نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
بي ترديد تمامي جوامع اسلامي کاملاً مثل هم نيستند و اگر بخواهيم تمامي بخش هاي امت را موشکافانه بررسي کنيم، عادلانه تر آن است که از جوامع اسلامي صحبت کنيم تا از جامعه ي اسلامي. اما براي هدف فعلي ما و پرداختن به سرزمين اصلي اسلام که تمدن اسلامي در آن به وجود آمد، مي توان با در نظر گرفتن ساختارهاي چشمگير و اصلي اي که در کشورهايي از مراکش گرفته تا ايران مشترک است، تنها به جامعه ي اسلامي پرداخت. جامعه ي اسلامي برخلاف غرب و هندوستانِ هندو مذهب قبل از دوران معاصر، طبقه بندي ثابتي نداشته است و به طور نسبي پوياتر و سيال تر از هر دو بخش هاي مجاور در دوران ميانه بوده است. در جامعه ي اسلامي، تحرک اجتماعي به خصوص از طريق اکتساب علوم ديني و يا مهارت ها و توانايي هاي شخصي، نظامي و اداري قابل دسترسي بود. در اسلام هيچ نظام فئودالي وجود نداشت و هيچ گونه اشرافيت زمين دار به گونه اي که در غرب با لردها و قدرت هاي فئودالي اش ديده مي شود، به چشم نمي خورد؛ اما در بعضي کشورها مثل ايران و سرزميني که امروز پاکستان ناميده مي شود، زمين داران قدرتمندي وجود داشتند که در واقع تا امروز هم هستند. همچنين رعايا هرگز نقش مهمي همچون رعاياي اروپا در قرون وسطي نداشتند.
آنچه در جامعه ي اسلامي از اهميت بسياري برخوردار بود اما نظير آن در غرب وجود نداشت، چادر نشيني بود. در واقع، همان طور که ابن خلدون فيلسوف بزرگ قرن چهاردهم تونس که بسياري او را پدر جامعه شناسي مي دانند، نوشته است، ضرب آهنگ تاريخ اسلام را مي توان از تأثير متقابل کوچ نشينان و جمعيت ساکن آن درک کرد. اعراب اصولاً کوچ نشين بودند؛ در حالي که اسلام در مکه که مردم آن يکجا نشين بودند، پديدار شد. اما چيزي که مي توان آن را «کوچ نشين روحاني» ناميد، همراه با تأکيد بر ناپايداري جهان، نزديکي به طبيعت، عشق به زبان و احترام به قدرت کلمات و بسياري از ديگر کيفيت ها به گونه اي در افق روحاني اسلام نهفته است و به روشني در هنر اسلامي تجلي يافته است. از ديدگاه اجتماعي نيز دائم نوعي پويايي بين صحرا و شهر در بيش تر تاريخ اسلام ادامه يافته است.
پيامبر سعي داشت پيوندهاي امت اسلامي را که حقيقت وحي قرآني بر آن حاکم بود، جايگزين پيوندهاي قبيلگي نمايد. گرچه او تا حد زيادي در اين امر موفق شد اما حمايت هاي قبيلگي به طور کامل از بين نرفت و گاه در بعضي از جنبش هاي سياسي که براساس ارتباطات قبيلگي بود، تأثير خود را نشان مي داد. تمدن اسلامي در مناطق شهري به وجود آمد و در واقع در قرون وسطي در جهان اسلام، شهرهاي بسياري با جمعيت فراوان تري نسبت به بزرگ ترين شهرهاي اروپايي آن زمان وجود داشت. اما در عين حال که شهر مرکز تهذيب علم و هنر است، محل زوال اخلاق و تجمل گرايي افراطي نيز هست. شهر خردمندان و قديسان بزرگي را به وجود آورده، اما به همين ترتيب نيز تنها مکاني است که در کنار زوال اخلاقي مولد شکاکان و حتي ملحدان مي باشد. در تاريخ هيچ نشاني از لاادري گويي يا شک گرايي کوچ نشينانه نيست چه برسد به اين که بخواهيم از الحاد سخن بگوييم.
در جهان اسلام، کوچ نشينان که به طور پيوسته شهرها را تهديد مي کردند، هرگاه که زوال و نابودي در شهرها اوج مي گرفت به آن هجوم مي آوردند و بر آن مسلط مي شدند. آن ها به منبعي از انرژي تازه و احيا کننده ي ويژگي هاي اخلاقي در شهر تبديل مي شدند. سپس اين بيابانگردها نيز يکجانشين مي شدند و رفته رفته خصوصيات کوچ نشيني خود را از دست مي دادند و در تجمل زوال آور فرو مي رفتند تا زماني که خود آنان را نيز موج جديدي از تهاجم بيابانگردان کنار مي زد. در جهان اسلام تنها بيابانگردان عرب وجود نداشتند بلکه کوچ نشينان ترک که از قرن دهم به بعد به مرکز جهان اسلام مهاجرت کردند و پس از آن مغول ها که بيش تر زندگي شهري اسلامي را نابود کردند، اما در عين حال هنر و معماري و همچنين قدرت سياسي آن را احيا نمودند، نيز براي جهان اسلام شناخته شده بودند. تا به امروز علي رغم يکجانشيني اجباري بسياري از کوچ نشينان هنوز صحرانشينان عرب، سياه و بربر در تمامي شمال افريقا و صحراي افريقا، صحرانشينان ترک و ترک زبان در آناتولي، ايران و آسياي مرکزي، صحرانشينان عرب در عربستان سعودي، يمن، اردن، سوريه و عراق وجود دارند و حتي بعضي از قبايل ايراني نظير پشتوها هستند که عده اي از آن ها در افغانستان و پاکستان ساکن شده اند. حتي مصر که از زمان هاي بسيار دور همواره جامعه اي يکجانشين (غيرکوچ نشين) داشته، صحرانشيناني در جنوب دارد. اخيراً که از آرامگاه يکي از بزرگان تصوف در جنوب مصر ديدن مي کردم، از فهميدن اين موضوع که صحراي مصر در نزديکي مرز سودان هنوز در سلطه ي قبايل صحرانشين است، تعجب کردم. البته نمي توان بر اهميت عناصر کوچ نشين از ديدگاه اجتماعي، رواني و روحي در جامعه ي اسلامي، بيش از حد، تأکيد کرد. به علاوه، نبايد از ياد برد که بخشي از اين روح صحرانشيني حتي در کساني که در شهرها ساکن شده اند نيز باقي مانده است؛ زيرا بنا بر يک مثل عربي «پسر صحرا نشين را مي توان از صحرا گرفت اما صحرا را نمي توان از او جدا کرد».
پيش از تغييرات اجتماعي اخير، در جامعه ي شهرنشين اسلامي مهم ترين طبقه ي اجتماعي را علما، طبقه ي حاکم و ارتشي ها، بازرگانان، صنعتگران و در بعضي مناطق مثل مصر و ايران، رعايا تشکيل مي دادند. واژه ي علما که به طور لفظي به معناي افرادي است که علم دارند، در اصل بر دانشوران همه ي رشته ها از جمله نجوم و پزشکي دلالت مي کند و تنها دربرگيرنده ي علوم اسلامي نيست و هنوز هم در اين مفهوم کلي استفاده مي شود. اما رفته رفته اين واژه مفهوم خاص علماي مذهبي و به خصوص کساني را تداعي مي کند که در شريعت تخصص دارند. گرچه در اسلام چيزي به نام طبقه ي کشيش وجود ندارد، اين طبقه نزديک ترين گروه به خاخام هاي يهود و تا حد کم تري به کشيشان مسيحيت و يا برهمنان در آيين هندوست؛ هرچند که کارکرد مذهبي آن ها دقيقاً يکسان نيست. در سراسر تاريخ اسلام «علما» که تا به امروز هم همچون پيامبر لباس مي پوشند وعمامه اي به سر مي گذارند تا الگوي او را دنبال کنند، نقش حافظان و مفسران شريعت را داشته اند و درنتيجه از قدرت فراواني برخوردار بوده اند و پيش از زمان معاصر، هم بر آموزش و هم بر فعاليت هاي قضايي نظارت داشتند. آن ها همچنين به گونه اي سنتي حامي مردم در برابر قدرت حکام سياسي و نظامي بودند. به طور کلي علماي شيعه ي دوازده امامي از قدرت بيش تري نسبت به علماي تسنن برخوردار بودند؛ زيرا بر خلاف آن ها همواره از قدرت سياسي مستقل بودند و ماليات هاي مذهبي را به صورت مستقيم جمع مي کردند که به آن ها استقلال مالي نيز مي داد. اگر چنين قدرتي وجود نداشت، امکان وقوع انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 ممکن نبود. حکومت سياسي علما در ايران امروز که براي نخستين بار در تاريخ اسلام رخ داده است، اين طبقه ي مذهبي را با توجه به نقش و عملکردشان در جامعه ي ايراني در مرکز بحث و توجه قرار داده است.
در ميان علما گروهي از صوفيان نيز وجود دارند؛ و اين درحالي است که بيش تر بزرگان تصوف در علوم اسلامي کارآزموده هستند، اما گروه متمايزي در جامعه ي اسلامي ندارند. در واقع، آن ها اجتماعي را در درون جامعه تشکيل داده اند که مردان و زنان همه ي طبقات و گروه هاي اجتماعي مي توانند به آن تعلق داشته باشند. بنا بر يکي از احاديث «در اسلام هيچ رهبانيتي وجود ندارد»؛ در قرآن نيز آمده است: «و رهبانيتي که به بدعت آورده اند، ما بر آن ها مقرر نکرده ايم» (حديد، 27)، بنابراين در جامعه ي اسلامي هيچ طبقه ي مشخصي براي راهبان وجود ندارد اما دنبال کردن زندگي روحاني که تنها وقف خداوند باشد، در فرقه هاي صوفيه ديده مي شود که از جامعه منشعب شده است. اين نکته جالب توجه است که گرچه اسلام رهبانيت را قبول نداشت، اما پيامبر و نسل هاي بعد از او همواره با محبت بسيار به راهبان مسيحي نگريسته اند.
به علاوه، نوعي تصوف براي نخبگان روحاني خاص وجود دارد که اغلب متون پيشرفته ي تصوف را مطالعه مي کنند که همراه با اعمال روحاني پيشرفته است؛ همچنين نوعي تصوف عاميانه نيز وجود دارد که برکت تصوف را به گروه چشمگيري از مردم مي رساند که به شکل غيرفعال در اين حلقه ها شرکت مي کنند و همانند پيروان گروه نخست به طور فعال در اين راه قدم برنمي دارند. در واقع، اين تفاوت بين خواص و عامه را که در تصوف قابل تمايز است مي توان در تمامي جامعه ي اسلامي ديد؛ ولي نبايد اين موضوع را با نخبه گرايي در مفهوم امروزي آن اشتباه گرفت. اين اصطلاح امروزه در جوامع و به خصوص در آمريکا اصطلاح خوشايندي نيست؛ اما در واقع وجود دارد و با آنچه در مفهوم اسلامي آن ديده مي شود، تناسب دارد. به عنوان مثال، تنها گروه معدودي از رياضي دانان، از دانش رياضيات پيشرفته برخوردارند. آن ها نخبگان يا خواص اين رشته محسوب مي شوند؛ درحالي که بقيه ي رياضي دانان غيرمتخصص اين حوزه هستند. اما يکي از اين غيرمتخصصان مي تواند در شناخت خواص پزشکي گياهان نخبه باشد؛ در حالي که رياضي داني که متعلق به گروه خواص است، در اين زمينه عامي محسوب مي شود. در چنين زمينه اي است که اهميت مقوله هاي خواص و عوام که در تصوف و در جامعه ي اسلامي به کار مي رود، بايد درک شود. هرگاه خواص در مفهومي مطلق به کار رود، به افرادي اشاره مي کند که دانش روحاني و فضيلتي استثنايي دارند.
در هر حال، پيروان تصوف در تمامي سطوح مختلف گروه مهمي را در جامعه ي اسلامي تشکيل مي دهند؛ هرچند که از ديدگاه جامعه شناسي متمايز نيستند و در طول قرن ها تأثير بسياري بر زمينه هاي مختلف گذاشته اند که طيف آن از زندگي دروني تا اخلاق اجتماعي، روان شناسي و هنر، متافيزيک و شعر و سياست را در بر مي گيرد. تصوف را نه مي توان به نمود اجتماعي آن محدود کرد و نه به راحتي با واژگان و اصطلاحات جامعه شناسي تحليل نمود. اما بدون درنظر گرفتن اهميت تصوف در کنار علما و ديگر طبقات متمايز، درک کامل ساختار جامعه ي اسلامي غيرممکن است.
اگر علما و تصوف و يا دست کم بزرگان اين گروه ها مترادف با طبقه ي قديسان (1) در مسيحيت قرون وسطي باشد، طبقه ي سياسي و نظامي اسلام را مي توان با همتاي آن ها در مسيحيت غرب مقايسه کرد؛ هرچند که تفاوت بين انواع پادشاهي و اشرافيت سياسي در جهان اسلام و غرب و همچنين تفاوت در القاب موروثي را کاملاً بايد مدنظر قرار داد. در جامعه ي اسلامي در کنار حاکم کل جامعه، چه خليفه باشد چه سلطان يا امير دو گروه در زندگي سياسي و نظامي کشور درگير هستند. گروه اول، طبقه ي مجريان و گروه دوم، طبقه ي ارتشيان است. طبقه ي مجريان حکومت در اوايل اسلام از الگوي قديمي ايران ساساني گرفته شد. در اوايل تاريخ اسلام به غير از دسته ي علما اين گروه عملاً تنها قشر جامعه ي اسلامي بودند که بايد خواندن، نوشتن، منطق و غيره را مي آموختند و حتي در پيشرفت سبک جديد عربي نقش داشتند که منوط به فعاليت آن ها در ديوان هاي مختلف بود که مترادف با وزارتخانه هاي غرب است. سهم مشارکت اين طبقه در آموزش هاي اسلامي، ادبيات، اخلاق و تفکر سياسي و همچنين اداره ي کشور اهيمت بسياري در تاريخ اسلام داشته است. در دوره ي خلافت عباسيان از قرن هشتم تا سيزدهم، که عناصر عربي اساساً با مذهب و عناصر ترکي به قدرت نظامي پيوسته بود، عناصر ايراني بيش تر در امور زمامداري به کار مي رفت؛ به گونه اي که بعضي از برجسته ترين وزيران اعظم يا نخست وزيران خلفاي عرب و سلاطين ترک را ايراني ها تشکيل مي دادند.
طبقه ي نظاميان نيز همواره در تاريخ اسلام همانند ديگر جوامع از اهميت بسياري برخوردار بوده است؛ هرچند که اسلام هرگز بر جنبه ي موروثي آن به گونه اي که در ديگر جوامع سنتي مرسوم است، تأکيد نمي کند. با برچيده شدن ساختارهاي سياسي معمول در دوران معاصر نقش ارتش کاملاً دگرگون شد و بسياري از کشورهاي اسلامي شاهد کودتاهاي نظامي بودند که حکومت هاي نظامي را درپي داشتند و با نظام سياسي مرسوم اسلامي متفاوت بودند. در نظام مرسوم اسلامي فرمانده ي نظامي اي که توان برقراري حکومت را مي يافت به سلطان يا اميري تبديل مي شد که شريعت و سنت هاي حکومت بر او نظارت داشت و به همين دليل در مقايسه با ديکتاتورهاي نظامي امروزي که در نيمه ي دوم قرن بيستم در بسياري از کشورهاي اسلامي به قدرت رسيده اند، نقش بسيار متفاوتي را ايفا مي کرد.
طبقه ي بازرگانان همواره نقشي اساسي در جامعه ي اسلامي ايفا کرده و از حاميان مهم اسلام بوده است. پيامبر (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ و آله) زندگي بزرگسالي خود را با تجارب آغاز کرد و همسرش خديجه (سَلامُ الله عَلَيها) نيز از بازرگانان مهم مکه بود. در جامعه ي اسلامي، از ابتدا حرفه ي تجارت بسيار قابل احترام بود و اين طبقه نقش مهم تري را نسبت به طبقه ي بازرگانان در اروپاي قرون وسطي و پيش از اوج گيري بورژوازي در ايتاليا در دوره ي رنسانس ايفا مي کرد. تا به امروز بازار نه تنها مرکز فعاليت هاي تجاري در شهرهاي سنتي اسلامي به حساب مي آيد بلکه مرکز مذهبي شهر نيز هست؛ به گونه اي که مساجد بزرگ و مدارس مذهبي نيز در آن داير شده اند. در فارسي هم مثل ديگر زبان هاي اسلامي، منظورمان از بازاري تاجر بازار و فردي باتقوا و مذهبي است؛ زيرا اين طبقه همواره به علما نزديک بوده اند. هنوز روزهاي کودکي ام را به ياد مي آورم که در در دوران عزاداري محرم، مادرم مرا به بازار تهران مي برد و من تحت تأثير پرچم ها و پرده هاي سياه قرار مي گرفتم که همه چيز را پوشانده بودند. حتي تا به امروز نيز بازار در جدي ترين فعاليت هاي مذهب از قبيل اجراي مراسم مذهبي در خيابان و فعاليت مساجد در ايران نقش دارد. در جهان عرب نيز شرايط متفاوت نيست. در مرکز قاهره مسجد رأس الحسين قرار دارد که هرگاه از آن ديدن مي کنم، حتماً به بازار خان خليلي که در مجاورت آن است نيز مي روم؛ جايي که به وضوح امتزاج زهد مذهبي و تجارت را مي توان ديد.
در جامعه ي سنتي اسلامي نهاد عمده اي که بازار و توليد اجناس را در دست دارد، «اصناف» مي باشد. اصناف که به نظر مي رسد علي بن ابي طالب آن را بنيان نهاده است، دوره ي شاگردي در هنرها و حرفه هاي مختلف را با اخلاق و نظم روحاني ادغام مي کند. در اصناف، استادان اغلب مربيان اخلاقي و روحاني نيز هستند و شاگردان براي شروع آن صنف بايد علاوه بر توانايي هاي عملي، از لحاظ اخلاقي نيز کيفيت مطلوب را داشته باشند. اصناف اسلامي همانند صنف بناها در اروپاي قرون وسطي است که سازماني پنهاني بود و دانش نظري و فنون عملي آن به طور شفاهي منتقل مي شد، در واقع، فراماسونري زماني آغاز شد که صنف بنّاها به گونه اي مرموز و سرّي، بنّايي را متوقف ساخت و تبديل به سازماني سرّي شد که اهداف سياسي و اجتماعي خاصي را دنبال مي کرد. گرچه فراماسونري اروپايي از طريق نيروهاي استعماري در قرن نوزدهم وارد سرزمين هاي اسلامي شد، اما در اصناف اسلامي هرگز چنين تحولي رخ نداد، بلکه اين اصناف کاملاً به تصوف و اعمال روحاني اسلام وفادار ماندند. با پيدايش تکنولوژي مدرن و عرضه ي آن به بسياري از بخش هاي جهان اسلام، اصناف بسياري از بين رفتند اما بعضي از آن ها تاکنون از فاس (2) تا بنارس (3) باقي مانده اند. يادآوري اين مطلب جالب است که ابريشم معروف بنارس تا حد زيادي توسط صنف بافنده و قلمکاران مسلمانان تهيه شده و مي شود. چند دهه ي پيش که از اين مقدس ترين شهر هندوها ديدن مي کردم، بسيار شگفت زده شدم که ديدم اين صنف اسلامي سنتي هنوز کاملاً زنده است و استادکار آن، که زيباترين ساري ها را آماده مي سازد، يکي از مقدمات عالي رتبه ي فرقه ي قادريه، از قديمي تري فرقه هاي تصوف، است.
سرانجام در بحث از ساختار جامعه ي اسلامي بايد به رعايا اشاره کرد که گرچه در سراسر جهان اسلام ديده مي شود، اما به جز در برخي نواحي، نقش تاريخي و مهمي را که در غرب داشته است، ايفا نکرده است. در سرزمين هايي همچون مصر، بخش هايي از ايران و پنجاب همواره بسياري از رعايا بوده اند که اغلب در مراکز شهري علوم ديني را فرا مي گرفتند. در چنين سرزمين هايي طبقه ي رعايا همواره نوعي نيروي اجتماعي محافظه کار بوده و بسياري از شاگردان مذهبي مدارس را در شهرهاي بزرگ تر تأمين کرده که بعضي از اين شاگردان بعدها به رهبران بزرگ مذهبي تبديل شدند. تمايل به تصوف نيز درميان رعايا قوي بوده است که نمونه ي آن را در ميان فلاحين مصر و در اشاعه ي «نهضت مرابطين» (4) مي توان ديد که از جنبش هاي معروف تصوف در شمال و غرب افريقاست.
پي نوشت ها :
1- sacerdotal.
2- Fez.
3- Benares.
4- Maraboutism.
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم