0
مسیر جاری :
چون عيسي صبح، دم برآورد جامی

چون عيسي صبح، دم برآورد

چون عيسي صبح، دم برآورد شاعر : جامي وز زرد قصب، علم برآورد چون عيسي صبح، دم برآورد وز آه و نفير دم فروبست قيس از دم اژدهاي شب رست واندر ره بي‌خودي قدم زد بر ناقه‌ي...
تاريخ‌نويس عشقبازان جامی

تاريخ‌نويس عشقبازان

تاريخ‌نويس عشقبازان شاعر : جامي شيرين‌رقم سخن ترازان تاريخ‌نويس عشقبازان بر لوح بيان چنين رقم زد از سرور عاشقان چو دم زد بر صدر شرف خجسته‌بدري کز «عامريان» بلند...
اي خاک تو تاج سربلندان! جامی

اي خاک تو تاج سربلندان!

اي خاک تو تاج سربلندان! شاعر : جامي مجنون تو عقل هوشمندان! اي خاک تو تاج سربلندان! بي‌روشني تو چشمه‌ي قير خورشيد ز توست روشني گير صد سال اگر قدم نهد پيش، در راه...
بحمدالله که بر رغم زمانه جامی

بحمدالله که بر رغم زمانه

بحمدالله که بر رغم زمانه شاعر : جامي به پايان آمد اين دلکش فسانه بحمدالله که بر رغم زمانه به دامن پاي جمعيت کشيدند ورق‌ها از پريشاني رهيدند ز پيوند بقا شيرازه‌شان...
چو پا در يک رکاب آورد، جبريل جامی

چو پا در يک رکاب آورد، جبريل

چو پا در يک رکاب آورد، جبريل شاعر : جامي بدو گفتا: «مکن زين بيش تعجيل! چو پا در يک رکاب آورد، جبريل که سايد بر رکاب ديگرت پاي امان نبود ز چرخ عمر فرساي بکش پا از رکاب...
چو فرمان يافت يوسف از خداوند جامی

چو فرمان يافت يوسف از خداوند

چو فرمان يافت يوسف از خداوند شاعر : جامي که بندد با زليخا عقد پيوند چو فرمان يافت يوسف از خداوند نهاد اسباب جشن اندر ميانه اساس انداخت جشن خسروانه به تخت عز و صدر...
زليخا کرد بعد از ره‌نشيني جامی

زليخا کرد بعد از ره‌نشيني

زليخا کرد بعد از ره‌نشيني شاعر : جامي هواي دولت ديدار بيني زليخا کرد بعد از ره‌نشيني که عمري در پرستش کاري‌اش بود شبي سر پيش آن بت بر زمين سود سر من در عبادت پايمالت!...
دلي کز دلبري ناشاد باشد جامی

دلي کز دلبري ناشاد باشد

دلي کز دلبري ناشاد باشد شاعر : جامي ز هر شادي و غم آزاد باشد دلي کز دلبري ناشاد باشد نگردد شادي‌اي پيرامن او غمي ديگر نگيرد دامن او جهان چون خانه‌ي مرغان بر او تنگ...
درين دير کهن رسمي‌ست ديرين جامی

درين دير کهن رسمي‌ست ديرين

درين دير کهن رسمي‌ست ديرين شاعر : جامي که بي‌تلخي نباشد عيش، شيرين درين دير کهن رسمي‌ست ديرين طلوع صبح کردش کارسازي شب يوسف چو بگذشت از درازي خطاب آمد به نزديکان درگاه...
ز مادر هر که دولتمند زايد جامی

ز مادر هر که دولتمند زايد

ز مادر هر که دولتمند زايد شاعر : جامي فروغ دولتش ظلمت زدايد ز مادر هر که دولتمند زايد گل از وي نافه‌ي تاتار گردد به خارستان رود، گلزار گردد کند زندانيان را از غم آزاد...