مقدمه
پس از آزاد شدن روم از سيطره اتروسک ها (1) و همزمان با زوال دولت- شهرهاي يونان دولت ايتاليا با حکومتي جمهوري مبتني بر دو طبقه ي خواص و عوام شکل گرفت. توسعه ي جغرافيايي روم و نقشي که عامه مردم در دفاع از روم در سال 390 پ. م. نشان دادند، سبب افزايش قدرت عوام شد، ولي قدرت عوام با روي کار آمدن نيروهاي نظامي و بازرگانان و طبقه زمين داران بزرگ ديري نپاييد که قدرت عوام رو به تنزل نهاد ( بارنز و بکر، 1358: 198-196 ).تمرکز ثروت و قدرت در دست طبقات حاکم همراه با ايدئولوژي " جهان وطني " که رومي ها از يونانيان اخذ کرده بودند، از يک طرف سبب انسجام دروني شد و از طرف ديگر به طبقه حاکم روم اين امکان را داد که به سرزمين هاي ديگر تعرض کنند و بر وسعت امپراتوري خود بيفزايند. تشکيلات سياسي روم همانند سيته هاي يونان با اقتدار کامل فرد حاکم بر سيته، به عنوان نماينده امپراتوري عمل مي کرد. در ميان شهرهاي امپراتوري، شهر روم رونق خاصي داشت، زيرا علاوه بر اينکه مرکز صنعت و هنر بود، محل تلاقي فرهنگ ها و رسوخ عقايد اقوام مختلف بويژه يوناني ها نيز بود. انتشار عقايد يوناني تا آنجا بود که " پرستش خدايان يوناني نيز رايج شد " ( همان ).
امپراتوري روم گرچه در ظاهر مدت دو قرن از صلح و ثبات داخلي برخوردار بود، ولي به دليل روش هاي متخذه توسط طبقه حاکم، صاحبان انديشه و مردم از صحنه اداره جامعه دور شدند. نتيجه اين فرآيند پناه بردن آنها به ديدگاه هايي مانند رواقي و اپيکوري بود ( بارنز و بکر، 202:1358 ). در چنين شرايطي آيين مسيح رخ نمود. اصول مطرح شده توسط آيين، مسيح، مانند مساوات طلبي، احسان و بخشش و برابري حقوق، بر آيين هاي فکري و اصول تشکيلات اجتماعي روم برتري هايي داشت که خود سبب انتشار آن را فراهم آورد ( همان: 204- 203 )
در همين دوره زماني، روم توسط قوم آلاريک (2) فتح شد. اين حادثه تأثير عميقي بر مردم بويژه کساني که هنوز خدايان قديم را فراموش نکرده بودند داشت. اين عده زبان اعتراض گشوده و علت انهدام روم را ترک خدايان و پذيرش مذهب مسيح دانستند. ( بوتول، بي تا:15 ).
1- سنت آگوستين
در چنين موقعيتي بود که سنت آگوستين (3) که از اسقف هاي برجسته ي مسيحي بود، در صحنه فکر و انديشه ظهور پيدا کرد و کتاب " شهر خدا " (4) را در پاسخ به ابهام هاي ايجاد شده در مورد تحولات رم به رشته تحرير در آورد.مسئله ي اصلي آگوستين در اين کتاب پاسخ به سوال اصلي زمان خودش بود: اينکه آيا بنا بر ادعاي مخالفان مسيح، گسترش مسيحيت علت سقوط روم بود؟ يا اينکه علت سقوط را بايد در جاي ديگر جست و جو کرد. آگوستين در کتاب شهر خدا تلاش کرد تا به اين پرسش پاسخ بدهد. در اين کتاب او دو هدف عمده را تعقيب مي کند. هدف اول اين است که مسيحيت را از اتهام سقوط روم توسط قوم آلاريک در تاريخ 410 ب. م مبرا کند. او معتقد بود که مخالفان مسيح اساسا در ادعايشان هم از نظر فلسفه ي کلاسيک و هم از منظر نگرش مسيحي دچار اشتباه اند. (5) هدف ديگر او در مرحله ي دوم عبارت بود از ارائه تبييني جديد براي تحول تاريخ که به طرح يک نظريه ي جديد درباره تغييرات منجر شد. اين نظريه کوشش مي کند تا چگونگي تحول جوامع را از گذشته دور تا عصر حاضر و تا آينده پاسخ دهد. آگوستين معتقد بود ظهور، توسعه و سرنوشت مقدر شهر زميني و آسماني (6) را مي توان در قالب " طرح الهي " تبيين کرد. (7) بر اساس اين طرح، ظهور دو شهر آسماني و زميني با نظريه ي آگوستين درباره انسان پيوند ناگسستني دارد. در اين نظريه بين دو مرحله از تحول انسان، يعني مرحله آفرينش و هبوط او تفاوت گذاشته شده است. در مرحله اول انسان در بهشت خلق شد. انسان و فرشتگان در اين مرحله همانند و همسان بودند و داراي طبيعت نيکو بودند. (8) اختيار و آزادي طبيعي (9) دو ويژگي روان شناختي انسان در اين مرحله بود. اين دوره کوتاه با سرپيچي انسان از دستورهاي الهي پايان يافت. نتيجه ي اين سرپيچي، هبوط انسان و فساد او شد، همانند درختي که از ريشه فاسد شود. (10) از اين مرحله به بعد، آلودگي و فساد به تمام ابناء بشر منتقل شد. سنت آگوستين خود در اين مورد چنين مي گويد " اما ارتکاب معصيتي چنين بزرگ موجب شد که تمام سرشت و طبيعت آنها که در نتيجه سرپيچي از امر خدا فاسد شده بود به همان ميزان فساد و ضرورت مرگ به اولاد و احفادشان منتقل گردد ( فاستر، 339:1362 ). اين نظريه در عبارت " با هبوط آدم، تمام گنهکار شدند " (11) خلاصه شده است. (12) سقوط اولين انسان ها- آدم وحوا- نقطه شروع تفکر آگوستين درباره توسعه شهر زميني و آسماني است. ابتدا قابيل به دنيا آمد و سپس هابيل؛ چرا که اراده لايزال الهي يا تقدير و مشيت الهي بر اين تعلق گرفته بود که ابتدا " از صلب آدم ابوالبشر آن قسمتي که ناپاک و دنيوي است مقدم بر قسمتي که پاک و يزداني است، پا به عرصه وجود بگذارد " ( فاستر، 341:1362 ). بر اين اساس آگوستين گروه هاي انساني را با وجود گوناگوني نژادي و قومي به دو گروه تقسيم مي کند. گروه نخست بر وفق اميال انساني و گروه دوم که بنا بر خواسته هاي يزداني زندگي مي کنند. آگوستين مي گويد " و ما اين دو گروه را به شيوه عرفانيان " دو شهر يا " دو جامعه " مي ناميم ( همان: 340 ).
توسعه ي اين دو شهر از نظر آگوستين توسعه اي تاريخي است که از نقطه مشخصي در تاريخ شروع مي شود و پس از عبور از مراحل متفاوت به پايان مي رسد. جريان اول، جريان دنيايي است که با قابيل اولين آدم که بنيان گذار شهر زميني يا انساني است شروع مي شود. سلسله هاي مختلف پادشاهي در طول تاريخ به اين جريان تعلق دارند. آگوستين شهرهاي زميني را که با قديسين همزمان بوده اند از زمان حضرت ابراهيم به بعد بررسي مي کند. آشوريان در شرق و روم در غرب از موارد مهمي اند که مورد توجه خاص آگوستين بودند. ديگر پادشاهان و پادشاهي ها نيز مکمل آن دو هستند. جريان دوم با هابيل، آن مخلوق مهاجر در زمين، آن شهروند آسماني ( همان: 341 ) شروع مي شود.
