بررسی شرایط اجتماعی و طبقاتی عصر ساسانی

اردشیر بابکان مؤسس شاهنشاهی ساسانی، حکومت خود را بر مبنای تمرکز قدرت و وحدت دینی قرار داد. وی نخستین پادشاه ساسانی بود که دست به تقسیم اهالی به طبقات و درجه بندی مستخدمین ادارات زد و به نوعی می توان گفت
سه‌شنبه، 27 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی شرایط اجتماعی و طبقاتی عصر ساسانی
بررسی شرایط اجتماعی و طبقاتی عصر ساسانی

 

نویسندگان:
دکتر مصطفی پیرمرادیان(1)
سمیه بختیاری(2)
منبع:راسخون




 

چکیده

اردشیر بابکان مؤسس شاهنشاهی ساسانی، حکومت خود را بر مبنای تمرکز قدرت و وحدت دینی قرار داد. وی نخستین پادشاه ساسانی بود که دست به تقسیم اهالی به طبقات و درجه بندی مستخدمین ادارات زد و به نوعی می توان گفت مؤسس نظام شبه کاست ساسانی محسوب می شود. نظامی که در ابتدا موجب تداوم امپراتوری ساسانی بود و در پایان یکی از مهمترین دلایل سقوط ساسانی محسوب گشت. این پژوهش در صدد بررسی شرایط اجتماعی و طبقاتی عصر ساسانی می باشد و با چنین رویکردی به روش توصیفی و تحلیلی و بر پایه منابع کتابخانه‌ای به بررسی موضوع می‌پردازد.
این مقاله پس از مقدمه و درآمدی بر دوره ساسانی به جامعه ساسانی، طبقه‌ی روحانیون، طبقه سپاه و سپاهیان، طبقه‌ی دبیران و کاتبان و توده‌ی ملت و نقش هر یک در جامعه ساسانی می پردازد.

کلید واژه:

شاهنشاهی ساسانی، جامعه ساسانی، اردشیر بابکان، نظام شبه کاست.

مقدمه

پِِرسید یا پارس ایالتی در جنوب غربی فلات ایران است. سرزمینی باستانی که قریب به هزار سال پیش نخستین قبایل قوم پارس در آن مستقر شده و دولت هخامنشی از آن برخاسته بود و بعد از قرن ها دگر بار سریر پادشاهی بدست سلسله ای افتاد که خود را وارث هخامنشیان معرفی می کرد. بنیانگذار این سلسله، اردشیر (ارتخشیر) بابکان بود. موبد زاده ای بلند پرواز که قریب به نیم قرن توانست شاهنشاهی جدیدی ایجاد کند. قدرت در دست ساسانیان باقی نماند. اشرافیت پارتی انتقال یافته به دولت ساسانی از یک طرف، تبلور طبقات اشرافی جدید از طرفی دیگر، -که پیوسته در جستجوی ثروت، مناصب عالی و امتیازات فراوان بودند- به اجبار جامعه را به نظام فئودالی گذشته سوق می دادند و اصل تمرکز که اردشیر در اندرز نامه‌ی خود به آن تأکید فراوان داشت را کم نیروتر و سست تر می کردند و این خود جنگ درونی و نهانی بود که خطری بسیار جدی برای دولت محسوب می‌شد و سرانجام از دلایل مهم سقوط آن گردید. سرانجام این امپراتوری عظیم با ستون‌های موریانه خورده اش در دوره‌ی یزدگردسوم (632-651 م)، با تلنگر اعراب سقوط کرد.
در واقع بنیان اعتقادی که اردشیر در جامعه ساسانی پی افکند؛ در طول دوره‌ی ساسانی همچنان پا بر جا ماند و به نظر می رسد موجبات سقوط سلسله ساسانی را فراهم آورد. شناخت و بررسی جامعه ساسانی می تواند کمی از ابهامات دلایل سقوط شاهنشاهی ساسانی را بازگو کند. سوالاتی که این مقاله حول محور آن تنظیم شده عبارت است از: مبانی جامعه شبه کاست شاهنشاهی ساسانی از چه زمان و چگونه شکل گرفت؟ جامعه ساسانی از چه گروه طبقاتی تشکیل شده و هر یک چه خصوصیتی دارند؟

درآمدی بر دوره ساسانی

جدّ اردشیر ساسان، پاتشای یا پریستار معبد آناهیذ (آناهیتا)، در شهر استخر بود. او با تعالیم و آداب دینی از کودکی آشنا بود. در جوانی با اصرار و حمیت پدرش بابک به مقام ارکبذ خوره دارابگرد رسید و در اندک مدتّی توانست با تصرف امارت‌نشین‌های همسایه، قلمرو خود را گسترش دهد؛ و پا به پای کودتای پدرش بابک، کاخ سپید یا دار سپید را از چنگ بازرنگی ها در آوَرَد و شهر استخر را تصرف کند. هر چند بابک در صدد گرفتن جانشینی خود برای پسر ارشدش شاپور بود، ولی بخت با شاپور یار نبود؛ چرا که در اندک زمانی بعد از به قدرت رسیدنش، در زیر آوار ماند و از صحنه‌ی رقابت حذف شد؛ اردشیر خود را شاه پارس معرفی کرد.
در سومین نبردی که بین اردشیر و اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی در دشت هرمزگان به وقوع پیوست، اشکانیان شکست خوردند. او بعد از اینکه تمامی امارت نشین ها را مطیع کرد توانست در سال 226 م رسماً تاجگذاری کند و خود را شاه شاهان (ملکان ملکا) ایران بنامد. مراسم تاجگذاری او در دو کتیبه یکی در نقش رجب و دیگری در نقش رستم در کنار دخمه‌های سلاطین هخامنشی حک شده است. او سلسله ای را بنیان نهاد که به مدت چهار صد و بیست و هشت سال 652 - 224 م در ایران زمین فرمان می راند.
مسعودی در کتاب مروج الذهب خود تعداد این سلاطین را از اردشیر پسر بابک تا یزدگرد پسر شهریار سی پادشاه و به قولی سی و دو پادشاه ذکر می کند. (مسعودی، 1374: 1/ 264) اردشیر تمرکز سیاسی و وحدت دینی ایجاد کرد؛ اقداماتی که هیچ گاه اشکانیان در پی ایجاد آن نبودند (به جز بلاش اشکانی که در صدد جمع آوری اوستا برآمد). اردشیر خود در کتیبه‌ی نقش‌رجب می گوید: «آیین زرتشت از میان رفته بود، من که شاهم آن را زنده کردم» اندیشه‌ی سیاسی– مذهبی او را فرزندش شاپور دنبال کرد. بخشی از این اندیشه را ابن قتیبه دینوری در کتاب "عیون الاخبار" چنین آورده که «بدان، پادشاهی ودین دو همزادند که هیچ کدام از دیگری بی نیاز نتواند بود. دین بنیاد است و شاه نگهبان بنیاد، هر چیزی که بنیاد ندارد به ناچار فرو‌ می‌ریزد و آنچه نگهبان ندارد به ناچار تباه می گردد.» (دینوری، 1996: 54)
و فردوسی این اندیشه را با ظرافت خاص خود چنین بیان می کند:

