0
مسیر جاری :
اي نهان از ديده و در دل عيان عطار

اي نهان از ديده و در دل عيان

اي نهان از ديده و در دل عيان شاعر : عطار از جهان بيرون ولي در قعر جان اي نهان از ديده و در دل عيان خود تويي از هر دو بيرون جاودان هر کسي جان و جهان مي‌خواندت هم ز...
جمله‌ي عالم همي بينم به تو عطار

جمله‌ي عالم همي بينم به تو

جمله‌ي عالم همي بينم به تو شاعر : عطار وز تو در عالم نمي‌بينم نشان جمله‌ي عالم همي بينم به تو جان من هم در يقين هم در گمان اي ز پيدايي و پنهاني تو جان همي داند که...
اي روي تو شمع بت‌پرستان عطار

اي روي تو شمع بت‌پرستان

اي روي تو شمع بت‌پرستان شاعر : عطار ياقوت تو قوت تنگدستان اي روي تو شمع بت‌پرستان چشم تو و صد هزار دستان زلف تو و صد هزار حلقه تا تو به درآيي از شبستان خورشيد نهاده...
چون نيايد سر عشقت در بيان عطار

چون نيايد سر عشقت در بيان

چون نيايد سر عشقت در بيان شاعر : عطار همچو طفلان مهر دارم بر زبان چون نيايد سر عشقت در بيان چون دهد نامحرم از پيشان نشان چون عبارت محرم عشق تو نيست دوستکاني چون خورد...
چون قصه‌ي زلف تو دراز است چگويم عطار

چون قصه‌ي زلف تو دراز است چگويم

چون قصه‌ي زلف تو دراز است چگويم شاعر : عطار چون شيوه‌ي چشمت همه ناز است چگويم چون قصه‌ي زلف تو دراز است چگويم هر قصه که اين نيست مجاز است چگويم اين است حقيقت که ز وصل...
در عشق همي بلا همي جويم عطار

در عشق همي بلا همي جويم

در عشق همي بلا همي جويم شاعر : عطار درد دل مبتلا همي جويم در عشق همي بلا همي جويم يک درد به صد دعا همي جويم در مان چه طلب کنم که در عشقش از درد مغان صفا همي جويم ...
نشستي در دل من چونت جويم عطار

نشستي در دل من چونت جويم

نشستي در دل من چونت جويم شاعر : عطار دلم خون شد مگر در خونت جويم نشستي در دل من چونت جويم من از هر دو جهان بيرونت جويم تو با من در درون جان نشسته پس آن بهتر بود کاکنونت...
اي جان ز جهان کجات جويم عطار

اي جان ز جهان کجات جويم

اي جان ز جهان کجات جويم شاعر : عطار جاني و چو جان کجات جويم اي جان ز جهان کجات جويم بي نام و نشان کجات جويم چون نام و نشانت مي ندانم در کون و مکان کجات جويم چون...
کاري عجب اوفتاده ما را عطار

کاري عجب اوفتاده ما را

کاري عجب اوفتاده ما را شاعر : عطار پيمانه‌ي زهر و انگبينيم کاري عجب اوفتاده ما را يک ذره جمال او نبينيم تا زهر چو انگبين نگردد کين چيست که ما کنون درينيم سر رشته‌ي...
ما چو بي‌ماييم از ما ايمنيم عطار

ما چو بي‌ماييم از ما ايمنيم

ما چو بي‌ماييم از ما ايمنيم شاعر : عطار از تولا و تبرا ايمنيم ما چو بي‌ماييم از ما ايمنيم وز تغير همچو دريا ايمنيم از تفاخر همچو گردون فارغيم هم ز پستي هم ز بالا ايمنيم...