نقش علویان در گسترش تشیع در نیشابور (1)

درباره ی شهر نیشابور که زمانی یکی از مراکز مهم علمی و جمعیتی اهل سنت بود و در حال حاضر هیچ اثری از تسنن در آن نیست، این پرسش مطرح است که چه عواملی تشیع را در این ناحیه گسترش داده است؟ در پاسخ به این پرسش، می
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش علویان در گسترش تشیع در نیشابور (1)
نقش علویان در گسترش تشیع در نیشابور(1)

نویسندگان: دکتر علی محمد ولوی/ دانشیار دانشگاه الزهرا علیها السلام،
محمد دشتی/ استادیار مؤسسه پژوهشی امام خمینی قدس سره



 

چکیده

درباره ی شهر نیشابور که زمانی یکی از مراکز مهم علمی و جمعیتی اهل سنت بود و در حال حاضر هیچ اثری از تسنن در آن نیست، این پرسش مطرح است که چه عواملی تشیع را در این ناحیه گسترش داده است؟ در پاسخ به این پرسش، می توان گفت: بی تردید عوامل متعددی در این زمینه نقش داشته اند. آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته، نقش«علویان» در گسترش تشیع در نیشابور است. در این زمینه گفتنی است با توجه به جایگاه ممتاز علویان در فرهنگ و معارف اسلامی و به تبع آن برخورداری ایشان از محبوبیت و نفوذ اجتماعی از سویی و حضور نسبتاً پر حجم شان در ناحیه ی نیشابور و پایبندی ایشان به مذهب تشیع و ترویج آن، علویان نقش چشمگیری در گسترش تشیع در این منطقه داشته اند.

مقدمه

لشکریان خلفای نخستین منطقه ی خراسان و از جمله ناحیه ی نیشابور را فتح کردند و در نتیجه، مردم این سرزمین در آغاز ورود اسلام، با نگرش خلفا( دیدگاه اهل سنت) با اسلام آشنا شدند و طبعاً، آنان با مذهب تسنن مسلمان گشتند؛ چه اینکه آنگونه که پیشینه ی تاریخی نیشابور گواهی می دهد، این شهر طی چندین قرن یکی از مراکز بزرگ علمی و جمعیتی اهل سنت بوده است. با وجود این، مردم این شهر به تدریج به مذهب تشیع به ویژه تشیع دوازده امامی گرویده اند، از این رو مسئله ی اساسی این پژوهش این است که مذهب تشیع توسط چه عواملی در نیشابور گسترش یافته است؟
در پاسخ به پرسش بالا می توان گفت: بی شک عوامل متعددی در گسترش تشیع در ناحیه ی نیشابور ایفای نقش کرده اند که از جمله آنها می توان به نقش«صحابه و تابعین»، «علما»، «علویان و ائمه علیهم السلام»‌و «صوفیان شیعه یا متشیع»اشاره کرد. بررسی مجموعه این متغیرها فرصت و مجال بسیاری می طلبد که از ظرفیت این مقاله خارج است. آنچه در این فرصت و طی این مقاله موردبررسی قرار می گیرد، نقش علویان در گسترش مذهب تشیع در این سرزمین است.

