فلسفه سياسي اسلامي چيست؟

اروين روزنتال، براي اولين بار در سال 1958، به تقسيم سه گانه فلسفه سياسي، شريعت نامه نويسي، و اندرزنامه نويسي ( يا آيينه شاهي ) و در حوزه ي انديشه سياسي اسلامي اشاره نمود. وي مشخصه رهيافت اول را تفکر
پنجشنبه، 3 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه سياسي اسلامي چيست؟
فلسفه سياسي اسلامي چيست؟

 

نويسنده: سيّدصادق حقيقت




 

اروين روزنتال، براي اولين بار در سال 1958، به تقسيم سه گانه فلسفه سياسي، (1) شريعت نامه نويسي، (2) و اندرزنامه نويسي ( يا آيينه شاهي ) (3) و در حوزه ي انديشه سياسي اسلامي اشاره نمود. وي مشخصه رهيافت اول را تفکر عقلي، ويژگي رهيافت دوم را تکيه بر متون شريعت و نظريه خلافت، و مشخصه رهيافت سوم، همانند کليله و دمنه ابن مقفع، را انديشه حفظ قدرت مي داند. (4) روزنتال، اندرزنامه نويسي را برخاسته از تفکر ايراني مي داند؛ و آن را در مقابل فلسفه سياسي که از تفکر فلسفي يونان اتخاذ شده، قرار مي دهد. از ديدگاه او، فيلسوفان اسلامي درصدد هم نهادسازي بين مفاهيم تفکر افلاطوني با آموزه هاي اسلامي بوده اند. فلسفه سياسي در انديشه سياسي اسلامي، علمي کاملاً مستقل نيست؛ و به شکلي به شريعت تکيه مي زند. فيلسوفان سياسي اسلامي، در هماهنگ سازي وحي ( در شکل قوانين نبوي ) و عقل ( در شکل نوموس و دولت- شهر يوناني ) تلاش نموده اند. درعين حال، بايد اذعان داشت که وحي بر عقل، سلطه بيشتري داشته است. به اعتقاد روزنتال، فلسفه سياسي اسلامي، نه دقيقاً همان کلام سياسي است، و نه علمي است که بتواند مستقلانه بر عقل تکيه زند. (5) وي مي نويسد: « فلسفه، به استثناي فلسفه ابن طفيل، شديداً تحت تأثير شريعت بوده، هرچند از افلاطون و ارسطو نيز تأثير پذيرفته است. نوشته هاي سياسي در اين زمينه از ميراث افلاطوني- يعني دو کتاب جمهور و قوانين- تأثير مي پذيرفت. اين، به معناي انکار يا کوچک کردن تأثير اخلاق نيکوماخوس ارسطو نمي باشد. » (6) آن لمبتون هم به اين تقسيم سه گانه اعتقاد دارد. (7)
« شريعت نامه » و « فقه سياسي » اصطلاحات جديدي هستند؛ با اين تفاوت که اصطلاح اول به اهل سنت در دوره ميانه مربوط مي شود و ارتباط با قدرت سياسي و نصيحت به حاکمان براي تثبيت قدرت را فرض مي گيرد؛ در حالي که فقه سياسي اعم است و بخشي از فقه تلقي مي شود که در سالهاي اخير ادعاي مستقل شدنش (به شکل يک رشته علمي (8)) مطرح شده است. براي انديشه سياسي- نقلي شيعه اصطلاح دوم به کار مي رود. به هر حال، تقسيم سه گانه روزنتال (فلسفه سياسي، شريعت نامه نويسي و اندرزنامه نويسي)، مورد توجه انديشمندان پس از او واقع شد. (9) از ديدگاه سيدجواد طباطبايي، از « فلسفه سياسي فارابي » به معناي دقيق کلمه، مي توان سخن گفت؛ زيرا بنياد تفکرات وي، به عنوان بزرگ ترين نماينده فلسفه سياسي اسلامي، فلسفه اوست؛ و وي نتايج سياسي را از فلسفه خود استنتاج مي کند. به اعتقاد وي: « مجموع انديشه سياسي ايران به دوران قديم، تعلق دارد؛ و قادر نيست طبيعت و ماهيت دوران جديد را مورد تفکر قرار دهد. انديشه هاي سياسي در دوران قديم بيشتر از نوع فلسفه هاي سياسي، و دوران جديد، به ويژه در اروپا، از نوع انديشه هاي سياسي اند ». (10)
