0
مسیر جاری :
هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت عطار

هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت

هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت شاعر : عطار سرش سرير خود ز سراي سرور يافت هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت هر کو ازين سراي حوادث عبور يافت طيار گشت در افق غيب تا...
چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است عطار

چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است

چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است شاعر : عطار نيست از شفقت مگر پرواري او لاغر است چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است ...
بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است عطار

بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است

بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است شاعر : عطار که همه کار جهان رنج دل و دردسر است بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است مهره کردار دل تنگ تو زير و زبر است تا تو در ششدره‌ي...
بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است عطار

بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است

بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است شاعر : عطار تا دست به کام دل خويشم برسيده است بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است در عمر خود از هرچه بگفته است و شنيده است و امروز پشيماني...
وقت کوچ است الرحيل اي دل ازين جاي خراب عطار

وقت کوچ است الرحيل اي دل ازين جاي خراب

وقت کوچ است الرحيل اي دل ازين جاي خراب شاعر : عطار تا ز حضرت سوي جانت ارجعي آيد خطاب وقت کوچ است الرحيل اي دل ازين جاي خراب بر دلت پيدا شود در يک نفس صد فتح باب بال و...
ندارد درد من درمان دريغا عطار

ندارد درد من درمان دريغا

ندارد درد من درمان دريغا شاعر : عطار بماندم بي سر و سامان دريغا ندارد درد من درمان دريغا که مي‌گردند سرگردان دريغا درين حيرت فلک ها نيز دير است که راهي نيست بس آسان...
چو زخمه سر زده شد زهره از سر صفرا عطار

چو زخمه سر زده شد زهره از سر صفرا

چو زخمه سر زده شد زهره از سر صفرا شاعر : عطار به شعر من که اگر نقد نه فلک خوانيش چو زخمه سر زده شد زهره از سر صفرا بدين قصيده که گر تک زند کسي صد قرن ز هشت خلد برآيد...
ز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزم عطار

ز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزم

ز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزم شاعر : عطار که گشت از گل سرخ اشک همچو سيم جدا ز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزم اگر مرا به غم خويشتن کنند رها مرا که صد غم بيش است هيچ غم...
موي به من ده که نيست قوت موري مرا عطار

موي به من ده که نيست قوت موري مرا

موي به من ده که نيست قوت موري مرا شاعر : عطار گر من چون مور را دست به مويت رسيد موي به من ده که نيست قوت موري مرا موي تو اين مور را قوت پيلي دهد مور کنم پيل را موي کشان...
اي مرغ روح بر پر ازين دام پر بلا عطار

اي مرغ روح بر پر ازين دام پر بلا

اي مرغ روح بر پر ازين دام پر بلا شاعر : عطار پرواز کن به ذروه‌ي ايوان کبريا اي مرغ روح بر پر ازين دام پر بلا گر چشم خويش بازگشايي از آن لقا بر دل در دو کون فروبند از...