غم زمانه که هیچش کران نمی بینم

برای رهایی از غم و اندوه بی پایان این روزگار، دوایی جز شراب سرخ ارغوانی نمی بینم. شراب عشق دوست، دوایی است برای رفع غم ها و ناراحتی های این دنیا.
سه‌شنبه، 16 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم *** دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
به ترک خدمت پیر نخواهم گفت *** چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
ز آفتاب قدح، ارتفاع عیش بگیر *** چرا که طالع وقت آن چنان نمی بینم
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار *** که در مشایخ این شهر این نشان نمی بینم
بدین دو دیده ی حیران من هزار افسوس *** که با دو آینه رویش عیان نمی بینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده ی من *** به جای سرو، جز آب روان نمی بینم
درین خمار، کسم جرعه ای نمی بخشد *** ببین که اهل دلی در میان نمی بینم
نشان موی میانش که دل در او بستم *** ز من مپرس که خود در میان نمی بینم
من و سفینه حافظ که جز درین دریا *** بضاعت سخن دُرفشان نمی بینم

تفسیر عرفانی
1. برای رهایی از غم و اندوه بی پایان این روزگار، دوایی جز شراب سرخ ارغوانی نمی بینم. شراب عشق دوست، دوایی است برای رفع غم ها و ناراحتی های این دنیا.
2. من هرگز خدمت گزاری در آستان پیر مغان، آن مرشد روحانی خود را ترک نخواهم کرد؛ زیرا خیر و صلاح خود را در آن می بینم؛ رسیدن به کمال، بدون دستگیری او امکان پذیر نیست.
3. بهره ی عمر خود را از قدح درخشان چون آفتاب طلب کن؛ زیرا اوضاع زمانه نابسامان است و در حال حاضر بهترین کار، شاد خواری و دفع اندوه و ملال است.
4. نشانه ی مردان خدا این است که آنها دلی عاشق و شیفته ی خدا دارند، اما ظاهر فریب و زاهد نما نیستند. این حرف، پیش خودت بماند. آن را به کسی نگو که من در پیشوایان دینی و مرشدان خانقاهی شهر، نشانی از این عاشقی نمی بینم.
5. هزار افسوس و دریغ بر این دو چشم سرگشته ی من که با وجود آینه بودن، نمی توانم روی زیبای معشوق را آشکارا ببینم. آری یار را نمی توان با چشم سر دید.
6. ای یار! از زمانی که دیگر در کنار من نیستی و قامت بلند تو از برابر چشمان من دور شده، چشمانم مانند جویباری شده است که در کنارش سروی نمی بینم. در فراقت همیشه گریانم.
7. ای معشوق! بعد از فراق تو بیمار و خمار شده ام و کسی پیدا نمی شود که با دادن جرعه ای شراب، سردرد و مستی مرا بهبود بخشد. صاحبدلی در کنارم نیست تا اسرار این مستی و خماری را برایم آشکار کند تا دلی آرامش پیدا کنم.
8. جمال معشوق ازلی را درک می کنم، اما توصیفی از آن نمی توانم بر زبان بیاورم؛ از من درباره ی کمر باریک و زیبای معشوق سؤال نکن؛ زیرا من حتی خود را در این میان نمی بینم و فراموش کرده ام.
9. در این سیر و سلوک و حیرت، من در دریای معرفت می توانم بضاعتی و سرمایه ای به دست آورم که با آن سخنان ارزشمند و پرمایه بگویم؛ همیشه با دفتر شعر حافظ، همراه خواهم بود؛ زیرا در این دریای سخن، تنها کالای با ارزش، سخن زیبای اوست که گرانبهاست.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط