0
مسیر جاری :
در خصومت آمدند و در جفا عطار

در خصومت آمدند و در جفا

در خصومت آمدند و در جفا شاعر : عطار دو مرقع پوش در دار القضا در خصومت آمدند و در جفا گفت صوفي خوش نباشد جنگ‌ساز قاضي ايشان را به کنجي برد باز اين خصومت از چه در سر...
گم شد از بغداد شبلي چندگاه عطار

گم شد از بغداد شبلي چندگاه

گم شد از بغداد شبلي چندگاه شاعر : عطار کس بسوي او کجا مي‌برد راه گم شد از بغداد شبلي چندگاه در مخنث خانه‌اي ديدش کسي باز جستندش به هر موضع بسي چشم‌تر بنشسته بود و...
گفت عباسه که روز رستخيز عطار

گفت عباسه که روز رستخيز

گفت عباسه که روز رستخيز شاعر : عطار چون زهيبت خلق افتد در گريز گفت عباسه که روز رستخيز رويها گردد به يک ساعت سياه عاصيان و غافلان را از گناه هر يک از نوعي پريشان مانده...
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه عطار

چون بمرد آن مرد مفسد در گناه

چون بمرد آن مرد مفسد در گناه شاعر : عطار گفت مي‌بردند تابوتش به راه چون بمرد آن مرد مفسد در گناه تا نبايد کرد بر مفسد نماز چون بديد آن زاهدي، کرد احتراز در بهشت و...
حق تعالي گفت قارون زار زار عطار

حق تعالي گفت قارون زار زار

حق تعالي گفت قارون زار زار شاعر : عطار خواند اي موسي ترا هفتاد بار حق تعالي گفت قارون زار زار گر بزاري يک رهم کردي خطاب تو ندادي هيچ باز او را جواب خلعت دين در سرش...
صوفيي مي‌رفت در بغداد زود عطار

صوفيي مي‌رفت در بغداد زود

صوفيي مي‌رفت در بغداد زود شاعر : عطار در ميان راه آوازي شنود صوفيي مي‌رفت در بغداد زود مي‌فروشم سخت ارزان، کو کسي کان يکي گفت انگبين دارم بسي مي‌دهي هيچي به هيچي،...
يک شبي روح الامين در سد ره بود عطار

يک شبي روح الامين در سد ره بود

يک شبي روح الامين در سد ره بود شاعر : عطار بانگ لبيکي ز حضرت مي‌شنود يک شبي روح الامين در سد ره بود مي‌ندانم تا کسي مي‌داندش بنده‌اي گفت اين زمان مي‌خواندش نفس او...
کرده بود آن مرد بسياري گناه عطار

کرده بود آن مرد بسياري گناه

کرده بود آن مرد بسياري گناه شاعر : عطار توبه کرد از شرم، بازآمد به راه کرده بود آن مرد بسياري گناه توبه بشکست و پي شهوت گرفت بار ديگر نفس چون قوت گرفت در همه نوعي...
بود در کنجي يکي ديوانه خوار عطار

بود در کنجي يکي ديوانه خوار

بود در کنجي يکي ديوانه خوار شاعر : عطار پيش او شد آن عزيز نامدار بود در کنجي يکي ديوانه خوار هست در اهليتت جمعيتي گفت مي‌بينم ترا اهليتي چون خلاصم نيست از کيک و مگس...
رابعه در راه کعبه هفت سال عطار

رابعه در راه کعبه هفت سال

رابعه در راه کعبه هفت سال شاعر : عطار گشت بر پهلو زهي تاج الرجال رابعه در راه کعبه هفت سال گفت آخر يافتم حجي تمام چون به نزديک حرم آمد به کام شد همي عذر زنانش آشکار...