به نظر آگوستين اين دو جريان در تاريخ همانند مراحل شش گانه خلقت شش دوره را پشت سر گذاشته اند. آگوستين اين مراحل را اين گونه توضيح مي دهد:
اگر مراحل تاريخ عمومي به عنوان روز بحساب آورده شوند. همان طور که کتاب مقدس دوره هاي زماني را اين گونه ثبت کرده است، روز استراحت به وضوح به عنوان دوره ي هفتم نشان داده خواهد شد. روز اول دوره اول است، از آدم تا توفان نوح، دوره ي دوم از توفان نوح است تا ابراهيم، اين دوره ها در زمان، برابر نيستند، بلکه در تعداد نسل ها برابر هستند که هر دوره ده نسل مي شود. از ابراهيم همان طور که انجيل متي نشان مي دهد تا ظهور حضرت عيسي دوره هايي هست. هر يک از اين دوره ها شامل چهارده نسل مي شود اول از ابراهيم تا داود. دوم از داود تا تبعيد در بابل، و سومي تا تولد مسيح. تا اينجا اينها کلاً مي شود پنج مرحله. ما حالا در مرحله ششم هستيم. (13)
اين فرآيند با ظهور نهايي عيسي کامل مي شود، زمان اين ظهور را هيچ کس نمي داند. پيش بيني هاي مختلف فاصله ي ميان عروج و ظهور نهايي مسيح را 400، 500 و يا هزار سال تخمين زده اند. (14)
اين دو جريان، يعني جريان زميني و آسماني، قدم به قدم مانند دو خط موازي در مسير تاريخ پيش مي روند. نيروي پيش برنده اين فرآيند تضاد ميان دو شهر از يک طرف، و ميان ساکنان شهر زميني از طرف ديگر است. اين تضاد با قتل هابيل توسط قابيل شروع شده است. قتلي که نخستين برادر کشي در تاريخ بشر بود و تا انتهاي تاريخ ادامه مي يابد. انگيزه اين قتل از انسان و درون او ناشي مي شود تا ساختار شهر زميني. (15)
در فصل نوزدهم از کتاب شهر خدا، آگوستين از " بدبختي " ، " صلح " و " نظم " صحبت مي کند. اين فصل متضمن جوهر فلسفه ي او درباره ي پايان مقدر شهر زميني و آسماني است. او تصويري از فلاکت شهر زميني ترسيم مي کند: بدبختي و فلاکت در خانه، در شهر، و در جهان. به عقيده ي آگوستين جهان همانند محل تلاقي رودخانه ها، محل تلاقي دو جريان عمده در تاريخ است. از اين رو برقراري نظم و صلح، دغدغه اصلي او در اين فصل است. به همين دليل، زباني که او در اين فصل به کار مي برد با زبان فصل هاي اوليه متفاوت است. او از بي طرفي در حکومت صحبت مي کند، به علاوه به خواننده اش توصيه مي کند که شاهان و قدرتمندان و برده داران را ستايش کنند. او مفهوم باستاني بردگي را دوباره احيا کرد. با اين فرض که بردگي در انسان ذاتي و فطري نيست، بلکه ناشي از گناهي است که او مرتکب شده است.
گفته شد که آگوستين تلاش نمود براي تبيين تغيير جامعه از يک مرحله به مرحله ديگر، مدل جديدي مطرح کند. اين مدل جديد مرکب از دو عنصر است: تغيير و ثبات. او هنگامي که ابتدا تاريخ انسان را در مقياس کلان مورد بررسي و ملاحظه قرار داد، مدل جديدي را مطرح کرد که با مدل عهد کلاسيک از نظريه انسان شناسي، جهت و ساز و کار تغيير متفاوت است. او مي خواست روشن کند که سقوط امپراتوري روم جزيي از يک روند طولاني زوال و نابودي است و ارتباطي به ظهور حضرت عيسي (عليه السّلام) ندارد. به علاوه ديدگاه دوم او نيز مورد بحث قرار گرفت و مشخص شد که او نظريه هاي عصر کلاسيک همانند نظريه ي تقديرگرايي را احيا کرد. به عقيده ي او، در ابتدا تقدير و مشيت الهي چنين بود که انسان بر ساير موجوداتحکومت کند ولي پس از معصيت آدم، مشيت الهي تغير يافت و خداوند اراده کرد که انساني مملوک انساني ديگر شود و اصولاً علت پيدايش کلمه بنده گناهکاري بشر بوده است ( فاستر، 383:1362 ). به نظر آگوستين در محيطي که صلح و آرامش برقرار است، اگر انساني بنده انساني ديگر باشد نه تنها ظالمانه نيست بلکه سودمند هم هست. زيرا ذلت و سرشکستگي او را خاضع و به خالقش نزديک تر مي کند، خداوند اراده کرده معصيت بندگان خود را با محکوم کردن آنان به تحمل بار بندگي کيفر بخشد ( همان: 384 ). با اين مباني نظري است که حواريون مسيح به بندگان هشدار مي دهند از اربابان و خواجگان خود اطاعت کنند و با گشاده رويي و حسن نيت کمر به خدمت بندند ( همان: 385 ).
2- انواع اجتماع از نظر آگوستين
آگوستين در بحث پيرامون اجتماعات از سه نوع اجتماع سخن به ميان آورده است 1- خانواده، 2- دولت، و 3- جامعه اي که مرکب از تمام افراد بشر است و تحت سيطره خداوند قرار دارند. هر يک از اين انواع، در درون خود داراي اصول و مقرراتي اند و افراد درون اجتماع، براي ثبات آن ملزم به رعايت آنها هستند، ولي نظم هر واحد اجتماعي تابع نظم واحد بالاتر از خود است. به طور مثال نظم خانواده به نظم دولت و نظم دولت به نظم و قانوني که ناشي از مشيت الهي است متکي است. آگوستين معتقد بود خانواده يا دولتي حالت اعتدال دارد که خود را با نظام هستي هماهنگ کند در اين صورت اگر دولتي خود را منطبق بر نظام رباني کند اطاعت از آن عين اطاعت از اوامر الهي است.هدف اساسي که همه ي انواع اجتماع مشتاق رسيدن به آن هستند صلح و آرامش است همان طور که ميان اعضاي مختلف بدن انسان و اعضا و جوارح و روح هماهنگي وجود دارد، خانواده، دولت و جامعه ملکوتي نيز هدفشان رسيدن به صلح و آرامش است. در اين راستا راحتي جسماني و لذت نفساني مقدمه آرامش روح است، ولي براي آرامش روح احتياج به دانش سودآور داريم. اما از آنجا که مجهولات بشر نسبت به معلوماتش بيشتر است انسان چاره اي جز توسل به تعاليم آسماني ندارد ( فاستر، 369:1363 ). با توسل به تعاليم آسماني صلح و آرامش را براي خود و ديگران فراهم مي آورد، صلحي ناشي از سازگاري عاطفي و متکي به پيوندهاي عشق و محبت. با اين وصف او معتقد است صلح و آرامشي که بر جامعه هاي زميني حکمفرماست خوب است، ولي بهترين نوع خوبي نيست. در چنين جوامعي صلح و آرامش وجود دارد و فرد مسيحي بايد از آن به عنوان وسيله استفاده کند، از اين نظر آگوستين به افراد سفارش مي کند که از کساني که صلح و آرامش را برقرار مي کنند اطاعت نمايند. به اين لحاظ بايد براي سلامت شاهان و پادشاهان مقتدر دعا کرد ( همان: 378 ).
3- تفکر اجتماعي پس از آگوستين
در بخش هاي قبل ضمن بيان انديشه اجتماعي متفکران به ديدگاه هاي آگوستين اشاره شد و نشان داده شد که انديشه ي آگوستين مباني نظري خوبي براي بناي فئوداليسم در قرون وسطي بوده است. در اواخر اين دوره، يعني سده هاي ميانه قرون وسطي با انديشمندي بزرگ به نام توماس آکويناس رو به رو مي شويم. آکويناس ( 1274-1225 ).در اوايل قرن سيزدهم ميلادي در نزديکي ناپل به دنيا آمد و در اواخر اين قرن در 50 سالگي از دنيا رفت. اگر چه خانواده او از منسوبان امپراتوري آلمان و پادشاه فرانسه بودند، ولي او در جواني علاقه مند بود که به عضويت فرقه دومينيک (16) در آيد، اما پدر و مادرش مخالف اين امر بودند. خانواده اش براي منصرف کردن او از هر وسيله اي سود جستند، ولي هيچ يک کارگر نيفتاد تا اينکه آکويناس را در قصر پدر زنداني کردند و براي فريفتنش زني ماهرو را به کار گماردند. آکويناس " او را با هيمه اي نيم سوز از پيش خود دوانيد و سرانجام خود را به صومعه رسانيد " ( فروغي، 95:1366 ). او پس از پيوستن به صومعه مراحل اوليه ي يادگيري را پشت سر گذاشت. پس از آن رهسپار- پاريس گرديد و از آموزه هاي آلبرت کبير احيا کننده ي تعاليم ارسطو در اروپاي غربي بهره ها برد. اين دست مايه هاي علمي به او اين امکان را داد تا با تصرف مختصري در آراي ارسطو آنها را با اصول دين مسيح سازگار سازد ( همان: 96 ). علاوه بر ارسطو که بر انديشه ي آکويناس تأثير زيادي داشته، سنت آگوستين را مي توان به عنوان يکي ديگر از منابع انديشه ي آکويناس نام برد. از همه مهم تر، منابع مذهبي همچون انجيل و ديگر نوشته هاي اَباء کليسا الهام بخش او بوده اند.
