0
مسیر جاری :
من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم عطار

من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم

من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم شاعر : عطار جان نخواهم چون به جانان مي‌زيم من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم لاجرم بي زحمت جان مي‌زيم در ره عشق تو چون جان زحمت است از وجود...
ما در غمت به شادي جان باز ننگريم عطار

ما در غمت به شادي جان باز ننگريم

ما در غمت به شادي جان باز ننگريم شاعر : عطار در عشق تو به هر دو جهان باز ننگريم ما در غمت به شادي جان باز ننگريم گر جان ما بسوخت به جان باز ننگريم خوش خوش چو شمع ز آتش...
چون زلف تاب دهد آن ترک لشکريم عطار

چون زلف تاب دهد آن ترک لشکريم

چون زلف تاب دهد آن ترک لشکريم شاعر : عطار هندوي خويش کند هر دم به دلبريم چون زلف تاب دهد آن ترک لشکريم در حال بند کند در دام کافريم چون زلف کافر او آهنگ دين کندم مويي...
ما مرد کليسيا و زناريم عطار

ما مرد کليسيا و زناريم

ما مرد کليسيا و زناريم شاعر : عطار گبري کهنيم و نام برداريم ما مرد کليسيا و زناريم شش‌پنج‌زنان کوي خماريم دريوزه گران شهر گبرانيم با جمله‌ي زاهدان به انکاريم با...
ما ننگ وجود روزگاريم عطار

ما ننگ وجود روزگاريم

ما ننگ وجود روزگاريم شاعر : عطار عمري به نفاق مي‌گذاريم ما ننگ وجود روزگاريم شوريده‌دلان بيقراريم محنت‌زدگان پر غروريم در ميکده رند درد خواريم در مصطبه عور پاکبازيم...
تا ما سر ننگ و نام داريم عطار

تا ما سر ننگ و نام داريم

تا ما سر ننگ و نام داريم شاعر : عطار بر دل غم تو حرام داريم تا ما سر ننگ و نام داريم بيچارگيي تمام داريم تو فارغ و ما در اشتياقت انديشه‌ي بر دوام داريم ز انديشه‌ي...
دردا که درين باديه بسيار دويديم عطار

دردا که درين باديه بسيار دويديم

دردا که درين باديه بسيار دويديم شاعر : عطار در خود برسيديم و بجايي نرسيديم دردا که درين باديه بسيار دويديم بسيار درين واقعه مردانه چخيديم بسيار درين باديه شوريده برفتيم...
چه مقصود ار چه بسياري دويديم عطار

چه مقصود ار چه بسياري دويديم

چه مقصود ار چه بسياري دويديم شاعر : عطار که از مقصود خود بويي نديديم چه مقصود ار چه بسياري دويديم بسي خواري و بي برگي کشيديم بسي زاري و دلتنگي نموديم بسي در جستجويش...
ما ز خرابات عشق مست الست آمديم عطار

ما ز خرابات عشق مست الست آمديم

ما ز خرابات عشق مست الست آمديم شاعر : عطار نام بلي چون بريم چون همه مست آمديم ما ز خرابات عشق مست الست آمديم ما همه زان يک شراب مست الست آمديم پيش ز ما جان ما خورد شراب...
تا دردي درد او چشيديم عطار

تا دردي درد او چشيديم

تا دردي درد او چشيديم شاعر : عطار دامن ز دو کون در کشيديم تا دردي درد او چشيديم در کنج فنا بيارميديم با هم نفسي ز درد عشقش زهري به گمان دل چشيديم بر بوي يقين که...