بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است

بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است شاعر : عطار تا دست به کام دل خويشم برسيده است بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است در عمر خود از هرچه بگفته است و شنيده است و امروز پشيماني و درد است دلم را دير است که در دامن اندوه کشيده است پايي که بسي پويه بي‌فايده کردي از دست خود امروز همه جامه دريده است دستي که به هر دامن حاجب زدمي من از بار گران همچو کماني بخميده است و آن قد چو تيرم که سبک دل بد ازو سرو زان کرد سيه جامه که همدرد نديده است و آن ديده که...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است
بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است
بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است

شاعر : عطار

تا دست به کام دل خويشم برسيده استبس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است
در عمر خود از هرچه بگفته است و شنيده استو امروز پشيماني و درد است دلم را
دير است که در دامن اندوه کشيده استپايي که بسي پويه بي‌فايده کردي
از دست خود امروز همه جامه دريده استدستي که به هر دامن حاجب زدمي من
از بار گران همچو کماني بخميده استو آن قد چو تيرم که سبک دل بد ازو سرو
زان کرد سيه جامه که همدرد نديده استو آن ديده که خون جگر از درد بسي ريخت
اکنون ز سر عاجزي از گوشه خزيده استوان تن که نشستي به هوس بر سر هر صدر
امروز طمع از بد و از نيک بريده استوان دل که ز خوي خوش خود در همه پيوست
از ننگ من ناخلف از تن برميده استوان جان که به انصاف به ارزد ز جهاني
از غايت حيرت سرانگشت گزيده استوان عقل که هشيارترين همه او بود
تو مانده‌اي و عمر تو از پيش دويده استهان اي دل گمراه چه خسبي که درين راه
از هيبت شمشير اجل زهره دريده استانديشه کن از مرگ که شيران جهان را
گر تو به حقيقت نگري زهر چشيده استچندين مي نوشين چه چشي کانکه چشيد او
سرسام ز پي دارد اگر چند لذيذ استشهدي که ز سر نشتر زنبور بجسته است
نفست همه بفروخته و عشق خريده استعمر تو که يک لحظه به صد گنج به‌ارزد
هر چند درين واقعه مردانه چخيده استدل از شره‌ي نفس تو در پاي فتاده است
تا جان تو فرمانبر اين نفس پليد استهرکز نفسي پاک نيايد ز دلت بر
تو غافلي و صبح قيامت بدميده استتو خفته و همراه تو بس دور برفته است
نه قفل غم حرص تو را هيچ کليد استنه باديه‌ي آز تو را هيچ کران است
گويي تو که امروز لبت شير مکيده استمويت همه شير شد و از بچه طبعي
از دام نجستي تو و عمرت بپريده استآخر تو چه مرغي که ز بس دانه که چيني
کز دست دل خويش دل او بپزيده استيارب به کرم کن نظري در دل عطار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.