مطالعه ي ميراث فکري آکويناس نشان دهنده ي اين امر است که کمتر سخني در مورد تحولات اجتماعي به او نسبت داده اند، بلکه هسته ي مرکزي انديشه ي او سخن از چگونگي نظم و ثبات داخل جامعه است. بنابراين سياست و رابطه آن با ديانت، قانون، مالکيت و تجارت از جمله ي مباحث عمده اي است که در اينجا از آن ها بحث مي شود.
آکويناس همانند ارسطو معتقد بود منشأ زندگي اجتماعي انسان را بايد در درون او جست و جو کرد و از اين رو، اين سخن ارسطو و پيروان بعدي او را يک بار ديگر تکرار مي کند که انسان ذاتاً اجتماعي است. به عقيده ي او، اولين واحد اجتماعي که در تاريخ شکل گرفته خانواده است. خانواده در مسير بسط و توسعه ي خود دولت را به وجود مي آورد ( بارنز و بکر، 1358: 300-259 ). در مورد مديريت سياسي و رابطه ي سياست و سياستمداران با آباء کليسا، آکويناس تقدم در سلسله مراتب را به روحانيون مسيحي مي دهد. او براي اقناع و توجيه اين تقدم و تأخر، نظريه ي خود را " با نظريه سعادت " پيوند مي زند. بر اساس اين نظريه، هدف افراد از اجتماع رسيدن به زندگي سعادتمندانه است. زندگي در اين دنيا مقدمه ي رسيدن به غرض نهايي، يعني نعمت همجواري با خداست. رسيدن به نعمت همجواري با خدا، به کمک فضيلت انساني که پادشاه مأمور آماده سازي مقدمات آن است امکان ندارد. رسيدن به جوار خدا به کمک فضيلت يزداني امکان پذير است و اين کار به دست کسي است که نه تنها انسان است، بلکه خدا هم هست و او کسي جز حضرت مسيح نمي تواند باشد ( فاستر، 455:1362 ). پس از حضرت مسيح آباء کليسا از او ريشه گرفته اند اين مسؤليت را به عهده دارند و در اين راستا " کساني که عهده دار هدفهاي فرعي هستند بايد مطيع اوامر کسي باشند که مسؤل راهنمايي بندگان به سوي هدف اعلي است و در راه رسيدن به اين هدف اعلي بايد به دستور همان پيشواي اعظم رفتار کنند " ( همان ).
آکويناس براي تنظيمات داخلي اجتماع، از چهار نوع قانون نام مي برد: قانون ازلي، قانون طبيعي، قانون انساني و قانون يزداني. قانون ازلي از جمله قوانيني است که بر کليه ي موجودات عالم اعم از جاندار و بي جان سيطره دارد و تمام اجرام سماوي و گياهان و جانوران بر اساس اين قانون ادامه ي حيات مي دهند. به عقيده آکويناس اين قانون عبارت از عقل موجود در ذهن خداست ( فاستر، 429:1362 ). قانون طبيعي مربوط به حوزه ي موجودات داراي عقل يعني انسان است. آکويناس قانون طبيعي را مشارکت مخلوق ذي عقل در قانون ازلي مي داند. اگر بخواهيم معني ساده اي از قانون طبيعي مورد نظر آکويناس ارائه بدهيم، بايد بگوييم که چنين قانوني همان وجدان است، زيرا کارکرد قانون طبيعي اين است که به انسان امکان تشخيص نيک و بد را مي دهد. آکويناس بر حسب استنادي که به کتب مذهبي مي کند نشان مي دهد که " امت هايي که شريعت ندارند به مقتضاي طبيعت خوش اعمالي را انجام مي دهند که در زمره ي احکام شريعت است " ( همان: 431 ).