چو بر دین کند شهریار آفرین
نه بی تخت شاهی بود دین به پای
دو بنیاد یک بر دگر بافته
نه از پادشا بی نیازست دین
چنین پاسبان یکدیگرند
نه آن زین و نه این زان بود بی نیاز
چو دین را بود پادشا پاسبان

 

برادر شود پادشاهی و دین     
نه بی دین بود شهریاری به جای
برآورده پیش خرد تافته
نه بی دین بود  شاه را آفرین
تو گویی که در زیر یک چادرند
دو انباز دیدیم شان نیکساز
تو این هر دو را جز برادر مخوان

(فردوسی، 1377: 8/ 1346)
اردشیر دولت ساسانی را بنیان افکند و شاپور آن را تثبیت کرد. او ارتش منظم تری ایجاد کرد و با شکست رومیان و به اسارت کشیدن والرین، قیصر روم، قدرت و برتری ساسانیان را به جهان آن روز نمایاند؛ و بعد از چند پادشاه نسبتاً ضعیف که بین بزرگان و اشرافیان دست به دست می‌شدند، شاپور ذوالاکتاف پا به عرصه گذاشت و تاج پادشاهی را در دوران جنینی از آن خود کرد. او ستون های امپراتوری که توسط پادشاهان ضعیف و نزاع ودرگیری های قدرت طلبان به لرزه افتاده بود را محکم کرد.
خسرو انوشیروان معروفترین و بزرگترین پادشاه ساسانی است که دست به اصلاحات فراوانی زد. ولی قدرت در دست ساسانیان باقی نماند. اشرافیت پارتی انتقال یافته به دولت ساسانی از یک طرف، تبلور طبقات اشرافی جدید از طرفی دیگر، -که پیوسته در جستجوی ثروت، مناصب عالی و امتیازات فراوان بودند- به اجبار جامعه را به نظام فئودالی گذشته سوق می دادند؛ و اصل تمرکز که اردشیر در اندرز نامه‌ی خود به آن تأکید فراوان داشت را کم نیروتر و سست تر می کردند و این خود جنگ درونی و نهانی بود؛ که خطری بسیار جدی برای دولت محسوب می‌شد و سرانجام از دلایل مهم سقوط آن گردید؛ در حالی که پیچیدگی های جریانات مذهبی و قدرت روز افزون مادی و معنوی نگهبانان آن، که طبقه‌ی فوق العاده با نفوذ و نیرومند دیگری را به وجود آورده بود پیوسته سراشیبی سقوط را تندتر می‌کرد و سرانجام این امپراتوری عظیم با ستون‌های موریانه خورده اش، با تلنگر اعراب بدوی و مهاجم، سقوط کرد.

- جامعه ساسانی

مسعودی می گوید: «اردشیر پسر بابک پیشقدم تنظیم طبقات بود و ملوک و خلیفگان بعد از او پیروی کردند» (مسعودی، 1374: 1/ 239) در اوستا جامعه‌ی ایرانی به سه طبقه تقسیم شده است: 1- روحانی (آثرون)، 2- جنگاور (رثه ایشتر)، 3- کشاورزان (واستریوشان). در زمان ساسانیان تشکیلات جدیدی به وجود آمد که ترتیب طبقات را تغییر داد، به شرح زیر: 1- روحانی (آسرون)، 2- جنگاوران (ارتشثاران)، 3- مستخدمین ادارات (دبیران) 4- توده‌ی ملت (روستاییان یا واستریوشان و صنعتگران و شهریان یا هوتخشان) (کریستن سن،1382: 69)
هر یک از این طبقات به چند دسته تقسیم می شد. عبور از این طبقات غیر ممکن بود و این یکی از اساس پایه های امپراتوری ساسانی بود. (3) هر چند دیاکونف در این رابطه می گوید: «صاحبان مناصبی که ریاست این اصناف را بر عهده داشتند مشمول این مقررات نبودند، به طوری که مثلاً از سه پسر مهر نرسی یکی به نام ارواندات سمت هرپاتان هرپات را داشت «مقام دوم بعد از موبدان موبد» و پسر دومش ماه گشناسپ منصب واستریوشان سالار و پسر سومش کاردار، مقام ارتشتاران سالار» (دیاکونف، 1383: 326) مهمترین منبعی که وضع طبقاتی ایران را در عهد ساسانیان بیان می‌کند "نامه‌ی تنسر" است؛ البته در دینکرد افزون بر وضعیت اجتماعی، دست زدن به برخی اصلاحات را لازم و ضروری می داند. «دینکرد به اصلاح ساختار طبقاتی جامعه‌ی ساسانی اعتقاد دارد. در این جامعه افراد کم بضاعتی وجود داشتند که در اوستا به آن ها دریغوش گفته شده است و معنی آن (بینوا، محتاج و ضعیف) است. در مقابل این مردم کم بضاعت و نیازمند، گروه نجبا و اشراف قرار داشتند، طبقه ی قدرتمند - مثل همه ی جوامع طبقاتی - بی رحمانه توده‌های ضعیف را پایمال ستمهای خویش می نمودند. به روایت دینکرد اهورمزدا پپامبر خود زرتشت را شبان بینوایان قرار داده است. هدف تعالیم زرتشت ایجاد نوعی تعادل اجتماعی و اقتصادی بین این دو طبقه بود که هرگز از مرحله فکر به عمل درنیامد. زرتشت از مردم بینوا می خواهد در برابر تجاوزات این طبقه ی ستمگر به خدای قادر و دادگر (مهر) پناه برند و از او طلب یاری کنند. دینکرد و اوستا این امر را مخفی نمی دارد که وضع خاندان‌های ایرانی در این عصر فلاکت بار بوده است و به طور طبیعی موبدان زرتشتی نیز در مورد نزدیک کردن طبقات و اصلاح جامعه کار مثبتی انجام نمی داده اند.» (محمود آبادی، 1385: 59) همچنین در کتاب شاهنشانی ساسانی نوشته تورج دریایی چنین آمده که کل جامعه را می توان به دو گروه دارا و ندار یا اشراف و توده ها تقسیم کرد. (دریایی، 1383: 156)

- طبقه‌ی روحانیون

این طبقه که مهمترین و با نفوذترین طبقات را در جامعه‌ی ایرانی تشکیل می دادند، در روی کار آمدن ساسانیان دخالت مستقیم داشتند. دولت ساسانی از این نیروی عظیم اجتماعی به نفع خود استفاده کرد و با اعاده‌ی حیثیت و بخشیدن امتیازات فراوان مادی و معنوی به ایشان از پشتیبانی این طبقه بهره‌ی کامل برد. ساسانیان به خوبی تشخیص داده بودند که تشکیلات نیرومند و منظمی چون طبقه‌ی روحانیون برای پشتیبانی از سلطنت امری ضروری است. «روحانیون زرتشتی دولتی در داخل دولت تشکیل می دادند. مغان (مَگو، موگ) برای خود سلسله مراتبی داشتند. ظاهراً هر ناحیه‌ای حوزه‌ی روحانیت یک مغ بزرگ (مَگوپَتْ، موگ‌پت، موبذ) نیز بود.
در رأس همه‌ی موبدان، موبذان بزرگ و یا موبذان موبذ قرار داشت که یکی از اشخاص بسیار مهم در سر تا سر مملکت بود.» (نولدکه، 1378: 479) شخص موبذان موبذ توسط شاه انتخاب می شده است. «پست ترین و متعدد ترین مرتبه این علما صنف مغان بود. پس از مغان، موبدان و هیربدان و سایر اصناف روحانی» (کریستن سن، 1382: 69) بودند.
