نویسنده: سیّد محمّدعلی مدرّس مطلق
پیشینه حوزه فلسفی اصفهان، به ابتدای قرن پنجم - یعنی زمان ابن مسکویه و شیخ الرئیس- می رسد. بنا به نوشته، معلم حبیب آبادی، حدود هفتاد درصد آثار شیخ، در اصفهان پدید آمده(1) و بنا به گفته برخی -مثل ابن اثیر و دولتشاه سمرقندی- حتی وفات ایشان، در همین شهر واقع شده است.(2)
پس از شیخ الرئیس، یکی از خواص شاگردان وی به نام ابوعبدالله محمد معصومی(متوفی به سال 450) در اصفهان ساکن بوده و حوزه گرمی داشته چنانکه نوشته اند: وی «سال های دراز پس از شیخ الرئیس در اصفهان بزیست و بساط تدریس گسترده داشت و جمعی کثیر از بیانات و افاداتش دارای فضیلت و علم گشته و به مقامات عالیه رسیدند»(3). فقیه معصومی همان است که شیخ، رساله العشق را برای او نوشته و نیز او را نسبت به خود به منزله ارسطو نسبت به افلاطون شمرده و او همان است که پس از درگذشت شیخ، به اعتراضات ابوریحان- به پاسخ های شیخ مر پرسش هایش را- پاسخ گفته و از نظرات استاد خود دفاع نموده و به رد و نقض بیانات ابوریحان پرداخته است.
بعد از این، به فاصله یک نسل با نظامیه اصفهان روبرو می شویم و به دانشورانی برمی خوریم که در کتب تراجم به عنوان مدرس نظامیه اصفهان نامبرده شده اند. مثل کمال الدین احمد خجندی (متوفق بسال 531) صدرالدین عبداللطیف بن محمد (متوفی بسال 552) و محمدبن ثابت که وی را خود خواجه نظام الملک از خجند به اصفهان آورد(4). شهرزوری در ترجمه شیخ اشراق (587-549) می نویسد: «و از آنجا [یعنی مراغه] به اصفهان توجه نمود و به من چنین رسید که او بصائر ابن سهلان ساوی را نزد ظهیر فارسی خواند(5)».
شیخ شمس الدین محمود بن عبدالرحمن بن احمد اصفهانی (749-674) که شارح تجرید خواجه است و شرح او، به شرح قدیم معروف است نیز از اکابر علمای اصفهان بود و از همین اصفهان به مصر مسافرت کرد و به درخواست طلاب، در آنجا متوطن شد و به تدریس اشتغال یافت.(6)
شاید محققین فن بتوانند فاصله بین شیخ اشراق و شیخ شمس الدین، شارح قدیم، و همچنین فاصله بین شیخ شمس الدین و حکمایی که در ذیل خواهیم آورد را با رجال اهل معقولی که در اصفهان به این رشته مشغول بوده اند، پر کنند.
مثلاً خاندان ترکه که در زمان خوارزمشاهیان (628-490) یا سلاجقه (590-429) از خجند به اصفهان آمدند و در این شهر ساکن شدند و مقابر ایشان در محله لنبان بوده و غالباً به فلسفه و عرفان گرایش داشته اند، هرچند مشهورترینشان صائن الدین علی (835 -770) در هرات درگذشته؛(7) مع ذلک اغلب در اصفهان بوده و حوزه درسی داشته اند و در همین شهر نیز وفات یافته و به خاک رفته اند. خواجه افضل الدین در مکتب فلسفی شیراز استاد علامی چلبی تبریزی(8) است که استاد میرفندرسکی بوده و در 991 در ری(9) فوت شده نیز، از همین خاندان است.
در همین زمان مواجه می شویم با حکیمی در اصفهان به نام میرزا حسین (یا حسن) که در سال 1004 در همین شهر روی در نقاب خاک کشیده و قرب مسجد مصلی دفن شده (10) و از حکمای الهی بوده است. چنانکه شیخ عزالدین علی نقی کمره ای که ایشان نیز از حکمای الهی و ساکن اصفهان بوده، در همین عصر می زیسته و در سال 1060 در سن صد و دوسالگی وفات یافته. وی هر چند بیست سال بعد از میرداماد رحلت کرده ولی یازده سال از او بزرگتر بوده و بنابراین در زمان ورود میر به اصفهان، یعنی سال 1006، چهل و هشت سال داشته و جالب این که اثری در حدوث عالم نگاشته و اثر دیگری در رد بر عقیده به قدم عالم دارد.(11) از آنچه گفتیم معلوم می شود که تأسیس مکتب فلسفی اصفهان، در خلأ ممکن نبوده و اصفهان از دیرباز مهد علم و فلسفه و مشخصاً صاحب حوزه علمیه، بخصوص در رشته معقول بوده است. چنانکه نمی شود تصور کرد ابن مسکویه (421) و ابن سینا (428) در این شهر تدریس داشته و عده ای هم بوده اند که از ایشان با آن اوج علمی استفاده کرده باشند؛ و از قبل، این جا حوزه ای نبوده باشد که اینها آمادگی لازم را جهت شرکت در مجلس درس این بزرگان پیدا کنند.
پس می توانیم فرض را بر این بگذاریم که لااقل از زمان صاحب(385-324) حوزه معقول در اصفهان دائر بوده، چنانکه صدرالمتألهین در اسفار نقل می کند مناظره پیروان نظام معتزلی (231) را با اصحاب تناهی اجزاء، در مجلس صاحب ابن عباد(12)؛ و همانطور که در فهرست آثار وی(13) عناوینی به چشم می خورد که توجه صاحب را به علم معقول می رساند. نوشته اند چون محمود غزنوی به کتابخانه او -که فهرست کتب موجود در آن بالغ بر ده مجلد بود- دست یافت، تمامی کتب فلاسفه و مولفان معتزله را از آن بیرون کشید و آتش زد(14).
اگر این حدس ما درست باشد، قدمت حوزه فلسفی اصفهانی به یازده قرن می رسد منتهی مرکزیت یافتن آن در رشته معقول، از ابتدای قرن یازدهم بوده است.
قبل از این تاریخ و به طور مسلم در دو دهه آخر قرن هشتم به بعد، حوزه فلسفی شیراز مرکز بوده و بعد از دوره اصفهان و باز به طور قطع در دهه آخر قرن سیزدهم، حوزه تهران مرکزیت یافته است. این که مرکزیت تهران را به دهه آخر قرن سیزدهم می بریم و حال آن که از نیمه دوم این قرن، حکمای بزرگی در تهران ظاهر می شوند، به خاطر وجود حاج ملاهادی سبزواری در سبزوار خراسان است که هر چند از حوزه اصفهان برخاست لیکن با رجوع او به زادگاهش، به مدت چند دهه، حوزه فلسفی سبزوار را بر سر زبانها انداخت. شاید هیچ کس منکر این نباشد که بعد از ملاعلی نوری و حوزه با عظمتی که در اصفهان داشت هیچ فیلسوفی اقبال حاج ملاهادی سبزواری را نیافت. بعد از تهران، حوزه نجف و بعد از آن با ظهور علامه طباطبائی، حوزه قم نقطه دایره مطالعات فلسفی شد.
پینوشتها:
1. میراث حوزه اصفهان/ دفتر دوم/ صص369-365.
2. همان/ص384؛ مزارات اصفهانی/ص76.
3. تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی/صص292-291.
4. دانشمندان و بزرگان اصفهان/ج1/ص65-63.
5. نزهه الارواح/ص458.
6. سبع رسائل/ص 291.
7. عقل و عشق/ مقدمه مصحح/ ص 11.
و البته مزار او را در جنب مسجد لنبان اصفهان نوشته اند(دانشمندان و بزرگان اصفهان/ج1/ص62).
8. خردنامه صدرا/ش11/ ص 87(از مرحوم آشتیانی-سیدجلال الدین).
9. دانشمند و بزرگان اصفهان/ج1/ص60.
10. همان/ ص 526.
11. همان/ ج2. ص830.
12. اسفار/ ج5/ ص41.
13. آفاق زندگانی و اندیشه/ص174.
14. همان/ ص 157.
/م