طباطبايي تجلي فلسفه سياسي را در فارابي و ابن سينا، و حضيض زوال آن را در انديشه سياسي خواجه نصيرالدين طوسي، جلال الدين دواني، ملاصدرا و سبزواري مي داند. (11) فلسفه سياسي در اصطلاح فيلسوفان اسلامي، زيرمجموعه اي از فلسفه علمي است. ابن مسکويه همانند فارابي، فلسفه نظري را در انحصار فيلسوفان قرار مي داد؛ و دست سياستمداران را از آن کوتاه مي دانست. البته او معتقد بود که محصول کار آنها که ارائه صحيح « اعتقادات فاضله » است. در حوزه اقتدار سياستمداران قرار مي گيرد. وي، فلسفه و کمال نظري را به منزله صورت، و فلسفه و کمال عملي را به منزله ماده مي داند؛ و معتقد است که هيچ کدام از آنها بدون ديگري تمام نيستند. (12) به همين دليل است که « فلسفه، به حرفه سياستمداري نياز پيدا مي کند ». (13)
فرهنگ رجايي در حالي که تثليث فوق را مي پذيرد، اين نکته را يادآوري مي کند که جنس اندرزنامه ها با دو بديل خود متفاوت است: « در حالي که شريعت نامه ها و يا فلسفه نامه ها اختصاصاً به ترتيب توسط فقها و فلاسفه تحرير شده اند، اندرزنامه ها گاه توسط فقيه مثل نصيحة الملوک؛ گاه توسط دولتمرد، مثل سياستنامه؛ و گاه توسط ارباب فلسفه مثل اخلاق جلالي تحرير و ارائه گرديده اند. » (14) طباطبايي در کتاب درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران، تقسيم روزنتال را مي پذيرد؛ و به ترتيب فارابي، خواجه نظام الملک و خنجي را نمايندگان سه نحله فلسفه سياسي، اندرزنامه نويسي و شريعت نامه نويسي معرفي مي نمايد. (15) وي در کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعي معتقد است تمايز قطعي بين سه نوع دانش فوق وجود ندارد؛ و براي اثبات اين مطلب مي نويسد ماوردي هم مثل غزالي نصيحة الملوک نوشت. (16) فيرحي هم باتوجه به نکات فوق، اندرزنامه نويسي به عنوان يک شاخه دانش سياسي نفي استقلال مي کند؛ و پژوهش خود را بر دو شاخه فلسفه سياسي و فقه سياسي مبتني مي سازد. (17) رجايي در ادامه، تقسيم بندي گسترده تري از انواع دانشهاي سياسي ذکر مي کند:
1. شيوه فقاهتي: در دو گروه شيعه و سني،
2. شيوه ادبا ( يا انديشه اندرزنامه نويسان)، که بعد از فقها بيشترين تأثير را در تاريخ سياسي اسلام داشته اند،
3. شيوه تاريخي: همانند طبري و جويني، (18)
4. شيوه عرفاني: کساني که با سياست کاري ندارند، ولي به هر حال بر سياست مؤثر بوده اند، همانند حلاج و سهروردي،
5. شيوه فلسفي: همانند شيوه فارابي و ابن سينا و ابن رشد. (19)
در اين تقسيم بندي، حتي مي توان سفرنامه نويسي و علم تفسير و حديث را با گرايش سياسي نيز گنجاند؛ هر چند جملگي به تقسيم سه گانه قابل تحويل به نظر مي رسند. رجايي به درستي اشاره مي کند که اين تقسيم بندي تا مرحله فروپاشي سيطره فرهنگ اسلامي کارآمدي داشت.