تعریف مفاهیم

در ارتباط با مفاهیم و کلیدواژه های این پژوهش، گفتنی است منظور از «علویان»، فرزندان و ذریه ی امام علی علیه السلام، اعم از فاطمیان و غیرفاطمیان، به جز معصومین علیهم السلام است.
واژه ی «شیعه» نیز از نظر لغوی و صرفی، اسم است که از ماده ی «شیع»مشتق می شود که با لفظ واحد بر مفرد و تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث اطلاق می شود و به معنی«پیرو» و«گروه پیروان»است(فیروزآبادی، 1412ق، ج3، ص 67/راغب اصفهانی، [بی تا]، ص 279).
«شیعه در اصطلاح یک کاربرد عام، به کسانی گفته می شود که به رهبری و امامت علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان وی پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله(ابن اثیر، 1364ش، ج2، ص 519 ـ520/ ابن منظور، 1405ق، ج8، ص 188 ـ189/رازی، 1415ق، ص 186/ زبیدی، [بی تا]، ج5، ص 405).براساس نص خفی یا جلیّ پیامبر صلی الله علیه و آله بر امامت و خلافت ایشان(طریحی، 1408ق، ج2، ص 572/ شهرستانی، 1981م، ص 63)معتقدند. شیعه به این معنی، شامل همه ی فرق شیعه از جمله امامیه(اثنی عشریه)، اسماعیلیه و زیدیه می شود. طبعاً«تشیع»به عنوان مصدر باب تفعّل، در کاربرد اصطلاحی آن، به معنی پایبندی و اعتقاد به اندیشه ی شیعه است(طریحی، 1408ق، ج2، ص 573).آنچه در این پژوهش از اصطلاح«شیعه» و به تبع آن از واژه ی «تشیع»موردنظر است، همین معنی عام آن است.
«نیشابور»که در سده های نخست اسلامی ابرشهر و ایرانشهر نیز نامیده می شد، شهر مرکزی و به اصطلاح جغرافی دانان مسلمان،«قصبه ی»ولایتی(کوره ای) به همین نام(نیشابور) بود که افزون بر مرکز ولایت، دست کم شامل شهرهایی چون ریوند، خوجان، سبزوار، خسروجرد، آزادوار، اسفراین، ترشیز(کاشمر)، بوزجان، زوزن و مالن می شد(یاقوت حموی، ج2، ص 8).
شهر نیشابور را چهار بخش حومه به اسامی: شامات، ریوند، مازل و بشتفروش ـ که در گذشته هر بخش یک «روستا» خوانده می شد ـ از چهار طرف احاطه می کرد (مقدسی، 1361ش، ج2، ص 434 ـ436/ اصطخری، 1347ش، ص 204 ـ205).
آنچه در این مقاله مدنظر است، شهر مرکزی نیشابور است که کم و بیش منطبق بر شهر نیشابور امروزی است. اصطخری(متوفای 346ق)شهر نیشابور را بزرگ ترین شهر خراسان، یعنی بزرگ تر از مرو و هرات و بلخ، و مساحت آن را یک فرسنگ در یک فرسنگ اعلام می کند(اصطخری، پیشین). وی می نویسد:«... و از نیشابور دبیران و ادیبان معروف خاسته اند و علمای مشهور نه چندان کی شرح توان داد»(همان، ص 205). وی می افزاید: دارالملک خراسان پیش از طاهریان، شهرهای مرو یا بلخ بود، ولی طاهریان نیشابور را دارالملک خود قرار دادند(همان).
مقدسی در احسن التقاسیم(تألیف 375ق)نیز می نویسد:« نیشابور خوره ای (ولایتی)است پهناور با روستاهای پرمایه و آبادی ها و قنات ها که آب مجموع قنات های نیشابور با آب دجله برابر است»(مقدسی، 1361ش، ج2، ص 435). مؤلف ناشناخته ی کتاب حدود العالم می نویسد:« نیشابور بزرگ ترین شهری است اندر خراسان و بسیار خواسته تر و یک فرسنگ اندر یک فرسنگ است و بسیار مردم است و جای بازرگانان است و مستقر سپاه سالاران است...»(حدود العالم، 1340ش، ص 89).