دو نوع قانوني که در بالا توضيح داده شد محدوده ي زماني - مکاني ندارد. به عبارت ديگر محدود به حوزه ي خاصي از جمله حوزه ي زندگي اجتماعي نيست. آکويناس براي اداره ي زندگي اجتماعي دو نوع قانون ديگر را نام مي برد. نخست قانون انساني که واضح آن انسان است. اين از نکات قوت انديشه ي آکويناس نسبت به گذشتگان است که فضايي را براي انسان باز کرده است. قانون ديگر که مربوط به زندگي اجتماعي است قانون يزداني است. اين قانون همان دستورات ديني است که به صورت وحي نازل شده است. آکويناس گرچه نسبت به گذشته قدمي فراتر نهاده و معتقد است بردگي طبيعي نيست، بلکه به جامعه تحميل شده، ولي با اين حال به دليل سودمندي آن را تأييد مي کند ( بارنز و بکر، 297:1358 ).
دولت- شهرهاي يونان اجتماع مثالي مورد نظر آکويناس است که شغل عمده ي مردم آن کشاورزي است. او همانند افلاطون و ارسطو اعتقاد داشت که هر کس بايد ادامه دهنده ي شغل پدر باشد. به نظر او، کار علاوه بر اينکه براي فرزند آدم کفاره ي گناهان است، وسيله معاش نيز هست. در چنين جامعه اي آکويناس مخالف تمرکز ثروت در دست عده اي و در نتيجه محروميت عده اي ديگر از افراد است. به نظر او توان گران بايد از انباشت ثروت دوري کرده و با دادن آن ها به نيازمندان در رفع نياز آنها بکوشند ( همان: 299 ).
آکويناس براي حفظ اجتماع مثالي خود ارتباط با عوامل خارج از اجتماع مؤمنان مسيحي را درست نمي داند به همين دليل رويکرد مثبتي به تجارت نداشته است. به عقيده ي او تجارت سبب انحراف و فساد افکار و عقايد مؤمنان مسيحي و از هم پاشيدگي اجتماع آنان مي شود. او دلايل اين بدبيني را اين گونه توضيح مي دهد:
1- بهاي عادلانه ي هر کالايي معلوم است ولي اهل تجارت با شيوه هايي مانند چانه زدن قيمت ها را افزايش داده و مردم را فريب مي دهند.
2- اجتماعات مؤمنان مسيحي بر اثر تجارت آشفته و متجدد مي شود.
3- او به اعتراضات ارسطو بر کليات پيش ساخته افلاطون تکيه مي کند و آنها را با کمي تغيير در کتاب دُ رژيم پرنسيم (17) بدين ترتيب مي آورد:
الف - تجارت، موجب ورود بيگانگان به جامعه مي شود و بيگانگان موجد تحرک ذهني مي شوند و تحرک ذهني زمينه ي بي سازماني اجتماعي را فراهم مي آورد.
ب- تجارت وسيع مردم را به زندگي مبتني بر کسب سوق مي دهد و چنين مردمي، از جنگ و مبارزه دوري مي کنند.
ج- شهرها، بويژه شهرهاي ساحلي بر اثر تجارت و ارتباط با بيگانگان دستخوش بي بند و باري اخلاقي و جهان ميهني و نااستواري مي شوند. بنابراين، بايد محدود به وارد کردن کالاهاي کاملاً ضروري و صدور مواد پرهيز ناپذير باشند ( همان: 300 ).
بعد از آکويناس و تحت تأثير نتايج حاصل از مهاجرت صليبي (18)، در ساختار سياسي- اجتماعي اروپا تغيير عمده اي رخ مي داد. اين تغيير مهم اين بود که در
کشورهاي مختلف اروپايي قدرت ارباب کليسا مورد ترديد واقع شده و نزاع و درگيري بين کليسا و دولت شدت گرفت، به طوري که هر چه زمان مي گذشت از قدرت و نفوذ کليسا کاسته مي شد، تا جايي که در قرن پانزدهم عملاً کليسا از ادعاي خود مبني بر حاکميت عاليه بر دول مسيحي دست برداشت و پاپ ها در پي آن بودند که قلمروي دنيايي که مستقيماً تحت حاکميت کليسا باشد براي خود فراهم کنند ( موسکا، 117:1363 ). در اين شرايط در اوايل قرن چهاردهم، دانته ( 1321- 1265 م. ) شاعر نامدار و معروف ايتاليايي در نوشته اي با نام " درباره ي سلطنت " به بيان عقايد خود در مورد " رابطه کليسا و دولت " پرداخت. دانته به دليل مشکلاتي که از طرف دولت فرانسه و پاپ براي ايتاليا و همچنين براي شخص او پيش آمده بود، تا جايي که منجر به تبعيد او شد، با قدرت کليسا مخالف بود و حتي به حذف آن اعتقاد داشت، ولي هيچ گاه عنصر تفکر ديني از محدوده ي ذهن او بيرون نرفت. بلکه او علاقه مند بود قدرت کليسا را به امپراتور بدهد. به هر حال او سعي داشت نشان دهد که قدرت دنيايي و روحاني مستقيماً از خدا به امپراتور واگذار شده و به عبارتي اتوريته ي امپراتوري مستقيماً ناشي از خداست. او با نظر کساني که شخص پاپ را واسطه ي خدا و امپراتوري قرار داده و او را رابط اين تفويض مي دانستند به شدت مخالف بود.
