نویسنده : هاجر مهرجویان (1)
منبع :راسخون
منبع :راسخون
چکیده:
حرکتی که از سوی مزدک در برهه ای از تاریخ ایران باستان به وقوع پیوست قابل بررسی از جنبه های گوناگونی می باشد، ولی آنچه که بیشتر باید به آن توجه نمود شرایطی است که منشأ و زمینه ساز ایجاد حرکتی نظیر حرکت مزدک در جامعه شد. به طور واقع حرکت ها و جنبش های ایجاد شده هرکدام به گونه ای محصول ویژگی های و فضاهای همان اجتماع است، این گونه نیز می توان بیان کرد که هر جنبشی برای اصلاح و بازسازی وضعیت نامطلوب در فضای غالب شکل می گیرد تا بتوانند از نارضایتی موجودشان رها شوند، نظیر آنچه که از جانب مزدک نسبت به فضایه نابه سامان جامعه ساسانی عصر قباد ایجاد شد.این پژوهش هدف را بر آن قرار داده تا به این مسأله بپردازد که شرایط حاکم در جامعه ساسانی چگونه سبب ساز ظهور حرکتی نظیر جنبش مزدک می شود، حرکتی که توانست گروه بزرگی از طبقه مردم را با خود همراه سازد.
با نگاه به این قضیه، بعد از آن دلایل رکود و سقوط مزدک و حرکت او نیز بیان می شود و در انتها سرنوشتی که جریان مزدکیه با خود به همراه داشت را مطرح می کنیم.
کلیدواژه ها: مزدک، جنبش، پادشاهی قباد، ساسانیان.
جامعهی ساسانی پیش از ظهور مزدک
وقوع جنبشها و انقلابها در جوامع، به شرایط و موقعیت موجود در آن بستگی دارد. مطمئناً اگر شرایط جامعه نسبتاً مساعد باشد و مردم در رفاه به سر برند، هرگز جنبشی برای تغییر شرایط ایجاد نخواهد شد. برای این که علل جنبش مزدک را بدانیم، بهترین راه این است که جامعهی ساسانی آن زمان را مورد بررسی قرار دهیم و در حقیقت از بیرون به این جامعه نگاه کنیم: جامعهای که سرشار از ناعدالتیهای طبقاتی بوده و بنا بر نظم فکری رایج، مردم دارای خون یکسانی نبودند، میان نجبا و رعایا از هر نظر اختلاف فاحش وجود داشت و ثروتمندان به طور کامل از مردم عادی تمییز داده میشدند. در آن میان اگر طبقات پائین نیز خواستار تغییر طبقهی خود بودند، غیر ممکن بود. در این نظام تحصیل کردن فقط مختص فرزندان افراد بالای جامعه بود و به طور خلاصه، دیواری بلند میان فرادستان و فرودستان این جامعه ترسیم شده بود. ظاهراً کشتن مردم عادی نیز دارای مجازاتهای حقوقی قابل توجهی بودند که برای اشراف نبوده است. (کریستنسن؛ 80 :1384)فارغ از تضادهای اقتصادی حاکم بر جامعه، اوضاع سیاسی داخلی نیز در این دوره شرایط نامناسبی را سپری میکرد. در داخل ما شاهد نبردهای قباد با چند طایفه هستیم که سر از اطاعت باز زده بودند.از نظر استقلال داخلی نیز تاحدودی استقلالی را که داشته از دست داده بودوآن نیز به دلیل این میبود که از یک طرف رابطه با هیاطله که تا حدودی موقعیت و امنیت کامل خود را از دست داده بودند و از طرفی دیگر نیز که ارامنه که خواستار برقراری رابطه و ایجاد صلح با ایرانیان بودند که در زمان قباد مانع از این کار شد و حتی جنگهای نیز صورت گرفت. (کلیما؛ 158 :1359)
در این دوره قحطی و خشکسالی و گرسنگی تنشهای اجتماعی شدیدی پدید آورده بود و بلایای طبیعی همه جا را فرا گرفته بود. (دریایی؛ 84 :1383) و مردم از نظر آذوقه و تامین غذاهای مصرفی خود دچار اشکال شده بودند. ظاهراً رنج این بلایا بیشتر دامنگیر طبقات پائین جامعه بود. این درحالی بود که در انبارهای اشراف به اندازهی کافی آذوقهی ذخیره وجود داشت. نتیجه این که مردم برای تأمین غذای مورد نیاز خود، بیتردید به غارت انبارهای سلطنتی پرداختند.
جامعهی آن عصر ساسانی به چهار طبقه تقسیم میشد که عبارتند از:
(واستریوشان یا کشاورزان و صنعتگران و شهریان یا هوتخشان) (کریستنسن؛ 69 :1384) پس همان طور که میبینیم، مردم عادی جامعه به مشاغلی نظیر کشاورزی و صنعتگری میپرداختند و هر چه پول به دست میآوردند، آن را به عنوان مالیات به دولت پرداخت میکردند و در واقع منبع اصلی درآمد ملی ساسانیان از طریق مالیاتی تأمین میشد که بیشتر از قشر پائین جامعه دریافت میکردند.
تضادهای موجود، تنها در قوانین خلاصه نمیشد. در دین نیز حرفهایی وجود داشت که به نفع بزرگان و اشراف بود. در دورهی ساسانی میان دین و دولت پیوندی ناگستنی وجود داشت. در قطعهی مشهوری از کتاب دینکرد آمده است “بدان پادشاهی دین است و دین پادشاهی..... برای ایشان پادشاهی بر بنیاد دین و دین بر بنیاد پادشاهی استوار شده “ (دریایی؛ 77 :1383) پس آموزهها و تعالیم دینی نیز جهتدار بیان میشده است.
پنج بیماری موجب تیرهروزی بشر میشود که عبارتند از “رشک و خشم و کین، نیاز و آز که همهی آنها به وضوع در جامعهی عصر ساسانی دیده میشد “(قاسمی؛ 93 :1357) اینها بیماریهای اجتماعی بودند که در عصر قباد شیوع پیدا کرده بود و باید هرچه زودتر از بین میرفت و گرنه دولت را برای همیشه از پای در میآورد.
مطالب گفته شده دربارهی جامعهی ساسانی در حقیقت دورنمایی بود از آنچه که بیان بهتر و کاملتر آن مستلزم وقت فراوانی میباشد. ولی در جمع، همان طور که بیان شد، اوضاع نابسامانی در جامعهی آن دوره حاکم بود. حال پادشاه باید کاری میکرد تا شرایط را ساماندهی کند؛ اما در حالی که قدرت بیشتر در دست اشراف و روحانیون بود تا پادشاه، چگونه میتوانست بدون نظارت ایشان به انجام اصلاحاتی در نظم موجود دست بزند؟ پس باید کسی، خارج از مجموعهی حاکمیت، شرایط را تغییر میداد؛ با این مقدمات، درمییابیم که شرایط جامعهی ساسانی، اقتضائات قابل توجهی برای ورود مزدک به عرصه داشته است.
جنبش مزدک
با توجه به آنچه که دربارهی جامعهی ساسانی گفته شد، دلایل جنبش مزدک را به وضوح میتوان مشاهده کرد. در واقع میتوان گفت اوضاع و شرایط برای بروز چنین جنبشی مناسب بود، از سویی جنگ و اوضاع بد داخلی و از سوی دیگر دشواریهای اقتصادی، خشکسالی، گرسنگی و فشار سیاستهای مالیاتی، تماماً موجب بروز یک جنبش در درون جامعه گردید. گروهی از مورخان، وابستگی جنبشهای ملی را با اوضاع اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی زمانهشان، یک تئوری تکرارپذیر (قاعده) دانسته و مزدک را نیز در سایهی همین قاعده توصیف نمودهاند. (علوی؛ 16 :1353)دورانت معتقد است جنبش مزدک، برای کاهش و تضعیف قدرت اشراف و موبدان از سوی طبقهی بالا ساخته شد و این جنبش، به عقیدهی وی یک جنبش ضداشرافی بوده است. (دورانت؛ 178 :4) ولی میتوان این اشاره را نیز داشت که مزدک خود در طبقهی بالای جامعه زندگی میکرد و بنابراین، فردی آگاه به شرایط روز بود؛ وی ناعدالتیهای موجود را مشاهده کرده و آرمانهای عدالتطلبانهی خود را طرح نمود.
نکتهای که در جنبش مزدک جالب است، سکوت مطلق مورخان همعصر او (برای نمونه: آگاثیاس و پروکوپیوس) در مورد آن جنبش میباشد. ایشان معتقدند که وقتی قباد بر تخت سلطنت نشست و با خودگامگی و بدون تعلق خاطر حکومت میکرد، بدعتهای در نظام اجتماعی پدید آورد و قانون مشترک بودن زنان را وضع کرد؛ اما هیچ یک از مورخین راجع به مزدک حرفی به میان نیاورده و واقدامات وی را از طرف خود قباد دانستهاند و آن هم به جهت تمایلات شخصی و براساس خوی مستبدانه. سکوت مورخان مزبور میتواند با این فرضیه همراه شود که شاید آنها از اوضاع واقعی ایران اطلاع دقیقی نداشتهاند و به همین دلیل این قوانین را از طرف شخص شاه میدانستهاند. ولی چگونه میتوان قبول کرد که از چنین جنبشی که بالطبع تأثیرات زیادی در جامعه داشته است، اطلاعی نداشته باشند؟ بیگمان موضوع باید چیز دیگری باشد؛ احتمالاً دلیل این سکوت، خفقان عصر انوشیروان است که مانع زنده کردن یاد و نام مزدکیان میشود. ولی در دورههای بعد، در دورههای اسلامی باز ما نام مزدک را در کتب مورخان اسلامی نظیر طبری و مسعودی مشاهده میکنیم.
میتوان گفت مهمترین قشری که مزدک به دفاع از آنها پرداخت، مردم پایین جامعه بودند و تمام اصلاحات وی در جامعه به منظور ایجاد شرایطی بود که مردم بتوانند راحتتر زندگی کنند. ولی آیا پیروان وی نیز همین مردم بودند یا به گفتهی ابنخلدون در اخبار الطوال، مردم به مقابله با وی پرداختند؟ پس به راستی پیروان واقعی جنبش مزدک چه کسانی بودند؟ پیگولوسکایا این سوال را مطرح کرده و خود اعتراف میکند که در این باره مطالبی در متون پیدا نکرده است. ولی استنتاجهای جدید نویسندگان اغلب پیروان مزدک را طبقهی خرده کشاورز دانسته است. میتوانیم بگوییم مزدک مردمگرا بود و کیش او از پشتیبانی طبقات پائین برخوردار بود؛ زیرا دینکرد میگوید: مزدک خود را پیشوای معنوی و روحانی دین زرتشت نامید و به یاری گرسنگان و برهنگان برخاست. به نوشتهی دینکرد ظاهراً سایر مردم طبقات پائین یعنی آنچه به وی جوانمرد میگوید، در شهرها به غارت ثروتمندان پرداختند تا تهیدستان را تغذیه کنند. همچنین شاه (قباد) ادارهی به نام دفتر (داوری و حمایت از تهیدستان) تأسیس کرد که به کار مردم ستمدیده رسیدگی کند. (تورج دریایی، 1383، ص87)
در واقع این یک عملکرد طبیعی بوده است که مردم جامعه، البته مردم فرودست و دردمند جامعه برای آرامش خود و بهتر کردن شرایطی که از آن رنج میبرند، به کسی پناه برند که شاید از دل توده مردم به وجود نیامده اما درد را آنها میدانسته و در فکر درمان آن بوده است. علاوه بر مردم جامعه که به پیروی از جنبش مزدک پرداخته بودند، یهودیان نیز به پیروی از این جنبش پرداختند و این عملکرد یهودیان نیز به منظور مقاومت مخفیانه بر ضد دولتهایی بود که آنان را تحت تعقیب دینی قرار میدادند (لااقل در بعضی مناطق و در اوایل بروز نهضت) ولی در پایان کار، نتایج حاصل از نظام مالی جدید و موقعیت زنان در اجتماع مورد تائید آنان قرار نگرفته است.
حال نوبت به آن رسیده به بررسی ماهیت جنبش مزدک بپردازیم؛ یعنی به این مسئله که این جنبش مذهبی بود یا یک جنبش اجتماعی، در مورد این که این جنبش دارای کدام یک از این جنبهها بوده است، مورخان و پژوهشگران نظرات متفاوتی ارائه دادهاند؛ عدهای معتقدند جنبش مزدک برای بهبود شرایط اجتماعی آن دوره به وجود آمد و عدهای نیز اعتقاد دارند جنبش مزدک برای انجام اصلاحاتی در دین بوده است، دینی که آرایههای بسیاری یافته بود. ما میتوانیم هر دو را قبول کنیم؛ زیرا در آن دوره هم شرایط اجتماعی و هم شرایط مذهبی به گونهای پیچیده و درهم بود که نیازمند بازسازی بوده است. و مردم مذهبی ایران نیز صرفاً حرکت اجتماعی را در قالب دینی آن میپذیرفتند. پس میتوان گفت زیر بنای این جنبش مذهبی بوده است و با ساختار سیاسی پیوند میخورد، زیرا مزدک با منابع سیاسی قدرت ساسانی در ارتباط بود و از طرفی دیگر نیز فرودستان جامعه لزوماً از طریق مذهب و رهبران مذهبی به هیجان میآمدند. (محمودآبادی؛ 297 :1384) کریستینسن اعتقاد دارد در ایران هر جنبش اجتماعی، پایگاهی ویژه داشته است و همهی جنبشهای ایرانی به ناگزیر بر پایهی دین استوار بودند؛ زیرا مهم ترین خصوصیت تودههای مردم ایدههای مذهبی بوده است. پس اینکه ما جنبش مزدک را فقط یک جنبش مذهبی یا فقط اجتماعی بدانیم، فکری اشتباه است؛ زیرا اگر این جنبش فقط اجتماعی بود و به خواستههای دینی و مذهبی مردم نیز توجهای نمیکرد و مزدک نیز فقط یک رهبر اجتماعی بود، شاید هرگز محبوبیتی را که بین مردم یافت، به دست نمیآورد. او برای ارتباط با مردم، باید با زبان خود آنها صحبت میکرد که زبان مردم ایران نیز زبانی مذهبی بود. ریچارد فرای که به آثار اجتماعی مزدک توجه نموده است، آن را بیشتر یک حرکت اجتماعی معرفی میکند که از سوی بدعتهای مذهبی هدایت میشد. و آن دست مذهبی مزدک بوده است.
رابطهی قباد و مزدک
قباد پادشاه ساسانی را همیشه پادشاهی معرفی میکردهاند که وارث مشکلات فراوانی بوده است. قدرتگیری زیاد اشراف و موبدان، قحطی، خشکسالی، فشارهای مالیاتی بر مردم که هر لحظه امکان شورش از طرف آنها وجود داشت، به همین دلیل اگر فکر چارهی نمیکرد امکان داشت حکومت خود را از دست بدهد. با توجه به این که اشراف در آن زمان قدرت زیادی گرفته و شاه ایران نیز قدرت کمی پیدا کرده بود و خود به تنهایی نمیتوانست از پس این مشکلات برآید، پس باید کسی را به کمک فرا میخواند در واقع نیازمند یک قدرت و موضع برتر بود که آن قدرت نیز چیزی نبود جز قدرت قابل توجه مردم، مردمی که مدتها در هالهای از فراموشی فرو رفته بودند. پس به رهبری مزدک وارد صحنه شدند؛ مزدکی که از دل همین اشراف بیرون آمد، ولی با فکر و اندیشهی خلاف آنچه که درمیان اشراف رایج بود، با فکری جدید.بنا به گزارش طبری، قباد در سال دهم سلطنت به مردی موسوم به مزدک و پیروانش پیوست و این عمل در میان جامعهی بزرگان و روحانیون نارضایتی بزرگی را به همراه داشت (کلیما؛ 150 :1359) پس میبینیم که قباد مزدک را انتخاب کرد. اما دلیل اصلی گرویدن قباد به مزدک چیست؟ چرا که براساس شکل بیان طبری، قباد به مزدک گرویده است نه مزدک به قباد. برای پاسخ به این پرسش باید از دو دیدگاه متفاوت آن را بیان کرد و قباد را در دو چهرهی متفاوت به نمایش گذاشت: یک چهرهی منفعتطلب و یک چهرهی مردمگرا.
فرضیهی نخست را میتوان به این ترتیب صورتبندی کرد که قباد کسی است که برای افزایش قدرت خود و تسلط تمام بر حکومت در ابتدا از قدرتی به نام مردم به سرکردگی مزدک استفاده میکند؛ زمانی به مزدک روی میآورد که موقعیت خود را بیثبات میبیند؛ و بعد از مدتی از آنها رویگردان میشود و حتی به نابودی آنها نیز میپردازد؛ چون این بار نیز موقیت خود را از جانب اشراف و روحانیون در خطر میدید. البته کریستینسن این فرض را نمیپذیرد؛ وی معتقد است که قباد از روی صداقت به مزدک پیوسته است، اما این فرضیه کمی مشکوک به نظر میرسد. زیرا قباد بعدها همدینان پیشین خود را با چنان قساوتی نابود میکند که مشکل میتوان پذیرفت او خود روزگاری پیرو این فرقه بوده است. (کلیما؛ 169 :1359) پس بنا به آنجه گفته شد، قباد پادشاهی بود که برای ایجاد موقعیتی برتر برای خود در مملکتش حرکت میکرد. اعتقاداتاش را بر این اساس تنظیم میکرد و تصمیماتش را نیز بر همین پایه میگرفت.
فرضیهی دوم، مستلزم چهرهی دیگری از قباد است: پادشاهی بشردوست و پراحساس و حقطلب که از دیدن ستمهایی که بر مردم روا میشد، سخت ناراحت میگردید. (قاسمی؛ 84 :1357)
پس میتوان وی را پادشاهی مردمگرا نامید که اسیر دست اشراف بوده است و هرگاه خواستار مقاومت در برابر آنها میشد به یاد سرنوشت پدران و نیکانش میافتاد که چگونه به شیوهی مرموزی به دست همین قدرتمندان از بین رفتهاند. پس در نهایت طبق این فرضیه، دلیل رابطهی قباد با مزدک، خواست وی برای تضعیف موقعیت بزرگان و اندیشهی مردمگرایانه بود و قباد با این کار خود دست کم برای مدتی هرچند کوتاه در بین تودهی مردم پناهگاهی برای سلطنت خود پیدا کند.”قباد هم خود و هم مزدک را به یک شاه و روحانی مردم گرا تبدیل نمود” (دریایی؛ 86 :1383)
اما کدام یک از این فرضیهها را میتوان قبول کرد؟ شاید از آن دسته از پادشاهانی بوده است که سیاستی دوجانبه را دنبال میکرد؛ یعنی در آغاز از مردم استفاده کرد و بعد که از این طریق به خواستههای خود رسید آنها را به حال خود رها کرد. عدهای دیگر از نویسندگان نظیر پیگولوسگایا معتقدند قباد نه تنها سیاستمدار هوشیار و برجسته بود، بلکه در عین حال یک مزدکی معتقد نیز بوده است و پیوستنش به مزدک، تنها از روی حسابگری و یا نوعی رام کردن بزرگان و روحانیون نبوده است؛ بلکه وی بلاشک آن را به عنوان یک (دین نو) پذیرفته است. تا چه اندازه میتوان این حرف خانم پیگولوسگایا را در مورد گرایش قباد به آیین مزدک را قبول کرد، جای بسی بحث دارد. یا شاید قباد چون نمیتوانست در مقابل قدرتگیری مزدک بایستد، در نتیجه به همکاری آنها پرداخته است (محمودآبادی؛ 14 :1386)
اما اگر قباد را پادشاهی بدانیم که واقعاً افکار روشنفکرانه داشت و خواستههای مردمگرایانه را در ذهن خود پرورش میداد، شاید افکار مزدک را فقط به عنوان نوعی اصلاحات پذیرفته باشد و نه این که دینی جدید را بپذیرد؛ چرا که تغییر دین برای یک پادشاه، آن هم پادشاه عصر ساسانی که قدرت روحانیون بر آنها بسیار زیاد بود، کاری بسیار سخت و مشکل میباشد.
در کل، رابطهی قباد و مزدک برای هرچه که بود، به ضرر هر دوی آنها به پایان رسید و نیروی بسیار قوی و برندهی بزرگان و روحانیون مانند سدی در مقابل اقدامات آنها ایستاد و سرانجام قباد را از سلطنت خلع و به قول پروکوپیوس مورخ بزرگ رومی وی را به دژ فراموشی زندانهای موجود در دورهی ساسانی فرستاد.
نابودی مزدک
سرانجام در پایان هر اوج و گسترشی، از بینرفتنی نیز میباشد؛ اما چگونه از بین رفتن مهم است: به حق یا با بیعدالتی.جنبش دینی و اجتماعی مزدک نیز، پس از موفقیتهایی که در طول آن مدت کوتاه توانست به دست آورد، اما با شکست مواجه شد و سرانجام آن را از بین بردند. اما چرا مزدک از بین میرود؟ به نظر میرسد علت این شکست هر چه که بود، مطمئناً چیزی غیر از تصور معمول مردم دربارهی مسألهی زناشویی بوده است. اگر جنبش مزدک توانست نگاهی مردم گرایانه داشته باشد، نتیجتاً توسط طبقهی بالا نابود میگردد و اقشار پایین مردم به نابودی این جنبش کمکی نرساندهاند.
پس میبینیم که مزدک توسط طبقهی بالای جامعه روی کار میآید و توسط همان گروه نیز از بین میرود “بزرگترین لغزش مزدکگرایی این بود که بی آن که سر افعی بزرگ را بکوبد او را زخمی کرده و سپس آن را آزاد گذاشته است“ (قاسمی؛ 86 :1357)
ولی مزدک در در جنبش خود زیادرویی های نیز انجام داده و شاید بهتر بود که وی آرام آرام عقاید خود را وارد جامعه میکرد؛ یکی از زیادهرویهای مزدک، هجوم بیش از اندازهی وی به حرمسراها و تقسیم زنان و همچنین انبارهای آذوقه احتکار شده در کاخ اشراف بود و احتمالاً یکی از علل سرکوبی سخت مزدکیان به لحاظ همین کار اجرایی آنان بوده است. (خسروی؛ 70 :1359) پس میبینیم که تندرویهای نادرست به ضرر خودشان به پایان رسیده است. برای آنکه بتوانیم تحولات جنبش مزدک را بررسی کنیم و آنها را بهتر بشناسیم همچنین دلایل نابودی آن نیز بفهمیم با یک ملاک بیان میکنیم، آن هم از تحولات تاریخ اسلام: در حالی که خلیفه از شریعت خشک و آئینی اسلام دفاع میکرد، ولی برخی از مسلمانان احساس میکردند که دین رسمی دولتی فاقد انسانیت و معنویتی است که در آغاز وجود داشت. از این رو اعمال محلی ضد اسلام رسمی از جمله تصوف و اعمال صوفیگرانه که مورد مخالفت و آزار خلفای اولیه قرار داشتند، مورد حمایت مردم قرار گرفتند و محبوب شدند. این آزارها ربطی به ماهیت دین نداشت، بلکه از سیاست خلفا برای تامین وفاداری سیاسی تمام مردم از طریق دین سرچشمه میگرفت، بنابراین رفتار با مزدکیان و آزار آنها توسط روحانیت رسمی دولتی را نیز می توان همانند همین پدیده پنداشت. (دریایی؛ 86 :1383) یعنی آنکه مزدک را عاملی بر سر قدرت خود می دانستند و سرانجام نیز تصمیم به از بین بردن مزدک گرفته شد. اما چگونه این کار را کردند؟ اشراف نیز اگر خواهان این کار بودند، باید به گونهای انجام میدادند که زیاد باعث کینه و خشم و دشمنی مردم نشوند. زیرا اکنون از مزدک یک نیروی قدرتمند به نام تودهی مردم پیروی میکرد. پس وی را خیلی عاقلانه در دادگاهی که حکم آن از پیش صادر شده بود، حاضر کردند و آن طور که در وهومنیشت اوستا آمده است، خسرو پسر قباد پیامی به مزدک گجسته فرستاد، او را به نزد خود خواند و انجمنی از موبدان تشکیل داد تا پیامبر به چند پرسش که از طرف انجمن موبدان از او میشد، پاسخ دهد و در صورتی که از عهدهی پاسخ برنیاید، کشته شود. مزدک پذیرفت و از او ده پرسش به عمل آمد؛ ولی او نتوانست یکی از آنها را پاسخ دهد و شاه فوراً فرمان کشتن وی را داد.
البته در آن دادگاه اتهاماتی نیز به وی زده شد که اگر آنها را خوب بررسی کنیم، چیزی جز برابری و از میان رفتن اختلافات طبقاتی و پدید آمدن رفاه نسبی نبوده است. دقیقاً همان چیزی که اشراف را میترساند. (برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به خسروی؛ 83 :1359)
در مورد این که چه کسی یا چه کسانی علیه وی جنگیدند نیز اختلاف نظرهای وجود دارد؛ عدهای معتقدند چون مزدک به قباد پیوست، به همین دلیل مردم علیه وی شوریدند. عدهای نیز معتقدند که مردم حتی از وی حمایت کرده و مانع از کشتن وی شدند و او را از زندان بیرون آوردند.
عدهای دیگر از مورخان دلیل این امور را قباد میداند: کسی که زمانی از وی حمایت کرد و حال وی را به پای طنابدار فرستاد. اما آیا واقعا قباد از مزدک روگردان شد حتی تا آنجا که به فکر کشتن وی نیز افتاد؟ این جای بحث دارد و در حقیقت میتوان به صراحت گفت این اشراف و طبقهی بالای جامعه بودند که مانع از روابط قباد و مزدک شدند و بعد به گونهای جلوه دادند که انکار خود قباد خواهان این توطئه بوده است. اما در بسیاری از کتب شخصیت اصلی که باعث کشتن مزدک شده است، خسرو انوشیروان میدانند؛ به گونهای که مسعودی دربارهی خسرو انوشیروان میگوید: هشتاد هزار مزدکی را در یک روز کشت و عموم مردم را پیرو مذهبی مشترک ساخت. کشتن مزدکیان از طرف موبدان زرتشتی نیز تبلیغ میشد؛ به گونهای که در اوستا آمده است “کسی که بر ضد کافر ناپاکی که به زور مردم را از خوردن منع کرده، مانند مزدک پسر بامداد که مردم را به گرسنگی و مرگ میسپرد، بجنگد، با استویذات (اهریمن مرگ) جنگیده است “ (کریستینسن؛ 23 :1309) در تاریخ ساسانی این دومین شخصی بود که برای تغییر اوضاع نابود شد. در واقع جنبش مزدک تکرار جنبش مانویان در دوران قباد بود با این تفاوت که جنبش مانی انگیزهی مبارزه نداشت، ولی مزدکیان چنین انگیزهای را داشتند. و میتوان گفت خسرو نیز به کرتیری جدید در نظام ساسانی تبدیل گردید. (محمودآبادی؛ 406 :1384) قتل عام مزدکیان و از بین بردن آنها و شکستی که از شاه و اشراف ساسانی خوردند، این پایان کار آنها نبود. بلکه مزدکیان پس از شکست نیز به کار خود ادامه دادند و مشهور است خرمک که میگویند همسر مزدک بوده است از مداین گریخت و به ری آمد و با دین خرم به ادامه راه مزدک پرداخت. (علوی؛ 63 :1353) ولی مقر آنها تا مدتها در آذربایجان بوده است و در قرون نخستین اسلامی نیز با توجه به آزادی مذهبی که وجود داشت، به کار خود ادامه دادند.
در پایان ابیاتی چند از فردوسی میپردازیم و نظر این حماسهسرایی بزرگ را نیز درباره این واقعه مطرح میکنیم:
نگون بخت را زنده بر دار کرد
سر مرد بدین نگون سار کرد
وزان پس بکشتن به باران تیر
تو گر باهوشی راه مزدک مگیر
دوران بعد از مزدک
همیشه جنبشهایی که در جوامعی صورت میگیرد، بیتأثیر نبودهاند و شاید رهبران و پیروان آن جنبش سرکوب میشدند و نمیتوانستند آن طور که میخواهند عمل کنند؛ ولی تأثیر خود را داشته است. این تأثیرات هم میتواند مثبت باشد و هم منفی؛ ولی در واقع یک جنبش هر دو تأثیر را بر جامعهی خود میگذارد، رهبران برای آنکه اصلاحاتی را بر وضع موجود انجام دهند، اقدام به ایجاد جنبش میکنند، اما از سوی دیگر خرابیهایی را نیز در جامعه به وجود میآورند و گمان میرود این یک پدیدهی طبیعی در تمامی جنبشهاست؛ زیرا اگر تخریب نکنند، نمیتوانند از نو بسازند و جنبش مزدک نیز مانند سایر جنبشها تأثیراتی را در جامعه از خود بر جا گذاشته است. یعنی در جامعه خسرو انوشیروان که بعد از قباد به سلطنت میرسد. بیشتر مورخان دوران خسرو اول را دورانی سرشار از اصلاحاتی میدانند که وی انجام داده است. در زمینههای اقتصادی، اجتماعی مختلف، اصلاحاتی در مورد زمینها که در دوران مزدک تقسیم شده بود و مجددا به صاحبان آنها بازگردانده شد در حالی که عدهای نیز معتقدند که خسرو نتوانست آن زمینها را پس بگیرد. (محمودآبادی؛ 40 :1386)زنانی را که ادعا میشد مزدک آنها را ربوده است، به خانههای واقعی خود بازگرداند. (برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کریستینسن؛ 40 :1309) و در واقع اگر بگویم این پادشاه در دوران خود کشورداری جدید ایجاد کرد گزافه نگفتهایم؛ ولی تدبیر اتخاذ شده و اصلاحات انجام گرفته را میتوان تا حدودی از تأثیرات مثبت جنبش مزدکیان شمرد. (شیپمان؛ 58 :1384) ولی اینکه تا چه اندازه میتوان قبول کرد اصلاحاتی که خسرو انجام داد برگرفته از جنبش مزدک بوده است، جای بحث دارد. شاید اصلاحات خسرو برگرفته از نهضت مزدکی باشد، اما آن در حالی بود که خسرو دستور میداد هرگونه بحث پیرامون ادیان و مزدک ممنوع شود (مسعودی؛358 :1347) در حالی که ما خواهیم دید خسرو راه مزدک را ادامه میدهد، اما به نام خود ثبت میکند. یکی از دلایلی که بیان کنندهی این موضوع میباشد که خسرو از مزدک تأثیر گرفته است، تغییر طبقات در جامعهی عصر خسرو میباشد. در واقع در دوران قبل از مزدک و خسرو، طبقات سلسلهی ساسانی به این ترتیب بوده است: طبقهی اول شامل روحانیون (آثوران)، طبقهی دوم جنگاوران، و طبقهی سوم دبیران و طبقهی چهارم تودهی مردم قرار میگرفت. اما در دوران بعد از مزدک و زمان سلطنت خسرو انوشیروان، جایگاه طبقهی اول تغییر کرده و طبقهی دوم را موبدان و بزرگان تشکیل دادند. (کریستینسن؛ 267 :1384) اما چگونه میشود که قدرت این دو گروه یعنی موبدان و اشراف کاهش پیدا میکند؟ در واقع کاهش قدرت این گروه همان چیزی است که مزدک برای آن جنبش به راه انداخت و میتوان گفت که اکنون به هدف خود رسید و در دوره خسرو که فاصلهی این دو با هم نمیتواند زیاد باشد، تأثیر خود را باقی گذاشته و به نفع خسرو به پایان میرسد و باعث و بانی آن در اصل مزدک بوده است نه خسرو انوشیروان؛ و در واقع پادشاه باز مرکز اقتدارات میشود. علاوه بر کاهش قدرت اشراف که بیان شد، میتوان به تأثیرات دیگر این جنبش نیز اشاره کرد.
نخست آن که حداقل زنان و مردان یک طبقه میتوانستند باهم ازدواج کنند؛ در حالی که در دوران قبل مردان از هر طبقه که میخواستند میتوانستند زن اختیار کنند. دوم: اشراف ساسانی بر گرفتن پولی معادل خرج عروسی از بعضی از زنان حرمسرای خود صرف نظر کردنند و سوم: یک نوع تک همسری مبتنی بر خواست طرفین پدید آمد و زنان از حرمسراها گریختند و خانوادههای هستهای تشکیل دادند. (خسروی؛ 75 :1359) بنابراین یکی دیگر از تأثیراتی که مزدک بر جامعهی ساسانی گذاشت، ایجاد خانوادههای با یک همسر بوده است و دیگر از آن طبقات همسری که در جامعه ساسانی وجود داشت و به تحقیر زنان میپرداختند، خبری نبود.
آن طور که دورانت بیان میکند، جنبش مزدک اثر اجتماعی نیز داشته است. وی میگوید نهضت مزدک باعث گردید تا رعایا و اتحادیههای صنفی در امور دولتی دخالت نمایند و فرامینی که به وسیلهی دولت قبلا به امضا شاهزادگان و موبدان میرسید، مورد تائید آنان نیز قرار گیرد” (دورانت؛ 178 :بیتا) پس میبینیم که اختیارات از مثلث شاه، موبدان، اشراف بیرون آمده و گروهی دیگر نیز به دادن نظرات خود پرداختند.
اما دربارهی کارهای دینی که مزدک انجام داد در زمینهی تفسیر کتاب اوستا یا زند در این دوره آموزش آنها ممنوع شد زیرا نظریات زند مزدک چنان با نظریات سایر فرقههای زرتشتی مغایرت داشت که خود خسرو یکم فعالیتهای آنها را سرکوب کرد و همهی مراجع دینی را نزد خود فرا خواند و از آنها خواست که زند را نه هیچ کس مگر به اطرافیان و نزدیکان خود نیاموزد. (دریایی؛ 88 :1383) اما چرا خسرو این ممانعت را میکند؟ شاید وی نیز به گونهای نوعی تمایل نسبت به مزدک داشته است، اما ترس از این که موبدان و اشراف علیه وی شورش کرده و او را مانند قباد از سلطنت خلع کنند، مجبور به انجام چنین کاری علیه مزدکیان شد. اما این که خسرو برای مقابله با شورش موبدان این کار را کرده است، احتمال کمی دارد. هدف اصلی خسرو برای مقابله با مزدک بیشتر میتواند این بوده باشد که وی میدید مزدکیان حال قدرتگیری هستند و حتی جانشین قباد، کاووس که یک فرد مزدکی بوده است، انتخاب کردهاند و خسرو برای این که جایگاه خود را از دست ندهد، اقدام به انجام چنین کاری کرد. با وجود آن که خسرو درصد زیادی از مزدکیان را از بین برد، ولی آنها تا پس از ظهور اسلام نیز باقی ماندند.
فرجام
با نگاهی به جامعه ساسانی می توان پی برد که جنبش مزدک محصول همان جامعه و ناهنجاری های موجود در آن از جنبه های مختلف سیاسی و اقتصادی گرفته تا مذهبی و اجتماعی، می باشد. در این جامعه بیمارگونه آنچه که حرف اول را می زد استبداد و زور و زر و تزویر بود، سلطه بیش از اندازه اشرافیت و روحانیت، جامعه را دچار تنگناهایه بسیار کرده بود، که نیاز تحول در آن بسیار احساس می شد آنهم تحولی که همه آن جنبه ها را بپوشاند. پس مزدک توانست این حرکت را در دست بگیرد و آن را رواج دهد.مزدک در میان مردمانی پرچم را در دست گرفت که مذهب برای آنان حرف اول را میزد واقعیت امر آن بود که تفکر مذهبی در تاریخ فکری این مردمان از ابتدا نقش بسته بود پس مزدک نیز با ماهیتی مذهبی به جنبش خود پرداخت. اما آنچه در این میان جلب توجه می کند گرایش قباد پادشاه وقت به آن حرکت می باشد، اینکه هدف قباد از این کار چه بوده است را می توان در دلایل گوناگونی پیدا کرد، قباد در شرایط بدی به قدرت رسیده بود همچنین مردم کشورش نیز در شرایط بدتری به سر می بردند پس باید راه حلی را پیدا می کرد تا بتواند قدرت خود را کسب کند و دست اشراف را کوتاه کند، پس به حرکت مزدک روی آورد که با عنوان مقابله با اشرافیت و بی عدالتی و یاری مردم خود را نشان داده بود. قباد برای حفظ منافع خود به جنبشی که از پایین اوج گرفته بود روی آورد. در حقیقت فقط در فکر اصلاحات بود و بس نه به فکر مردم و نه آوردن دینی جدید.
مزدک قربانی ناآگاهی و استبداد و ظلم جامعه خود شد و همین عوامل وی را به سقوط وا داشت. اما هرچند حرکت وی ناکام ماند و به شدت با آن مقابله شد ولی اثراتش به شکلی ناخواسته و ناخودآگاه با آن جامعه آمیخته شد و تا مدتها باقی ماند به صورتی که نمود آنها را در مواردی چون: اصلاحات انوشیروان و دوران بعد از اسلام با شکل گیری جنبش های چون خرمیه، می توان دید.
پی نوشت ها :
1- کارشناس ارشد تاریخ ایران بعد از اسلام
کتابنامه :دورانت، ویل، عصر ایمان، بخش اول، جلد 4، نشر معاصر،1365
دریایی، تورج، شاهنشاهی ساسانی، ت:مرتضی ثاقب فر، ققنوس، تهران، 1383
شیپمان، کلاروس، مبانی تاریخ ساسانیان، ت:کیاوس جهانداری، فروزان روز، تهران، 1384
قاسمی، ابوالفضل، سیر الیگارشی در ایران از گوماتا تا کودتا، ققنوس، تهران،1357
کریستن سن، آرتور،ایران در زمان ساسانیان، ترجمه: رشید یاسمی، صدای ماصر، تهران، 1384
کلیما، اوتاکر، تاریخ جنبش مزدک، ترجمه: جهانگیر فکری، توس، تهران، 1359
خسروی، خسرو، مزدک، دنیای نو، تهران، 1359
علوی، پرتو، مختصری دربارهی تاریخ مزدک، گهر، تهران، 1353
محمودآبادی، اصغر، امپراتوری ساسانی در گزارش تاریخ اسلامی و غربی، افسر، اصفهان، 1384
مسعودی؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1374