نویسنده: سمیه شفیعی(1)
به سوی تبیین سبک زندگی
مقدمه
تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی عصر حاضر در مقیاس جهانی علاوه بر تأثیرهای همگون بر جوامع مختلف بنابر زمینه های فرهنگی و اجتماعی هر جامعه ای، آبشخور تغییرات شگرف و بی نظیر دیگری نیز می باشد. جهانی شدن، شهرنشینی فزاینده، توسعه فن آوری ارتباطات، رسانه های پرمخاطب و به ویژه فضای رشد دانش در حیطه های مختلف علوم طبیعی و انسانی، تنوعات روزافزون کالاها و خدمات و غیره موضوعاتی است که در مختصات جامعه مدرن فرصت های بی بدیلی را برای انسان به ارمغان آورده و این گونه شیوه های زندگی او را دستخوش تغییر ساخته است. از این رو موضوعاتی در دستور کار کارشناسان و عالمان علوم اجتماعی قرار می گیرد که پیش تر تا این حد اهمیت نداشت: هویت، سرمایه فرهنگی، سبک زندگی، جامعه مصرفی و ...در نوشتار حاضر ضمن تمرکز بر موضوع سبک زندگی، برآنیم تا گذران اوقات فراغت را به عنوان یکی از شاخص های سبک زندگی مورد توجه بیشتر قرار داده و تمایزهای جنسیتی این مهم را بررسی کنیم. لذا در ابتدا ضمن بیان اهمیت سبک زندگی در عصر حاضر و ضرورت پرداختن بدان، جنسیت را به عنوان یکی از عوامل تعیین کننده سبک زندگی در نظر داشته با طرح فراغت به عنوان ملموس ترین شاخص سبک زندگی، بر مطالعات جنسیتی گذران اوقات فراغت متمرکز می شویم.
مطالعات نشان از ارتباط بسیار نزدیک مابین مفاهیمی چون هویت سرمایه فرهنگی و سبک زندگی دارد. پیش از هر چیز برای ورود به بحث از ارتباط هویت با دنیای کنونی سخن می گوییم. آنتونی گیدنز به عنوان یکی از طرفداران مدرنیته متأخر معتقد است در نظم پساسنتی، هویت شخصی پروژه ای بازاندیشانه می شود: پروژه بازاندیشانه پروژه ای است که پیوسته روی آن کار می کنیم. در حقیقت در جامعه مدرن انسان ها دائماً هویت خود را خلق و تصحیح می کنند و دائماً این موضوع را که، که هستند و چگونه این شدند را مرور می کنند(گیدنز، 23:1384).
وی ویژگی خاص مدرنیته را پویایی، تأثیر جهان گستر و تغییر فزاینده رسوم سنتی می داند و بر این باور است که مدرنیته سبب می شود افراد هرچه بیشتر از قید انتخاب هایی که سنت به طور معمول در اختیار آنها قرار می دهد رها شوند. او می نویسد: «این گونه افراد را رو در روی تنوع غیرشالوده ای است چندان کمکی به فرد ارائه نمی دهد تا وی را در گزینش هایی که باید به عمل آورد یاری دهد» (گیدنز، 119:1387). این انتخاب ها تصادفی نیست و الگویی را پدید می آورد که فقط بخشی از آن مربوط به مصرف است (گیدنز، همان 120). این مجموعه الگومند راهنمایی برای کنش می شود و فرد را از این معضل که در هر لحظه مجبور به تصمیم گیری آگاهانه باشد می رهاند. از این رو هر سبک زندگی مستلزم مجموعه ای از عادت ها و جهت گیری ها و بنابراین برخوردار از نوعی وحدت است که علاوه بر اهمیت خاص خود از نظر تداوم امنیت وجودی، پیوند بین گزینش های فرعی موجود در یک الگوی کم و بیش منظم را نیز تأمین می کند(گیدنز، همان: 121). گیدنز این گونه مطالعه ای را برجسته می سازد که معطوف به بررسی چگونگی ساخته شدن هویت های فردی با کمک سبک های زندگی است.
از سوی دیگر مطالعات مربوط به قشربندی اجتماعی نیز سبک زندگی را راهگشای مناسبی در مجموعه مباحث خود یافته اند. بُگن هلد(2) در مقاله خود تحت عنوان «نابرابری اجتماعی و جامعه شناسی سبک زندگی»(3) معتقد است: فاکتورهایی چون سن، جنسیت، ملیت، نژاد، گرایش های سیاسی و تعدد فرصت ها در سازماندهی دوره زندگی یک فرد اهمیت فزاینده ای یافته است. از این رو، مباحث مرتبط با مفهوم طبقه کمتر مورد توجه قرار گرفته و در حقیقت معنای طبقه بیش از این مناسب تحلیل و تعبیر جامعه نیست. در نتیجه تقسیم بندی مارکسیستی پرولتاریا، بورژوا به قدری ساده است که از بیان خصایص جامعه ای که بیشتر و بیشتر پیچیده می شود، باز می ماند. این تعبیر که با توجه به موضوعاتی چون فردگرایی و تعدد سبک ها مرتبط است، مفهوم سبک زندگی را به عنوان جایگزین مطرح می سازد. این گونه مفهوم سبک زندگی رابطه ای بین ترتیب اجتماعی(4) و عمل اجتماعی(5) است.(Bogenhold,2001)
در واقع گیگر(6) خیلی بیشتر شاهد تغییر دلالت های مفهوم طبقه بود. او در مقاله خود تحت عنوان طبقاتی در دیگ در حال جوش(7) که در سال 1949 تألیف کرد می نویسد: تمایزهای اقتصادی و شغلی آن قدر، زیاد شده که تحلیل آنها به یک متغیر واحد رایج کار بسیار سختی است... قشربندی که امروز به طور مستقیم فراتر از رتبه های مارکسیستی است، قشربندی افقی(8) نام دارد(Bogenhold,2001).
عرصه مطالعات تاریخی نشان می دهد تولید و مصرف همواره در حال تغیر بوده اند، اما استانداردهای میانگین زندگی در طول قرن بیستم به تدریج افزایش یافته است. در حقیقت با افزایش رفاه اجتماعی شاهد تولید انبو، رشد صنایع تفریحی و مرتبط با گذران اوقات فراغت، مصرف به عنوان یک کنش تظاهری و مازاد بر نیاز، تبلیغات و بازاریابی، توجه به حقوق مشتری و تضمین آن هستیم.
به جهت وجود بازار عرضه گسترده و احترام به حقوق مصرف کننده و القای قدرت آزادی و انتخاب فرد، امروزه مصرف، کنشی آغشته با فرهنگ است و چنان نقش سرنوشت سازی در دنیای مدرن ایفا می کند که می توان از خلال آن تأثیرات شگرفی را در زندگی روزمره افراد بازجست.
بُگن هلد در این باره می گوید: مباحث معاصر در خصوص مصرف فزاینده و تعدد سبک های زندگی این واقعیت را نشان می دهد که سطح تمایزهای عمودی در خصوص منابع اقتصادی، ارتباطی با سطح بروز فرهنگی به عنوان شکل عمل زندگی فردی ندارد(Bogenhold,2001).
اینجاست که سبک زندگی به عنوان نقطه تقاطع عامل اقتصادی و مصرف رخ می نماید. مصرف از اواخر قرن نوزدهم مقوله ای صرفاً اقتصادی بود. سپس از نظر جامعه شناسی مدنظر قرار گرفت. کار وبر توجه ما را به اهمیت یک عامل فرهنگی در تبیین و تنظیم یک امر اقتصادی و اجتماعی جلب کرد و فصل جدیدی از مطالعات اجتماعی را گشود. پس از جنگ دوم جامعه شناسان توجه بیشتری به پدیده مصرف نشان دادند. در نهایت چنان که بالاک می گوید در پایان قرن بیستم دیگر مصرف فقط یک روند اجتماعی-فرهنگی نبود و به مرامی تبدیل شده است که می توان از خلال تأثیرات آن بر جامعه و جماعت های کوچک تر تشکیل دهنده آن به برآمدن دوران جدیدی در تاریخ کشورهای غربی پی برد. دورانی که به دلیل پایان دادن به دوره پیشین که مدرنیسم نام داشت توسط بالاک پسامدرنیسم خوانده می شود(بالاک، 8:1381). یکی از دلایل بالاک در نامیدن عصر پسامدرن، وابستگی حس هویت بسیاری از افراد به الگوهای مصرفشان است. در حالی که در دوران مدرن، شغل، هسته مرکزی حس هویت افراد بود(بالاک، 164:1381). اینجاست که سبک زندگی در قالب دو خصیصه نقش آفرینی می کند. یکی هویت سازی و دیگری شاخصه قشربندی. لذا در مجموع می توان گفت: سبک زندگی به عنوان مفهومی برآمده از دوران مدرن ضمن توصیف محتوای زیست اجتماعی بشر می تواند در تحلیل طبقه به کار آید و در عین حال برای فرد هویت بیافریند. سبک زندگی به سبب بافت فرهنگی خود می تواند با همراهی نظام عام فرهنگ سبب تقویت و انسجام فرهنگی شود. در عین حال پتانسیل مقاومت و تمایل به تغییر فرهنگی را نیز با خود دارد. اما سبک زندگی چیست و شاخص های آن کدام است؟
1- تعریف سبک زندگی
لیزر در سال 1963 سبک زندگی را بر اساس الگوی خرید کالا تعریف کرد: سبک زندگی دال بر شیوه زندگی متمایز جامعه یا گروه اجتماعی است. شیوه ای که بدان طریق مصرف کننده خرید می کند و شیوه ای که بدان طریق کالای خریداری شده مصرف می شود. این شیوه بازتاب کننده سبک زندگی مصرف کننده در جامعه است(فاضلی، 68:1382).سوبل نیز سبک زندگی را مبنای الگوی مصرف به عنوان امری قابل مشاهده یا قابل استنتاج تعریف می کند. لامونت و همکارانش ضمن تأکید نهان بر شیوه سازمان دادن زندگی شخصی الگوی تفریح و مصرف را بهترین شاخص سبک زندگی می دانند. دیوید چینی سبک های زندگی را سازمان اجتماعی مصرف می خواند: «سبک زندگی راه الگومند مصرف، درک یا ارج نهادن به محصولات فرهنگ مادی و منش و راهی برای استفاده از کالاها و مکان ها و زمان های خاص است. راب شیلدز، ایزکی و بوسرمن نیز سبک زندگی را بر مبنای سامان کلی زندگی تعریف می کنند. از آن جمله می توان به کرسمن اشاره داشت که طیف فعالیت هایی را که فرد یا گروه در آنها شرکت می کنند را سبک زندگی می داند. گلایپلتیس یر سبک زندگی را مساوی فعالیت های فرد می داند. گیدنز سبک زندگی را جریان هایی که در لباس پوشیدن، غذا خوردن، شیوه های کنش و محیط دلخواه برای ملاقات کردن دیگران جلوه می کنند. اشپاگارن با توجه به تأکید گیدنز بر سبک زندگی به مثابه بازتاب هویت فردی، رفتاری را مشخصه سبک زندگی می داند که روایتی از خود در آن مستقر باشد؛ زیرا بسیاری از رفتارها فقط به قصد برآوردن نیازهای اولیه انجام می شوند. دومین مشخصه رفتارهای سبک زندگی انتخابی بودن آنهاست، آن نوع گزینش هایی که وقتی شرایط مادی و فیزیکی را کنترل کنیم امکان تغییر آنها وجود دارد.
گروهی از تعاریف نیز با رویکردی روانشناختی متوجه سبک زندگی به مثابه نوعی نظریه پردازی درباره شخصیت آدمی است و بیشتر در بازاریابی و بازار پژوهی به کار می رود و در مطالعات جامعه شناختی ما در اینجا وارد نمی شود(فاضلی، 1382: 72-68).
در مجموع سبک زندگی عبارت است از طیف رفتاری که اصلی انسجام بخش بر آن حاکم است و عرصه ای از زندگی را تحت پوشش دارد و در میان گروهی از افراد جامعه قابل مشاهده است و الزاماً برای همگان قابل تشخیص نیست. اگرچه محقق اجتماعی میان آن و بقیه طیف رفتارهای افراد جامعه تمایز قائل می شود(فاضلی، 83:1382).
با توجه به تعریف بالا به نظر می رسد فاکتورهای متعددی در ایجاد سبک زندگی دخیل هستند از جمله سطح تنعم و برخورداری مادی، ارزش ها و گرایش ها، تحصیلات، سن، جنسیت، شغل، نقش اجتماعی فرد، دین و تعهدات مذهبی، محیط اجتماعی اقلیمی زندگی و شرایط زیستی و بدن، پیوندهای قومی نژادی، گروه منزلتی و غیره از مواردی است که به نظر می رسد با سبک زندگی مرتبط است. در مقاله حاضر به بیان ابعاد جنسیتی سبک زندگی می پردازیم.
2- جنسیت و سبک زندگی
مطالعات زنان در دو یا سه دهه گذشته دائماً در علوم اجتماعی قوت یافته است. در مطالعات سبک زندگی نیز چنین پدیده ای قابل مشاهده است. دو وجه این پدیده عبارتند از بررسی تأثیر متغیر جنسیت در سبک زندگی های سنتی و ظهور سبک زندگی هایی که خصیصه اصلی آنها تعلق جنسیتی است. منظور از نوع دوم بررسی سبک زندگی هایی است که خاص زنان یا مردان است. البته در ردیف مطالعات موجود، تعداد بررسی هایی از نوع دوم بسیار کمتر است. گروه مهمی از این مطالعات محصول تحولی است که در فاصله دهه های 1950 تا 1990 میلادی رخ داد. در طول این دوران زنان به منزله اصلی ترین مصرف کنندگان عطر، جواهرات، لباس، محصولات مربوط به کودکان، اسباب و اثاثیه منزل و غذاهای آماده شناخته می شدند. بررسی سبک زندگی هایی که مبتنی بر مصرف این گونه محصولات بود دلمشغولی بزرگ خیلی از پژوهش های سبک زندگی و به تبع آن توجه به نقش جنسیت بوده است.برخی از مطالعات فقط و به تأثیر جنسیت بر تفاوت الگوهای فعالیت و سبک زندگی زنان و مردان پرداخته اند(wynne,1990:p.24). اما مطالعات دیگر به سازمان هایی که سبب چنین تفاوتی می شود توجه کرده اند. کاتزگرو به تفاوت تقسیم کار بین زنان و مردان و نقش های ایشان در خانه اشاره می کند (katz-Gerro,1999). بیهاگن و کاتزگرو در جایی دیگر نشان داده اند که زنان سوئدی به دلیل اشتغال به تحصیل در رشته هایی که بیشتر با فرهنگ متعالی سروکار دارد، بیش از مردان در فعالیت ها هنری و فرهنگی مشارکت می جویند. به علاوه بر این باورند که این فعالیت زنان نوعی چالش با قدرت مردان نیز هست. (Bihagen&katz-Gerro,2000:p.343) مشارکت مردان در فرهنگ متعالی همواره سبب کسب مشروعیت برای ایشان بوده است و زنان از این طریق با این مشروعیت مقابله می کنند.
روبرتز و فاگان نیز تلاش کرده اند تا تبیینی برای برخی رفتارهای الگومند زنان در اروپای شرقی پس از فروپاشی شوروی ارائه کنند. به اعتقاد آنها سبک زندگی متظاهرانه و حضور بیشتر زنان در عرصه عمومی نوعی رها شدن از فرهنگ گذشته است. بدین ترتیب، احتمال مشارکت زنان در سبک زندگی هایی که جنبه متظاهرانه بیشتری دارند، بیش از مردان است (Roberts&Fagan,1999:p.11).
امنیت عبور و مرور در شهر و تفاوت امکانات ساختاری فراهم شده برای زنان و مردان سبب تفاوت الگوهای رفتاری ایشان می شود. در ضمن وی نشان داده است که جغرافیای شهری می تواند الگوی رفتاری متفاوتی برای زنان و مردان ایجاد کند (p.132). وی در نهایت به بحث از بازتولید روابط قدرت در چارچوب الگوهای فعالیت زنان و مردان می رسد و بر سر این بحث می کند که چگونه تحلیل سبک زندگی زنان راهی برای نشان دادن روابط نابرابر قدرت است.
یکی از محورهای پژوهش درباره سبک زندگی و الگوی فعالیت های روزمره افراد جامعه که غالباً آن را برآمده از گفتمان فمنیستی علوم اجتماعی می دانند، مقوله خرید کردن است. در پی ظهور جامعه مصرفی، ساخت اماکن بزرگی که محصولات تولید شده در این جامعه را در معرض دید قرار می دهند طبیعی است. غالباً با عنوان مراکز خرید(9) از این اماکن یاد می کنند. بخشی از ارزش جامعه شناختی این گونه مراکز به دلیل نقش آنها در ساختن هویت کسانی است که در آنها به گردش پرداخته و ضمن خرید کردن برای نیازهای مادی برخی کارکردهای دیگر این مراکز را نیز محقق می کنند. مجموعه نویسندگانی که مقالاتشان در کتاب مشهور خرید سبک زندگی (shield,1992) گرد آمده بر این باور هستند که بعد ارتباطی و تعاملی رفتار زنان در فروشگاه ها و مراکز خرید، بعد اقتصادی این عمل را در حاشیه قرار داده است. برخی بر این باورند که این پدیده انقلاب فرهنگی جدیدی در غرب است (Oswald,1996:p.2).
در زمینه بررسی تأثیر جنسیت بر سبک زندگی - همانند گذشته- با این مشکل مواجه ایم که بیشتر پژوهش ها درباره سبک زندگی فرهنگی و فعالیت های فراغت و تفریح هستند. با این حال از خلال مرور آنها معلوم می شود که جنسیت بیش از گذشته در شکل دادن به سبک زندگی مؤثر است و علاوه بر آن ساخت های اجتماعی متفاوت- حتی در بین کشورهای توسعه یافته- تأثیر عامل جنسیت را کم و زیاد می کنند. به همین دلیل ارائه گزاره هایی کلی درباره تأثیر جنسیت ناممکن می شود؛ زیرا حتی در مواردی که جنسیت تأثیرات مشابهی داشته است، سازوکار تأثیر آن غالباً متفاوت است و شاید مهم ترین نکته این باشد که جنسیت به مثابه متغیری فراطبقاتی عمل می کند. به ویژه می توان دید که زنانی با پایگاه طبقاتی متفاوت در فعالیت های مشابهی مشارکت می کنند و جنسیت به عنصر هویت بخش مشترک برای سبک زندگی زنان تبدیل شده است. همچنین مطالعه تأثیر جنسیت بر سبک زندگی به وسیله ای برای بررسی تحولات فرهنگی تبدیل شده و از این منظر نیز حائز اهمیت است (فاضلی، 1382-97: 94).
3- فراغت و طرح مفهوم سبک زندگی
یکی از ملموس ترین شاخص های سبک زندگی، گذران اوقات فراغت است. در حقیقت می توان گفت مطالعات فراغت محصول ظهور جامعه ای است که در آن گذران اوقات فراغت عامل مؤثری در شکل دادن به زندگی روزمره و هویت افراد است. طبق الگوی سنتی (parker,1995) کار و شغل افراد تعیین کننده رفتارهای فراغت ایشان پنداشته می شود. اما به تدریج شواهدی برای نفی این نظر و حتی تردید در کارآمدی متغیرهای سن، جنسیت و طبقه اجتماعی برای تبیین الگوهای رفتار فراغت به دست آمد (Roberts,1999:p.194).جان کلی درباره بروز ایده سبک زندگی در مطالعات فراغت به این نکته اشاره می کند که مطالعات انجام شده در دهه های 1970 و 1980 نشان دادند که تحلیل چندمتغیره با استفاده از متغیرهایی نظیر سن، جنس و درآمد افراد فقط می تواند بین 5 تا 10 درصد واریانس فعالیت ها را تبیین کند(Kelly,1999,p.94). بدین ترتیب این ایده خلق شد که مردم دارای الگوی قابل مشاهده ای در زندگی روزمره خود هستند که یکی از عرصه های آن رفتار فراغت است و این الگو بر اساس انتخاب های فردی شکل می گیرد و با شناخت این الگوها می توان با دانستن میزان و نوع مشارکت افراد در یک یا چند فعالیت فراغت، مشارکت آنها، در بقیه فعالیت ها را پیش بینی کرد. فعالیت هایی که افراد در زمان فراغت انجام می دهند نشانه ای از ارزش های فرهنگی و قریحه فرد و یکی از شاخص های سبک زندگی است (Marsden&Reed,p.481). در ضمن چنین برداشتی از مفهوم سبک زندگی در مطالعات فراغت به نوعی چالش سیاسی میان مدعیان اهمیت طبقات در جامعه سرمایه داری (Bourdieu,1984, Critcher,1989 و طرفداران پلورالیسم، افزایش اختیار افراد برای برگزیدن رفتارهای فراغت و کم رنگ شدن نقش طبقات در تعیین کردن الگوهای فراغت(Roberts,1999,Veal,1989,2002) نیز تبدیل شده است. نومارکسیست های مطالعات فراغت مدعی اند که تعلق طبقاتی و سرمایه اقتصادی افراد تعیین کننده الگوهای رفتار فراغت است، اما پلورالیست ها این الگوها را با عنایت به مقوله انتخاب فردی و متکثر شدن میزان انتخاب های در دسترس افراد تبیین می کنند.
کلان شهرها الزاماتی برای ساکنانشان دارند. گمنامی افراد در این محیط ها یکی از همین الزام هاست. این گمنامی به افراد جازه می دهد تا از بند شاخص هایی که در جامعه سنتی منزلت افراد را بر مبنای پایگاه اقتصادی و نوع شغل شان معین می کرد بگریزند و منزلت خود را بر اساس چنین پدیده ای است، هدف نشان دادن چگونگی استفاده مردم از الگوی مصرف برای انجام بازی منزلت است.(فاضلی، 1383: 63-64).
اما اساساً فراغت چیست؟ گروه بین المللی جامعه شناسی اوقات فراغت را این گونه تعریف می کند: «مجموعه ای از اشتغالات، که فرد با رضایت خاطر، برای استراحت یا تفریح و یا به منظور توسعه آگاهی ها یا فراگیر غیرانتفاعی و مشارکت اجتماعی، داوطلبانه بعد از رهایی از الزامات شغلی، خانوادگی و اجتماعی بدان می پردازند»(کوهستانی، 51:1378). با توجه به این تعریف، ویژگی های زیر را می توان برای اوقات فراغت برشمرد: جدا بودن وقت فراغت از کار و مسئولیت های دیگر، وجود میل و فعالیت دلخواه و در نهایت داشتن حق انتخاب، نداشتن انگیزه و نفع اقتصادی. اوقات فراغت و فعالیت های مرتبط با آن ضمن تأمین استراحت، تفریح و کم کردن کسالت، رشد شخصیت و تأمین بهداشت روانی، موجب توسعه مهارت های حسی حرکتی و شناختی گشته، در عین حال با بروز خلاقیت ها موجب اشاعه فرهنگ عمومی می شود.
همان طور که از تعاریف سبک زندگی برآمد، مصادیق بسیاری برای آن به مثابه مجموعه ای از رفتارها وجود دارد. مصادیق عینی و قابل ارزیابی که گویایی انتخاب کنشگر باشند. در این راستا مصرف فرهنگی که مراد از آن کاربرد کالاهای فرهنگی است در کنار فعالیت های فراغت جایگاه ویژه ای در میان شاخص های سبک زندگی دارد. البته مدیریت بدن، الگوهای خرید، نام گذاری کودکان، رفتار خانوادگی، الگوی مصرف غذا نیز شاخص های مرتبط با سبک زندگی محسوب می شوند.
طبیعی است که گاهی مصرف فرهنگی نیز بخشی از فعالیت فراغت افراد است، اما هر فعالیت فراغتی مصرف فرهنگی نیست و مصرف فرهنگی نیز همواره در اوقات فراغت انجام نمی شود. برخی از فعالیت های فراغت که به عنوان شاخص سبک زندگی از آنها استفاده شده عبارتند از استراحت کردن، ورزش و بازی، فعالیت های دینی(Lamont et al,2000)، مشارکت در فعالیت های سیاسی (Bihagen & Katz-Gerro,p.334) گردش و تفریح در فضاهای بیرون از خانه، سفرکردن (Katz-Gerro & Sulivwn,2002)، رفت و آمد با دوستان و مشارکت در اعمال داوطلبانه اجتماعی نظیر خیریه ها (Ganzeboon,p.186)، تماشای رخدادهای ورزشی و بازدید از نمایشگاه ها (Marsden&Reed,p.482).
همانند مقوله مصرف فرهنگی، در اینجا نیز هر فعالیت فراغت می تواند دارای ابعاد و اشکال مختلف باشد. برای مثال فرد می تواند مشارکت در سیاست را از سطح بحث سیاسی تا مشارکت در تبلیغات حزبی انجام دهد. بنابراین با در نظر گرفتن اشکال و سطوح مختلف فعالیت های فراغت مذکور می توان دید با چه طیف گسترده ای از شاخص های سبک زندگی روبه رو هستیم(فاضلی،138:1382).
گذران اوقات فراغت به عنوان شاخص سبک زندگی نه تنها خطوط متمایزکننده ای در دسته بندی افراد ایجاد می کند، بلکه به مصرف فرهنگی نیز رنگ و بو می بخشد. همان طور که کتز-گرو و شاویت خاطرنشان می سازند، سلیقه های افراد در مصرف فرهنگی در کنار فعالیتهای فراغت و الگوهای مصرف از اصلی ترین شاخص های مورد استفاده در مطالعات سبک زندگی است. فعالیت هایی چون رفتن به سینما و تئاتر، گوش دادن به موسیقی، خواندن کتاب، روزنامه و مجله، دیدن تلویزیون، گوش دادن به رادیو، انواع سرگرمی های اینترنتی(گفت و گو و ایجاد وبلاگ گرفته تا بهره گیری از اخبار) بازدید از موزه و شرکت کردن در انواع فعالیت های هنری از جمله مواردی است که ضمن ارج نهادن به قوه انتخاب فرد او را در فراگردی درگیر می کند که به فراخور تمایل اوست و ارزش ها، منابع مالی و پایگاه اجتماعی او را در زمره همتایان خود قرار می دهد.
4- جنسیت و گذران اوقات فراغت؛ با رویکردی به سبک زندگی
تعریف پارکر از اوقات فراغت به عنوان یکی از پیشگامان جامعه شناسی اوقات فراغت به شرح زیر است: «اوقات فراغت آنتی تز کار دستمزدی و به عنوان اوقات آزاد از الزام های بیرونی است که باعث می شود فرد زمان مذکور را به اعمال انتخابی بگذراند». گرین با اقتباس از تعریف مذکور می نویسد: چنین تعریفی موجب تمرکز شدید بر آثار نظری و عملی مربوط به جایگاه طبقاتی کارگران سفیدمرد، فرهنگ کار و فعالیت های تفریحی مربوطه گشت و زنان در این دسته از مطالعات نادیده گرفته شدند(Green,1990:11).گرین در پایان نتیجه می گیرد: اکثر تحقیقات دهه هفتاد بر خانواده به عنوان عرصه ای فارغ از مشکل برای تفریح روبه فزونی درون خانه یاد کردند. چنین مدل یک جانبه ای از خانواده، نقش آن را به عنوان یک نهاد اجتماعی در جامعه سرمایه داری که به تولید و بازتولید نابرابری طبقاتی، نژادی و جنسیتی می پردازد را نادیده می گیرد. از این روست که مفهوم سرمایه داری پدرسالارانه مشخصه ای مهم در تلاش برای توضیح چگونگی شکل گیری و محدود کردن فرصت های تفریحی افراد در نظر گرفته می شود(Green,1990:14).
تا همین اواخر زنان در حوزه جامعه شناسی فراغت مانند سایر حوزه های جامعه شناسی جایی نداشتند. گرین معتقد است که در آثار افرادی چون پارکر اوقات فراغت و کار کارگران سفید مرد به عنوان اولین نمونه های مطالعاتی و تحقیقاتی مورد توجه قرار گرفت. او در کتاب تفریح زنان چه تفریحی؟ خاطرنشان می سازد: فقدان اوقات فراغت و دسترسی زنان به تفریح نباید به عنوان مشکل اجتماعی انگاشته شود که باید از طریق مبارزه ای خاص و یا سیاست های اجتماعی حل می شود. بلکه در عوض این مشکل جنبه ای از روابط جنسیتی است که از ویژگی های سرمایه داری پدرسالارانه است»(Green,1990:19).
پارکر در اثر خود(1976) تمایزهای تفریحی و چگونگی گذران اوقات فراغت زنان و مردان را ناشی از نقش متمایز آنها می داند. همچنین او اذعان می دارد که اوقات فراغت زنان نسبت به مردان کمتر و لذا طیف فعالیت های تفریحی آنان نیز محدودتر است. به خصوص زنان کمتر از مردان به ورزش می پردازند. گرین در جایی دیگر می گوید: مفهوم پدرسالاری در تحلیل ما از روابط جنسیتی جای خاصی دارد. در معنای ادبی تر قدرت پدر اصطلاحی است که ما در معنای وسیع تری در اشاره به نظام روابط اجتماعی که با سلطه مردان بر زنان تعریف می شود، مورد استفاده قرار دادیم(Green,1990:32).
کنترل تفریح زنان از سوی مردان به طرقی انجام می شود که با اعمال قدرت در وجهه ای خصوصی تر مرتبط است. مطالعات نشان می دهد که مردان مقدار زمانی را که همسران، دوستان دختر و یا حتی فرزندان دخترشان به هرگونه فعالیت اجتماعی اختصاص می دهند را تحت کنترل دارند. همچنین مطالعات بر اعمال خشونت شوهران علیه همسرانشان در این خصوص صحه می گذارد. علاوه بر آن باید گفت که زنان از تنها بیرون رفتن احساس ناراحتی و ترس دارند(Hargreaves,1989:137).
مطالعات هابسن(1981)، شفیلد(10)(1990)، بین، مارس و ویمبوش (wimbush,1986:12) نشان داد که بعد از آشنایی و برقراری روابط عاطفی نه تنها زنان تمایل دارند تا از فعالیت های تفریحی دست بکشند، بلکه مردان نیز پس از اطمینان از دلبستگی زنان ممکن است از همراه بردن آنان به رقص و سالن های مربوطه سرباز زنند. چنین الگویی تا هنگام ازدواج ادامه می یابد. شواهدی وجود دارد مبنی بر تمایل زنان به همنوایی با الگوی سنتی زنانگی خود پس از ازدواج. بخشی از این روند، شرکت در فعالیت های تفریحی پسندیده است. پس از آمدن فرزندان، شاخص های اوقات فراغت بخاطر محدودیت های تفریحی و منابع مالی از بین می رود. حتی اگر زنان احساس نکنند که فرصت های تفریحی شان بخاطر ازدواج محدود گشته، برای بسیاری از آنها کاهش تعداد دوستان مستقل، خود محدودیتی جدی است. طرز فکر مردان در این مسئله بسیار تعیین کننده است. هی(11)(1986) نشان داد تلاش زنان برای داشتن تفریحی مستقل از شوهرانشان می تواند باعث دعوا و کشمکش شود. به ویژه اگر تفریح خارج از خانه باشد. اگر مردان با فعالیت های همسرانشان موافق نباشند به طریق گوناگونی رفتار کرده و هنجارهای پدرسالارانه را القاء می کنند. ایدئولوژی پدرسالارانه همسر یا مادر خوب بودن در اینجا به کار می آید. اگر چنین اشکالی در کنترل رفتار باعث انصراف زنان نشود مردان از اقتدار مردانه استفاده کرده، به راحتی خروج زنان را ممنوع می کنند. چنین شکلی ممکن است با تهدید یا اعمال خشونت جسمی همراه باشد(Green,1990:129-131). اوقات فراغت زنان در بیرون از خانه اغلب از اعمال مردان و یا پنداشت خود زنان مانند ترس از خشونت مردان تأثیر می پذیرد(Green,1990:34).
اتخاذ نگاه جنسیتی در بررسی رابطه پدرسالاری و گذران اوقات فراغت فقط به مطالعه عوامل و موانع، فرایند و چگونگی اعمال پدرسالاری در این خصوص محدود نماند، بلکه شناخت مجموعه آنچه گفته شد منجر به ارائه راهکارهایی برای مقابله با پدرسالاری گشت. روجک در این باره می نویسد: «نگاه فمنیست ها به اوقات فراغت زنان گویای دو موضوع است: یکی تعهد به جنبش عمل بودن و دیگری تعهد به یک نوع طرز تفکر بودن. چنین تعهداتی از طریق سیاست های رهایی بخش قابل پیش بینی است. سیاست هایی که مبتنی بر آسیب پذیری زنان در برابر قوانین مردان است. اما زنانی که طبق سازماندهی با هم فعالیت می کنند، در موقعیتی هستند که نه تنها می توانند قوانین مردان را به چالش بطلبند، بلکه می توانند اشکال جایگزینی از هویت، اجتماع، سازمان و عمل را ارائه دهند. چنین تصوری از سیاست های رهایی بخش به شدت متکی به فرض وجود ظلم و تلاش برای رهایی از آن است. توضیح چنین دستوراتی به عنوان قوانین مردان یا قوانین مردانه بسیار آسان است. چنانکه ویمبوش و تالبوت می نویسند: روابط پدرسالارانه مانند روابط طبقاتی به طور فرهنگی بازتولید شده، حتی در حوزه اوقات فراغت و تفریح بزرگ جلوه داده می شوند. این روابط از طریق مجموعه ای از نیروهای ایدئولوژیک و مادی که به شکل دهی نهادهای اجتماعی مان کمک می کند(مانند خانواده، رسانه، نظام آموزشی، نظام حقوقی و غیره) مشروعیت می یابد. سیاست ها، تدارکات و فعالیت های تخصصی که به کمک نهادهای تفریح و ورزش ترویج می شود، بخش های اصلی این چارچوبند(Wimbush&Talbot:1988,xvi).(Rojeck,1995:33).
در میان مطالعاتی که درباره سبک زندگی و تأثیر جنسیت بر آن انجام شده است، پژوهش های شیلا اسکراتون جایگاه ویژه ای دارند. وی به بررسی مجموعه ای از عوامل که نهایتاً سبب مشارکت یا عدم مشارکت زنان در برخی رفتارها می شوند توجه کرده است. تأثیر سن و دوره عمر زنان یکی از این عوامل است. وی هم زمان تأثیر سن و جنسیت را لحاظ کرده و تأثیر آنها بر رفتارهای فراغت را سنجیده است. به عقیده ی وی نوستالژی گذشته سبب می شود تا زنان بخش عمده ای از وقت خود را بیش از مردان- به مرور کردن خاطرات خود بپردازند و این امر به یک الگوی رفتاری برای زنان تبدیل شود(Scraton&Watson,1998:p.130).
برخی دیگر از مطالعات سبک زندگی که تأثیر متغیر جنسیت را لحاظ کرده اند، از بررسی تحول سبک زندگی زنان و مردان به منزله شاخصی برای تحلیل تحول فرهنگی بهره می گیرند. کاتزگرو و سولیوان به بررسی تحول الگوهای فراغت، تفریح و مصرف فرهنگی زنان انگلیسی بین سال های 1960 تا 1990 پرداخته اند. ایشان نیز نشان داده اند که سبک زندگی در زمینه فراغت، تفریح و مشارکت در فعالیت های غیرسنتی نوعی مقابله با تقسیم کار جنسی مردسالار بوده است(Katz-Gerro&Sullivan,2002). در ضمن ایشان تأثیر اجتماعی شدن و همچنین تفاوت های بین نسلی بر سبک زندگی زنان را نیز مطالعه کرده اند. اصلی ترین دستاورد این مطالعه نشان دادن منطق متفاوت فعالیت های گوناگون زنان است. به عبارتی همه فعالیت های زنان و مردان که با هم تفاوت دارند با منطق یکسانی انجام نمی شوند. برخی از تفاوت ها به کمک نظریه تمایز بوردیو قابل تبیین است. برای مثال بیشتر استفاده کردن مردان از بازی های رایانه ای و پست الکترونیک بر اساس منطق تمایز صورت می گیرد. مردان به این وسیله خود را از زنان جدا می کنند. اما مشارکت بیشتر زنان در ورزش، نوعی ساز و کار تقلید است که با نظریه مصرف زیمل بیشتر همخوانی دارد. پژوهش کاتزگرو و سولیوان به لحاظ توجه کردن به منطق فعالیت های زنان و مردان حاوی نکات جدیدی است.
