0
مسیر جاری :
دلي پر گوهر اسرار دارم عطار

دلي پر گوهر اسرار دارم

دلي پر گوهر اسرار دارم شاعر : عطار وليکن بر زبان مسمار دارم دلي پر گوهر اسرار دارم سزد گرد روي در ديوار دارم چو يک همدم نمي‌دارم در آفاق چه سود ارجان پر از گفتار دارم...
آنچه در قعر جان همي‌يابم عطار

آنچه در قعر جان همي‌يابم

آنچه در قعر جان همي‌يابم شاعر : عطار مغز هر دو جهان همي‌يابم آنچه در قعر جان همي‌يابم فوق هفت آسمان همي‌يابم وانچه بر رست از زمين دلم نه يقين نه گمان همي‌يابم در...
دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار عطار

دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار

دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار شاعر : عطار که ديو هست درو بس عزيز و مردم خوار دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار که گربگان تنک‌روي مي‌کنند شکار همان به است که شيران ز...
ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور عطار

ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور

ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور شاعر : عطار چندانت خواب هست که آن نيست در شمار ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور کز غير ذکر حق ننشيند برو غبار ديگر به فکر آينه‌ي دل چنان...
اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار عطار

اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار

اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار شاعر : عطار تو شوي نور علي نور که لم تمسسه نار اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار پاي کوبان دسته گل بر برين نيلي حصار نيل برکش چشم...
اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در عطار

اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در

اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در شاعر : عطار تا کي چو کرم پيله نشيني به پرده در اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در زان پرده گور او کند اين دير پرده در چون کرم پيله پرده...
دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد عطار

دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد

دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد شاعر : عطار وز بهشت است نسيمي که سحر مي‌آرد دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد کاهويي آه دل سوخته‌بر مي‌آرد يا نه زان است نسيم سحر از سوي...
هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد عطار

هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد

هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد شاعر : عطار جان کشد پيش لب لعل تو گر جان دارد هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد چشم سوزن که درو چشمه‌ي حيوان دارد شکر و پسته‌ي خندان...
در من نگر که خاک سگ کوي تو منم عطار

در من نگر که خاک سگ کوي تو منم

در من نگر که خاک سگ کوي تو منم شاعر : عطار وين سگ به کوي تو به تولا دراوفتاد در من نگر که خاک سگ کوي تو منم دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد جانم ز سر کون به سودا در...
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند عطار

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند شاعر : عطار زانکه بلندي دهد، تا بتواند فکند غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند سر سوي پستي نهد تا که در افتد به بند چون برسد آفتاب در...