0
مسیر جاری :
ره برم شو زان که گم راه آمدم عطار

ره برم شو زان که گم راه آمدم

ره برم شو زان که گم راه آمدم شاعر : عطار دولتم ده گرچه بي‌گاه آمدم ره برم شو زان که گم راه آمدم در تو گم گشت وز خود بي‌زار شد هرکه در کوي تو دولت يار شد بوک درگيرد...
آن کيست بر آن سپهر اعظم عطار

آن کيست بر آن سپهر اعظم

آن کيست بر آن سپهر اعظم شاعر : عطار وان کيست وراي هر دو عالم آن کيست بر آن سپهر اعظم وز آب درو بلاد احکم از خاک يکي سواد افتد کم نام ولي دو کون ازو کم کم کار ولي...
رفتند سران به بزم سلطان عطار

رفتند سران به بزم سلطان

رفتند سران به بزم سلطان شاعر : عطار ماندند جنيبه را به دربان رفتند سران به بزم سلطان بردند سفال را به خمدان ريحان به رياض انس پيوست نو برده‌ي فهم شد سخندان پرورده‌ي...
اين خاک ز لطف نور برخاست عطار

اين خاک ز لطف نور برخاست

اين خاک ز لطف نور برخاست شاعر : عطار وانگاه روان شد از چپ و راست اين خاک ز لطف نور برخاست برتر ز ضمير و وهم داناست شد جانوري که آشيانش بزمي و بساط ديگر آراست هر...
شهري است وجود آدمي زاد عطار

شهري است وجود آدمي زاد

شهري است وجود آدمي زاد شاعر : عطار بر باد نهاده شهر بنياد شهري است وجود آدمي زاد چون باد گذشت خاک استاد باد است که خاک را براند شهوت چو عوام و خشم جلاد دل خسرو...
هرگز بود اي رفيق والا عطار

هرگز بود اي رفيق والا

هرگز بود اي رفيق والا شاعر : عطار وارسته تو از مني و از ما هرگز بود اي رفيق والا فارغ ز کشاکش تمنا من سايه صفت فتاده بر خاک در خوف هواي لا و الا تو باز گشاده بال...
کي باشد ازين نشيب نمناک عطار

کي باشد ازين نشيب نمناک

کي باشد ازين نشيب نمناک شاعر : عطار دل خيمه‌ي جان زند برافلاک کي باشد ازين نشيب نمناک بفشاند روح دامن از خاک بستاند عقل جوهر از جان در حلقه‌ي عاشقان زند چاک وين...
اي بلبل خوشنوا فغان کن عطار

اي بلبل خوشنوا فغان کن

اي بلبل خوشنوا فغان کن شاعر : عطار عيد است نواي عاشقان کن اي بلبل خوشنوا فغان کن ترک دل و برگ بوستان کن چون سبزه ز خاک سر برآورد وز برگ بنفشه سايبان کن بالشت ز...
زين پيش که از جهان پرغم عطار

زين پيش که از جهان پرغم

زين پيش که از جهان پرغم شاعر : عطار جستيم وفا نشد مسلم زين پيش که از جهان پرغم مي نوش به ياد ملکت جم چون ملکت جم نماند جاويد از سينه‌ي من غم تو يکدم اي آنکه نگشته...
دوش از سر خم صدا برآمد عطار

دوش از سر خم صدا برآمد

دوش از سر خم صدا برآمد شاعر : عطار جوش از مي جانفزا برآمد دوش از سر خم صدا برآمد ني رست و به صد نوا برآمد زان جوش به گوش خاک در دهر چون گنج ز کنجها برآمد در حوصله‌ي...