در اينجا، مي توان به نسبت بحث طبقه بندي علوم سياسي نزد متفکران دوره ميانه و تقسيم سه گانه روزنتال پرداخت. طبقه بندي علوم مي تواند بر اساس موضوع، روش يا غايت انجام شود. اگر در اين بحث، موضوع محور باشيم، طبقه بندي سه گانه روزنتال با تقسيم بندي دانشهاي سياسي نزد خواجه نصير هماهنگي پيدا مي کند. از ديدگاه خواجه، يک نوع سياست در علوم اوايل فرازماني اند؛ نوع دوم در نواميس ( فقه )، و نوع سوم در آداب قرار مي گرفت. اين طبقه بندي هماهنگي کاملي با تثليث روزنتال دارد؛ چرا که آن سه به ترتيب معادل فلسفه سياسي، فقه سياسي ( يا شريعت نامه نويسي ) و اندرزنامه نويسي قرار مي گيرد. اگر معيار طبقه بندي علوم، روشن باشد، مي توان گفت دو روش اصلي، روش عقلي و نقلي، روياروي يکديگر صف آرايي مي کنند. دو رشته علمي معروف در دانش سياسي فلسفه سياسي و فقه سياسي اند. بر اين اساس است که اندرزنامه نويسي اصالت خود را از دست مي دهد. (20) اما اگر ملاک غايت باشد، اصولاً تقسيم دوگانه و سه گانه ضرورتي ندارد؛ چرا که غايت همه آنها يکي خواهد بود. در مجموع، درباره جايگاه فلسفه سياسي- اسلامي در انديشه سياسي- اسلامي مي توان گفت:
اولاً، فلسفه سياسي- اسلامي، بخشي از انديشه سياسي- اسلامي به شمار مي رود که بر استدلال عقلي تکيه مي زند؛
ثانياً، از نظر زماني، اين رهيافت بر رهيافتهاي شريعت نامه نويسي تقدم داشته است؛ و سلسله جنبان آن، ابونصر محمد فارابي به شمار مي رود؛
ثالثاً، اين رهيافت بخشي از حکمت عملي در طول تاريخ انديشه سياسي اسلام و ايران است که دچار زوال و انحطاط شده، و جاي خود را تا اندازه اي به دو رقيب خود، خصوصاً فقه سياسي، واگذار کرده است.
لئو اشتراوس، فيلسوف سياسي افلاطوني که به فلسفه سياسي قديم و ضرورت احياي آن اعتقاد دارد، فلسفه سياسي را اين چنين تعريف مي کند: « تمام اعمال سياسي ذاتاً جهتي به سوي معرفت به ماهيت خير دارند. اگر اين جهت گيري به سوي معرفت به خير تصحيح شود، و اگر انسانها هدف صريح خود را کسب معرفت نسبت به زندگي خود و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سياسي پديدار مي شود. در اصطلاح « فلسفه سياسي »، کلمه « فلسفه » بيانگر روش بحث از مقوله سياسي است؛ و به ريشه مسئله توجه دارد. کلمه « سياسي » هم بيانگر موضوع بحث است، و هم کار ويژه اين مشغله را نشان مي دهد. فلسفه سياسي شاخه اي از فلسفه است که با زندگي سياسي، يعني زندگي غيرفلسفي و زندگي بشري، بيشترين نزديکي را دارد. » (21) آغاز سرگذشت فلسفه سياسي به زماني برمي گردد که فيلسوفان درباره سياست، به عنوان گفتماني مستقل، تأمل کرده اند؛ در حالي که انديشه سياسي، زمان و مکان نمي شناسد؛ و از زمان هبوط آدمي همراه او بوده است. فلسفه سياسي و گونه هاي آن از زمان و مکان خاص آغاز و در بستر تاريخ تحولات اجتماعي، دگرگون، بازتعريف و تعديل شده است. (22) پس فلسفه سياسي زمانمند است، و قديم و جديد دارد. (23)