نمونه‌ی بارز اقتدار و اهمیت این طبقه را در دو شخصیت دوران اولیه‌ی حکومت ساسانی، یعنی تنسر و سپس کرتیر مشاهده می‌کنیم؛ که اولی هیربدان هیربد در دوره‌ی اردشیر و دیگری هیربدان هیربد در دوره‌ی شاپور و سپس چهار تن دیگر از شاهنشاهان ساسانی بودند؛ این روحانیون نفوذ زیادی بر مردم داشتند. از آنجایی که دین از هر جهت ملی بود، روحانیون می‌توانستند با همدستی نجبا و بزرگان روزگار پادشاهان را سیاه کنند؛ (4)و «اردشیر با شمّ سیاسی خود به زودی این خطر را احساس کرد و دریافت که این رکن سازنده می تواند ویرانگر نیز باشد. بدین دلیل از همان ابتدا در صدد چاره جویی و محدود ساختن قدرت روحانیون برآمد. از قول وی نقل شده: «پادشاه نباید اجازه دهد که زاهدان و نیایشگران و گوشه گیران بیش از او هواخواه دین نموده شوند، و نگهدار آن جلوه کنند» (بیانی، 1386: 57) و نیز «بدانید که بیمناکترین گزند‌ها که از زبان‌ها به شما رسد، نیرنگ دینی است.» (محمود آبادی، 1384: 361)
اردشیر راه مبارزه با قدرت روحانیون را در این دید که همچنان خود را هواخواه و نگهبان دین معرفی کند. او پریستار معبد آناهیتا در شهر استخر باقی ماند و در عین حال که شاه بود، بَغ نیز بود. به همین خاطر است که شاه ساسانی نه تنها رئیس و نگهبان دین می باشد بلکه به عنوان برگزیده‌ی اهورمزدا در زمین فرمان می‌راند؛ و اهورمزداست که حلقه‌ی شاهی را به او هدیه می دهد ولی راهکارهای اردشیر و شاپور چندان مؤثر واقع نشد. این روحانیون که تنها مبلغین دین ملی زرتشتی بودند با به سلطنت رسیدن پادشاهان ضعیف النفس دست به کار می شدند. برای به دست آوردن مقام و ثروت بیشتر، بدعت‌ها و خرافات زیادی را وارد دین کردند و برای لحظه لحظه‌ی زندگی مردم برنامه ریزی کردند. به طوری که کم کم قدرت اختیار و تصمیم گیری از مردم گرفته شد و سمت و سوی جبر به خود گرفت. شاید به همین دلیل باشد که سقوط ساسانیان را با تحلیل های افسانه ای به خواست خداوند ارجاع می داده اند. چرا که پیش از آن زندگی روزمره ایشان از پیش تعیین شده بود.
در دوران چهل ساله‌ی شاهنشاهی اردشیر دوم، شاپور سوم، بهرام چهارم، یزدگرد اول کشمکش بین دستگاه سلطنت ساسانی و مغان افزایش یافت. چرا که این پادشاهان برای جلب نظر امپراتوری روم از مسیحیان حمایت می‌کردند و «نهایتاً موجب پریشانی امور و کودتاهای مذهبی علیه قدرت سلطنت ساسانی می‌گردید و بیشتر به یک رقابت فشرده و قدرت طلبانه در رأس نظام ساسانی منجر می شد.» (تفضلی، 1385: 13) مغان از فقدان امتیازات و قدرت های خود سخت بیمناک بودند به همین خاطر به محض اینکه شاه در برابر ادیان دیگر تسامح نشان می داد، واکنش سختی از خود نشان می‌دادند؛ زیرا اقتدار دین برای آنان قدرت و اعتبار به ارمغان می آورد. در اواخر دوره‌ی ساسانی خصوصاً بعد از خسروپرویز آشفتگی و فساد در دربار این امکان را ایجاد کرده بود که روحانیون با آزادی عمل بیشتری دست به تعقیب ملحدان دینی بزنند ولی کم کم مجاب شدند که اقتدار دین بر پایه‌ی تمرکز قدرت معنا می‌گیرد. به همین دلیل با نجبا و بزرگان هم راستا شده و نبیره‌ی خسرو که در معبد مقدس استخر بزرگ شده بود را بر تخت نشانیدند.
مابین طبقه روحانیون و ارتش یا سپاه تقسیمات دیگری دیده می شود که به نظر می رسد از زمان پارتی ها مانده و ساسانیان آن را حفظ کرده اند، که به شرح زیر می باشد:
1- شهرداران (شَتْرَتاران) یعنی مملکت‌داران: در دولت ساسانی، اینها لقب شاهی داشتند و شاهنشاه مشروط بر آنکه شهرداران خراج سالانه‌ی خود را بپردازند و در مواقع لزوم برای پادشاه سپاه بفرستند، شاهی را در دودمان آن ها موروثی کرده بود؛ مثل حیره و ارمنستان.
2- ویسپوهران: شامل هفت طایفه و دودمان ممتاز بودند که سه خانواده‌ی آن از عهد پارتیان جزو نجبا بوده اند. رؤسای اینها شغل مخصوصی داشتند که موروثی بود.
3- بزرگان (وَزُرگان) اینها از نژادان بودند که مناصب اداری مهم را در دست داشتند و رؤسای ادارات و وزیران از بین اینان تعیین می شده اند.
4- آزادان: اسواران سپاه از بین این طبقه انتخاب می شده است.