دانته در راه حلي که ارائه مي دهد تحت تأثير ارسطو و ابن رشد است. تحت تأثير ارسطو بيان مي دارد که بشر ذاتاً اجتماعي است و براي اداره ي جامعه ي حکومتي لازم است که پيشواي آن يک نفر باشد. تحت تأثير ابن رشد به نقش صلح در توسعه ي امکانات مادي و معنوي مي پردازد. در نهايت راه حلي که دانته براي بهبود وضع آشفته ي ايتاليا و ديگر کشورها ارائه مي دهد رسيدن به صلح تحت سيطره ي يک قدرت واحد جهاني است. البته نمونه ي آرماني او در اين اصلاح بازگشت به دوران طلايي يا دوران با عظمت گذشته ي روم است. دانته در توجيه امپراطوري روم همانند گذشتگان از کتاب مقدس تورات و انجيل سود جسته و خواست خدا را يگانه عامل سيطره ي گذشته ي روم بر دنيا مي داند ( همان: 106 ). به نظر دانته تاريخ انعکاس اراده ي الهي است و از آنجا که روميان امپراتوري را نه به سبب حرص و آز، بلکه براي مصلحت عامه و خير مشترک مردم کشورهاي مغلوب و همچنين کشور غالب به وجود آوردند شايسته اين هستند که مقام امپراتوري دنيا را به عهده بگيرند.
فرانسه نيز از جمله کشورهاي اروپايي است که در جنگ هاي صليبي نقش عمده اي داشت، به همين دليل مسلمين صليبيان را " فرانک " نيز مي خواندند. بر اثر تماس ناشي از برخورد ميان مسلمين و صليبي ها تغييرات عمده اي در کشور فرانسه پيش آمد. در اين کشور نيز از نيمه ي دوم قرن سيزدهم به بعد، برخورد ميان " پاپ " و " پادشاه "، يعني فيليپ چهارم شکل واضح تري به خود گرفت.
در اين باره عده اي از دانشمندان در جهت تأييد پادشاه و عده اي ديگر در جهت ابقا و تأييد سيطره ي پاپ قلم فرسايي کردند. علت برخورد پاپ و پادشاه بر حسب آنچه در کتب تاريخ آمده به دليل دريافت ماليات از کشيشان بوده است ( ممتحن، 135:1357 ). از جمله کساني که در برخورد بين پاپ و فيليپ چهارم معروف به خوبرو جانب اقتدار پادشاه را گرفت " پيردوبوا " (19) است که به عنوان حقوقدان و وکيل دعاوي در دربار کار مي کرد. پيردوبوا داراي ديدگاه هاي مختلفي است که مي توان آنها را حول سه محور قرار داد. محور اول، مخالفت با کليسا و پاپ براي کاهش اقتدار پاپ بود. او اعتقاد داشت علت شکست مسيحيان در جنگ هاي صليبي دخالت پاپ بوده است. به همين دليل پاپ بايد تمام امکاناتي را که در اختيار دارد به پادشاه بدهد و خود در کنج عزلت بنشيند و حقوقي براي امرار معاش خود دريافت کند. محور دوم ديدگاه هاي او، اصلاح وضع فرانسه از جمله در مورد آموزش همگاني و پديد آوردن مرکزي براي يادگيري علوم شرقي و زبان هاي شرق و فراهم کردن شرايط لازم براي آموزش زنان بود. محور سوم تفکر " دوبوا " صلح بين مسيحيان و جنگ بين مسلمانان بود. او اعتقاد داشت که مسيحيان نمي توانند بر مسلمانان مسلط شوند، مگر اينکه با يکديگر متحد شوند و به همين دليل معتقد به آشتي بين ملل مسيحي بود، ولي از طرف ديگر دستورالعمل هايي براي چيرگي فرانسه بر مسلمين ارائه داد ( بازنر و بکر 329:1358 ).
از ديگر کساني که در اين منازعه به نفع شاه قلم فرسايي کرد، " ژان دوپاري " (20) است. او در طرح " جامعه سياسي " خود متأثر از ارسطو بود و به نقش " غريزه ي طبيعي " در تشکيل جامعه يا کشور اعتقاد داشت. او مخالف اقتدار پاپ بود و بيان مي داشت که قدرت دنيوي و سياسي از حيث زماني قديم تر از قدرت روحاني است ( پاز ارگاد، 378:1348 ). او حتي بر اين باور بود که امکانات اقتصادي کليسا از آن پاپ نيست، بلکه متعلق به همه ي مردم است و توصيه مي کرد که بهتر است قدرت پاپ محدود به چارچوبه ي تشکيلات کليسا شود. با اين حال، به تمرکز قدرت دنياي در دست يک نفر اعتقاد نداشت. از اين رو اصل " نمايندگي " را مطرح کرد. او مي گفت " قدرت سياسي ذاتاً ظالمانه است و جاذب ستمگري و مزاجش مستعد جور و طبيعتش بيدادگري است و اين قدرت در هر جا و هر زمان که وجود پيدا کند يا وجود داشته باشد جاذب و جالب ظلم است، يعني " ستمگري ذاتي قدرت دنيوي و سياسي است. از اين رو بايد طبع آن را با داروي مسکن اصل نمايندگي و اصل رضايت محکوم اعتدال بخشيد و حدت و حرارت آن را تقليل داد ( همان: 383 ). يکي ديگر از نويسندگان مخالف قدرت پاپ گيوم (21) انگليسي بود. او ضمن مخالفت با قدرت امپراتوري پاپ اعتقاد خود را نسبت به کتاب مقدس از دست نداده بود. بدين جهت در راه اصلاح عمومي، قدرت مطلق پاپ را شرک و کفر مي دانست و در جهت اصلاح آن شورايي عمومي را پيشنهاد کرد که در آن همه ي طبقات، حتي زنان نيز مي توانستند شرکت کنند. ولي براي جلوگيري از انحراف شورا رجوع به کتب مقدس مذهبي را مورد تأکيد قرار داد. به همين دليل عده اي از نويسندگان کتاب " تاريخ و مکتبهاي سياسي از عهد باستان تا امروز " ديدگاه او را کاملاً شيوه اي اسکولاستيک مي دانند ( موسکا، 1348؛ 378 ). تنها کمک عمده اي که او به تفکر اجتماعي کرد اين بود که به مردم اهميت مي داد. او معتقد بود همان طور که کليسا نبايد قدرت مطلق داشته باشد اين حق مردم است که در برابر پادشاه قدرت مقاومت داشته باشند. اين مقاومت مبتني بر حقايق دين مسيحيت است. درمقابل او افراد ديگري نيز وجود داشته اند که سعي کردند به کمک مباني فلسفي و اعتقادات ديني، حکومت پاپ را توجيه کنند. ( پازارگاد 1348؛ 384 ).
پينوشتها:
1. Etruscans
2. Alaric
3. Saint Augustin
4. The City of God
5. Nisbet, 1965:65.
6. Augustine 1963:181.
7. Keyes. 1966:154.
8. Augustine, 1963:201.
9. lbid: 346.
10. lbid: 214-215.
11. ln Adam's Fall, We sinned all
12. Keyes, 1966:152.
13. Augustine 1963: 285,415.
14. lbid: 326.
15. Nisbet, 1963: 74,76.
16. دومينيک فرقه اي است که اعضاي آن فقر و درويشي را بر دارايي و ثروت ترجيح مي دادند و قبول اين وضع غايت آرزوي آنها بود.
17. De Regimine Principum.
18. شريعتي به جاي جنگ صليبي، از اصطلاح مهاجرت صليبي استفاده مي کند ( شريعتي، 1376: 108 ).
19. Pierre Du Bois
20. John Doupary.
21. Gium.
جمشيديها، غلامرضا، (1387)، پيدايش نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم.
/م