واکاوی نظری

نگارنده در پی آن نیست تا مسئله ی این پژوهش را با التزام به چارچوب نظری خاصی مورد بررسی قرار دهد؛ آنچه مدنظر است، یادآوری این نکته است که با توجه به جایگاه ممتاز علویان در قرآن کریم(شوری: 23/ اسراء:26/ احزاب:33)و روایات(ر.ک به: قندوزی، 1416ق، ج1، صص 8، 9 و 10 و ج2 و 3/خوارزمی، 1411ق، ص 31 ـ406/ ابن شهرآشوب مازندرانی، 1376ق، 3 جلد/ زرندی حنفی، 1377ق، ص14 ـ230 و ص 231 ـ244. «وصایا رسول الله باهل بیته»/ جوینی، 1398ق، ج1، ص 44 به بعد و ج2، ص 9 به بعد) و به تبع آن در جامعه ی اسلامی، به ویژه در سده های نخست دوره ی اسلامی به عنوان خویشان پیامبر صلی الله علیه و آله از یک سو و علم و فضل بسیاری از ایشان از سوی دیگر، بی تردید علویان از جمله ی «علما» و «نخبگان» و «گروه های مرجع» و «گروه ها و شخصیت های مورد علاقه و محبت مردم»، یعنی از جمله ی خواص جامعه ی اسلامی محسوب می شدند.
این موضوع که در پی شهادت یحیی بن زید در جوزجان خراسان، مردم بلاد مختلف خراسان تا آنجا که از تعقیب بنی امیه در امان بودند، هفت روز در ماتم یحیی عزاداری کردند و همه ی اولاد ذکور متولد شده در سال شهادت یحیی(125ق)را به زید و یحیی نامگذاری کردند( مسعودی، 1404ق، ج3، ص 213)، گویای نفوذ معنوی و محبوبیت گسترده و عمیق علویان در خراسان و از جمله در نیشابور است؛ چنان که مردم نیشابور از یحیی بن زید در قبل از شهادتش دعوت کردند در نیشابور بماند، ولی یحیی نپذیرفت( ابن عنبه، 1417ق، ص 240).
از عبدالله بن محض سؤال شد:« چگونه شما افضل(برترین) مردم شدید؟»، عبدالله پاسخ داد:« از آنجا که عموم مردم آرزو می کنند از ما باشند، ولی م آرزو نمی کنیم که منتسب به احدی از دیگران باشیم»(همان، ص 93).
یکی از پژوهشگران درباره ی موقعیت ممتاز علویان در جامعه ی اسلامی می نویسد:«محبوبیت علویان در میان مردم یکی از دلایل اصلی نفوذ تشیع در سرزمین های مختلف است. این دوستی در درجه ی نخست، برگرفته از اعتنای قرآن به ذوی القربی و آیه ی تطهیر بود که می توانست وجهه ای استثنایی برای اهل بیت علیهم السلام در میان مردم پدید آورد»(جعفریان، 1385ش، ص 89 ـ99). وی می افزاید:« این نکته جالب است که محبوبیت علویان در طول تاریخ اسلام، حتی ذرّه ای کاهش نیافت و هر زمان که یک علوی در نقطه ای قیام می کرد و زمینه، مساعد بود، مردم گرد او فراهم می آمدند»(همان، ص 89).
بنابراین حضور علویان با فرهنگ و اندیشه ی خاص خود، یعنی مذهب تشیع در یک جامعه، به طور طبیعی موجب گسترش اندیشه ی موردحمایت آنان(تشیع)شد که خود شاخصی برای شناخت ترکیب مذهبی آن جامعه به شمار می آید. به علاوه، نفس حضور فیزیکی علویان در یک جامعه به عنوان بخشی از اعضای آن جامعه، به طور طبیعی موجب ورود اندیشه ی آنان به عنوان یکی از جریان های فکری فعال در آن جامعه شد. این در حالی است که علویان صاحبان و حاملان اصلی اندیشه ی تشیع محسوب می شوند؛ چنان که قزوینی می نویسد:« علوی جز شیعه نباشد»(قزوینی، ص 226). اگر این سخن قزوینی را قدری مبالغه آمیز بدانیم، تردیدی نمی توان داشت که اکثر علویان، از هواداران و مروّجان اندیشه ی تشیع در جامعه ی اسلامی بوده اند. از مصر و مغرب و اندلس گرفته تا یمن و شمال ایران و خراسان و شبه قاره ی هند، هرجا علویان بوده اند، می توان گونه ای از تشیع و گاه حتی دولتی شیعی را در آنجا مشاهده کرد.
با توجه به این مقدمه، چنانچه ناحیه ی نیشابور در سده های نخست اسلامی را از منظر نقش علویان در گسترش اندیشه ی تشیع در این سرزمین، مدنظر قرار دهیم، این نقش را چشمگیر خواهیم یافت. در ادامه کم و کیف حضور علویان در ناحیه ی نیشابور و به تبع آن نقش ایشان در گسترش اندیشه ی تشیع در این سرزمین را مورد بررسی قرار می دهیم.