از ديدگاه اشتراوس، فلسفه کوششي براي نشاندن معرفت به کل، به جاي گمان نسبت به کل است؛ و بنابراين فلسفه سياسي کوششي است براي نشاندن معرفت به ماهيت امور سياسي، به جاي گمان درباره آنها. فلسفه سياسي برخلاف انديشه سياسي، در زماني خاص در تاريخ مکتوب ظهور کرد. به تعبير ديگر، مي توان گفت فلسفه سياسي بخشي از فلسفه است که به تحليل هستي شناسانه پديده ها و موضوعات سياسي مي پردازد. جورج ساباين نيز تمايز فلسفه سياسي و علم سياست را همان تفاوت علم و فلسفه مي داند. به تعبير رودي، « هر عمل سياسي، مستلزم ارزشهاي سياسي اساسي مي باشد. پس بديهي است که انديشمندان سياسي از افلاطون تاکنون به ارزشهايي که مبناي جامعه خوب و عادلانه اند، بينديشند. فلسفه سياسي از جامعه خوب، عدالت و مسائلي از اين قبيل بحث مي کند. » (24) به عقيده بشريه، « فلسفه سياسي اغلب به شيوه هاي انتزاعي با غايات حکومت و ابزارهاي مناسب دستيابي به آنها و مآلاً با بهترين شکل حکومت سروکار دارد. موضوعات اصلي فلسفه سياسي را مباحثي چون چگونگي احراز حقيقت، عدالت، مباني خير و صلاح عمومي، آزادي و برابري، استوار کردن زندگي سياسي بر اصول اخلاقي، دليل و ضرورت وجود حکومت، دلايل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشکيل مي دهد ». (25) از نظر هابرماس، فلسفه سياسي بخشي از فلسفه عملي است. فلسفه سياسي کلاسيک ( ارسطويي ) اخلاق و سياست را در چارچوب اجتماع سياسي (26) قابل تحقق مي دانست. اما با سوژه گرايي مدرن دکارتي و ذره گرايي طبيعت انگارانه ي هابزي، فرايند جداسازي فلسفه اخلاق از اجتماعات آغاز شد. با طرح نظرهاي کارکردگرايانه و سيستمي، حذف کامل عقل عملي از عرصه اجتماعيات محقق شد؛ و نهايتاً در عصر پيش از نيچه اساساً هرگونه اعتقادي به حجيت عقل در حيات انساني مورد سؤال و نفي واقع شد. (27)
فرهنگ رجايي تعريف بسيار اعمي از انديشه سياسي (28) کرده، که بر آن اساس هرگونه تفکر حرفه اي و غيرحرفه اي را نسبت به سياست شامل مي شود. (29) طبق اين تعريف، اگر شاعري نيز به شکل پراکنده به سياست پرداخته باشد، او داراي « انديشه سياسي » خواهد بود. اگر قيد « تفکر نظام مند » را به تعريف فوق بيفزاييم، به تعريفي خاص تر مي رسيم، چراکه فقط تفکرات نظام مند، منسجم و حرفه اي را راجع به سياست دربرمي گيرد. بر اين اساس، نسبت بين « انديشه سياسي » و « فلسفه سياسي »، عموم و خصوص مطلق است؛ چرا که هر فلسفه سياسي نوعي انديشه سياسي تلقي مي شود، ولي انديشه سياسي ممکن است شکل فلسفي نداشته باشد و در قالب فقه سياسي يا علم سياست با گرايش تجربي ظاهر گردد.
قدما از فلسفه هاي مضاف و فلسفه علوم سخن نمي گفتند. فلسفه علم سياست (30) همانند فلسفه هر علم ديگري، درجه دوم (31) است؛ چرا که هر دانشي که موضوع آن دانش ديگري باشد، درجه دوم محسوب مي شود. (32) فلسفه سياسي به اين دليل درجه اول (33) است که موضوع آن، دولت يا قدرت است؛ نه دانشي ديگر. موضوع فلسفه علم سياست، خودِ علم سياست است. در فلسفه هر علمي از سه دسته مباحث سخن به ميان مي آيد: پيش فرضها، روش شناسي و تاريخ تطور آن، بر اساس تعريف مزبور، فلسفه سياسي را از فلسفه علم سياست به خوبي مي توان تمييز داد. فلسفه سياسي دانشي است درجه اول که مجموعه مباحث انتزاعي راجع به پديده هاي سياسي را در بر مي گيرد (چون موضوع آن قدرت يا دولت است)؛ در حالي که فلسفه علم سياست دانشي است درجه دوم که به پيش فرضها، متدلوژي و تاريخ تطور آن علم مي پردازد.