- طبقه سپاه و سپاهیان

«اصطلاح سپاه در زبان پهلوی ارتشتار است، معنی اصلی آن "ایستاده بر گردونه" است.» (تفضلی، 1385: 14) در منابع ایرانی و غیر ایرانی رنگ جامه های سپاهیان سرخ یا میگون بوده است به طوری که «در کتاب بُنَدهشن آمده است: «وی نیک جامه ای زرین و سیمین بر تن کرد که با سنگ های گران بهای ارغوانی و چند رنگ تزئین شده که این جامه ی سپاهی‌گری است.» (تفضلی، 1385: 14؛ اینوسترانستف، 1351: 53) موقعیت سپاه در طبقات چهار گانه ساسانی در شگندگمانیگ وزار، به این صورت آمده است: «در عالم صغیر یعنی انسان: اورمزد، آن به همان گونه آشکار ساخت که چهار طبقه در جهان پدید آورد، به گونه ای که سر آن طبقه ی دین مردان، دست های آن طبقه‌ی سپاهیان، شکم آن طبقه ی کشاورزان و پاهای آن طبقه ی پیشه وران است.» (تفضلی، 1385: 15) وظیفه‌ی سپاهیان در کتاب پهلوی مینوی خرد چنین آمده است: «وظیفه‌ی سپاهیان ستیز با دشمن است تا کشور و سرزمین خود را آرام نگاه دارند.» (مسعودی، 1374: 1/ 264) هسته‌ی منظم سپاه به وسیله‌ی خسرو انوشیروان به وجود آمد. چرا که خسرو می‌خواست ارتش منظمی داشته باشد که از پادشاه حقوق و مزد بگیرد و اوامرو فرامین او را اطاعت کند. انوشیروان می‌گفت: «پادشاهی به سپاه است و سپاه بمال و مال بخراج و خراج به آبادی و آبادی به عدل و عدالت به اصلاح عمال است و ...» (دیاکونف، 1383: 349) ارتش ساسانی پیش از این از یک عده سربازان چریک تشکیل می‌شد و قوای اصلی آن سواره نظام بود که از آزادها ترکیب یافته بود. افراد پیاده ای نیز وجود داشتند که «گروهی از کشاورزان نگون بخت بودند که به دنبال قشون صرفاً به منظور خراب کردن دیوارها و جمع کردن کشتگان و خدمت به جنگجویان در حرکت بودند.» (زرین کوب، 1386: 501) این سربازان چریک به هیچ وجه قابل اعتماد نبودند، چرا که بودن یا نبودنشان در سپاه به اختیار خودشان بود. در بعضی موارد به محض مواجه شدن با دشمن میدان جنگ را خالی می کردند. «درین میان سواران کوشانی و خیونی و سواران ارمنی، سواران سیستانی، جنگجویان قفقازی و دیلمی و کادوسی غالباً در جنگ ها منشأ خدمات عمده ای می شدند.» (تفضلی، 1385: 20)
«در قدیمترین اسناد دوره‌ی ساسانی، یعنی کتیبه های قرن سوم میلادی، بزرگترین درجه نظامی «رئیس سپاه، فرمانده» (فارسی میانه سپاهبد و پارتی سپاذبَدَ) بود.»(5) از آنجایی که اکثر شاهان ساسانی خود به شرکت در جنگ علاقه‌ی شدیدی داشتند به نظر نمی رسد رئیس سپاهیان با ایران سپاهبد چندان قدرت و استقلالی داشته باشد. (6)
روند تاریخی ساسانی در رابطه با سپاه توجه ما را به مواردی چند جلب می‌کند؛ شاپور سوم از جمله پادشاهانی است که در پی شورش سپاهیان کشته شد. بعد از او بهرام چهارم نیز در شورش سپاهیان کشته می‌شود. این دو فرد در یک نکته با هم اشتراک داشته اند و آن هم حمایتی بوده که از مسیحیان برای جلب نظر بیزانس می‌کرده اند. احتمال می‌رود عامل تحریک سپاه موبدان و روحانیون بوده باشند. همانطور که بهرام چوبین با نشان دادن هدایای ارسالی از طرف هرمزد چهارم توانست به سادگی سپاه را تحریک کند و به شورش وا دارد. می توان گفت به همان اندازه که قدرت سپاه همچون خون در شریانهای امپراتوری ساسانی بوده به همان نسبت با تلنگری از جانب قدرت طلبان به سمت و سویی مخالف در می‌آمده و هرج و مرج را تشدید می‌کرده است. (زرین کوب، 1386: 502)
خسروانوشیروان عنوان سپاهبذ را لغو کرد و تمام کشور را به چهار قسمت پادوس، نیمروز، خراسان و خوربران تقسیم کرد. «با این ارتش از پادشاهان ساسانی آنها که قدرت فرماندهی داشتند، نه فقط طوایف مهاجم شرقی و امپراطوران متجاوزگر روم و بیزانس را از تجاوز به ایران باز می‌داشتند بلکه تحریکات داخلی نجبا و مدعیان سلطنت را نیز دفع می‌کردند و با محدود کردن نفوذ نجبا و موبدان قدرت خود را همچنان در حدّ قدرت مطلقه نگه می‌داشتند.» (کریستن سن، 1382: 358) و کریستن‌سن در این رابطه معتقد است «علت اینکه قومی وحشی چون عرب بیابانی، در ظرف مدت قلیلی توانست که دولتی صاحب تأسیسات نظامی مانند دولت ساسانی را از میان بردارد، اغتشاش و فسادی بود که بعد از خسروپرویز در همه ادوار ایران رخ داد. این احوال نتیجه سیاست نظامی جدیدی بود که از زمان انوشیروان در پیش گرفتند. تحولاتی که در طی این مدت رخ داد، کشور را به طرف تسلط سرداران لشکر سوق می‌داد. هر سپاهبد یا والی ایالت خود را مانند روزگار قدیم، به منزله‌ی اقطاع وتیول موروثی تصور می‌کرد و خود را از ملوک الطوایف قدیم می‌شمرد، مخصوصاً پس از آنکه خاندان سلطنتی به انحطاط کامل افتاد، این تصور قوت گرفت.» (کریستن سن، 1382: 95)
سپاه در اواخر ساسانی چنان قدرت گرفت که چند تن از آنان (بهرام چوبین، شهروراز، فرخ هرمزد) بی محابا بر تخت سلطنت تکیه زدند. قبل و بعد از خسرو پرویز، قبل از خسروپرویز که بهرام چوبین، خسرو را شکست داد و تاج و تخت را تصرف کرد و بعد از خسروپرویز به دنبال جنگ های فرسوده ساز، سپاه که از بیخ و بن اعتبار و حیثیت خود را از دست داده بود برای دلجویی از خود تخت پادشاهی را غضب می‌کرد. احتمالاً در اواخر دوره‌ی ساسانی به دلیل آشفتگی اوضاع، حقوق سپاه پرداخت نمی‌شده و این خود رذایل سپاه را فراهم می‌کرده است. در کتاب مینوی خرد چنین آمده است: «عیب های سپاه عبارت اند از ستم ،آزار، پیمان شکنی و نابخشایندگی، زنبارگی، تکبر و خوار داشتن دیگران است.» (تفضلی، 1385: 15-16)

- طبقه‌ی دبیران و کاتبان

«واژه‌ی فارسی دَبیر، از دِبیر فارسی میانه یا پهلوی و آن از دپیره فارسی باستان گرفته شده است.» (تفضلی، 1385: 37) ساسانیان دیوان را همانند دیگر نهادهای اداری از پارتیان گرفتند. با وجود اینکه در طبقه‌ی سوم جامعه قرار می‌گرفتند ولی در همه دوران ساسانی نقش مهمی را ایفا می‌کردند و واسطه‌ی بین پادشاه و طبقات جامعه بودند. نامِ شماری از ایشان در کتیبه‌های شاهان ساسانی آمده است. وظیفه‌ی مهم و حساس نوشتن رسائل شاه و کتاب فرامین، احکام، خطابه‌ها و اندرزها، نصایح و وصایا با دبیران بود و از آنان به خودی خود یک سیاستمدار واقعی ساخته بود. آنان در وقایع دوران ساسانی نقش مهمی داشتند. «در مکاتبه با دشمنان و معارضان پادشاه بایستی به مقتضای مقام گاهی عادلانه و مسالمت آمیز بنویسند و زمانی نیز به تهدید و تخویف بپردازند. اما اگر در مصافی، خصم برتری می یافت، حیات دبیران بر باد می رفت؛ چنانکه شاپور پسر اردشیر اول ، داد بنداد منشی آخرین پادشاه اشکانی را به دست خود هلاک کرد، زیرا که از جانب پادشاه خود نامه اهانت آمیز به اردشیر نوشته بود.» (تفضلی، 1385: 48) اغلب دبیران ساسانی دو زبانه بودند که به عنوان مترجم کار می‌کردند می‌توان کتیبه های شاهان اولیه ساسانی که به زبان پارتی و یونانی ترجمه شده و یا از دبیرانی که برای ارتباط برقرار کردن با دولت‌های دست نشانده‌ی حیره در دربار ساسانی بودند را مثال زد. دبیران می توانستند نام خود را در انتهای کتبیه ها ثبت کنند. برخی از دبیران، سپاه را به هنگام نبرد همراهی می کردند و فرمانده‌ی سپاه با آنان مشورت می‌کرد. «قدیمیترین مدرک در این مورد، حضور دبیرانی چند در لشکر کشی شاپور ‌اول به دورا اورپوس است.» (تفضلی، 1385: 49) «گاهی چنین دبیرانی مسئول گزارش به شاه بودند و نقش چشم و گوش وی را بازی می‌کردند، زمانی که بهرام چوبین، فرمانده ی معروف هرمزد، بر شاه خشم گرفت بر آن شد تا بر او بشورد، یزدَک دبیر، به همراه دبیری دیگر شبانه گریختند تا شاه را آگاه کنند.» (زرین کوب، 1386: 502) و «در واقع حیثیت دبیران در این دوران تا حدی بود که حتی در انتخاب پادشاه هم رئیس این طبقه – ایران دبیر پد، دبیران مهشت- در ردیف موبدان موبد رئیس روحانیون کشور و ارتشتاران سالار رئیس طبقه‌ی جنگجویان- نقش قابل ملاحظه‌ای داشت.» (تفضلی، 1385: 63) این ها همه نشان دهنده‌ی این است که دبیران درآشفتگی اوضاع و دست به دست گشتن شاهزاده ها بی تأثیر نبودند. وقتی دستگاه دیوان – که دستگاهی دقیق و پیچیده است- تأمین‌کننده‌ی بسط قدرت مطلقه پادشاهان است روشن است که در کوچکترین حوادث دستگاه حکومتی مطلع و دخیل هستند. نوشتن نامه تنسر در دوره‌ی انوشیروان و بعد نسبت دادن آن به دوره‌ی اردشیر بعید نیست توسط همین دبیران صورت گرفته باشد. احتمالاً دبیران محرمان پادشاهان بودند و همیشه در کنار ایشان حضور داشته اند. برداشتن و گزاردن پادشاهان زیر نظر دبیران صورت می‌گرفته و طرف شور پادشاهان و حتی بزرگان و روحانیون نیز بوده‌اند. نظرات مثبت و منفی روحانیون و بزرگان و حتی مردم احتمالاً توسط اینها به خداینامه ها انتقال یافته است.

- توده‌ی ملت

توده‌ی ملت شامل دهقانان، کشاورزان، صنعتگران و پیشه وران بوده است. اغلب، به جز دهقانان که جزو نجبای دسته‌ی دوم محسوب می شدند و یا صنعتگران که با تاجرهای هندی و چینی و .... تجارت می‌کردند، زندگی فلاکت باری داشتند. «واژه ی فارسی دهقان، معرب سریانی است که از صورت پهلوی دهگان وام گرفته شده و صورت قدیمی‌تر آن واژه‌ی دَهیگان است. معنای اصلی دَهِگان (متعلق به ده) است. ده در این واژه به معنی روستا نیست بلکه معنای اصلی آن (سرزمین ،کشور) و برآمده از فارسی باستان است.» (تفضلی، 1385: 70) وظیفه‌ی دهقانان و فرزندانشان، اداره‌ی امور ده بوده و رعیت‌ها ناگزیر از پیروی فرمان دهقانان بودند اما جایگاه دهقانان فروتر از مقام زمین داران آزاده به نظر می‌رسد. دهقانان، نمایندگان حکومت در میان روستاییان بودند و وظیفه‌ی اصلی آنان جمع آوری مالیات بود. دهقانان به منزله‌ی چرخ‌های ضروری کشوربوده اند و در دیه خود کشاورز درجه اول محسوب می‌گردیدند. پس دهقانان در مقابل زارعان، آن موقع و مقامی که نجبای املاک داشته اند را دارا نبودند ولی در اواخر دوره ساسانی چنان قدرت می‌گیرند که یزدگرد سوم ازآن ها یاری می‌جوید «چنین بود که بعد از شکست یزدگرد در نهاوند، به اصفهان رفت و مَطیار (مهریار) دهقان ارجمند اصفهان نخست عهد کرد وی را یاری کند، اما پیمان گسست، پس شاه به کرمان رفت و از دهقان کرمان یاری خواست، اما در خواستش سودی نداشت. سرانجام به مرو رسید و به یاری دهقان مرو، ماهویه، امید بست اما در آنجا کشته شد.» (محمود آبادی، 1385: 59) البته درخواست یزدگرد به منزله‌ی قدرت یافتن دهقانان نبوده بلکه به دلیل ناچاری یزد گرد بود و عدم کمک دهقانان احتمالاً تأیید این نکته است که دهقانان برخلاف دوره‌ی پس از اسلام خود را درگیر اوضاع سیاسی نمی‌کرده اند و در سیاست نقش عمده‌ای نداشتند و همچنین دهقانان به دلیل آشفتگی و هرج ومرج، خود در فلاکت و بدبختی بوده‌اند و توان همیاری با یزدگرد را نداشته‌اند و یکی از دلایل پیشرفت کشاورزی در ایران، با وجود به وفور زمین‌های لم یزرع، توجهی است که دین ملی زرتشتی به کشاورزی داشته است. «در عصر ساسانی برخی از کشاورزان دارای زمین شخصی بودند و گروهی از آنان برای استفاده‌ی بیشتر به صورت جمعی زراعت می‌کردند. مالکین بزرگ طبقاتی زمین های خود را به کشاورزانی که درآمد کمتری داشتند، اجاره می دادند و کشاورزان مستأجر هم که ناچار به پرداخت مالیات مقرر بودند، ناگریز زمین اجاره‌ای را به مزرعه‌ای حاصلخیر مبدل می ساختند. این در حالی بود که کشاورزی با توصیه های دینی امری مقدس به شمار می‌آمد.»(7) کشاورزان را برای بیگاری به دنبال سپاه راهی می‌کرده‌اند. «گروهی از کشاورزان نگون بخت بودند که به دنبال قشون صرفاً به منظور خراب کردن دیوارها و جمع کردن کشتگان و خدمت به جنگجویان در حرکت بودند.» (دیاکونف، 1383: 349) شهرهای ایران عهد ساسانی مرکز پیشه ها و بازرگانی بود. بازار قلب این شهرها را تشکیل می داد و کالاها و مصنوعات گوناگون از اکناف کشور به آنجا حمل می‌شد. همچنین «منابع موجود از روابط تجاری سخن می‌گویند که از طریق آسیای میانه یا خاور دور و هندوستان و جزیره سیلان و عربستان جنوبی برقرار بود.» (راوندی، 1384: 69) بازرگانان و پیشه وران همانند کشاورزان تنها در سایه آرامش و امنیت حیات داشتند و در سیاست هیچگونه دخالتی نداشتند و در اواخر دوره‌ی ساسانی به دلیل آشفتگی اوضاع، سیل و قحطی که از زمان خسرو پرویز به بعد روی داد روی خوشی را ندیدند. (8)

