0
مسیر جاری :
بندگي چيست به فرمان رفتن عطار

بندگي چيست به فرمان رفتن

بندگي چيست به فرمان رفتن شاعر : عطار پيش امر از بن دندان رفتن بندگي چيست به فرمان رفتن ترک خود گفتن و آسان رفتن همه دشواري تو از طمع است وانگهي بي سر و سامان رفتن...
کافري است از عشق دل برداشتن عطار

کافري است از عشق دل برداشتن

کافري است از عشق دل برداشتن شاعر : عطار اقتدا در دين به کافر داشتن کافري است از عشق دل برداشتن در خلا دين مزور داشتن در ملا تحقيق کردن آشکار وز درونش پير و رهبر داشتن...
نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن عطار

نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن

نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن شاعر : عطار خرقه‌ي پيروز را دام ريا ساختن نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن از پي ديدار حق دلق و عصا ساختن دلق و عصا را بسوز کين نه نکو مذهبي...
نيست آسان عشق جانان باختن عطار

نيست آسان عشق جانان باختن

نيست آسان عشق جانان باختن شاعر : عطار دل فشاندن بعد از آن جان باختن نيست آسان عشق جانان باختن با چنين جان عشق نتوان باختن عشق را جان دگر بايد از آنک سر در آن ره چون...
اي ياد تو کار کاردانان عطار

اي ياد تو کار کاردانان

اي ياد تو کار کاردانان شاعر : عطار تسبيح زبان بي‌زبانان اي ياد تو کار کاردانان در عشق تو جان خرده‌دانان بر خود گيرند خرده هر دم تا حشر بمانده سرگرانان عشاق ز بوي...
اي روي تو شمع پاکبازان عطار

اي روي تو شمع پاکبازان

اي روي تو شمع پاکبازان شاعر : عطار زلف تو کمند سرفرازان اي روي تو شمع پاکبازان چون صبح بر آفتاب نازان عشاق به روي همچو ماهت چون شمع همي رود گدازان از شوق رخت چراغ...
اي به روي تو عالمي نگران عطار

اي به روي تو عالمي نگران

اي به روي تو عالمي نگران شاعر : عطار نيست عشق تو کار بي‌خبران اي به روي تو عالمي نگران ناگزيري چو جان و ناگذران بي نظيري چو عقل و بي همتا کي بدانند قدر مختصران ...
غلغلي در فکنده تا به فلک عطار

غلغلي در فکنده تا به فلک

غلغلي در فکنده تا به فلک شاعر : عطار بر سر کوي تو وفاداران غلغلي در فکنده تا به فلک رهزن خويش گشته عياران بر سر کوه نفس در غم تو ديده‌ي نيم‌خواب بيداران همه شب...
اي روي تو شمع تاج داران عطار

اي روي تو شمع تاج داران

اي روي تو شمع تاج داران شاعر : عطار زلف تو طلسم بي‌قراران اي روي تو شمع تاج داران اغلوطه‌ي ده بزرگواران اعجوبه‌ي زلف خرده کارت خورشيد و قمر ز شرمساران از عکس جمال...
قصد کرد از سرکشي يارم به جان عطار

قصد کرد از سرکشي يارم به جان

قصد کرد از سرکشي يارم به جان شاعر : عطار قصد او را من خريدارم به جان قصد کرد از سرکشي يارم به جان راز عشقش را نگه دارم به جان گر بسوزد همچو شمعم عشق او دل بدادم چون...