مهاجران آل ابی طالب در نیشابور

چنان که پیش از این نیز اشاره شد، علویان در سرزمین نیشابور، چه به لحاظ حضور فیزیکی ـ به عنوان بخشی از مردم نیشابور در سده های نخست اسلامی ـ و چه به لحاظ ایفای نقش فرهنگی و ترویج اندیشه ی تشیع در این ناحیه، حائز اهمیت اند.
درباره ی حضور علویان در این سرزمین، خوشبختانه منابع غنی ای در دست داریم که عمدتاً منابع انساب و تراجم علویان است که بیشتر عالمان و نسب شناسان آل ابی طالب آنها را فراهم آورده اند. در این ارتباط، گزارش ابن طباطبا درباره ی مهاجرت علویان به ناحیه ی نیشابور کم و بیش گویاست. او که تا اواخر قرن پنجم هجری زنده بوده است، قاعدتاً کتاب خود ـ درباره ی مکان هایی که علویان(آل اباطالب)به آنجاها مهاجرت کردند ـ را در نیمه ی دوم قرن پنجم نگاشته است. براساس گزارش ابن طباطبا، طالبیانی که به نیشابور مهاجرت کردند، به قرار زیرند. گفتنی است برای تمایز گزارش ابن طباطبا با توضیحات تکمیلی برگرفته از سایر منابع، مطالب تکمیلی داخل قلاب آ‌مده است:
1.ابوهاشم محمد بن عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن حسن اعور، فرزند محمد کابلی، از اولاد عبدالله(عبدالله محض) بن حسن علیه السلام که در نیشابور از دنیا رفت و فرزندانی در آنجا و استرآباد و اصفهان داشته است. بازماندگانش در نیشابور عبارتند از: سید ابوالفضل علی که مادرش دختر حمزه حسنی بوده است؛ اشتر که مادرش سراهنگ حسینی بوده؛ ابوعبدالله حسین و ابوحرب ناصر که مادرشان دختر احمد حسینی بوده است؛ ابوالغنی و حمزه که هر دو فرزند نداشته اند و مادرشان خواهر ناصر علوی[ از فرمانروایان مستقل طبرستان]بوده است.
2.محمد کعکی پسر ابی العطش اسماعیل بن حسن بن عبدالله عالم فرزند حسین بن قاسم رسی از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم غمر. [ ابراهیم غمر فرزند حسن بن الحسن علیه السلام بود(ابن عنبه، 1417ق، ص 145)].
3.بعضی از فرزندان حسن سلیق فرزند علی بن محمد بن حسن بن جعفر بن محمد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن.[ خاندان سلیق از علویان حسینی سجادی بودند(مروزی، 1409ق، ص 117/ ابن طقطقی، 1409ق، ص 74 ـ75)].
4.مظفر بن محسن بن علی بن ابی جعفر محمد روذراوری فرزند حسن بصری پسر قاسم بن محمد بطحانی از فرزندان قاسم بن حسن بن زید بن حسن. [ خاندان بطحانی از سادات حسنی و از نسل زید بن حسن بن علی علیه السلام هستند(مروزی، 1409ق، صص 130 و 137)].
5.از منتقلان طبرستان به نیشابور، ابوعبدالله حسین بن داوود فرزند ابوتراب علی، نقیب مصر پسر عیسی بن محمد بطحانی که مادرش بانویی غیرعلوی از اهل آمل به نام عبدونه است. بازماندگانش عبارتند از: ابوالقاسم زید، ابوالحسن محمد( او فرزندانی نیز داشته است)، ابوالحسین و ابوعلی محمد( او فرزندانی داشته است)، ام حسن و ام حسین ـ مادرشان به نام محله دختر محمد کبری ـ و ابراهیم، علی و احمد که هر سه بلاعقب بوده اند.
6.ابوالغیث حسن امیرک فرزند محمد بن علی قزوینی فرزند حسین نقیب پسر ابوالغیث محمد بن یحیی بن حسن بن محمد بن عبدالرحمن شجری[خاندان شجری از سادات حسنی و از فرزندان جعفر بن حسن بن حسن علیه السلام بودند(ابن عنبه، 1417ق، صص 165 و 168)].
7.از جمله ی منتقلان از ری[ به نیشابور] احمد بن علی زانکی است. از تمیمی نقل کرده اند که احمد در جنگ حساره که در نیشابور اتفاق افتاد، کشته شد. تنها بازمانده ی وی ابوالحسن علی است.[ خاندان زانکی نیز از سادات حسنی و از نسل زید بن الحسن علیه السلام بودند(مروزی، 1409ق، صص 156، 162 و 163)].
9 ـ13. آنانی که از اولاد[ امام]موسی کاظم [علیه السلام] بودند و به نیشابور وارد شدند؛