نتیجه

اردشیر بابکان از پارس برخاست و با حربه‌ی دین ارکان دولت اشکانی را به لرزه انداخت و با شکست اردوان پنجم در دشت هرمزگان و تصرف تیسفون دولت ساسانی را پی افکند. وی حکومت خود را بر مبنای تمرکز قدرت و وحدت دینی قرار داد و سعی کرد قشون جاویدان داریوش اول را احیا کند. همچنین تمام تلاش خود را به کار برد تا مشروعت حکومت خود را بر پایه‌ی دین قرار دهد. به همین خاطر دست به جمع آوری اوستا زد، آیین مغان را ترویج نمود و آتشکده های خاموش را روشن و مذهب زرتشتی را مذهب رسمی ایران نمود؛ و در عین حال برای کنترل و کاهش قدرت مغان که از مهمترین پایه های تشکیل دولت بودند، خود همچنان پریستار معبد آناهیذ که در خاندانش موروثی بود را بر عهده گرفت.
اردشیر به کمک شمشیر به قدرت رسید ولی به خوبی می دانست، پایداری این نظام نمی تواند در سایه‌ی شمشیر و اقتدار حاکمیت باشد. بنابراین سعی کرد نسب خود را به اردشیر دراز دست برساند. وی نخستین پادشاه ساسانی بود که دست به تقسیم اهالی به طبقات و درجه بندی مستخدمین ادارات زد. به این معنی که استعداد و لیاقت افراد در محل تعیین مناصب نقشی نداشت. با این نظام شبه کاست، چنین در اذهان جا انداختند که مطابق آیین های باستانی هر فردی یک فرّهی دارد. برای مثال یک کشاورز فرّهی کشاورزی دارد؛ اگر این فرد حتی با نشان دادن لیاقت و کاردانی خود به دبیری رسید چون فرّهی دبیری ندارد در کار خود موفق نیست. فرّهی به نوعی به پایگاه اجتماعی افراد بستگی دارد.
این اندیشه تا پایان دوره ساسانی وجود داشت و به مرور زمان کارایی خود در تثبیت قدرت شاهنشاهی ساسانی را از دست داد و خود همچون پتکی به ستون های امپراتوری ساسانیان ضربه زد.

پی‌نوشت‌ها:

