز شده و با سلامت گذشتن او از کوه آتش تمام می شود.
زبان ترجمه ساده و به طریق افسانه نگاشته شده است. به نظر می رسد که مترجم دارای مهارت و اطلاعات کافی نبوده؛ زیرا وی سبک اثر را نگه داشته ولی روحیه ی شخصیتهای شاهنامه را نتوانسته آن طور که شایسته است، بیان کند. زبان اش روان است ولی هنری نیست؛ یعنی گرچه به نثر است، ترجمه ی کامل «شاهنامه» محسوب نمی شود. به هر صورت، ترجمه ی وی گام اول در زمینه ی ترجمه ازبکی شاهنامه بی زوال فردوسی به شمار می رود.
در اواسط قرن 18م. در فرغانه و کاشغر شرح و ترجمه ی آثار کلاسیک فارسی تاجیکی مرسوم گردید. طبق اطلاعات مورخ، محمدصادق در سرای حاکم یار کند خواجه جهان خوجم ادیبان به شرح و ترجمه ی آثار ابوالقاسم فردوسی، نظامی گنجوی، عبدالرحمان جامی، سعدی شیرازی، کمال خجندی و دیگران مشغول می شدند.
خواجه جهان از زحمات شاعران زمان خود قدردانی نموده و به آنها «لباسهای پادشاهانه» هدیه می داده است. در یکی از مجلسهای ابدی در خصوص غزلهای حافظ و کمال خجندی بحثی به میان می آید.
خواجه جهان خوجم ضرورت ترجمه ی غزلهای حافظ و کمال خجندی و شاهنامه ی فردوسی به زبان ترکی را مطرح می کند.
ادیبی با نام شاه هجران ترجمه ی شاهنامه را شروع کرد و در سال 1164ه.ق. (1751میلادی) ترجمه را به اتمام رسانید. متأسفانه درباره ی مترجم و ترجمه اش اطلاعات درستی در دست نیست.
شاه هجران بخشی از «شاهنامه» را ترجمه کرده است، بخش دیگری از شاهنامه به دستور و سفارش حاکم یار کند محمد یارتال سال 1194ه.ق. (1781-1780م.) توسط شاعر و مترجم خاموشی به زبان ترکی ترجمه شده است.
خاموشی در مقدمه ی دفتر سوم ترجمه ی خود به اثر شاه هجران و ترجمه ی او نیز اشاره می کند. اطلاعات وی به افکار و اندیشه ی محمد صادق خیلی نزدیک است. بنابر اطلاعات وی، شاه هجران با فرمان خواجه جهان خوجم شاهنامه ی فارسی را به ترکی ترجمه کرد اما ترجمه ی ایشان در درگیری بین قیچاقهای کوهستان و قلماقها از بین رفت.
درباره ی حیات و فعالیت خاموشی هیچ گونه اطلاعاتی در دسترس نیست، هم چنین آثار و ترجمه های دیگر وی نیز از بین رفته است، فقط چند قطعه از «فرد»، «رباعی»، «قطعه» و «ساقی نامه» او باقی مانده است. وی پس از ستودن فردوسی می گوید که: «شاهنامه را ترجمه کرده و مردم عوام ترک را از آن بهره مند نموده است.»
در جایی دیگر می گوید:
«نی هر ذره بیرگای قیاشدین نشان ... نی هر مور وصفی سولیمان قیلور»
یعنی نه هر ذره ای از خورشید نشانی می دهد و نه هر مور وصف سلیمان می کند و خود را به «ذره» و فردوسی را به «آفتاب» تشبیه می کند:
«کیل، ای ساقی، سوز نشاسینی ییتور ... کونگولدین باری غصه غم کیتور
ایچیب سوز شرابینی مست اولی ... که طبع اهلی بزمیده همدست اولی
نواساز اولوب توت می خوشگوار ... آلیب سیپقاری تشنه خاکسار
که فردوسی باریگا سورگاچ قلم ... منم ترکی لفظیگا قویدوم قدم
چو فردوسی الفاظی سلاستده دقیق ... سلاستده هر سوزلاریدور عمیق
جهان ایچره ایدی سوزی تعریفی نغز ... ایدی دهر ارا پیری پاکزه مغز
چنگ اورماق انی در کبی نظمیغه ... نه لایق ایدی ترک هر لفظیغه
ولی دورغه یوقتور صدف ایچره آر ... یورور شمع بیتیده پروانه وار
منینگ هم خیالمغه نوشتی هوس ... بولای شعر اهلیغه همنفس
تیکان گولگه بولغان کبی آشیان ... مثلدور که بیر یخشیغه بیر یمان»
برگردان به فارسی:
ای ساقی، نشئه ای سخنم بده ... تا از دل غم و اندوه را بزداید
نوشیده شراب سخن مست شوم ... که در بزم اهل طبع هم دست شوم
نوا ساز شو و می خوش گوار بیار ... برگیرم و نوشم من تشنه زار
فردوسی حیات بود و می راند قلم ... به لفظ ترکی من هم می مانم قدم
چو الفاظ فردوسی بود در سلاست ... به قدر سلاست هم سخنانش عمیق
بودی اندر جهان تعریف سخنش نغز ... بودی در هر یکی پیری پاکیزه مغز
چنگ زدن بر نظم دُر مانندش ... لایق نبود به هر لفظ ترکی من
دُرا نبود اندرون صدف آر ... بگیرم بر سر شمع پروانه وار
بر سر من هم فتاد هوا و هوس ... شوم بر اهل ادب هم نفس
مثال آن که خار بر گل شده آشیان ... مردم گویند به هر نیک، بدی هست»
رباعی، قطعه و ابیات خاموشی دارای اهمیت ادبی است. خاموشی، شاهنامه ی فردوسی را از آغاز تا جنگ اردشیر بابکان به صورت نثر و کمی به نظم ترجمه کرده است ولی مشخص نیست او ترجمه را براساس کدام نسخه انجام داده است، سخنانی که در آخر ترجمه در بیان علت ترجمه شاهنامه آورده به مقدمه بایسنقر خیلی نزدیک است. مثلاً در سر سخن بایسنقر، فردوسی بر اثر خشم و غضب سلطان محمود به دهلی نو فرار می کند.
در ترجمه ی خاموشی نیز عیناً همین طور است. بعضی از موارد هر دو دیباچه کلمه به کلمه با هم مطابقت و متناسب می باشند، مثلاً در ترجمه های داستانهای «برزوی دهقان» و «سوسنه رامشگر» این حال دقیقتر به چشم می خورد.
از این رو می توان حدس زد که خاموشی شاهنامه را از روی نسخه بایسنقر و یا از دستنویس بعدی نسخه برداری شده، ترجمه کرده است. خاموشی چنان که خود تأکید می نماید، شاهنامه را که در گذشته تنها از زبان قصه دانها و نقالان شنیدن اش قابل فهم و ممکن بود، ساده تر نموده و سبک داستانهای عامیانه را به کار برده است.
هر کدام از داستانها، مثل داستانهای مردمی با تعبرات: «راویان اخبار، ناقلان آثار، محدثان داستان کهن، خوشه چینان خرمن سخن» آغاز یافته و با کلمه «القصه» سخن را از جای دیگر از سر می گیرد، اکنون حکایت دیگر را بشنوید؛ آنهارا ادامه داده به آخر می رسد، یعنی از شیوه ی معمولی ادبیات شرق، یعنی «قصه اندر قصه و حکایت اندر حکایت» استفاده می برد.
ترجمه با مدح و ثنای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و چهار یار او شروع می شود. خاموشی بخشی مقدماتی «شاهنامه» را مختصر کرده است. این به آن دلالت می کند که مترجم به آیین زرتشت اعتقاد نداشته است.
بعد از آن که رستم در جنگ اسفندیار زخمی شد، جراحت او را با کمک سیمرغ معالجه می می کنند. مترجم این صفحه را عیناً ترجمه می کند و در آخر اضافه می نماید: ‌«رستم با قدرت خدا صحت یافت.»
تصویر سلطنت کیومرث، هوشنگ، طهمورث، جمشید، ضحاک، فریدون و منوچهر عیناً ترجمه شده اند. ترجمان به تصویر سلطنت شاهان، هم چنان به تصویر طرز مملکتداری، رعیت پروری و فعالیت آنها برای رهایی وطن از یوغ دشمنان اعتبار ویژه ای می دهد.
بنابراین، او مراسم تخت نشینی شاهان، بزم و انعام و احساس آنها را که در متن مفصل تصویر یافته اند، مختصر کرده است.
در ترجمه متن: «مراسم به تخت نشستن جمشید»، به تفصیل خاطرنشان کرده:‌ «جمشید، مملکت را ترقی داده، باغهای لطیف بنیان نموده، کشاورزی و چهارپاداری را رواج و رونق داده، روی زمین را آباد و زیبا نموده است، در همین جا سرگذشت قهرمانی های سام و گرشاسپ را نیز به تصویر می کشد. گرساسپ در زمان حکمرانی ضحاک قهرمانی های زیادی نشان می دهد. سام نیز بسیار برجسته تصویر می یابد.»
گمان می رود که ترجمان غیر از شاهنامه، دیگر داستانها را هم که درباره ی سام و گرشاسب حکایت می کنند، خوب می دانسته و سعی کرده اند که آنها را هم در ترجمه استفاده نماید. با توجه به این که این سرگذشتها به داستان ناچسبان و بی جا اضافه شده اند؛ در نتیجه مطالب برای خواننده کمی خسته کننده،جلوه می کند و از لحاظ هنری نیز ضعیف است ولی داستان از «کاوه» با حفظ سوژه ی اصلی ترجمه شده است.
در ترجمه، قهرمانی، دلیری و نفرت نسبت به ظلم و تعدی داشته کاوه با مهارت تمام منعکس گردیده است. خاموشی این چنین داستانهای «رستم و سهراب»، ‌«بیژن و منیژه»، «زال و رودابه»، «اسفندیار»،‌ «سیاوش»،‌ «جنگ یازده پهلوان» و ... را به زبان ترکی بسیار خوب ترجمه کرده است.
او تقریباً ترجمه ی همه ی داستانها ایده های میهن دوستی، قهرمانی، انسان دوستی، محبت به مردم عادی و زحمتکش و نفرت بی پایان نسبت به ظلم و تعدی، تاراجگری، خونریزی و منافقی و ... را به طور واضح و روشن بیان کرده است.
او در بعضی موارد مصرعهایی را که ظلم و قهر و غضب را بیان می نماید، آزاد ترجمه کرده و تصویرهایی زیبا آفریده است. این حالت را در سخنان پندآمیز ایرج به سلم و تور درباره ی بیهوده خونریزی نکردن، پیش از آغاز جنگ یازده پهلوان به پیران مکتوب نوشتن گودرز در سخنان جانگداز مادر برزوی شیرویه و در مذمت افراسیاب می توان مشاهده نمود.
اینک افراسیاب می خواهد که برزو را به دربار خود ببرد و بی محل جوان مرگ کند. کویان به بردن اجازت نمی دهد. افراسیاب قول می دهد که او را به جنگ نمی فرستد و برزو را با خود می برد و چند مدت هنر جنگ را بر او آموخته، بر ضد رستم به جنگ می فرستد.
رستم دست و پای برزو را بسته به سیستان می برد. مادر راز این را شنیده، زار زار گریه می کند و نزد افراسیاب می آید و بر او لعنت می خواند:
«... پس آن گاه رخ سوی افراسیاب ... به گردش ابا دیدگانش پر آب
که ای شاه ترکان ماچین و چین ... همه ساله بسته میان را به کین
چه کردی مر آن سرو نازنده را؟ ... چه کردی مر آن ماه تابنده را؟
همی گفت و می کَند موی از سرش ... زی خون چاک گشته دل اندر برش»
مقایسه کنید: «شیرویه افراسیاب غه گریه کنان و مو کَنان خطاب قیلدی:
ای یتی پوشتینگ قانغه تویمگان! ... هیچ مظلوم سیندیکنی تولد قیلمگان
آتنگ پشنگ هم ایران ملکیده باش بیرگان ... سین هم طمع تیشلا رنی بایلاب
حرس نی اوچاغیگه طمع قازانینی آسیب ... آرزو آلمینی کوچه فلاکتگا کوتاراسین»
خاموشی با به تصویر کشیدن احساسات شیرویه، سعی می کند دنیای باطنی افراسیاب خونخوار و ظالم را منعکس نماید و از عهده ی این کار به خوبی برمی آید. در نتیجه ماهیت اصلی و اثربخش آن در ترجمه باز هم قویتر شده است.
قطعه ی که ظالم، ستمگر و سبک فکر بودن نوذر را منعکس نموده در «شاهنامه» به چشم نمی خورد.
مترجم بیشتر کوشیده است که ترجمه را کامل انجام دهد و از متن اصلی دور نشود؛ مثلاً متولد شدن سهراب را به شرح ذیل به رشته ی تحریر درآورده است:
«چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه ... یکی کودک آمد چو تابنده ماه
تو گفتی گو پیلتن رستم است ... و یا سام شیر است یا نیرم است
چو خندان شد و چهره شاداب کرد ... ورا نام تهمینه سهراب کرد»
برگردان ترکی:
«بیریب حق تعالی مونگا بیر پسر ... نی دیکی پسر، گویا شیری نر
زحامت بیلا رستم فیلتن ... شجاعت بیلا صفدر و صف شیکن
قد و قامت یل بال و بلند ... بسی دلپذیر و بسی دلپسند
سمنگان ایلی برچه شاداب اولوب ... بو طفل آتی ایل ایچره سهراب اولوب»
مترجم در ترجمه ی خود تعبیراتی را چون «تابنده ماه»، «سام نریمان»،‌ «تهمینه»، «نه ماه بگذشت» استفاده نکرده است. به جای آنها عبارتهای «شیر نر»، «صفدر و صف شکن»، «دلپذیر»، «دلپسند» را به کار برده، مصرعهای روان ساخته است. ترجمان با این که از متن اصلی دور نرفته است ولی با عدم استفاده از نامها و تعبیرات به قالب ترجمه آسیب رسانده است.
مترجم بعضی صفحه های کتاب و بعضی عبارتها را ماهرانه به ازبکی ترجمه کرده است. فریدون در فراق ایرج زار زار گریسته، نور چشمان اش می رود:
«بدین گونه بگریست چندان زار ... همه تا گیه رستش اندر کنار»
خاموشی عیناً همین بیت را با یک عبارت که در افسانه و داستانهای عامیانه ی ازبکی فروان به کار برده می شود به آسانی عوض می کند:
«القصه، گریه کثرتیدین کوزلاری اطرافیده گیاه اوندی»
یا خود، هنگامی که لشکر ایران و توران در میدان صف آراسته اند به شرح زیر ترجمه شده است:
«تو گفتی که ابری به رنگ آبنوس ... بیامد بباید از او سند روس»
خاموشی این بیت را به طریق زیر به قلم می آورد:
«کیلیب ابر سقالیق ایتدی عیان ... بیریب باد فراشلیکدین نشان»
سؤال و جواب سهراب و هجیر نیز در ترجمه خوب منعکس شده است. هجیر رستم را از چشم سهراب پنهان می دارد و به سهراب توصیه می کند که هرگز نام اش را به او نگوید:
«به دل گفت ناکار دیده هجیر ... که گر من نشان گوِ شیرگیر
بگویم بدین ترک با زور دست ... چنین یال و این خسروانی نشست
بدین زور و این گفت و این یال و موی ... شود کشته رستم به چنگال اوی»
مقایسه کنید:
«هجیر کونگلیده اندیشه قیلیب دیدیکیم ... بو نورسیده زبردست روزگار ظاهر بلادور
مبادا تهمتنگا غالیب کیلسه نام ننگدور...
اگر آتینی ایتسم رزم مهلیده اوزی ایتقوسیدور ... اگر من ایتسم، دانشدین ایرمس...»
عبارتهای «ترک با زور دست» و «گو شیرگیر» که در متن اصلی «شاهنامه» به کار برده شده اند در ترجمه خاموشی نیز مورد استفاده قرار گرفته و در انتقال مضمون این قسمت کمک کرده است.
رستم پشت و پناه ملت و مملکت ایران در چاهی که برادر خودش شغاد کنده بود، افتاده و هلاک می شود. با شنیدن این خبر، تمام مملکت، پیر و برنا، خرد و کلان ناله و فغان می کنند، همه در غم نجات کار خود ماتم می گیرند، زار می گریند و از دیده، چون ابر نوبهار سیل می ریزند:
«هر آن کس بود از پرستندگان ... از آزاد و از پاکدل بندگان
همه مشک با گل برآمیختند ... به پای گو پیلتن ریختند
همه گفت هر کس که ای نامدار ... چرا خواستی مشک و عنبر نثار
نگیری همه پادشاهی و بزم ... نکوشی همه نیز هنگام رزم
نبازی همه گنج و دینار نیز ... همانا که شد پیش تو خار چیز
کنون شاد باشی به خرم بهشت ... که یزدانت از داد و مردی سرشت»
مقایسه با متن:
«گروه گروه خلایق، رستم جهان پهلوان ماتمیده تابوت نی اویرولیب، پروانه وار کیلور ایردیلر. تمام اهل زابل نوحه و فغان بیرله و چاهدران تابوت آلدیغه کیلیب، تابوت باشیدین ... گوهر نایاب لر ساچیب، همه هوشلاریدین کیتیب ایتور ایردیلر کیم: ‌«ای رستم وفادار و پهلوان کامگار» تا بو وقتگچه هر سفردین کیلسنگ بیز مهتاجلارغه دیرم دینار در و گوهر نثار ایلار ایدینگ. حالا نیمه بولدیکیم، بیز بیچاره لر نثاریغه مهتاج بولیب سن؟! تا بو وقتگچه تمام شاهلار تخت نشینینگ سایه همایونینگده آرام آلور ایردی. حالا نه بولدیکیم تخته ی تابوت سایه سیده آرام آلیبسین؟! اقلیم شاهلاری بیرله ایتمسینمو!! سلاهی جنگ کیمیسینمو، مونداغ عاجز و خاصیر یاتورسن، دیب تابوتنی قوچاقلب هوشلاری زایر بولور ایردیلار.»
چنان که از متن ترجمه ی منثور خاموشی برمی آید، منظره ماتم رستم با بهترین شیوه بیان به رشته ی تحریر درآمده است.
آن چه که جالب توجه به نظر می رسد، این است که خاموشی با وجود آن که غم و حسرت مردم را از مرگ پشت و پناه، مددکار و حامی خود رستم، بسا برجسته و به رشته ی تحریر درآورده است، بیت آخر را از نظر ساقط کرده است.
به طور کلی خاموشی در ترجمه ماهیت اصلی «شاهنامه» فردوسی را تا اندازه ای نگاه داشته است. دربرابر این در ترجمه ی او نقصهایی نیز به چشم می خورد. بیش از همه باید گفت که خاموشی ترجمه را بیشتر به شکل داستانهای عامیانه درآورده است.
از این رو در ترجمه تأثیر افسانه و داستانهای عامیانه ازبکی احساس می شود. مترجم در روند ترجمه، افسانه های ازبکی را نیز اضافه می کند و به منظور به وجود آوردن تصویرهای تخیلی به مبالغه و اغرق، تشبیه و استعاره، افسانه و داستانهای عامیانه مراجعت می نماید.
خاموشی در برابر ترجمه ی خوب داستان «رستم و سهراب» به آن بعضی از تغییرات را نیز داخل کرده است. در «شاهنامه ی فردوسی»،‌ «دیو اکوان» داستانی جداگانه است اما خاموشی آن را در ترجمه ی اول داستان «رستم و سهراب» می آورد؛ یعنی، این داستان با جنگ رستم با اکوان دیو شروع می شود.
در متن اصلی رستم هنگام بازگشت از سمنگان به تهمینه مهره ای تقدیم می کند و تأکید می نماید که اگر دختر متولد شود، آن را به مویش و اگر پسر تولد یابد به بند بازویش ببندند. به روایت خاموشی: ‌«رستم به آن خوبرو دو دانه لعل، دو شاده گوهر، ده دانه شب چراغ و بازوبند» می دهد ولی این حالت در «شاهنامه» وجود ندارد. در تصور بچگی سهراب، تأثیر داستانهای قهرمانی ازبکی احساس می گردد:
«چو یک ماه شد هم چو یک سال بُود ... برش چون بر رستمِ زال بُود
چو سه ساله شد ساز میدان گرفت ... به پنجم دل شیر مردان گرفت...»
مترجم این صفتها را برای سهراب ناکافی می داند و از این رو به منظور تقویت آن به مبالغه و اغراق شاعرانه می پردازد.
وی برای تصویر هوشمندی و خردمندی و نیروی جسمانی سهراب، داستان را به سبک داستان سرایی های عامیانه ازبکی ترجمه می کند:
«بو اوغولغه اوچ اینه گه تعیین قیلدیلار و هر کونلوک غه اوچ باتمان قند و شکر بیرور ایردیلار.
ابتدا طعم غه کیرگنده، شیر و شکردین بولک اوچ-تورت بره گوشتی نی ییر ایردی. آخرالامر یتی یاشقه کیردی، استادغه بیردیلار، فضل و آداب تعلیم آلدی. سالی عمری اون ایکیگا یتگنده سازی میدان قیلدی. اون تورت یاشیده شیر و شیررخوارنینگ یوراکینی یارور ایردی.»
خاموشی در ترجمه ی خود مبارزه اسکندر را علیه یاجوج و ماجوج نیز اضافه نموده است. در داستان سیاوش نیز تغییراتی جزیی داده است. فردوسی منظره به سلامت از کوه آتش گذشتن سیاوش را به شرح ذیل بیان می کند:
«ز آتش برون آمد آزاده مرد ... لبان پر ز خنده دو رخ هم چو ورد»
این بیت در ترجمه ی ازبکی به شرح زیر بیان شده است:
«یتی ساعتدین کیین، تا ایرته دین چاشتگاه غه چه لیک اوت ایچره حیل بولوب، هیچ نیمه بولمای، کویمای اوتین صحت، سلامت چیقتی.»
در متن اصل، سیاوش برای گناه سودابه که مکرش فاش می گردد، از پدرش و از رستم پوزش می طلبد.
در ترجمه رستم به غضب آمده، سودابه را به آسمان می اندازد که پس از یک و نیم ساعت به زمین می افتد و استخوانهایش پاره پاره می شوند. این گونه تفاوتها البته بر اثر مقتضیات همان زمان به وجود آمده اند ولی این گونه تفاوتها ارزش ترجمه را هرگز نمی کاهند؛ برعکس، اندیشه ی فردوسی بزرگ را به طور واضحتر به ذهن خوانندگان ازبک منتقل می نمایند. نسخه برداری های مکرر در طول سالهای 1908-1906 م. توسط مؤسسه های انتشاراتی شهر تاشکند سه بار پی در پی چاپ شدن ترجمه خاموشی از حسن توجه کتابخوانهای ازبک به این شاهکار ادبیات فارسی گواهی می دهد.
ترجمه ی دیگری هم که از «شاهنامه» ی فردوسی به زبان ازبکی در زمان خان خیوه محمد امین ایناق (1791-1774م.) از سوی نورمحمد بخاری صورت گرفته است، نیز حاکی از علاقمندی مردم ازبک به این اثر می باشد.
در خصوص حیات و سروده های نور محمد بخاری اطلاعاتی در دست داریم. تنها در سرسخن ترجمه نورمحمد از بخارا بودن و بر اثر «شعبده بازی های زمان» به خیوه آمدن و چند مدت در خدمت محمد ایناق به سر بردن خود اشاره می کند.
معلوم می شود که او به سبب نامعلوم اجباراً از بخارا آمده و به درگاه محمد امین ایناق پیوسته است. وی به دستور خان، «شاهنامه» را به ازبکی ترجمه کرده است. ترجمه در اکثر موارد به نثر و بعضاً به نظم صورت گرفته است. در بسیاری از موارد، ابیات فارسی از شاهنامه آورده شده است.
می توان تخمین زد که ترجمه در یک مدت بسیار کوتاه انجام یافته و به همین دلیل ترجمه اشعار انجام نشده است، مترجم توان شعرگویی نداشته و بنابراین، از عهده ترجمه برنیامده است ولی مرثیه هایی که نورمحمد به مرگ سیاوش از زبان فرنگیس و رستم به رشته ی تحریر درآورده است، دارای ارزش بلند ادبی بوده از استعداد شعرگویی مترجم شهادت می دهد.
این اثر، ترجمه واقعه هایی را که از پیدایش آدم تا زمان حکمرانی دارا، رخ داده اند، در برمی گیرد. نورمحمد بخش نخست «شاهنامه» را که مباحث آفرینش عالم، آفتاب، ماه و ستایش ابومنصور ابن محمد را در بر می گیرد، حذف نموده و به جای آن حکایت حضرت آدم (علیه السلام) را داخل کرده است. نورمحمد داستانهای سلطنت کیومرث، هوشنگ و جمشید را به شکل بسیار مختصر ترجمه کرده است.
به روایت او، چهارصد شاگرد و هفتاد پسر داشته است. مترجم، زاده شدن و تربیت یافتن فریدون را به طور خاص توصیف کرده است.
به طور خلاصه، نورمحمد واقعه های هر یک از داستانها را به طور اختصار بیان می کند و دگرگون می سازد، واقعه و تصویرهای جدید را اضافه می کند و از جمله قسمت اول داستان رستم و سهراب را مطابق با اصل «شاهنامه» ترجمه می کند ولی واقعه های بعد، به وفات سهراب را به طور خیلی مفصل نقل می کند.
به روایت نورمحمد رستم پسرش سهراب را با داستان خود کشته و به تابوت می گذارد و بر دوش خود برداشته «های سهراب» گویان در بیابان و جنگلها می گردد.
تهمینه کشته شدن سهراب را شنیده «چون ابر نوبهار زار زار گریسته» می آید و هنگامی که رستم تابوت را بر زمین می گذارد، تهمینه به سینه اش خنجر زده خود را بالای تابوت سهراب می اندازد و جان می دهد. رستم، تهمینه را به خاک می سپارد و دوباره تابوت را برداشته راه خود ادامه می دهد و در این موقع به عجوز جادوگر که آن را افراسیاب فرستاده بود، دچار می آید.
رستم پیرزن را که در لب رودخانه نمد سیاهی را می شست، می بیند و از او می پرسد: «های مادر، هیچ شنیده ای که نمد سیاه با شستن سفید می شود؟»
پیرزن در جواب می گوید که پس تو چرا می خواهی مرده را زنده کنی؟ رستم تابوت را به زمین می نهد و سهراب زنده می شود و از نو جان می دهد؛ زیرا مناجات رستم به هاتف رسیده و از خدا پیغام آمده بود که اگر هفده سال به سرت برگردی، زنده می شود.
معلوم می شود که نورمحمد واقعه و سبک ازبکی افسانه «طاهر و زهرا» را به ترجمه شاهنامه ی فردوسی اضافه کرده است. مترجم به داستانهای «سیاوش» و «بیژن و منیژه» قهرمانها و واقعه های خارج از «شاهنامه» را نیز اضافه نموده است.
در داستانهای برزو، سوسنه رامشگر، اسفندیار، اسکندر، بهمن و ... تفاوت کلی حادثه ها از متن اصلی اثر به چشم می خورد. سیمای رستم و زال خیلی ناقص گردیده است. در ترجمه ی او بیشتر رستم با زور و توانایی خود، با افسون زال پیروز می شود.
وقتی که رستم بر اثر پیکانهای اسفندیار زخمی شد، جراحت او را نه سیمرغ بلکه طبیبی یونانی صحت می دهد. برخلاف واقعیت تاریخی در ترجمه ی نورمحمد بخاری زال همیشه هم نشین و مشاور اسکندر (مقدونی) است و در موارد ضروری به کمک او می شتابد.
خلاصه ی این ترجمه از لحاظ مضمون و شکل و نیز از لحاظ محتوا از «شاهنامه» ی فردوسی تفاوت جدی دارد. در مضمون همه ی داستانها دخل و تصرف شده است. روح میهن دوستی، انسان دوستی، نفرت نسبت به جنگهای غارتگرانه، ایده شاه عادل در ترجمه «شاهنامه» از بین رفته اند به جای آنها، تصویرهای مربوط به شهرت پرستی بروز را مطرح نموده اند.
این گونه تصویرها در قسمتهای جنگ سهراب با گردآفرید، سیاوش و سودابه موجود است. با توجه به این تفاوتها ترجمه ی نورمحمد بخاری را می شود «نسخه ی دوم ازبکی شده ی شاهنامه» قلمداد نمود.
به هر صورت، نورمحمد شاهنامه را برای مردم ترک زبان به طور آزاد ترجمه نموده و کتابخوانهای ازبک را با این شاهکار ادبیات فارسی آشنا کرده است. هم متن اصلی «شاهنامه» و هم ترجمه های آن در بین مردم ازبک شهرت بسیار دارد.
«شاهنامه» از سوی مردم ازبک همیشه با احترام فراوان مورد مطالعه قرار می گیرد. همین احترام فراوان بود که بهره مندان از نبوغ فکری فردوسی به ویژه شاعران ازبک، تحت تأثیر او قرار گرفته اند.
تحقیق پیرامون ترجمه های ازبکی «شاهنامه» فردوسی نقشی بسیار مهم در روابط ادبی ملل فارسی زبان و ترکی زبان ایفا می نماید.
ترجمه و مشکلها و نظریه های پیرامونی اش همواره از جمله مباحث تمام نشدنی حوزه ی ادبیات و به ویژه ترجمه ی آثار ادبی بوده است. مترجم ادبی ابتدا باید با گنجینه ی ادب بومی در زبان مقصد آشنا باشد تا بتواند اثری را از زبان دیگر به زبان مادری برگرداند. شناختن انواع ادبی در زبان مقصد و مطالعه ی آنها مایه ی لازم برای ترجمه ی ادبی است.
مترجم نمی تواند از خودش زبان بسازد. این بدان معنی نیست که بگوییم زبان ترجمه باید مانند زبان تألیف باشد. مسلماً در جریان ترجمه، سایه ی زبان و سبک اثر اصلی (بیگانه) بر زبان بومی خواهد افتاد اما این سایه نباید آن قدر شدید باشد که فضای سبکی و زبانی بومی را کدر کند.
تغییرهای زبانی و سبکی وارد شده باید در زبان بومی جا بیافتد. به عبارت دیگر، زبان و سبک بومی باید زیر تأثیر رویارویی با زبان و سبک بیگانه به نحو خلاق خود را توسعه دهد.

پی نوشت ها :

1. استاد زبان فارسی و رییس گروه ادبیات کلاسیک دانشگاه نظامی گنجوی، تاشکند ازبکستان.

منابع :
1- «شاهنامه» ی ترکی، برگردان ازبکی خاموشی، گنجینه ی پژوهشگاه خاورشناسی، شماره ی 1953.
2. «شاهنامه» ی ترکی، برگردان شاه هجران، گنجینه ی پژوهشگاه خاورشناسی، شماره ی 84، قرن 17 م.
3- «شاهنامه» ی ترکی، برگردان نادر محمد بخاری، گنجینه ی پژوهشگاه خاورشناسی، شماره ی 1972، قرن 18م.
4- «شاهنامه» ی ترکی، تاشکند، نشر پورتسیوا، سال 1903م.
5- «شاهنامه» ی ترکی، نشر آرفجان آوا، سال 1913م.
6- «شاهنامه» ی سه جلدی، نشر غفور غلام، تاشکند، سالهای 1976-1974م.

منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط