رأس حسین را بریده‌ای
اندر سریر ناز تو خوش آرمیده‌ای شادی از آنکه رأس حسین را بریده‌ای مسرور و شاد و خرم و خندان به‌روی تخت بنشین کنون که خوب به‌ مطلب رسیده‌ای جاداده‌ای...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
دلم به تمنای نیزه‌ات
پر می‌کشد دلم به تمنای نیزه‌ات دنیای دیگری شده دنیای نیزه‌ات جانی بده دوباره... به من نه به دخترت تا جان نیامده به لبش پای نیزه‌ات ترسانده است...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
خیر مقدم
مردم که روی ماه تو بر هم نشان دهند چون خیر مقدم است که بر میهمان دهند زخمی بود که بر تن مجروح من رسد با هر اشاره‌ای که سرت را نشان دهند ای سر...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
دستان باد موی تو را شانه می‌کند
دستان باد موی تو را شانه می‌کند خون بر دل پیاله و پیمانه می‌کند از داغ جانگداز جبین شکسته‌ات زخمی عمیق بر جگرم خانه می‌کند رگ‌های حنجر تو به...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
خون چشم
بگذار ، خون چشم تو ، به اشک خود بشویم که مگر شود میسر ، نگهی کنی به سویم بگذار ، تا توقف بکنند نیزه‌داران که دمی بیاد طاها ، گل روی تو ببویم...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
جهان تنگست
برادر بی تو در چشمم جهان تنگست می‌نالم فلک را بی سبب با من سر جنگست می‌نالم بصید آشیان گم کرده مرغ بی پر و بالی زهر سو دامن قومی پر از سنگست...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
پشت سر نیزه‌ات
پشت سر نیزه‌ات سینه زنان می‌دوم با غل و زنجیرهام ، ناله‌کنان می‌دوم پیر شدم از غمت لیلی افسانه‌ها خوب اگر بنگری قد کمان می‌دوم زلف پریشان تو...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
بی گل رویت
بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم دست شستم از دو عالم چون تو را دربر گرفتم یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم هر...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
به سوی شام و کوفه‌ام
به سوی شام و کوفه‌ام، چه دل شکسته می‌برند ببین که زینب تو را ، غریب و خسته می‌برند همان وجود نازنین ، خدای صبر در زمین تمام رکن قامتش ، ز هم...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
آدم برفی
آدم برفی با خودش می‌گفت: «آخ که این سرما چه کیفی داره. وقتی باد سرد توی صورتم می‌خوره و غرچ‌غرچ صدا می‌کنه، من کیف می‌کنم.» خورشید که داشت غروب...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
آخرین رؤیای درخت بلوط کهنسال
میان یک جنگل پر از گل و گیاه و زیبا که کنار ساحل بود یک درخت بلوط پیر وجود داشت که سن این درخت پیر سیصد و شصت و پنج سال بود و این درخت فقط سالی...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
قوهای وحشی
در کشوری پادشاهی زندگی می‌کرد که صاحب یازده پسر و یک دختر بود که هر کدام از پسرها وقتی می‌خواستند به مدرسه بروند یک ستاره به سینه می‌زدند و یک...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
پری کوچک دریایی
در میان دریا، جایی که آب دریا بسیار گود و عمیق است موجوداتی زندگی می‌کنند که بسیار اسرارآمیزند. در آن اعماق درختان و گیاهان و ماهیان و صدف‌هایی...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
دوست صمیمی
پدر یوهانس بیمار بود و در رختخواب خوابیده بود. حال او خیلی بد بود و چیزی تا مردنش باقی نمانده بود. تنها کسی که بالا سر او بود یوهانس بود که از...
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
بشنو از نی
بشنو از نی چون حکایت می‌کند کوفه را امشب روایت می‌کند کوفه یعنی شهر نیرنگ و ریا رأس شاه دین به روی نیزه‌ها کوفه یعنی سرزمین فتنه‌ها مرکز زخم...
دوشنبه، 11 آبان 1394
آهم ز صحن سینه
آهم ز صحن سینه اگر پرکشیده است اشکم به شوق دیدن رویت دویده است بغضی گرفته سخت ره حنجر مرا پیش سر بریده صدایم بریده است مانند پیکرت که طپیده به...
دوشنبه، 11 آبان 1394
آیینه زاده‌ام
آیینه زاده‌ام که اسیر سلاسلم هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم ما را زدند مثل اسیران خارجی دارم هزار راز نگفته در این دلم چشم همه به سمت زنان یا به...
دوشنبه، 11 آبان 1394
آن همه رخسار روی نیزه‌ها
یک فروغ و آن همه رخسار، روی نیزه‌ها شد تماشایی خدا ، انگار روی نیزه‌ها! می‌طپد پیش نگاه مرده‌ی نا مردمان عشق صد آیینه در تکرار روی نیزه‌ها! آسمان!...
دوشنبه، 11 آبان 1394
آفتاب می‌ماند
غروب می‌رود و آفتاب می‌ماند و همچنان به دلم اضطراب می‌ماند چه دیر سرزدی ای ماه من . . . نگفتی که چه چشم‌ها که به شوقت ز خواب می‌ماند تنور وضع...
دوشنبه، 11 آبان 1394
الشام الشام
ذکر مصیبت می‌کند: الشام الشام تا یاد غربت می‌کند: الشام الشام منزل به منزل درد و داغ و بی‌کسی را یک جا روایت می‌کند: الشام الشام موی سپید و چهره‌ای...
دوشنبه، 11 آبان 1394