آفتاب فتح را هر دم طلوعی می دهد *** از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو
جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا *** سایه اندازد همای چتر گردون سای تو
از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف *** نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد *** طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکّر خای تو
گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است *** روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو
آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار *** جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو
عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست *** راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند *** بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو
تفسیر عرفانی
1. ای یار! ای کسی که جامه ی پادشاهی برازنده ی قد و قامت توست و گوهر ارزشمند وجود تو زینت بخش تاج و نگین است.
2. ای معشوق! چهره ی مانند ماه تو از زیر تاج پادشاهی، هر لحظه خورشید فتح و پیروزی را طلوعی تازه می بخشد.
3. هر کجا چتر با عظمت تو مانند هما سایه بیندازد، آنجا محل تجلّی پرنده ی اقبال و سعادت خواهد بود.
4. از قانون ها و آیین های دین و فلسفه، هیچ نکته ی از دل آگاه و بینای تو فراموش نشده است؛اگر چه اختلافات نظری بسیاری در آنها وجود دارد.
5. قلم شیوا و شیرین سخن تو در فصاحت و شیوایی چنان است که گویی از نوک آن آب حیات می چکد؛ سخن تو حیات بخش است.
6. اگر چه خورشید و آسمان، چشم و چراغ جهان است، ولی خاک پای تو روشنی بخش چشم اوست.
7. آنچه اسکندر در جستجوی آن بود و روزگار به او نداد، جرعه ای از آب شیرین و گوارای جام جان بخش تو بود؛ او باید به مجلس تو می آمد تا به زندگی جاوید برسد.
8. در حریم درگاه تو نیازی به بیان حاجت و تمنا نیست؛ زیرا با وجود اندیشه ی درست و روشن تو هیچ رازی نزد تو پوشیده نخواهد ماند؛ ما به بخشش های تو نیاز داریم.
9. ای پادشاه! حافظ به امید لطف و بخشش تو که گناهان را می بخشاید و جان تازه ای به او می دهد، در سر پیری، جوانی می کند و به عیش و نوش می پردازد.
/م