الف) عباس بن جعفر ذکی حراق بن علی صاحب عسکر بن محمد بن علی بن محمد بن رضا فرزند موسی کاظم علیه السلام. ابن طباطبا می افزاید: استادم کیا از شریف، نسب شناس ابوحرب نقل کرده است که این شخص نسب شناس بوده است.
ب)از ساکنان آبه که به نیشابور منتقل شده، اسحاق بن موسی بن اسحاق بن ابراهیم بن موسی بن ابراهیم بن موسی کاظم علیه السلام است. تنها بازمانده اش پسری به نام موسی بوده است.
ج)ابوجعفر محمد بن جعفر بن حسن بن علی بن محمد بن احمد بن هارون بن موسی کاظم علیه السلام.
د)ابوجعفر محمد بن جعفر بن محمد بن احمد بن هارون بن موسی کاظم علیه السلام.
14 ـ16. اسامی گروهی از اولاد علی عریضی که از مدینه به نیشابور مهاجرت کردند، چنین است:
الف)جعفر بن حسن بن عیسی رومی فرزند محمد اشرف ازرق فرزند عیسی بن محمد اکبر بن علی عریضی.
ب)ناصر بن حسن بن علی بن حسین بن احمد بن حسین بن احمد شعرانی، فرزند علی عریضی. بازماندگانش، ابوالقاسم علی ملقب به حجازی و ابوالحسن محمد بودند.
ج)کسی که خودش را چنین معرفی می کرد: طاهر بن طاهر بن ابی محمد حسن بن احمد بن عبدالله بن علی بن عبیدالله بن احمد شعرانی[فرزند علی عریضی]. اما وی کذاب و در ادعای خود دروغگو بوده است.[ علی عریضی فرزند امام صادق علیه السلام بود(مروزی، 1409ق، ص 29/ ابن عنبه، 1417ق، ص 222/ ابن طقطقی، 1418ق، ص 211/ ابن فندق، 1410ق، ج1، ص 280)].
17.اسامی آنانی که از اولاد محمد دیباج بودند و وارد نیشابور شدند که از آن جمله، یکی از فرزندان علی خارص است:
ایشان فرزند ابومحمد جعفر بن محمد جور بن حسن بن علی خارص است[ محمد دیباج فرزند امام جعفرصادق علیه السلام است(مروزی، 1409ق، ص 27)].
عبارت ابن طباطبا در این بخش و برخی بخش های دیگر از گفتارش، گویای آن است که از فرزندان محمد دیباج و برخی دیگر از علویان ـ که از ایشان به جد اعلای مهاجرین به نیشابور یاد می کند ـ فراتر از یک نفر به نیشابور مهاجرت کرده است و ابن طباطبا درباره ی ایشان حضور ذهن نداشته تا اسامی آنان را ذکر کند.
18.اسامی فرزندان حسین اصغر، از جمله فرزندان علی بن حسین اصغر که وارد نیشابور شدند:
محمد بن عیسی بن ابی طالب محمد بن جعفر بن عیسی بن علی. بازماندگانش عبارتند از: مطهر، حسن، جعفر، اسماعیل، علی و حمزه[ حسین اصغر، فرزند امام زین العابدین علیه السلام است(همان، صص 57 و 76)].
19.اسامی فرزندان حسن افطس از اولاد حسن مکفوف که وارد نیشابور شدند:
ابوجعفر احمد زباره فرزند محمد اکبر پسر عبدالله مکفوف بن حسن مکفوف که از آبه بدان جا[نیشابور] منتقل شد و سپس در ایام داعی به طبرستان رفت و با وی در آنجا اقامت گزید؛ سپس دوباره به نیشابور بازگشت و اولادش در آن جا بودند. بازماندگان وی عبارتند از:ابوحسین محمد، ابوحسن محمد شاعر قاضی که بلاعقب بوده است و ابوعلی محمد نقیب که در جمادی الاولی سال 260 به دنیا آمد و در ربیع الاخر سال 360 از دنیا رفت. او حدیث نقل می کرد.[ حسن افطس فرزند علی بن علی بن الحسین علیهما السلام است(همان، ص 80)].
20.اسامی اولاد محمد حنفیه، از جمله برخی از اولاد جعفر اصغر، فرزند محمد حنفیه که از قم به نیشابور مهاجرت کردند: ابوالفضل حسن بن محسن بن حمزه بن علی بن احمد زاهد فرزند محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن عبدالل هبن جعفر اصغر. بازماندگانش ابوزید مهدی و طاهر هستند.
21.اسامی اولاد عمر اطرف[فرزند امام علی علیه السلام]، از جمله اولاد عبدالله بن محمد بن عمر اطرف که وارد نیشابور شدند؛ برخی فرزندان هارون بن جعفر ملتانی فرزند محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر اطرف(ابن طباطبا، 1372ش، ص 415 ـ420).

نگاهی تحلیلی به گزارش ابن طباطبا

گزارش ابن طباطبا درباره ی علویان مهاجر به نیشابور در اینجا پایان می یابد. چنان که پیش از این نیز اشاره شد، لحن گفتار ابن طباطبا به وضوح گویای آن است که وی اسامی بسیاری از علویان مهاجر به نیشابور را ـ به عنوان رؤسای خاندان های علوی مقیم این شهر ـ از یاد برده بوده و لذا اسامی آنان را نقل نکرده و با وجود انشای عبارت به صورتی که از آن دستیابی به اسامی مهاجران انتظار می رود، ظاهراً فرصت تکمیل فهرست خود را نیافته است. به علاوه، ابن طباطبا ترتیب مهاجرت علویان به نیشابور و در اکثر قریب به اتفاق گزارش خود تاریخ مهاجرت ایشان به این ناحیه را ذکر نمی کند. اما گفتنی است ـ چنان که خواهیم دید ـ قرائن حاکی است نخستین علویانی که به نیشابور مهاجرت کردند، علویان حسینی بوده اند و لذا نخستین نقبای(1) شهر نیز از میان ایشان برخاستند.
به هر حال، مهاجرت این تعداد از رؤسای خاندان های علوی در سده های نخست اسلامی به نیشابور، در حالی که هرکدام از ایشان نیز فرزندان و بازماندگانی در این شهر داشتند، گویای حضور نسبتاً پرحجم علویان به عنوان حاملان و مروّجان اندیشه ی تشیع در این سرزمین است.

حضور چشمگیر علویان در نیشابور تا حمله ی مغول

گزارش های دیگر منابع انساب، به ویژه لباب الانساب نوشته ی ابن فندق بیهقی، متوفای 565ق، مورخ و نسب شناس قرن ششم هجری و الفخری فی انساب الطالبیین نوشته ی ابوطالب مروزی ـ و بنا به برخی گزارش ها، نیشابوری( ابن طقطقی، 1418ق، ص 209) ـ متوفای پس از 614هجری، نسب شناس بزرگ قرن ششم و هفتم نیز مؤید و مکمل گزارش های ابن طباطبا(زنده در 479هجری)است؛ به گونه ای که دو منبع مورد اشاره در کنار دیگر منابع، تصویر روشنی از حضور فعالانه ی علویان در نیشابور تا حمله مغول ارائه کرده اند.
ابن فندق که به تقاضای ابوالحسن علی بن محمد بن یحیی العلوی آل زباره ـ نقیب النقبای نیشابور و بیهق ـ کتاب لباب الانساب را نوشته است(ابن فندق، 1410ق، ج1، ص 179)، با احاطه ی خاصی، به بیان انساب خاندان های علوی مقیم نیشابور و مختصری از شرح حال ایشان به ویژه سادات زباره پرداخته، جمع پرشماری از علویان مقیم نیشابور را تا نیمه ی دوم قرن ششم هجری ذکر نموده است که تنها در میان سادات آل زباره، جمع بسیاری از نقبا و دانشمندان و شخصیت های پرنفوذ اجتماعی به چشم می خورد(همان، ج2، ص 492 ـ526). او به طور مکرر اوصاف و فضایل و جایگاه اجتماعی شخصیت های علوی را از آثار حاکم نیشابوری، مؤلف تاریخ نیشابور و عبدالغافر فارسی، مؤلف السیاق لتاریخ نیشابور و غیر ایشان نقل می کند(همان، صص 494، 495، 500، 501، 510 و 521).
مروزی که به تقاضای فخر رازی(متوفای 606هجری) کتاب الفخری فی انساب الطالبیین را نگاشته است(مروزی، 1409ق، ص 5)، با وجود اینکه به گفته ی خودش نهایت اختصار را اساس کار خود قرار داده(همان، ص 7)، گزارش های کتاب او درباره ی علویان مهاجر به نیشابور، مشروح تر از فهرست ابن طباطبا است.
به هر حال، طبق گزارش مروزی و دیگران، بسیاری از سادات مقیم نیشابور، ذریه ی امام سجاد علیه السلام، یعنی سادات سجادی و از نسل علی بن الحسین الاصغر بن الامام زین العابدین علیه السلام بودند( همان، ص 77 ـ78/ عبیدلی، 1413ق، ص 244 ـ245). گروه زیادی از ایشان در روستاهای قدمگاه و اردلان و فیشان(احتمالاً تحریف شده ی بوژان کنونی است؛ چنان که امروزه نیز جمعی از سادات سجادی در این روستا اقامت دارند)زندگی می کردند(کیا گیلانی، 1385ش، صص 146، 148، 149 و 156).
جمع دیگری از سادات سجادی مقیم نیشابور، از نسل برادر حسین الاصغر، علی بن علی الامام زین العابدین علیه السلام بودند که به مناسبت لقب جدشان «محمد زباره» و یا فرزندش احمد بن محمد( احمد بن محمد بن عبدالله بن علی بن علی الامام زین العابدین علیه السلام)سادات آل زباره خوانده می شدند. محمد در مدینه وفات یافت و نخستین فرد از خاندان زباره که به نیشابور آمد، احمد بن محمد زباره بود(عبیدلی، 1413ق، ص 257/مروزی، 1409ق، ص 80/ ابن فندق، 1410ق، ج1، ص 262 و ج2، ص 493/ علوی عمری، 1409ق، ص 215 ـ216/ ابن طقطقی، 1418ق، ص 320 ـ321).
دیگر علویان مقیم نیشابور را خانواده هایی از نسل عمر اطرف بن علی بن ابی طالب علیه السلام(عبیدلی، 1413ق، ص 300).و خاندان هایی از سادات حسنی از نسل عبدالله محض، عبدالله بن حسن بن حسن علیه السلام(عبیدلی، 1413ق، صص 35 و 38/ حسینی نجفی، 1427ق، ص 161) و زید بن الحسن علیه السلام(عبیدلی، 1413ق، صص 111، 115 و 116/ابن طقطقی، 1418ق، ص 137)و خاندان هایی از سادات جعفری از نسل محمد دیباج، فرزند امام صادق علیه السلام، از جمله ابوالحسن جعفر بن محمد الجور بن حسین بن علی بن محمد الدیباج بن جعفر الصادق علیه السلام(عبیدلی، 1413ق، ص 182) و خاندان هایی از سادات موسوی از نسل هارون بن کاظم و حمزه بن کاظم علیه السلام همچون ابوالحسن علی بن حسن بن محمد بن احمد بن هارون بن موسی الکاظم علیه السلام و ابوجعفر محمد بن جعفر بن محمد بن احمد بن هارون بن موسی الکاظم علیه السلام(همان، ص 165 ـ166)و محمد بن احمد بن محمد اعرابی بن قاسم بن حمزه بن موسی الکاظم علیه السلام(همان، ص 169)تشکیل می دادند.

موقعیت اجتماعی علویان در نیشابور

در این میان، خاندان زباره در نیشابور از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بودند؛ به طوری که فرزند احمد زباره، ابوعلی محمد بن احمد(260 ـ360ق)که از مشایخ شیخ صدوق(ره)است(صدوق، 1416ق، ص 239، ح60). به منصب نقابت علویان رسید (ابن فندق، 1410ق، ج2، ص 493 ـ494). دیگر فرزند احمد زباره، ابوالحسن/ ابوالحسین محمد بن احمد زباره با خاندان طاهریان خراسان پیوند سببی برقرار کرد و همسرش، طاهره بنت محمد بن حسین بن طاهر بن عبدالله بن طاهر ذوالیمینین بود(حسینی نجفی، 1427ق، ص 145/ مروزی، 1409ق، ص 81/ ابن عنبه، 1417ق، ص 318). ظاهراً در این زمان طاهریان حاکم خراسان نبودند، ولی خاندان طاهر همچنان مقیم نیشابور بودند؛ ضمن اینکه ریاست شرطه ی بغداد و فرمانداری نظامی این شهر سال ها پس از سقوط حکومت طاهریان خراسان، همچنان در دست خاندان طاهر بود(بیات، 1370ش، ص 259). افزون بر این، از گزارش ابن عنبه استفاده می شود که پدر طاهره نیز از امرا و صاحب منصبان عصر خود بوده است(ابن عنبه، 1417ق، ص 318).
گسترش نفوذ علویان در نیشابور در اوایل قرن چهارم هجری، به حدی بود که ابوالحسین/ ابوالحسن محمد بن احمد زباره که از جمله زهاد و علمای شیعه بود(ابن عنبه، همان/ آقا بزرگ تهرانی، 1971م، ج1، ص 237). در زمان امارت نصر بن احمد سامانی (301 ـ331ق)، در نیشابور ادعای خلافت کرد و در پی آن ده هزار نفر با وی بیعت کردند و طی مدت چهار ماه، در نواحی نیشابور به نام وی خطبه خوانده می شد. اما پیش از خروج و قیام مسلحانه ی محمد، او توسط برادرش، ابوعلی محمد نقیب و از مشایخ شیخ صدوق(ره) که او را به «دین» و «صدوق» توصیف نموده( ابن فندق، 1410ق، ج2، ص 493/ شیخ صدوق، 1416ق، ج1،‌ص 237، ح60)و حاکم نیشابوری او را شیخ طالبیان نیشابور، بلکه خراسان خوانده است(ابن فندق، 1410ق، ج2، ص 494)، دستگیر و به مقامات حکومتی نیشابور تحویل داده شد. سپس عوامل دولت سامانی او را به بخارا فرستادند و پس از یک سال حبس، آزاد شد و به نیشابور بازگشت. وی در سال 339ق درگذشت(ابن طباطبا، 1409ق، ص80/ ابن فندق، 1410ق، ج2، ص 495/ حسینی نجفی، 1427ق، ص 145/ ابن عنبه، 1417ق، ص 318/ آقابزرگ طهرانی، 1971م، ج1، ص 237). شمار زیاد بیعت کنندگان با ابوالحسین با وجود اینکه همه ی علمای شیعه با اقدام وی موافق نبودند، گویای جمعیت زیاد شیعیان نیشابور در قرن چهارم هجری است. نکته ی دیگر اینکه: از خروج ابوالحسین و بیعت با وی ـ به عنوان خلیفه ـ چنین برمی آید که وی و پیروانش مذهب زیدیه داشته اند.
همچنین در زمان سلطنت نوح ابن منصور سامانی(366 ـ378ق)، یکی از داعیان اسماعیلی از طرف خلفای فاطمی مصر به خراسان آمد و پنهانی به تبلیغ مذهب اسماعیلیه پرداخت و موفقیت های چشمگیری کسب کرد. به طوری که حتی حمایت نوح سامانی را نیز به دست آورد. این داعی اسماعیلی که بسیار خوش بیان و سخنور بود، برای بار دوم وارد نیشابور شد و مردم را به مذهب اسماعیلیه فراخواند. او تصمیم داشت دعوت خود را علنی کند. چون سید اجل ابومحمد یحیی بن محمد بن جعفر بن احمد بن محمد زباره، ملقب به «شیخ العتره»(علوی عمری، 1409ق، ص 215 ـ216/ابن فندق، 1410ق، ج2، ص 496 ـ497)نقیب سادات نیشابور، متوجه دعوت وی شد، با او مناظره کرد و او را مغلوب ساخت. در پی آن، از آنجا که داعی مزبور و همراهانش قصد قتل شیخ العتره را داشتند، نقیب، جمعی را بر سر داعی اسماعیلی فرستاد و او را دستگیر کرده، در وسط بازار به کیفر رساندند و سر از تنش جدا کردند. اقدام نقیب اعتراض شدید نوح سامانی را برانگیخت؛ ولی نقیب نه تنها به اعتراض امیر سامانی اعتنا نکرد، بلکه علیه او نیز برآشفت و امیر سامانی نیز کاری از پیش نبرد(ابن فندق، 1410ق، ج2، ص 501 ـ502). نقیب(شیخ العتره) با اقدامات مجرمانه ی کرامیّه علیه شیعیان نیشابور نیز مبارزه می کرد(همان).
افزون بر موقعیت و نفوذ اجتماعی علویان آل زباره، همچنین از میان این خاندان علوی جمع زیادی اهل علم از فقیه و محدث و متکلم و ادیب و نویسنده ظهور کرد(حسینی نجفی، 1427ق، ص 145/ عبیدلی، 1413ق، ص 257/ مروزی، 1409ق، ص 80 ـ81/ ابن طقطقی، 1418ق، ص 317/ رازی، 1366ش، ص 125).

پی نوشت ها :

1.جهت اطلاع از زمان تأسیس نهاد نقابت و مؤسس آن، رک به: الهی زاده، 1389، ص 85 ـ102.

منبع مقاله :
فصلنامه علمی پژوهشی شیعه شناسی، شماره 35



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط