چکیده مقاله:
اقتباس به معنی روشن کردن آتش به کمک پاره ای از آتشی بزرگتر و در اصطلاح اهل ادب به معنی آوردن آیه ای از قرآن یا حدیثی در نظم و نثر بدون اشاره به مأخذ آن است و استعاره به کار بردن لغتی است در غیر معنی حقیقی آن با علاقه مشابهت، و این آرایه پرکاربردترین صنعت شعری و شاخص ترین وسیله تصویرسازی است. از آنجایی که دیرینه ترین شعر فارسی متعلق به قرن سوم هجری است که قرآن بین ایرانیان اشاعه کافی یافته بود. شعرا متوجه استعارات زیبای قرآنی شدند و به بهره گیری از آنها در شعر خود پرداختند و اگرچه کسانی وجود مجاز و استعاره را در قرآن انکار می کردند ولی گروه بیشتری از نویسندگان علوم قرآنی آن را نشانی از زیبایی کلام خدا دانستند و به تفصیل در مورد آن بحث کردند.این جانب تلاش نموده ام که با ارائه بشترین نمونه شعری در اقتباس آن استعارات گستردگی بهره وری شاعران را از آیات قرآن کریم به نمایش بگذارم و این مقاله بخش آغازین این پژوهش است. موضوعات به ترتیب الفبا تنظیم شده است که از حرف الف تا چ به عنوان نمونه تقدیم می گردد.
کلمات کلیدی: آیه، استعاره، اقتباس، تلمیح و شعر.
مقدمه
سپاس و ستایش سزاوار پروردگاری است که دیدگان ما را به روشنایی صبح قرآن گشود و در پرتو انوارش تیرگی حرمان را از دل های ما زدود و درود بر واپسین پیامبر او که دست کرمش خوان بی کران معانی گسترانید و حلاوت تلاوت قرآن آیات ربّانی به کام ما چشانید.در آغاز سخن لازم می دانم مروری داشته باشم در خصوص توضیح دو اصطلاح که در عنوان مقاله آمده است. یکی اقتباس و دیگری استعاره.
اقتباس از لغت قبس گرفته شده است و قبس به معنی پاره ی آتشی است که از آتش بزرگتری برگیرند؛ چنانکه حافظ فرماید:
لمع البرق من الطور و آنست به
فلعلی لک آت بشهاب قبس (2)
یعنی «برق از کوه طور درخشید و من آن را دیدم پس شاید برای تو پاره ای آتش افروخته بیاورم».
و نیز:
زآتش وادی ایمن نه منم خرّم و بس
موسی اینجا به امید قبسی می آید
(حافظ نامه، ج2، ص 802)
و نشاط اصفهانی گوید:
زآتش عشق نخستین قبسم
اولین نفخه و آخر نفسم
(دیوان نشاط، ص143)
پس اقتباس به معنی گرفتن چنین شعله یا نوری است تا با آن آتشی دیگر را برافروزند یا چراغی دیگر را پرتو افشان کند و به همین دلیل فراگیری علم و ادب و هنر از مربّی و معلّم نیزاقتباس گفته می شود «در اصطلاح اهل ادب آن است که آیتی از قرآن یا اندکی از حدیثی را بگیرند و آن را چنان درنظم و نثر بیاورند که معلوم شود قصد اقتباس است نه سرقت و نه انتحال؛ و جایزاست به خاطر رعایت وزن یا امر دیگری اندک تغییری در عبارت بدهند.» (فنون بلاغت و صناعات ادبی ص 383)
در مورت تفاوت اقتباس یا تلمیح گفته اند؛ در تلمیح اشارتی لطیف به آیه یا حدیث یا مثل یا داستان و یا شعر معروفی می شود، بدون آنکه عین آن را بیاورند. اما در اقتباس عین عبارت مورد نظر یا قسمتی از آن که حاکی برتمام عبارت باشد؛ آورده می شود و ما در این مقاله برای هر دو آرایه نمونه خواهیم آورد مثلاًًً در مورد آیه:
و له مقالید السموات و الارض ...
«یعنی کلیدهای [خزائن] آسمان و زمین از آن اوست.» (3)
بیت زیر از مولوی تلمیح دارد:
قفل رفته است و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن و اندر رضا
ولی در بیت زیر از ایشان اقتباس را ملاحظه می کنیم:
جز مگر مفتاح خاص آید زدوست
که مقالید السموات آن اوست.
اما استعاره را که به معنی عاریت خواستن و به امانت گرفتن است از نظر اصطلاحی به دو گونه می توان تعریف کرد؛ یکی از طریق مجاز یعنی بگوییم: استعاره استعمال لفظ است در غیرمعنی حقیقی آن با علاقه مشابهت. و دیگر از طریق تشبیه یعنی بگوییم: «استعاره تشبیهی است که یکی از طرفین آن یعنی مشبه یا مشبّه به ذکر می شود و طرف دیگراراده می گردد، و برحسب آنکه کدام طرف ذکر و کدام طرف حذف شود آن را به استعاره مصرّحه و استعاره مکنیّه تقسیم کرده اند».
در استعاره مصرّحه مشبّه ذکر می شود و مشبّه اراده می گردد چنانکه از کلمه «ماه» جمال یار را اراده کنیم و از کلمه «مُشک» «مو» را در عبارت: «گاه بر ماه دو هفته گرد مشک آری پدید» و در استعاره مکنیّه مشبّه را ذکر کنند و مشبّه به را نیاورند اما لوازمی از مشبّه به را به مشبّه نسبت دهند؛ خواه عضوی از اعضای مشبّه به باشد مانند «دست روزگار» خواه عملی از اعمال مشبّه به باشد مانند «بازی روزگار» و خواه صفتی از صفات مشبّه به باشد مانند «روزگار غدّار». البته برای استعاره تقسیمات دیگری نیزآورده اند که شرح آن در این مقال نمی گنجد.
اما در مورد استعاره در قرآن کریم و اهمیت آن برخی از نویسندگان علوم قرآنی به تفصیل بحث کرده اند از جمله سیوطی صاحب اتقان تشبیه را برترین و ارزنده ترین انواع بلاغت دانسته و استعاره را از آن هم بلیغ تر شمرده است. زیرا استعاره نوعی مجازاست و مجاز خود بخشی از زیبایی قرآنی راعهده دار می باشد. (اتقان جلد 2 ص 120 و 152). این نویسندگان وجود استعاره را در قرآن انکارناپذیر دانسته اند و گفته اند بلیغ ترین نوع استعاره، استعاره تمثیلیّه و پس از آن استعاره مکنّیه است که تأکید و مبالغه بیشتری را در کمال تشبیه می رساند.
در این کتب برای استعاره مقاصدی ذکر شده است که از آن جمله است:
1- شرح مفهوم و هویدا کردن کلام تا جایی که مفاهیم پنهان پاک پیدا شود و ظهور یابد.
2- رساندن مفهوم فراوان با واژگانی اندک (ایجاز)
3- تصویرو تجسیم؛ یعنی استعاره می تواند مفاهیم معقول را در چهره محسوس ارائه کند و آن را ملموس و مشهود گرداند (ر. ک دانشنامه قرآنی، جلد 1، ص205)
شعرا که غالباً در سروده های خود مقاصدی از قبیل ایجاز و تصویر و تجسیم را دنبال می کنند گاه از کلام خدا مدد می گیرند و نقد عمرخویش را با آن کیمیا پربها می سازند. موارد این استفاضات و اقتباسات که این جانب توفیق استخراج بسیاری از آن ها را یافته ام در یک مقاله نمی گنجد و تألیف کتابی بزرگ را می طلبد. در این مختصر به ذکر نمونه هایی از موارد اکتفا شده است. امید است که خوانندگان فرهیخته لغزش های این حقیر را به دیده اغماض نگرند و ازارشاد دریغ ندارند.
محمد صادق محقّق عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مدیر گروه ادبیات فارسی واحد دزفول
1- استعاره هایی برای آسمان
الف: اضافه دربه آسمان به صورت اضافه استعاری. درآیات زیر به درهای آسمان اشاره شده است؛ففتحنا ابواب السّماء بما منهمر.
«ما درهای آسمان را با سیلاب گشودیم» (4)
و نیز
و فتحت السّماء فکانت ابواباً.
«آسمان گشوده شود تا درها متعدد گردد.» (5)
درادبیات زیر که از دیوان خاقانی شروانی گرفته شده است کاربرد «درهای آسمان» را می بینیم:
صبح چون جیب آسمان بگشاید
هاتف صبحدم زبان بگشاد
دعوت عاشقانه می کردم
بخت درهای آسان بگشاد
(دیوان خاقانی، ص 759 و 760)
بهشت صدرا تا دولت تو در در بست
برآستان تو درهای آسمان بگشاید
(همان کتاب ص849)
رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان درهای آسمان معالی گشوده بود
(همان کتاب، ص872)
همتش آورد پای بر سر هفت آسمان
هیبتش افکند قفل بر در هفت آسمان
(همان کتاب، ص522)
آه من گر ز آسمانه بر شدی
من در هفت آسمان در بستمی
(همان کتاب، ص515)
از بس که زدم در سحرگاه
آخر در آسمان شکستم
(همان کتاب، ص786)
و سعدی فرماید:
صبحدمی که برکنم دیده به روشنائیت
بر در آسمان زنم حلقه آشنائیت
(کلیات سعدی، ص 562)
ب: شکافتن آسمان. در آیاتی از کلام الله مجید به شکافتن آسمان اشاره شده است از جمله:
یوم تشقق السماء بالغمام...
«روزی که آسمان با ابرها از هم شکافته شود» (6)
و نیز
فاذانشقت السماء فکانت ورده کالدّهان.
«آنگاه که آسمان شکافته شود. پس چون روغن گلگون گردد» (7)
شعرای فارسی زبان به شکافتن آسمان چنین اشاره کرده اند:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
(دیوان حافظ، غزل 374)
سرا، چه بود فلک را برشکافم
ز بی صبری قیامت را نپایم
(دیوان شمس تبریزی، ج3، ص 251)
ج: کلیدهای آسمان و زمین:
له مقالید السموات و الارض.
«کلیدهای آسمان و زمین از آن خداست» (8)
مولوی گفته است
قفل رفته است و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن و اندررضا
ذرّه ذرّه گر شود مفتاح ها
این گشایش نیست جز از کبریا
(مثنوی دفتر 3 بیت 3073 به بعد)
پند تو در ما نگیرد ای کلان
پند ما در تو نگیرد هم بدان
جز مگر مفتاح خاص آید زدوست
که مقالید السّموات آن اوست
این سخن همچون ستاره است و قمر
لیک بی فرمان او ندهد اثر
(مثنوی دفتر 6 ب 103 به بعد)
د: گریستن آسمان و زمین:
فما بکت علیهم السّماء و الارض و ما کانوا منظرین.
«بر مرگ آنان چشم آسمان و زمین نگریست و بر هلاکشان مهلت داده نشد». (9)
خاقانی شروانی در سروده های خود، به فراوانی انتساب گریه به آسمان را اقتباس کرده است. در قصیده ای با ردیف «بگریستی» چنین گوید:
مقتدای حکمت و صدر زمین کز بعد او
گر زمین را چشم بودی بر زمن بگریستی
شعریان از اوج رفعت در حضیض خاک شد
چرخ بایستی که بر شام و یمن بگریستی
کو فلک دستی که چون کلکش به هم کردی سخن
دختران نعش یک یک بر پرن بگریستی
کاشکی گردون طریق نوحه کردن داندی
تا بر اهل حکمت و ارباب ظن بگریستی
کاشکی خورشید را زین غم نبودی چشم درد
تا بر این چشم و چراغ انجمن بگریستی
آب و آتش گر بدانندی که از گیتی که رفت
آتش از غم خون شدی آب از حَزَن بگریستی
(دیوان خاقانی، ص 441 و 442)
و نیز ابیات زیر:
افلاک را پلاس مصیبت بساط گشت
اجرام را وقایه ظلمت حجاب شد
ماتم سرای گشت سپر چهارمین
روح الامین به تعزیت آفتاب شد
(همان کتاب، ص 156)
مرثیتهای او مگر دل خاک
بر زبان گیاه می گوید
غم آن صبح صادق ملت
آسمان شامگاه می گوید
چشم خور اشک ران به خون شفق
راز با قعرچاه می گوید
(همان کتاب، ص167)
سوخت کیوان از دریغ او چنان کو رادگر
برزکار این کهن طارم نخواهی یافتن
مشتری از بس کز این غم ریخت خون اندر کنار
مصحفش را جز به خون معجم نخواهی یافتن
(همان کتاب، ص361)
مولوی گفته است:
من غلام آنکه نفروشد وجود
جز به آن سلطان با افضال وجود
چون بگرید آسمان گریان شود
چون بنالد چرخ یا رب خوان شود
(مثنوی دفتر، 5 ب 490 به بعد)
و شهریار گفته است :
یا رب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شدی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
(دیوان شهریار، ج1، ص 95)
2- استعاره هایی برای باد
الف: نسبت بشارت دادن به باد. خداوند می فرماید:و من آیاته یرسل الریاح مبشرات...
«از جمله آیات قدرت الهی آن است که خدا بادهای بشارت آور می فرستد...» (10)
و نیز:
هوالذی یرسل الرّیاح بشری بین یدی رحمته ...
«اوست خدایی که بادها را به بشارت باران رحمت خویش در پیش فرستد.»
(اعراف آیه 57 و فرقان آیه 48 و نیز نمل آیه 63 با مختصر تفاوتی).
در ادب فارسی باد- بخصوص باد صبا- قاصد نوید بخش است. اینک نمونه ای ازاین گونه ابیات:
بر ید باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحر گهی آورد
(دیوان حافظ، ص 100)
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
(دیوان حافظ، ص77)
صبا به خوش خبری هُدهُد سلیمان است
که مژده طرب از گلشن سبا آورد
(همان کتاب، ص 114)
باز بر ما وزید باد شمال
آن شمال خجسته پی مرکب
(دیوان فرخی، ص 13)
ب: باد سرکش؛ خداوند فرماید:
فامّا ثمود فاهلکوا بالطّاغیه. و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیه...
«اما ثمود پس هلاک شدند به سرکش، اما عاد به باد تند سرکش به هلاکت رسیدند» (11)
اقتباس از باد صرصر یا سرکش در شعر فارسی فراوان است. از جمله:
هزمان بزند به عاد ما را
از مغرب حق باد صرصر
(دیوان ناصر خسرو، ص 94)
خاقانی اگر چه خاک توست ای مه فش
چون آتش و آب و باد باشد سرکش
(دیوان خاقانی، ص722)
هود هدایت است شاه اهل سریر عادیان
صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را
(همان کتاب، ص 464)
او هود ملت آمد بر عادیان رفته
الا سپاه هیبت او صرصری ندارم
(همان کتاب، ص280)
رخش همام گفت که ما باد صرصریم
مفلوج گشته کوه زبر زتوان ماست
(همان کتاب، ص 80)
گرچه صرصر بس درختان می کند
باد گیاه سبز احسان می کند
(مثنوی مولوی، دفتر 1، ب 3325)
صرصر چو زند به بوستان گام
هم پخته قند ز شاخ و هم خام
(امیرخسرو دهلوی)
چو اندر هوا کوه بر قوم موسی
چو بر قوم عاد آیت باد صرصر
(عنصری به نقل از صور خیال در شعر فارسی ص 535)
ج: باد عقیم: خداوند می فرماید:
و فی عاد اذ ارسلنا علیهم الریح العقیم.
«و نیز در قوم عاد که بر هلاکشان باد نازا (باد خزانی) فرستادیم.» (12)
کاربرد ترکیب «باد عقیم» در شعر فارسی کم نیست. اینک نمونه ای از این موارد:
چو عادند و ترکان چو باد عقیم
بدین باد گشتند ریگ هبیر
(دیوان ناصر خسرو، ص402)
آنجا که عقیم خشم تو آذر
آنجا که نسیم صلح تو نیسان
(منجیک ترمذی به نقل از لغت نامه دهخدا)
طفل مشیمه ی رزان، بکر مشاطه ی خزان
حامله ی بهار از او باد عقیم آذری
(دیوان خاقانی، ص 420)
تا که خاقانی بلبل سخن است
اوست چون باشه گه باد عقیم
(همان کتاب، ص 903)
ز یک نفحه ی روح عدلش چو مریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید
(همان کتاب، ص 131)
جودش از والی جهان گردد
ابر نیسان شود هوای عقیم
(دیوان انوری، ج1، ص349)
در برابر «باد عقیم» باد آبستن کُن «ریاح لواقع» آمده است چنانکه خداوند فرماید:
و ارسنا الریاح لواقح فانزلنا من السّماء ماء.
«ما بادهای آبستن کن رحم طبیعت را فرستادیم و هم باران را از آسمان فرو آوردیم» (13)
شعرا با توجه به نسبت دادن بارداری به ابر، عقیم بودن را نیز به ابر نسبت داده اند نمونه ی این اقتباس را در ابیات زیر می بینیم:
نتیجه های کفت را نموده ابر عقیم
لطیفه های دلت را نموده بحر غدیر
(دیوان انوری، ج1،ص256)
با ابر کفش حامله ابر عقیم است
با بحر دلش واسطه بحر غدیر است
(همان کتاب، ج 1، ص72)
شود زبیم تو لرزان زمین و بحر عقیم
شود زخلقت چون مشک و عنبر و آتش و آب (دیوان سنایی، ص64)
شمّت جودت ار برابر عقیم
بوزد خیزد از گهر طوفان
(همان کتاب، ص445)
خواجه چنان ابر باردار مطرناک
هست به قول و عمل همیشه مجرد
(دیوان منوچهری، ص17)
بی مناسبت نیست اینجا اضافه کنیم که خداوند صفت عقیم را به روز نیز نسبت داده است؛ آنجا که می فرماید:
یاتیهم عذاب یوم عقیم
«عذاب آن روز بد (بدون شب) بر آنها فرود آید.» (14)
با توجه به این انتساب شعرای فارسی زبان شب را با صفت «آبستن» توصیف کرده اند از آن جمله است:
دل از بی مرادی به فکرت مسوز
شب آبستن است ای برادر به روز
(بوستان سعدی، ص 309)
دل به خیره چه کنی ننگ چو آگاهی
که جهان سایه ابر است و شب آبستن
(دیوان ناصرخسرو ص36)
و زغم او تنگ مکن نیز دل
صبر همی کن که شب آبستن است
(دیوان ناصر خسرو، چاپ علمی، ص 75)
به گیتی نیز شب آبستن آید
چه داند کس که فردا زو چه زاید
(ویس و رامین فخرالدین گرگانی به نقل از تحلیل اشعار ناصر خسرو، ص 55)
شب بدخواه را عقوبت زاد
شب شنودم که باشد آبستن
(دیوان فرّخی، سیستانی، ص 307)
فریب جهان قصّه روشن است
ببین تا چه زاید شب آبستن است
(ساقی نامه، حافظ، ص 309)
نبندد در به رویم تا به بزم خود دهد جایم
نمی دانم چه زاید صبحدم، آبستن است امشب.
(دیوان ظهیر فاریابی، ص189)
یک امشب را صبوری کرد باید
شب آبستن بود تا خود چه زاید
(خسرو و شیرین نظامی، ص 349)
3- بار به معنی آنچه بر پشت یا به دوش کشند، استعاره مصرحه برای گناه شده است.
خداوند این کلام را در چند آیه تذکر داده اند:لا تزر وازره وزر اخری
«هیچ کس بار دیگری را بر دوش نمی کشد.»
از جمله در سوره انعام آیه 164، سوره فاطر آیه 18، سوره زمر آیه 7 و سوره نجم آیه 38. این عبارت زیبا بارها به صورت اقتباس یا تلمیح مورد استفاده شاعران پارسی گوی قرار گرفته است. از آن جمله:
هیچ و ازر و زرغیری برنداشت
هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت
(مثنوی مولوی، دفتر 2 بیت 731)
هیچ وازر و زر غیری برنداشت
من نیم وازر خدایم برفراشت
(همان کتاب دفتر 3 بیت 1877)
نیست شاه شهر ما بیهوده گیر
هست تمیزش، سمیع است و بصیر
(همان کتاب دفتر 5 ب 2546)
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
(دیوان حافظ، ص 112)
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
(همان کتاب، همان صفحه)
4- بال خداوند در جایی که سفارش والدین را می کند می فرماید:
واخفض لهما جناح الذّل من الرحمه...«همیشه پروبال تواضع را برای پدر و مادر بگستران» (15)
و در سفارش به پیامبر در حمایت از مؤمنین می فرماید:
واخفض جناحک للمؤمنین
«اهل ایمان را زیر پر و بال علم و حکمت خود بگیر» (16)
عبارت پرگستردن، بال گشودن؛ به زیر پرگرفتن یا به زیر پر در آوردن به معنی تواضع کردن حمایت کردن و مورد لطف قراردادن کراراً در شعر فارسی بکار رفته است، از آن جمله است:
بیامد تهمتن بگسترد پر
به خواهش بر شاه خورشیدفر
(شاهنامه فردوسی به نقل از صور خیال در شعر فارسی ص 458)
خواجه هر سالی ز زرّ و مال خویش
خرج او کردی گشودی بال خویش
(مثنوی مولوی، دفتر 3، ب 251)
آن یکی گفتی که هامون را به زیر ران گرفت
وین یکی گفتی که گردون را زیر پرگرفت
(دیوان امیر معزّی، ص76)
فردا به زیر سایه ی طوبی بود چرا
هر صید را که باز تو گیرد به زیر پر
(همان کتاب، ص 224)
عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا
مرغی است هر دو کون در آورده زیر پر
(دیوان خواجو، ص 269)
تواضع می نهد تاجی به تارک
اگر خواهی علوّ و اخفض جناحک
(خسرونامه، عطار، ص 17)
5-پا: خداوند در سوره یونس، آیه 2 ترکیب «قدم صدق» را آورده اند که اصطلاحاً اضافه اقترانی گفته می شود و مورد اقتباس شاعران قرار گرفته است. می فرماید:
و بشّرالّذین آمنوا لهم قدم صدق عند ربّهم...«به افراد با ایمان بشارت ده که برای آنان نزد پروردگار شان قدم صدق (سابقه یا مقام نیکو یا پیشوای راستین) هست».
شعرا قدم صدق را به معنی گام راستین و استوار گرفته اند. سعدی گفته است:
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمّل نکند بار جفا را
(کلیات سعدی، ص 521)
و حافظ گفته است:
نه هر درخت تحمّل کند جفای خزان
غلام همت آنم که این قدم دارد
(دیوان حافظ غزل 119)
و در موارد متعدد از ترکیب کنایی «ثبات قدم» و «لغزش قدم» استفاده کرده اند که در آیه 94 از سوره مبارکه نحل می بینیم:
ولا تتّخذوا ایمانکم دخلاً بینکم فتزلّ قدم بعد ثبویَها.
«سوگندهای خود را برای فریب بین خود کار مبرید تا آنکه قدمی استوار دارد نلغزد».
اینک نمونه ای از این کاربردها:
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
(دیوان حافظ، خطیب رهبر، ص339)
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
(دیوان حافظ، ص 661)
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر جفایی رفت، رفت
(دیوان حافظ، 83، ص116)
و در لغزش قدم گفته اند:
قول فلان و فلان تو را نکند سود
گرت بلغزد قدم ز پایه ی ایمان
(دیوان ناصر خسرو، ص 449)
گرم پای ایمان نلغزد زجای
به سر برنهم تاج عفو خدای
(بوستان باب 4 ح21، ص337)
یکی را که فضل است و فرهنگ ورای
گرش پای عصمت بلغزد زجای
به یک خرده مپسند بر وی جفا
بزرگان چه گفتند «خذ ما صفا»
(بوستان باب 7ح 21 ص 337)
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
(حافظ غزل، 122، ص 165 خطیب رهبر)
6- تسبیح جمادات و نباتات: در انتساب تسبیح و سجود به جمادات و نباتات آیاتی در قرآن کریم آمده است که از آن جمله است:
سبّح لله ما فی السموات و الارض و هو العزیر الحکیم.«هرچه در زمین و آسمان هاست تسبیح خدا دارند و او نفوذ ناپذیر داناست»
(سوره ی حدید آیه 1 و سوره حشر آیه 1 و سوره صف آیه 1 با کمی تفاوت)
و یسبّح لله ما فی السموات و ما فی الارض
در آغاز سوره های جمعه و تغابن، و نیز آیه 13 سوره رعد:
و یسبّح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته
«رعد و جمیع فرشتگان از بیم قهر خدا به تسبیح و ستایش او مشغولند».
و نیز:
و سخّرنا مع داوود الجبال یسبحن
«کوهها و مرغان را با داود مسخر کردیم که تسبیح گفتند» (17)
و نیز:
و انّ من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم...
«موجودی نیست جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست و لیکن شما تسبیح آن ها را فهم نمی کنید» (18)
و خلاصه:
یسبّح له من فی السموات والارض و الطّیر صافات کل عند علم صلاته و تسبیحه
«هرکس درآسمان ها و زمین است تا مرغی که در هوا پرگشاید همه به تسبیح و ثنای خدا مشغولند و همه آنها صلوات و تسبیح خود بدانند» (19)
مولوی در تسبیح جمادات و نباتات چنین گفته است:
باد سرگردان ببین اندر خروش
پیش امرش موج دریا بین به جوش
آفتاب و ماه دو گاو خراس
گرد می گردند و می دارند پاس...
اختران هم خانه خانه می دوند
مرکب هر سعد و نحسی می شوند
چون که کلّیات پیش او چو گواست
سخره و سجده کن چوگان اوست
ابر را هم تازیانه ی آتشین
می زنندش که چنان رو نه چنین
(مثنوی دفتر 6ب 923 به بعد)
آن که او را نبود از اسرار داد
کی کند تصدیق او ناله ی جماد
(مثنوی دفتر 1 ب 2121)
نطق آب و نطق خاک و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
(مثنوی دفتر 1 ب 3279)
از جمادی عالم جان ها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویل آیات آیدت
چون ندارد جان تو قندیل ها
بهر بینش کرده ای تأویل ها
که غرض تسبیح ظاهر کی بود
دعوی دیدن خیال غی بود
بلکه مرا بیینده را دیدار آن
وقت عبرت می کند تسبیح خوان
پس چو از تسبیح یادت می دهد
آن دلالت همچو گفتن می بود
(مثنوی دفتر 3 ب 1020 به بعد)
آدمی منکر ز تسبیح جماد
وان جماد اندر عبادت اوستاد
چون که از تسبیح ناطق غافلم
چون بداند سُبحه صامت دلم
(مثنوی دفتر 3 ب 1493 به بعد)
ذکر و تسبیحات اجزای جهان
غلغلی افکند اندر آسمان
(مثنوی دفتر 3 ب 464 به بعد)
بی زبان گویند سرو و سبزه زار
شکر آب و شکر عدل نوبهار
(مثنوی دفتر 6 ب 2419)
سبّح الله بود اشتابشان
تنقیه ی تن می کنند از بهر جان
(مثنوی دفتر 5 ب 3859)
به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بود در تن
میان بندد به خدمت روز و شب ها این سمر گوید
همه تسبیح گویانند اگر ماه است اگر ماهی
و لیکن عقل استاد است او مشروح تر گوید
(کلیات شمس ج2 ص 28)
تسبیح هفت چرخ شنو دستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر
(دیوان ناصر خسرو ص 45)
سعدی گفته است:
توحید گوی او نه بنی آدمند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد
(کلیات سعدی، ص 438)
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحند
نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
(کلیات سعدی، ص 443)
و حافظ در تلمیح به آیه:
و النّجم و الشّجر یسجدان
«گیاهان و درختان هم سجده می کنند» (20)
می گوید:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود (دیوان حافظ، غزل 219 بیت 1)
7- تهکّم : تهکم که آن را استعاره تهکمّیه نیز می گویند آن است که کلمه ای را در ضد معنی اصلی خود استعمال کنند. مثالش در قرآن کریم آیات زیر است:
فبشّره بعذاب الیم«او را به عذاب الیم بشارت ده» (21)
بشارت برای رساندن خبر خوش است و در این جا برای انذار به کاررفته است، و نیز آیه:
بشّر المنافقین بأنّ لهم عذاباً الیما (22)
و نیز سوره ی توبه آیه 3 که می فرماید:
بشّر الذین کفروا بعذاب الیم .
و انذار فبشّرهم بعذاب الیم.
در سوره آل عمران آیه 21 و توبه آیه 34 و انشقاق آیه 24 و نیز آیه:
دق انّک انت العزیز الکریم
«عذاب دوزخ را بچش که تو بسیار عزیز و گرامی هستی» (23)
اینک نمونه هایی در شعرفارسی:
دیگر نشنوند هیچ اندرز و پندر
دهیدش بشارت به زندان و بند.
(از یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی به نقل لغت نامه دهخدا)
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
(دیوان حافظ غزل 317 چاپ خطیب رهبر)
ناصحم گفت بجز غم چه هنری دارد عشق
گفتم ای خواجه «عاقل» هنری بهتر از این
(دیوان حافظ غزل 404 چاپ خطیر رهبر)
الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلال زاده بایند
هرگز زن و مرد کفر و اسلام
نفس از تو خبیث تر نزایند
(کلیات سعدی ص 834)
آنکه به ما دلشده دشنام داد
خانه ی احسان وی آباد باد
(درّه نجفی ص 192 از مؤلف)
8- جهل. جهل به کوری و مرگ تشبیه شده است و در مقام استعاره مصرّحه کور و مرده استعاره برای جاهل است خداوند می فرماید:
و امّا ثمود فهدیناهم فاستحبّوا العمی علی الهدی....«اما قود ثمود را هدایت کردیم لیکن آنها کوری (جهل) را بر هدایت بگزیدند» (24)
و نیزبه
فمن ابصر فلنسفه و من عمی فعلیها...
«هرکس بصیرت یافت خود به سعادت رسید و هرکس کور ماند خود در زیان افتاد» (25)
و قل هل یستوی الاعمی و البصیر ...
«بگو آیا کور و بینا برابرند» (26)
و نیز
و ما یستوی الاعمی و البصیر (27)
و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلاً
«هرکس در این جهان نابیناست در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است» (28)
و نیز:
و ما انت بهادی العمی عن ضلالتهم...
«تو هرگز نتوانی که این کوران را از گمراهی هدایت کنی...» (29)
اینک نمونه هایی از اقتباس این استعاره ها:
وز چه ماندی تو به هر دو چشم نابینا
کنون گر فرستاده است سوی تو محمد پیرهن.
(دیوان ناصر خسرو، ص 265)
گر من در این سرای نبینم در آن سرای
امروز جای خویش چه باید بصر مرا
(همان کتاب ص 12)
هر کس نیلفنجد او بصیرت
فرداش به محشر بصر نباشد
(همان کتاب، ص360)
چون همه تن دیده می بایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینای نابینا شدم
(دیوان عطار ص 448)
چشم در شرع مصطفی بگشا
گرنه یی تو به عقل نابینا
(دیوان انوری، ج2، ص 511)
خصم تو کور و تو آیینه ی شرع
کور آینه شناسد هیهات.
(دیوان خاقانی، ص754)
بر کوردلان سوزن عیسی نسپارم
بر پرده دران پرده ی مریم نفروشم
(همان کتاب، ص791)
کوراست کسی که هر زمانی
در دید تو دیده ی دگر دات
(دیوان عطار، ص221)
ذرات جمله شان همه چشم است و گوش هم
و ایشان بر استان ادب کور و کرزیند
(دیوان عطا، ص 335)
چون ببیند پیر ره را گام گام
کور باشد این ولایت نبودش
(دیوان عطار، ص406 )
علم نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چمشش بود و در چاه اوفتاد
(گلستان سعدی، باب 8)
از برای باستانی خسروی را سر مکن
وز برای کور دینی حمله بر گرگین مکن
(دیوان سنایی، ص 508)
پس کلام پاک در دلهای کور
می نپاید می رود تا اصل نور
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 316)
گوش تو پر بوده است از طمع خام
پس طمع کر می کند کور ای غلام
(مثنوی مولوی، دفتر 2 ب 676)
رو به هستی داشت فرعون عنود
لاجرم از کارگاهش کور بود
(مثنوی مولوی، دفتر 2 ب 764)
کی حجاب چشم آن فردند خلق
چشم خود را کور و کر کردند خلق
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 795)
همچو کوره عشق را سوزیدنی است
هرکه او زین کور باشد کوره نیست
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 1377)
خشک دید آن بحر را فرعون کور
تا در او راند از سر مردی و زور
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 2307)
کور نشناسد نه از بی چشمی است
بلکه این زان است کز جهل است مست
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 2366)
ای مردم کور این چه بهار است ببیند
گلبن نه و گلهاش ببار است ببنید
(دیوان واحدی، ص104)
نیست حرف تلخ را تأثیر در دلمردگان
کور چون شد چشم باطن غوره افشاری چه سود
(دیوان صائب، ج3، ص1296)
ندارم شرم از روی کسی آیینه محشر
زحق هرکس که اینجا چشم پوشد کور برخیزد
(دیوان صائب، ج3، ص1475)
هرکه زشت است همان زشت به عقبی خیزد
کور از خواب محال است که بینا خیزد
(همان کتاب، ج4، ص1644)
اما در مورد استعاره مرده برای جاهل و در مقابل آن زنده برای عالم خداوند می فرماید:
و ما یستوی الاحیا و لا الاموات ...
«و ابداً زندگان با مردگان برابر نیستند» (30)
و نیز:
او من کان میتاً فاحیناه و جعلنا له نوراً...
«یا کسی که مرده (جاهل) بود ما او را زنده کردیم و به او روشنایی (علم) دادیم» (31)
اینک نمونه هایی از اقتباس این استعاره ی مصرحه
مرده بودم غرقه گشتم ای عجب زنده شدم
گوهری آمد به دستم کش دو گیتی قیمت است
(دیوان سنایی، ص807)
دل به عشق است زنده در تن مرد
مرده باشد دلی که عاشق نیست
(دیوان سنایی، ص95)
زان پیش که نوبت به سرآید تو در آن کوش
تا مرده زنده شوی از زنده ی مرده
(دیوان سنایی، ص587)
به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی
نه جماد مردگان را خبر از صبا نباشد
(کلیات سعدی، ص570)
به غنیمت شمر ای دوست دمی عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
(کلیات سعدی، ص549)
زنده ی دل مرده ندانی که کیست
آن که ندارد به خدای اشتغال
(کلیات سعدی ص495)
تنی زنده دل خفته در زیر گل
به از عالمی زنده ی مرده دل
(بوستان سعدی، باب 2 حکایت 7)
وای آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگی از وی بجست
(مثنوی مولوی دفتر 1 بیت 1536)
آب وحی حق بدین مرده رسید
شد زخاک مرده ای زنده پدید
(مثنوی مولوی دفتر4 ب1657)
ای مرده ای که در تو زجان هیچ بوی نیست
رورو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست
(کلیات شمس، جزو 1 ص 267)
ای کار تو مرده زنده کردن
برخیز که روز کارآمد
(کلیات شمس، جزو2، ص97)
سخندانان دلت را مرده دانند
اگرچه زندخوانان زنده خوانند
(خسرو و شیرین نظامی، ص36)
و ناصر خسرو به صورت تشبیه بلیغ گوید:
مرگ جهل است و زندگی دانش
مرده نادان و زنده دانایان
(دیوان ناصر خسرو، ص241)
9-جهنّم: سخن گفتن جهنم در اصطلاح آرایه های ابدی تشخیص نامیده می شود که در این آیه شریفه می بینیم:
یوم تقول لجهنّم هل امتلأت و تقول هل من مزید.«روزی که جهنم را گوییم آیا پرشدی و او گوید آیا زیادتر از این هم هست؟» (32)
اینک نمونه ای از اقتباس و تلمیح به این آیه شریفه:
چو دوزخ که سیرش کنند از و قید
دگر بانگ دارد که هل من مزید
(بوستان سعدی، ص299)
هم نگردد ساکن از چندین غذا
تا زحق آید مرا او را این ندا
سیرگشتی سیر گوید نه هنوز
اینت آتش، اینت تابش، اینت سوز
عالمی را لقمه کرد و در کشید
معده اش نعره زنان هل من مزید
(مثنوی مولوی، دفتر 1 بیت 1378)
ناله از باطن بر آرد کای خدا
آنچه دادی دادم و ماندم گدا
ریختم سرمایه بر پاک و پلید
ای شه سرمایه ده هل من مزید
(مثنوی مولوی، دفتر 5، ب217)
بر چنین گلزار دامن می کشید
جزو جزوش نعره زن هل من مزید
(مثنوی مولوی دفتر 6 بیت 646)
ای دهان تو خود دهانه ی دوزخی
وی جهان تو بر مثال برزخی
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 12)
چون که به تبریز چشم حقم را بدید
گفت حقش پرشدی گفت که هل من مزید
(کلیات شمس، ج2، ص197)
پرتو دل بود که زد بر سعیر
پرشد و بشکافت که هل من مزید
(کلیات شمس، ج 2،ص261)
ریختی خون جنید و گفت اخ هل من مزید
با یزیدی بردمید از هر کجا می ریختی
(کلیات شمس، ج 6ص102)
جامه درد ماه از این دستگاه
نعره زند چرخ که هل من مزید
(کلیات شمس، ج 7، ص106)
تا شد از قهر الهی طعمه دوزخ یزید
نعره هل من مزید از آتش دوزخ بخاست
(دیوان صائب، جلی، 6ص 3590)
10-چشیدن : آوردن لغات مربوط به حس های مختلف را کنار هم حس آمیز می گویند (نگاهی تازه به بدیع ص 120) خداوند می فرماید:
فاذقهاالله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون«خدا هم به موجب آن کفران و معصیت طعم گرسنگی و بیم ناکی را به آنها چشانید» (33)
و نیز
کل نفس ذائقه الموت
«هرنفس شربت مرگ خواهد چشید»(34)
اینک نمونه هایی از اقتباس این آرایه
صد هزاران می چشاند هوش را
که خبر نبود دو چشم و گوش را
(مثنوی مولوی دفتر 1 بیت 3747)
عشق باشد لوت و پوت جان ها
جوع از این رو نیست قوت جان ها
(مثنوی مولوی دفتر 3 ب 3034)
جوع مرخاصان حق را داده اند
تا شوند از جوع شیر زورمند
(مثنوی مولوی دفتر 5 ب2838)
جوع رزق جان خاصان خداست
کی زبون هم چو تو گیج گدست
(مثنوی مولوی دفتر 5 ب 2846)
گوش به ترجیع نه جانب ره کن رجوع
زان که ملاقات گرگ تلخ تر آمد زجوع
(کلیات شمس، جزو 7 ص 117)
ای رفته از تباهی در خون مرغ و ماهی
آنچه چشید جانشان باید تو را چشیدن
(کلیات شمس جزو 7 ص 172)
تا باز چشد مرارت بی خوابی
اندیشه کند به عقل «ارحم ترحم»
(کلیات شمس، جزو 8ص189)
کامجویان راز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
(کلیات سعدی، ص523)
چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید
که از هر دو عالم زبان در کشید
(بوستان باب7 ص326)
برنجد نازنین از غم کشیدن
نسازد نازکان را غم چشیدن
(خسرو شیرین، نظامی ص 269)
چو شاهین باز ماند از پریدن
زگنجشکی لگد باید چشیدن
(خسرو شیرین نظامی، ص343)
آن که سرش زرکش سلطان کشید
باز پسین لقمه زآهن چشید
(مخزن الاسرار نظامی، ص43)
هرکه صائب همچو مجنون ذوق رسوایی چشید
منت رطل گران از سنگ طفلان می کشد
(دیوان صائب جلد 3 ص 1203)
داشت تسخیز هزاران ملک دل را در نظر
چشم او را زهر ناکامی چشیدن زود بود
(دیوان صائب، ج3، ص1280)
11- چشم: صفت و افعال متعددی برای چشم استعاره شده است. از آن جمله است:
الف: چشم تیز؛ خداوند می فرماید:فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید
«تا آن که ما پرده از تو برانداختیم پس چشم تو امروز تیزبین است» (35)
اینکه نمونه اقتباس این استعاره:
حرص دنیا رفت و چشمش تیز شد
چشم او روشن گه خون تیز شد
مرغ بی هنگام شد آن چشم او
از نتیجه ی کبر او و خشم او
(مثنوی مولوی دفتر 3 ب 121)
دیده را نادیده می آرید لیک
چشمتان را واگشاید مرگ نیک
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 2827)
صد هاران غیب پیشش شد پدید
آنچه چشم محرمان بیند بدید
(مثنوی مولوی دفتر 6ب 4645)
وان شقیق از شق آن راه شگرف
گشت او خورشید رای و تیزطرف
(مثنوی مولوی دفتر 2 ب 933)
از غبار مرکب آن شاه پر
یافت او کحل عزیزی در بصر
(مثنوی مولوی دفتر 6 ب2642 به بعد)
چشم تیز و گوش تازه تن سبک
از شب همچون نهنگ ذوالحبک
(مثنوی مولوی دفتر 6 ب 2308)
نی به چپ نی راست نه بالا نه زیر
چشم تیز من نشد بر قوم چیر
(مثنوی مولوی دفتر 3 ب 2290)
گر نخواهی هر دمی این خفت و خیز
کن زخاک پای مردی چشم تیز
(مثنوی مولوی دفتر 4 ب 3372)
آلت شاهد زبان و چشم تیز
که زشب خیزش ندارد سرگریز
(مثنوی مولوی دفتر 6 ب2867)
تو چشم تیز کن آخر به چشم من بنگر
مدزد این دل خود را زدلستانی من
(کلیات شمس جزو 4 ص275)
فرمان حسود فتنه انگیز مکن
چشم از پی گشتن رهی تیز مکن
(دیوان سنایی، ص1161)
گل بی خار اندر گلشن دهر
به چشم تیزبین کی می توان دید
(دیوان مسعود سعد، ص105 )
ب) چشم مست. در قرآن کریم از قول منکران آمده است:
لقالوا انّما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون
«خواهند گفت چشمان ما بسته و متحیر شده»
که نوعی مستی و بی شعوری است (قاموس قرآن زیر ماده سکر) استعاره مستی برای چشم در شعر فارسی فراوان است؛ از جمله:
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
(دیوان حافظ ص17)
راه دل عشاق زد آن چشم خمارین
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
(دیوان حافظ ص 23)
به یاد لعل تو بی چشم مست میگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خون است
(دیوان حافظ ص 77)
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
(دیوان حافظ، ص132)
کی کند سوی دل خسته ی حافظ نظری
چشم مستت که به هرگوشه خرابی دارد (دیوان حافظ، ص168)
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش تر نمی گیرد
(دیوان حافظ، ص202)
من از رنگ صلاح آندم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
(دیوان حافظ ص207)
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کاین چشم مست تنگ او بسیار مکاری کند
(دیوان حافظ، نسخه دکتر خانلری 186)
نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست
طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
(دیوان حافظ، ص288)
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گرچه هوشیاران نداند اختیار خود به کس
(دیوان حافظ، ص362)
از بس که چشم مست در این شهر دیده ام
حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم
(دیوان حافظ، ص459)
در چشم پر خمار تو پنهان فنون سحر
در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
(دیوان حافظ، ص 536)
مرو چون بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است زهر سویت آه بیداری
(دیوان حافظ، ص602)
هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست
از خلوتم به خانه ی خمار می کشی
(دیوان حافظ، ص625)
ج) خیانت چشم. در قرآن کریم آمده است:
یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور
«و خدا به خیانت چشم خلق و اندیشه های نهایی دل های مردم آگاه است» (36)
اینک نمونه اقتباس از این آیه شریفه در شعر فارسی:
دو چشم خائن نامحرمان را
از آن زیب و جمال فر برون کن
(دیوان شمس تبریزی جزو 4 ص 170)
دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت
تا نفکند زچشمت آن شهریار بینا
(دیوان شمس تبریزی جزو 1ص 117)
چشم آلوده نظر بر رخ جانان نه روست
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
(دیوان حافظ، ص357)
سر سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تر دامن اگر فاش نکردی رازم
(دیوان حافظ، ص455)
الهی محتشم چشم خیانت کر کند سویت
به پیش ناوک خشم تو چشم او نشان باشد
(دیوان محتشم ص 7)
چون دریغ آیدم رخت به نظر
رخت آلوده ی نظر نکنم
(دیوان عطار، ص471)
د) مهر زدن بر چشم:
خداوند می فرماید:
و جعل علی بصره غشوه
«و بر چشم وی پرده ی ظلمت کشید» (37)
و نیز:
ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصرهم غشوه
«قهرخدا بر دل ها و گوش های ایشان مهر نهاده و بر دیده هایشان پرده افکنده که فهم حقایق و معارف الهی را نمی کنند.» (38)
نمونه اقتباس از این آیات کریمه:
یار با او غار با او در سرود
مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود
(مثنوی دفتر 1 بیت 406)
ختم کرده قهر حق بر دیده ها
که نبیند ماه را بیند سُها
(مثنوی دفتر 3 ب 2011)
چشم بند ختم چون دانسته ای
هیچ دانی از چه دیده بسته ای
برچه بگشادی بدل این دیده ها
یک به یک بئس البدل دان آن تو را
(مثنوی دفتر 6 بیت 9- 2278)
دلم پرگشت از مهری که برچشم است از او مهری
اگر در پیش محرابم و گر کنج خراباتم
(دیوان شمس ج 3، ص192)
نخوانده ای ختم الله خدای مهر نهد
همو گشاید مهر و برد عطاها را
(دیوان شمس، ج 1، ب147)
زیرا که بر گرفت به دست عقل
ایزد غشاوه از دو جهان بینم
(دیوان ناصر خسرو، ص136)
ه) با چشم زدن:
و این یکاد الذین کفرو لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذّکر و یقولون انّه لمجنون
«و حقیقتاً نزدیک است آنان که کافر شده اند با چشمان خود تو را هلاک کنند چون که قرآن را شنیدند گویند که حقیقتاً او دیوانه است». (39)
پرطاووست مبین و پای بین
تا که سوء العین نگشاید کمین
که بلغزد کوه از چشم بدان
یزلقونک از نبی بر خود بخوان
احمدا چون کوه لغزید از نظر
در میان راه بی گل بی مطر
در عجب درماند کین لغزش زچیست
من نپندارم که این حالت تهی است
تا بیامد آیت و آگاه کرد
کان زچشم بد رسیدت و زنبرد
گربدی غیر تو در دم لاشدی
صید چشم وسخره افنا شدی...
یا رسول الله در آن نادی کسان
می زنند از چشم بد بر کرکسان...
کز حسود چشم بد بی هیچ شک
سیر و گردش را بگرداند فلک
(مثنوی دفتر 5 بیت 500 به بعد)
من سپند از چشم بد کردم پدید
در سپندم نیز چشم بد رسید
دافع هر چشم بد از پیش و پس
چشم های پرخمار توست و بس
چشم بد را چشم نیکویت شها
مات و مستأصل کند نعم الدّوا
بل زچشمت کیمیاها می رسد
چشم بد را چشم نیکو می کند
(مثنوی دفتر 6 بیت 2803 به بعد)
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و این یکاد بخوانید و در فراز کنید
(دیوان حافظ ص330)
ای ملک العرش مرادش بده
وزخطر چشم بدش دار گوش
(دیوان حافظ، ص 385)
آن شد که چشم بد نگران بودی از کمین
خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم
(دیوان حافظ، ص492)
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
(دیوان حافظ، ص513)
چشم بد دور زخال تو که در عرصه ی حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
(دیوان حافظ، ص553)
آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل
چشم بد دور که خوش شعبده باز آمده ای
(دیوان حافظ، ص574)
بازآ که چشم بد زرخت دفع می کنم
از تازه گل که دامن ازاین خار می کشی
(دیوان حافظ، ص625)
جلوه ی بخت تو دل می برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
(دیوان حافظ، ص643)
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروز کسی خوش ننشست
(دیوان حافظ، ص35)
خوش دولتی است خرم و خوش خسروی کریم
یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
(دیوان حافظ، ص333)
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب ببینم آن را در گردنت حمایل
(دیوان حافظ، ص414)
چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق
ره روان را سرمه ی چشم روان آورده ام
(دیوان خاقانی، ص255)
واعظ ما را نگه دارد خدا از چشم زخم
کاو بسی آتش دم و از چوب خشکش منبراست
(دیوان کلیم، ص77)
ولی آخر ززخم چشم گردون
عجایب سنگ راهی گشت پیدا
(دیوان کلیم، ص104)
زروی کشت خط های نباتات
کشیده نیل چشم زخم آفات
(دیوان کلیم، ص193)
اهم سایر مطالب عبارتند از استعاره هایی در مورد: حق- حماله الحطب، حیّ- خدا- دل- دست و پا- دنیا- دهان- روز- زبان- زمین – سر- شب- شهر- صبح- صلوه- ظلمت- گوشت برادر مرده- کلمه – کوه- لباس- مقصد صدق- نفاثات فی العقد- نفخ- نفس- نور و وزن. که هرکدام به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند.
و ما توفیقی الا بالله و السلام علیکم و رحمه الله
فهرست منابع :
قرآن کریم
امیر معزی، محمد بن عبدالملک نیشابوری: کلیات دیوان معزی، نشر مرزبان، تهران، 1362.
انوری، اوحد الدین علی بن محمد: دیوان انوری به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی در 2 جلد، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم1372.
اوحدی، شیخ اوحدالدین بن حسین مراغی (اصفهانی): دیوان اوحدی، به اهتمام حمید سعادت انتشارات کاوه، تهران 1340.
حافظ، مولانا شمس الدین محمد: دیوان غزلیات خواجه حافظ شیرازی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، انتشارات صفی علیشاه، چاپ پنجم 1368.
حافظ، خواجه شمس الدین محمد: کلیات دیوان حافظ شیرازی، به اهتمام حسین پژمان، چاپخانه بروخیم تهران1318.
خاقانی شروانی، افضل الدین بدیل بن علی نجار: دیوان خاقانی شروانی به کوشش دکتر سید ضیاء الدین سجادی، انتشارات کتابفروشی زوار، تهران 1328.
خرمشاهی، بهاء الدین: حافظ نامه، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، چاپ سوم 1368.
خرمشاهی، بهاء االدین: دانشنامه قرآن و قرآن پژوهشی (در دو جلد)، انتشارات دوستان و انتشارات ناهید، چاپ دوم تهران 1381.
خواجوی کرمانی، ابوالعطاء کمال الدین محمود بن علی: دیوان کامل خواجوی کرمانی به کوشش سعید قانعی، انتشارات بهزاد، تهران، 1374.
دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، انتشارات سازمان لغت نامه دهخدا و دانشگاه تهران. شماره های متعدد و سالهای مختلف .
سعدی شیرازی، مصلح الدین بن عبدالله، بوستان با شرح دکتر محمد خزائلی، سازمان انتشارات جاویدان. تهران ، چاپ یازدهم 1379.
سعدی شیرازی، مصلح الدین بن عبدالله، گلستان با شرح دکتر محمد خزائلی، سازمان انتشارات جاویدان، تهران چاپ هفتم 1366.
سعدی شیرازی، مصلح بن عبدالله، کلیات شیخ سعدی، انتشارات محمد حسن علمی ، تهران؟
سنایی غزنوی، حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم: دیوان حکیم سنایی، به اهتمام مدرس رضوی، انتشارات کتابخانه سنایی ، چاپ سوم 1362.
سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن: الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سید مهدی حائری قزوینی(در دو جلد) انتشارات امیر کبیر، تهران 1380 چاپ سوم.
شفیعی کدکنی، دکتر محمد رضا، صور خیال در شعر فارسی، مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ سوم 1366.
شمیسا، دکتر سیروس. نگاهی تازه به بدیع، انتشارات فردوسی ، چاپ نهم 1376.
شهریار، استاد محمد حسین : دیوان شهریار مؤسسه انتشارات نگاه. چاپ بیست و سوم. تهران 1381.
صائب تبریزی، میرزا محمد علی: دیوان صائب تبریزی در 7 جلد به کوشش محمد قهرمان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم. تهران 1383.
ظهیر فاریابی، ابوالفضل طاهر بن محمد: دیوان ظهیر فاریابی به اهتمام هاشم رضی، انتشارات کاوه.
عطار نیشابوری، فرید الدین ابو حامد محمد ابوبکر: خسرو نامه، به اهتمام احمد سهیلی خوانساری، انتشارات کتابفروشی زوار. تهران 1339.
عطار نیشابوری، فرید الدین ابو حامد محمد ابوبکر: دیوان عطار نیشابوری، حواشی و تعلیقات ازم. درویش، سازمان انتشارات جاویدان. چاپ چهارم 1366.
فرخی سیستانی، ابوالحسن علی بن جولوغ: دیوان حکیم فرخی سیستانی، انتشارات شرکت نسبی حاج محمد حسین اقبال و شرکاء. تهران1335.
کلیم کاشانی یا همدانی، ابوطالب: دیوان کلیم همدانی، با مقدمه و تعلیقات محمد قهرمان، انتشارات استان قدس رضوی، چاپ دوم، مشهد 1375.
محتشم کاشانی، کمال الدین علی: دیوان محتشم کاشانی، به کوشش مهر علی گرگانی، انتشارات سنایی چاپ پنجم 1376.
محقق، دکتر مهدی: تحلیل اشعار ناصر خسرو، انتشارات تهران. تهران 1344.
مسعود سعد سلمان، مسعود: دیوان مسعود سعد، انتشارات گلشایی. چاپ دوم. تهران1363.
منوچهری دامغانی، ابونجم احمد بن قوص بن احمد: دیوان منوچهری دامغانی به کوشش دبیر سیاقی انتشارات کتابفروشی زوار، تهران1338.
مولوی، مولانا جلال الدین محمد: کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر در 10 جلد. انتشارات امیرکبیر. چاپ سوم، تهران 1363.
مولوی، مولانا جلال الدین محمد: مثنوی معنوی، به اهتمام نیکلسون، انتشارات امیر کبیر، تهران 1336.
ناصر خسرو، حکیم ابو معین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی: دیوان ناصر خسرو با مقدمه ی م.درویش. انتشارات محمد حسن علمی، تهران 1339.
ناصر خسرو، حکیم ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی: دیوان ناصر خسرو به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، 1368.
نجفقلی میرزا، نجفقلی ابن ابراهیم(آقا سردار): دره نجفی، با تبلیغات حسین آهی، انتشارات فروغی، چاپ اول 1362.
نشاط اصفهانی، عبدالوهاب: گنیجینه یا دیوان نشاط اصفهانی، به کوشش حسین نخعی انتشارات مؤسسه مطبوعاتی شرق، 1337.
نظامی گنجوی، ابومحمد الیاس بن یوسف: خسرو شیرین ، با حواشی و تصحیح وحید دستگردی از انتشارات مؤسسه مطبوعاتی علمی.
نظامی گنجوی، ابومحمد الیاس بن یوسف: مخزن الاسرار، با تصحیح و حواشی وحید دستگردی از انتشارات مؤسسه مطبوعاتی علمی، چاپ سوم 1343.
همایی، جلال الدین : فنون بلاغت و صناعات ادبی، مؤسسه نشر هما. چاپ چهارم 1367.
پی نوشت ها :
1.عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی- واحد دزفول.
2.دیوان حافظ، ص619.
3.زمر/63.
4.قمر/11.
5.نبأ/ 19.
6.فرقان/25.
7.الرحمن/37.
8.زمر/63.
9.دخان/29.
10. روم/46.
11.حاقه/5.6.
12. ذاریات/41.
13.حجر/22.
14.حجت الاسلام/55.
15.اسراء/24.
16. حجر/88.
17.انبیاء/79.
18.اسراء/44.
19.نور/41.
20.الرحمن/6.
21.لقمان.7.
22. نساء/138.
23.دخان/49.
24.فصلت/17.
25.انعام/104.
26.انعام/50؛ رعد/16.
27.فاطر/19.
28.اسراء/72.
29.نمل/81؛ روم/53.
30.فاطر/22.
31.انعام/122.
32.ق/30.
33.نحل/112.
34.آل عمران/185.
35.ق/22.
36.غافر/19.
37. جاثیه/23.
38.بقره/7.
39.قلم/51.
قرآن، ادب و هنر(مجموعه مقالات)، اصفهان: دانشگاه اصفهان، چاپ اول، (1385)