واقعیت

علم(درجه اول)

علم(درجه اول)

علم(درجه دوم)

تاریخ

علم تاریخ

فلسفه (نظری) تاریخ

فلسفه علم تاریخ

اخلاق

علم اخلاق

فلسفه اخلاق

فلسفه علم اخلاق

سیاست

علم سیاست

فلسفه سیاسی

فلسفه علم سیاست


چيستي « فلسفه سياسي اسلامي »

سؤالي که ممکن است طرح شود، امکان اتصاف « فلسفه سياسي » به وصف « اسلامي » است. از آنجا که طبق تعريف اشتراوس، فلسفه سياسي « بي بهره از امداد وحي » است، (34) چگونه مي تواند به وصف اسلامي متصف گردد؟ (35) اصطلاحات « فلسفه سياسي اسلامي » و « فلسفه سياسي شيعي » را صاحب نظران حوزه انديشه اسلامي به کار برده اند. کلام سياسي (36) در بهره مندي از وحي، از فلسفه سياسي جدا مي شود. به عقيده اشتراوس، « آنچه ما از کلام سياسي مي فهميم، تعليمات سياسي است که از وحي الهي ناشي مي شود. » (37) در واقع، روش شناسي کلام ممکن است عقلي يا نقلي باشد؛ ولي در استدلالهاي عقلي آن همواره استمداد از وحي و اثبات گزاره هاي وحياني مفروض گرفته شده است. فيلسوف سياسي الزاماً داعيه دفاع از دين ندارد؛ ولي متکلم سياسي خود را موظف به دفاع عقلي ( و نقلي ) از گزاره هاي ديني مي داند. نمونه کلام سياسي را مي توان در انديشه خلافت ( نزد اهل سنت ) و انديشه امامت و ولايت فقيه ( نزد شيعه ) سراغ گرفت. خلافت و امامت دو مبحثي هستند که متکلمان اسلامي با ادله عقلي و نقلي طرح کرده اند. به تعبير فارابي، علم کلام علمي است که انسان به وسيله آن، بر آرا و افعال محدود و بيان شده به وسيله ي واضع شريعت مسلط مي شود؛ و به وسيله آن مي تواند بر مخالفان پيروز شود. (38) ابوحنيفه کلام را « فقه اکبر »، و برخي ديگر آن را « علم اصول دين » ناميده است. اشتراوس مي نويسد: « ما مجبوريم ميان فلسفه سياسي و کلام سياسي، نيز تمايز قائل شويم. آنچه ما از کلام سياسي، مي فهميم تعليمات سياسي است که از وحي، ناشي مي شود. فلسفه سياسي، محدود است به آنچه در دسترس ذهن بشر بي بهره از امداد وحي قرار دارد. » (39)
از ديدگاه علم کلام، اين پيش فرض پذيرفته شده که « هرچه ديني است، عقلي است »؛ اما براي اثبات عکس اين گزاره گفته مي شود که بايد ديد، مقصود از « عقل » چيست؟ البته، در آنجا که متکلم درصدد است دين را توجيه عقلاني کند، بدون شک بايد بر استدلالهاي برهاني ( و نه صرفاً توجيهات شبه عقلي ) تکيه زند. کارل اشميت، نقاد تجدد، به کلام سياسي ( الهيات سياسي ) از نظر تاريخي مي پردازد؛ و ظهور و افول آن را، به ويژه در عصر روشنگري، بررسي مي کند. به اعتقاد وي، فلسفه سياسي جديد شکل سکولار شده الهيات قرون وسطي است. (40)
فلسفه سياسي، رشته اي مستقل است که از آتن آغاز شد؛ و در طول تاريخ- دوران کلاسيک، قرون وسطي، دوران نوين و عصر حاضر- گونه هايي را به خود ديد. اتين ژيلسون نيز الهيات يا کلام الهي را به اصول عقايد ايماني و تصديق کلمة الله، تعريف مي کند. به اعتقاد او، اگر الهيات به عقل تکيه کند، الهيات ملتزم به وحي (41) يا الهيات وحي (42) جاي خود را به الهيات عقلي (43)، يعني مابعدالطبيعه، مي دهد. آکويناس که بين ايمان و معرفت عقلي گسستگي تصور نمي کرد، به تدريج از الهيات رايج در قرون وسطاي متقدم فاصله مي گرفت. (44) سلسله جنبان فيلسوفان سياسي- اسلامي، فارابي است که سعي کرد فلسفه سياسي خود را آزاد از وحي قرار دهد؛ هرچند ايشان در طول زمان، مرزهاي فلسفه سياسي و کلام سياسي را در هم شکستند. فلسفه سياسي مي تواند مبتني بر پيش فرضهاي انسان شناسانه و غايت شناسانه باشد؛ اما نمي تواند با پيش فرضهاي ديني، به دفاع از گزاره هاي وحياني بپردازد. با توجه به آنچه گفته شد، مي توان تفاوت فلسفه سياسي و کلام سياسي را در موارد ذيل تلخيص نمود:
1. فلسفه سياسي چون از خرد گرايي آزاد بهره مي برد، از امداد وحي بي نياز است؛ در حالي که کلام سياسي خود را به متون ديني و اثبات گزاره هاي وحياني مقيد مي داند؛
2. استدلالهاي فلسفه سياسي به شيوه عقلي محض است؛ در حالي که کلام سياسي براي اثبات وحي، از ادله عقلي، نقلي، شهودي و تجربي کمک مي گيرد. در کلام سياسي، ادله عقلي و نقلي در طول هم قرار مي گيرند؛ همان گونه که در کلام ديني، براي اثبات مسئله اي همچون معاد، از دليل عقلي و نقلي استفاده مي شود؛
3. کلام ملتزم به هدف ( توجيه شريعت ) است؛ و فلسفه مقيد به روش ( عقلي )؛
4. کلام ( سياسي ) برخلاف فلسفه ( سياسي ) اين پيش فرض را از ابتدا مي پذيرد که هر آنچه ديني است، عقلي مي باشد.
اروين روزنتال فصل پنجم کتاب تفکر سياسي در اسلام ميانه را به « فلسفه سياسي در اسلام » اختصاص داده است. او توضيح مي دهد که قبلاً نسبت به خلافت و شريعت ( به عنوان رهيافت فقهي و واقع گرايي سياسي ) و ( به عنوان رهيافت اندرزنامه نويسي يا آيينه شاهي ) سخن گفته؛ و در اين فصل مي خواهد راجع به فلسفه سياسي اسلام ( يا فلاسفه مذهبي و سياسي اسلام ) بحث کند. روزنتال افراد شاخص فلسفه سياسي را در يونان افلاطون و ارسطو، و مؤسس فلسفه سياسي را در اسلام فارابي معرفي، و وجوه مشابهت فلسفه سياسي فارابي را با فلاسفه سياسي يونان تبيين مي کند. (45) در آنجا، وجه اساسي فلسفه سياسي ( نسبت به شريعت نامه نويسي )، استقلال آن نسبت به گزاره هاي وحياني معرفي شده است. عنايت نيز فارابي را « بنيانگذار فلسفه سياسي در اسلام » مي خواند. (46) طباطبايي هم افلاطون را بنيان گذار فلسفه سياسي قديم، و فارابي را مؤسس فلسفه اسلامي و فلسفه سياسي اسلامي معرفي مي کند: « اما حکيم ايراني و فيلسوف يوناني به درستي به اين نکته پي بردند که بيرون آمدن از چنبر بحران سياسي، از نوعي که دموکراسي آتني و خلافت اسلامي در آن درگير شده بود، جز از مجراي درک فلسفي، چاره انديشي نمي تواند شد. فارابي رياست مدينه فاضله را به شخصي تفويض مي کند که حکمت و رياست را توأمان داشته باشد؛ و او هم همان امام شيعيان است که مقام وي با الزامات عقلي فلسفه يوناني مورد تفسير قرار گرفته است. » (47)
بر اين اساس، مي توان گفت فارابي همانند افلاطون، فيلسوفي سياسي است، با اين تفاوت که او پيش فرضهايي اسلامي دارد؛ و نهايتاً دستاوردهاي عقلي خود را بر شريعت اسلامي و شيعي تطبيق مي کند. به اعتقاد طباطبايي، مي توان از « فلسفه سياسي » فارابي به معناي دقيق کلمه سخن گفت، زيرا بنياد تفکرات فارابي درباره امر سياسي در فلسفه اوست؛ و از مقدمات فلسفي است که فيلسوف، نتايج سياسي را استنتاج مي کند. به اعتقاد وي، ماهيت فلسفه سياسي فارابي با ماهيت فلسفه سياسي قديم غربي يکسان، و با فلسفه سياسي غربي جديد (و همچنين با سياست نامه نويسي ) ناهمگون است. (48) اگر بخواهيم سخن فوق را تکميل کنيم، بايد به تفاوت فلسفه سياسي فارابي و فلسفه سياسي يونان باستان نيز اشاره نماييم. فلسفه سياسي فارابي گاه متقدم بر وحي و گاه متأخر از آن است؛ در حالي که فلسفه سياسي يونان با وحي يکسره بدون ارتباط مي باشد. به عقيده عنايت: « فارابي کوشيد تا ميان فلسفه يا عقل با دين يا وحي تعادلي برقرار کند؛ و البته در اين کوشش هميشه موفق نشد. گاه در آثار او فلسفه بر دين غالب است و گاه دين، فلسله را در پي خود مي کشاند. ولي روي هم رفته، مي توان گفت که فارابي در درجه اول مسلمان، و در درجه دوم پيرو افلاطون و ارسطو و مفسر آثار اين دو بوده است. » (49) علاوه بر استعمالات « فلسفه سياسي- اسلامي » در نقل قولهاي فوق، حنا الفاخوري و خليل الجر از فلسفه سياسي معتزله (که مبتني بر اصل قدرت است) نيز بحث مي کنند. (50) در واقع، همان گونه که ممکن است فيلسوفي بدون پيش فرضهاي وحياني به تفکر فلسفي راجع به سياست و مقوله هاي سياسي بپردازد، اين احتمال وجود دارد که فيلسوفي همچون فارابي اصولي اوليه (همانند انسان شناسي- اسلامي) را بپذيرد، و سپس « فلسفه سياسي- اسلامي » بنا سازد. به همين معناست که مي توان از فلسفه سياسي شخصي خاص ( همانند فلسفه سياسي فارابي ) يا مکتبي خاص ( مثل فلسفه سياسي معتزلي ) سخن گفت. فلسفه سياسي بر حسب ذات و ماهيت خود، « اسلامي » و « غيراسلامي » ندارد؛ ولي بر اساس آنچه در تمدن و جغرافياي اسلامي وجود داشته، و همچنين بر اساس پيش فرضهايي که از دين اتخاذ کرده است مي تواند به وصف « اسلامي » متصف شود.

پي نوشت ها :

1. political philosophy
2. shari'a
3. mirrors for princes
4. Rosenthal, Erwin I.J. (1962), p.3.
5. Ibid. p.3-5.
6. Ibid, p.5.
7. لمبتن، آن (1374)، ص 5.
8. discipline
9. ر.ک: طباطبايي، سيدجواد (1372)، ص 6-29؛ و (1374)؛ و رجايي، فرهنگ (1373)، ص 17-96.
10. همان (1372)، ص 5-6.
11. همان (1374)، ص 287-288.
12. ابن مسکويه (1371)، ص 58.
13. همان، ص 85.
14. رجايي، فرهنگ (1373)، ص 17-18.
15. طباطبايي، جواد (1372)، ص 6-29.
16. طباطبايي، سيدجواد (1374)، ص 25.
17. فيرحي، داود (1378)، ص 27-31.
18. البته طباطبايي در نقد عنايت مي نويسد: « شيوه تاريخي متعلق به متفکران معروف به مورخ جريان مستقلي نيست »: (1374)، ص 26.
19. رجايي، فرهنگ (1373)، ص 129-130.
20. فيرحي، داود (1378)، ص 27-31.
21. اشتراوس، لئو (1373)، ص 2-4.
22. همان، مقدمه مترجم.
23. معمولاً فلسفه را به دو قسم فلسفه قاره اي يا برّ اروپا (continental) و فلسفه تحليلي (analytical) تقسيم مي کنند. فلسفه تحليلي داراي دو شاخه منطقي و زباني، و فلسفه قاره اي داراي شاخه هايي مثل پديدارشناسي گرايي، اگزيستانسياليسم، هرمنوتيک، ساختارگرايي، شالوده شکني و اکثر جريانهاي با پيشوند « نو » (مثل نوتوماسي گرايي، نوکانتي گرايي و نوهگلي انديشي) مي باشد. بر اساس تقسيم فوق، مي توان گفت فلسفه سياسي نيز مي تواند تحليلي يا غيرتحليلي باشد. فلسفه سياسي تحليلي، فلسفه سياسي پديدارشناسانه، فلسفه سياسي اگزيستانسياليستي، فلسفه سياسي نوکانتي و فلسفه سياسي نوهگلي، برخي اقسام و گونه هاي فلسفه سياسي اند. هر مکتب مي تواند فلسفه سياسي خاص خود را داشته باشد. به طور مثال، مکتب مارکسيسم، فلسفه (هاي) سياسي مارکسيستي دارد. علاوه بر آن، هر متفکري مي تواند فلسفه سياسي خاص خود را دارا باشد. پس فلسفه سياسي مي تواند به حسب تحليلي بودن يا نبودن، و همچنين بر حسب رهيافتها و مکاتب مختلف، انواع گوناگون داشته باشد.
24
25. بشيريه، حسين (1379)، ص 17.
26. polis.
27. منوچهري، عباس (1383).
28. political thought.
29. اشتراوس، لئو (1373)، مقدمه مترجم.
30. ر.ک: ملکيان، مصطفي (1380)، ش 14، ص 273-279.
31. second order.
32. فلسفه هر علمي دانشي درجه دوم است؛ چرا که موضوع آن خود علم مربوط است. به طور مثال فلسفه علم فيزيک به اين علت دانش درجه دوم است که موضوع آن خود علم فيزيک است. علم فيزيک و علم شيمي دانشهاي درجه اول هستند؛ چون موضوع آنها به ترتيب حرکت و مواد است.
33. first order
34. اشتراوس، لئو (1373)، ص 6.
35. براي آگاهي بيشتر از اختلاف نظر در زمينه اتصاف فلسفه به وصف « اسلامي »، ر.ک: ملکيان، مصطفي (1385)، ص 118-167.
36. political theology
37. اشتراوس لئو (1373)، البته بايد توجه نمود که کلام يا الهيات در تعريف اشتراوس شامل فقه نيز مي شود؛ در حالي که در تعريف ما فقه و کلام دو دانش مستقل هستند.
38. الفارابي، ابونصرمحمد (1931)، ص 71.
39. اشتراوس، لئو (1373)، ص 6.
40. see: schmitt, Carl (1988),p.36-52.
باخمان هم مي نويسد:
« مفهوم کلام سياسي، موضوع مباحثاتي در اروپا، بالاخص در حقوق، علوم اجتماعي و فلسفه آلماني، بوده است. پس از جنگ جهاني اول، مباحثه اي بين کارل اشميت، نقاد مؤثر جناح راست دموکراسي پارلماني در جمهوري وايمار، و اريک پيترسون روي داد. مباحثه ديگر به تفسير نوين و چپ روانه سياسي، از متون انجيل در دهه 1960 مربوط مي شود. در آن زمينه، کلام سياسي به مقوله هاي فلسفي متأثر از فلاسفه مارکسيست، همانند نظريه نقادانه مکتب فرانکفورت، اشاره داشت. مجادله نخست اشميت و پيترسون در اين مسئله بي تأثير نبوده است. يوهان ب. متز احتمالاً مهم ترين متکلم سياسي، پس از آن دوره، تلقي مي شود. الهيات سياسي او مبتني بر فهمش از روايت کانت نسبت به آزادي و روايت مارکس از تاريخ مي باشد. » (Craig, Edward, (2005),p.321-322).
41. revealed theology
42. theology of revealation
43. rational theology
44. ژيلسون، اتين (1378)، ص 66-67.
45. Rosenthal, Erwin I.T. (1962), p.142.
46. عنايت، حميد (1362)، ص 164.
47. طباطبايي، جواد (1374)، ص 121.
48. طباطبايي، جواد (1372)، ص 6 و 10.
49. عنايت، حميد (1362)، ص 166.
50. الفاخوري، حنا (والجر، خليل)، (1372)، ص 124 و 126.

منبع مقاله :
حقيقت، سيدصادق؛ (1392)، مباني انديشه سياسي در اسلام، قم: انتشارات دانشگاه مفيد، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.