توجه به نقش زنان و مردان، توانایی های فکری، روحی، روانی و جسمی و مسئولیت های آنان، محققان را به این نتیجه رسانده است که نه تنها اوقات فراغت دو جنس متفاوت است، بلکه اشکال پرداختن به فعالیت های تفریحی نیز تفاوت دارد. ظهور فمینیسم و اعمال رویکرد آنان در حوزه های شناختی متفاوت، سبب بهره مندی حوزه جامعه شناسی اوقات فراغت زنان نیز شد. در نتیجه، مطالعات به تمایز اوقات فراغت و چگونگی گذران آن در بین دو جنس محدود نشد. شاید یکی از دستمایه های نظریه فمینیستی و اطلاعات تجربی مربوط به آن بنا به گفته گرین اوقات فراغت زنان است. چنین مطالعاتی با الهام از تجربیات روزمره زنان، جامعه شناسی مرد محور را به چالش طلبیده است. آثار بعدی تنها محدود به جامعه شناسی اوقات فراغت نبود و جامعه شناسی ورزش زنان را نیز مورد بررسی قرار داد. تلاش نویسندگان این آثار در نشان دادن اوقات فراغت و ورزش به عنوان مسئله ای سیاسی مؤثر افتاد و همین موضوع مورد توجه جنبش های زنان نیز قرار گرفت. هرچند طبقه اجتماعی دارای تاثیرات انکارناپذیری بر دسترسی به فعالیتهای تفریحی است همچنان که در فصل پیش نیز بر این موضوع تأکید کردیم، اما فمینیست ها نابرابری های جنسیتی و نژادی را نیز مهم می شمردند. از دید آنان علاوه بر مطالعه پایگاه اجتماعی زنان، باید نقش فرعی زنان در حوزه عمومی و خصوصی را به ویژه از لحاظ تقسیم جنسیتی کار مدنظر داشته، روابط پدرسالاری را که منشاء اتخاذ چنین نقشی است را مورد بررسی قرار داد. امروزه به نظر می رسد که نظریه های فمنیستی در رسالت خود موفق بوده اند و توانسته اند اهمیت تفاوت های جنسیتی را به خوبی به محققان و متفکران علوم اجتماعی یادآور شوند. مروری بر آثاری که پیرامون اوقات فراغت است ما را به نتایجی چند می رساند.
زنان در زمینه اوقات فراغت دارای تجارب مشترکی هستند.
اوقات فراغت زنان کم و ناچیز است (Green,1990:84) و (Hargreaves,1989:136) در همین رابطه پارکر بر رابطه پدرسالاری، تقسیم ناعادلانه کار خانگی و نابرابری های فراغت دو جنس تاکید می کند.
اوقات فراغت زنان بیشتر در خانه سپری می شود(Green,1990:24-25)(Rojeck,1995:31)(Hargreaves,1989:136).
فراغت برای زنان مفهومی مبهم است(Green,1990:5).
اوقات فراغت زنان در رابطه مستقیم با انجام کار خانگی است. (هرچند عهده داری کار خانگی قدمت زیادی دارد اما فشار کار خانگی در آثار دهه هشتاد آنهم با پیشگامی فمینیست ها خود را نشان می دهد).
برنامه های گذران اوقات فراغت شامل طیف خاصی از برنامه هایی چون؛ گوش دادن به رادیو، طراحی دکوراسیون، کارهای دستی چون سوزن دوزی، قلاب بافی است (بایلسچکی(12) و هندرسون(13)) رابطه خاصی میان فرصت های کاری زنان در بازار کار و این طیف از فعالیت ها می بینند. جمع بندی نظر بابلسچکی و هندرسون گفته رابرت مبنی بر شهروند بودن درجه دوم زنان گویای تاثیرات عمیق تنش های فرعی زنان در حوزه عمومی و خصوصی بر گذران اوقات فراغت آنان است. همان طور که پیشتر گفتیم اتخاذ چنین نقشی با پدرسالاری رابطه مستقیم دارد. اختلاف نظرهایی در خصوص این رابطه وجود دارد مثلاً ویبرینگ در بررسی مفهوم قدرت ایده پدرسالاری صرف را رد می کند اما سایر فمینیست ها بر قدرت تعیین کننده آن تاکید دارند.
فعالیت های تفریحی زنان آن دسته از فعالیت هایی است که به سادگی می توان از آن دست کشید و یا آن را به زمان دیگر موکول کرد. چنین فعالیت هایی هماهنگ با برنامه کارخانگی و نگهداری از کودکان است.
کمبود انرژی لازم برای ورزش، وجود کار خانگی و در دسترس نبودن پول کافی از موانع زنان برای دسترسی به اوقات فراغت رضایتبخش است. آنچه جامعه آن را برای زنان شایسته می شمرد، مقررات اجتماعی، ترس از اعمال خشونت چه در درون خانه به بهانه اطاعت و فرمانبردای و چه در خارج از خانه به علت عدم امنیت از محدودیت های درجه دوم است. ساده تر آنکه اول زنی باید در فواصل کار خانگی وقت بیکاری داشته باشد، انرژی کافی داشته باشد و یا پولی در جیب داشته باشد که بتواند در حوزه عمومی حاضر شده به فعالیت های تفریحی شایسته بپردازد.
ورزش به عنوان یکی از فعالیت های تفریحی شاهد حضور کمتر زنان نسبت به مردان است. هرچند زنان امروزه بیشتر از گذشته در اوقات بیکاری خود به ورزش می پردازند و برای نمونه رشته های ورزشی که آنان را به خود جلب می کند متنوع تر گشته، اما هنوز هم در عرصه ورزش تعداد مردان بیشتر از زنان است. طرح ها و نظریه های تفریح و ورزش حاصل تحلیل مردانه است و زنان را عملاً نادیده گرفته، کم اهمیت تلقی می کنند.
پی نوشت ها :
1. دانشجوی رشته دکتری جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی.
2. Dieter Bogenhold
3. social Inequality and the sociology of life style
4. social rank
5. socail practic
6. Geiger
7. The class cocity in the Melting pot
8. Horiaontal stratication
9. shopping center
10. sheffield
11. Hey
12. Bialeschki
13. Henderson
زیر نظر: سیدرضا صالحی امیری؛ به اهتمام: ابراهیم حاجیانی؛ (1386)، الگوهای سبک زندگی ایرانیان، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ دوم