0
مسیر جاری :
طوطي آمد با دهان پر شکر عطار

طوطي آمد با دهان پر شکر

طوطي آمد با دهان پر شکر شاعر : عطار در لباس فستقي با طوق زر طوطي آمد با دهان پر شکر هر کجا سرسبزيي از پر او پشه گشته با شه‌اي از فر او در شکر خوردن پگه خيزآمده ...
شهرياري دختري چون ماه داشت عطار

شهرياري دختري چون ماه داشت

شهرياري دختري چون ماه داشت شاعر : عطار عالمي پر عاشق و گمراه داشت شهرياري دختري چون ماه داشت زانک چشم نيم خوابش مست بود فتنه را بيداريي پيوست بود لعل سيراب از لبش...
بلبل شيدا درآمد مست مست عطار

بلبل شيدا درآمد مست مست

بلبل شيدا درآمد مست مست شاعر : عطار وز کمال عشق نه نيست و نه هست بلبل شيدا درآمد مست مست زير هر معني جهاني راز داشت معنيي در هر هزار آواز داشت کرد مرغان را زفان بند...
ابتداي کار سيمرغ اي عجب عطار

ابتداي کار سيمرغ اي عجب

ابتداي کار سيمرغ اي عجب شاعر : عطار جلوه‌گر بگذشت بر چين نيم شب ابتداي کار سيمرغ اي عجب لاجرم پر شورشد هر کشوري در ميان چين فتاد از وي پري هرک ديد آن نقش کاري درگرفت...
مرحبا اي هدهد هادي شده عطار

مرحبا اي هدهد هادي شده

مرحبا اي هدهد هادي شده شاعر : عطار در حقيقت پيک هر وادي شده مرحبا اي هدهد هادي شده با سليمان منطق الطير تو خوش اي به سر حد سبا سير تو خوش از تفاخر تا جور زان آمدي...
سيد عالم بخواست از کردگار عطار

سيد عالم بخواست از کردگار

سيد عالم بخواست از کردگار شاعر : عطار گفت کار امتم با من گذار سيد عالم بخواست از کردگار بر گناه امت من يک نفس تا نيابد اطلاعي هيچ کس گر ببيني آن گناه بي‌شمار حق...
زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول عطار

زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول

زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول شاعر : عطار تو چه مي‌گويي ز ياران رسول زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول کي توانم داد از ياران خبر گفت من از حق نمي‌آيم به سر يک نفس پرواي مردم...
گر علي بود و اگر صديق بود عطار

گر علي بود و اگر صديق بود

گر علي بود و اگر صديق بود شاعر : عطار جان هر يک غرقه‌ي تحقيق بود گر علي بود و اگر صديق بود خفت آن شب بر فراشش مرتضا چون بسوي غار مي‌شد مصطفا تابماند جان آن صدر کبار...
خورد بر يک جايگه روزي بلال عطار

خورد بر يک جايگه روزي بلال

خورد بر يک جايگه روزي بلال شاعر : عطار بر تن باريک صد چوب و دوال خورد بر يک جايگه روزي بلال هم چنان مي‌گفت احد مي‌گفت احد خون روان شد زو ز چوب بي‌عدد حب و بغض کس نماند...
مصطفا جايي فرود آمد به راه عطار

مصطفا جايي فرود آمد به راه

مصطفا جايي فرود آمد به راه شاعر : عطار گفت آب آرند لشگر را ز چاه مصطفا جايي فرود آمد به راه گفت پر خونست چاه و نيست آب رفت مردي بازآمد پر شتاب مرتضي در چاه گفت اسرار...