1-استادیار گروه تاریخ دانشگاه اصفهان.
2- دانشجوی دکتری تاریخ ایران اسلامی دانشگاه اصفهان.
3- از حکایات و روایات بر می آید که در حفظ مراتب این طبقات، دولت اهتمام بسیار داشت. گویند وقتی نوشیروان را در نزدیک مرز روم به مال نیاز افتاد و در خزانه سیصد هزار درهم کم بود. خواست تا ساربان و هیونان به مازندران فرستد و از آنجا مال خواهد. بزرجمهر گفت این راه دراز است و سپاه تا رسیدن مال مازندران بی برگ می ماند. صواب آن است که این مال از بزرگان و توانگران این حدود بوام ستانده آید و چون آنجا برسد بدانها باز دهند. نوشیروان پذیرفت و فرستاده یی به شهر روانه کردند و برای شاه مال بوام خواستند. از مایه داران شهر کفشگری بود چون مبلغ وام بدانست سنگ و قپال آورد و همه بداد. آنگاه بفرستاده گفت که مرا آرزویی است و از شاه خواهم که مرا بدان شادمان کند؛ کودکی دارم که هوش و خرد دارد و خواهم که شاه دستوری دهد تا او را به فرهنگیان سپارم و بدو دانش و هنر آموزم چون فرستاده به نزد خسرو بازگشت شاه از آن مایه سیم که آورده بود خشنود شد و از اینکه موزه دوزی را چندان مایه هست که به هنگام حاجت می تواند چنین مایه‌ی به دیگری واگذارد به خود بالید لیکن چون از آرزوی کفشگر آگاهی یافت نپذیرفت و گفت اگر از بازرگان بچه ای فرهنگ بیاموزد و در جرگه‌ی دبیران در آید و به درگاه شاه راه بیابد مرد نژاده که از خاندان دبیرانست بیکار و تباه شود و خوار و زبون گردد و بر مانفرین رود. آنگاه بفرمود تا آن سیم که از نزد کفشگر آورده بودند هم در حال به نزد او باز بردند. (زرین کوب، 1386: 162)
4- کما اینکه چنین همدستی هایی در طول تاریخ ساسانیان به کرّات اتفاق افتاده خلع شدن اردشیر دوم، کشته شدن شاپور سوم، بهرام چهارم، یزدگرد اول و ... «احتمالاً در اواخر دوره ی ساسانی شکاف عمیقی میان وظایف و نوع زندگی روحانیون مختلف وجود داشته که انسان را به یاد روحانیون مسیحی در اروپای قرون وسطی می اندازد. یعنی "موبدان موبد" وسایر گروه های روحانی زندگانی مجلل و مرفهی داشتند و چنان که از مهرهای انگشتری های ایشان پیداست در دستگاه اداری دارای مقام های بلندی بودند، حال آن که بقیه زندگانی ساده ای داشتند و روی زمین به سختی زحمت می کشیدند.» (دریایی، 1383: 146)
5- «پادشاهان ساسانی هیچ گاه بدون حضور مغان اقدام به جنگ نمی کردند.به همین سبب آتشدانهای متحرکی در چادری نصب می کردنداین چادر نزدیک چادر سلطنتی بر پا می شد.» (موسوی، 1382: 31)
6- اتحاد میان روحانیون و ارتشیان اهمیت فراوانی داشت چون اندیشه «ایرانشهر» که در زمان ساسانیان به عنوان سرزمینی یگانه که در زیر فرمانروایی شاهنشاه و با رزمندگی اشراف جنگجو اداره می شد، از لحاظ مفهومی توسط روحانیون زنده شده بود و مورد حمایت قرار می گرفت. این یکی از اصول بنیادهای ساسانی است ولی این اتحاد زمانی که در مقابل شاهان ساسانی قرار می گرفت تنها منجر به خلعیت می شد. (دریایی، 1383: 147)
7- کشت زمین بنا به مذهب زرتشت کردار نیک و سودمندی بود و عاطل گذاشتن آن گناه تلقی می شد.» (دریایی، 1383: 153)
8- به دلیل دید منفی که اوستا نسبت به پیشه وران داشته باعث می شده که زرتشتیان به سوی این گونه پیشه ها کمتر روی بیاورند و اقلیت های مذهبی بیشتر به پیشه وری و تجارت بپردازند. (دریایی، 1383: 154)

کتابنامه
ابن کثیر، الحافظ (1977): البدایه و النهایه، الجزء الثانی، بیروت، مکتبه المعارف.
اصفهانی، ابوالفرج (بی تا): الاغانی، ج 20، قاهره، دارالکتب.
اینوسترانستف، کنستانتین (1351): تحقیقاتی درباره‌ی ساسانیان، ترجمه فاضل کاظم زاده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
بیانی، شیرین (1386): شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان، تهران: دانشگاه تهران، چاپ سوم.
تفضلی، احمد (1385): جامعه ساسانی، ترجمه شیرین مختاریان و مهدی باقی، تهران: نی.
الجاحظ (1375): التاج فی اخلاق الملوک، بیروت، دارالفکر.
دریایی، تورج (1383): شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران: ققنوس.
دیاکونف، میخائیل میخائیلوویچ (1383): تاریخ ایران باستان، ترجمه روحی ارباب، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.
دینوری، ابن قتیبه (1994): عیون الاخبار، تحقیق محمد اسکندرانی، ج 4، بیروت، دارالکتاب العربی.
دینوری، ابوحنیفه (1364): اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی.
راوندی، مرتضی (1384): تاریخ اجتماعی ایران، تهران: نگاه
زرین کوب، عبد الحسین (1386): تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر، چاپ یازدهم.
زرین کوب، عبد الحسین (1386): تاریخ مردم ایران پیش از اسلام، 1/ تهران: امیرکبیر، چاپ دهم.
طبری، ابوجعفر (1384): تاریخ الرسل و الملوک (بخش ایران)، ترجمه صادق نشأت، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
فردوسی، ابوالقاسم (1377): شاهنامه، ج 8، تهران، سوره.
کولسنیکف، آ.ای (1357): ایران در آستانه یورش تازیان، ترجمه م.ر یحیایی، تهران: آگاه.
کارنامه‌ی ساسانیان (1349): به کوشش بدیع الله دبیری نژاد، اصفهان، کتابفروشی ثقفی.
کریستن سن، آرتور (1382): ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران: صدای معاصر و ساحل، چاپ سوم.
محمود آبادی، سید اصغر (1384): امپراتوری ساسانیان، اصفهان: افسر.
محمود آبادی، سید اصغر (1385): دینکرد، اصفهان: مجله علمی پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دوره دوم، شماره چهل و چهارم و چهل و پنجم، بهار و تابستان 1385.
مسعودی، علی بن حسین (1374): مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، 1/ تهران: علمی و فرهنگی، چاپ پنجم.
موسوی، حسن (1382): فرهنگ و تمدن ساسانی، تهران: آرمان گرا.
نولدکه، تئودور (1378): تاریخ ایران و عرب در زمان ساسانیان، ترجمه شاه عباس زریاب، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ دوم.
یعقوبی، ابن واضح (1378): تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، 2/ تهران: علمی و فرهنگی، چاپ هشتم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط