زهی خجسته زمانی که یار باز آید *** به کام غمزدگان غمگسار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم اَبلق چشم *** بدان امید که آن شهسوار باز آید
اگر نه در خم چوگان او رود سر من *** ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد *** بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
دلی که با سر زلفین او قراری داد *** گمان مبر که بدان دل قرار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از وی *** به بوی آنکه دگر نوبهار باز آید
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ *** که همچو سرو به دستم نگار باز آید
تفسیر عرفانی
1.خوشا آن وقت خجسته و مبارکی که یار غمخوار و مهربان از سفر باز آید و آرزوی عاشقان غمدیده و مشتاق خود را برآورده سازد.
2.سفیدی و سیاهی چشمان منتظر خود را مانند اسب سیاه و سفید که به پیشواز مهمان عزیزی می برند، سر راه او به انتظار نگاه داشتم، به این امید که آن شهسوار از سفر باز آید.دیر زمانی است که انتظار او را می کشم.
3.سرم را در سر راه او قرار می دهم، انگار سر من گوی است که او می تواند با آن چوگان بازی کند و اگر در خم و گردی چوگان او نرود و اسیر نشود، دیگر از این سر سخن نمی گویم و این سر به چه درد من می خورد.
4.پیوسته در آرزوی دیدار دوست همچون گرد و غبار بر سر راهش نشسته ام و چشم به این راه دوخته ام تا شاید بار دیگر از این گذرگاه بگذرد.
5.دلی که با سر زلف زیبای او عهد و پیمان بست و در دام آن زلف گرفتار شد، چنین دلی همیشه بی قرار خواهد بود.
6.بلبلان عاشق از جور و ستم خزان و زمستان -که زمان جدایی و دوری از گل می باشد-چه رنج ها کشیدند و این دوری را تحمل کردند، به امید آنکه نوبهاری دیگر به بوستان بیاید و زمان دوری به پایان برسد.
7.ای حافظ!از نقّاش و تصویرگر آفرینش و قضای الهی انتظار دارم که نگار مرا همچون نقش سروی که بر دست می کشند، به دست من برساند و من او را دوباره به دست آورم.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول