0
مسیر جاری :
بي رخت در جهان نظر چکنم عطار

بي رخت در جهان نظر چکنم

بي رخت در جهان نظر چکنم شاعر : عطار بي لبت عالمي شکر چکنم بي رخت در جهان نظر چکنم زحمت هندوي بصر چکنم رويت اي ترک اگر نخواهم ديد رخت آلوده‌ي نظر چکنم چون دريغ آيدم...
آه گر من زعشق آه کنم عطار

آه گر من زعشق آه کنم

آه گر من زعشق آه کنم شاعر : عطار همه روي جهان سياه کنم آه گر من زعشق آه کنم در جهان پس چگونه آه کنم آه من در جهان نمي‌گنجد گر من آهي ز جايگاه کنم هر دو عالم شود...
دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم عطار

دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم

دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم شاعر : عطار سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم چون به دردم دايما مشغول درمان چون کنم...
رفت وجودم به عدم چون کنم عطار

رفت وجودم به عدم چون کنم

رفت وجودم به عدم چون کنم شاعر : عطار هيچ شدم هيچ نيم چون کنم رفت وجودم به عدم چون کنم چون به هم اندازم وضم چون کنم تو همه من هيچ به هم هر دو را با تو بهم بي تو بهم...
دل ندارم، صبر بي دل چون کنم عطار

دل ندارم، صبر بي دل چون کنم

دل ندارم، صبر بي دل چون کنم شاعر : عطار صبر و دل در عشق حاصل چون کنم دل ندارم، صبر بي دل چون کنم کاروان بگذشت، منزل چون کنم در بياباني که پايان کس نديد دست بر سر پاي...
قصه‌ي عشق تو از بر چون کنم عطار

قصه‌ي عشق تو از بر چون کنم

قصه‌ي عشق تو از بر چون کنم شاعر : عطار وصل را از وعده باور چون کنم قصه‌ي عشق تو از بر چون کنم دل ندارم، قصد دلبر چون کنم جان ندارم، بار جانان چون کشم مانده‌ام چون...
دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم عطار

دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم

دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم شاعر : عطار مرغ جان بي بال و پر شد چون کنم دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم دور از رويت ز شوق روي تو در سر آن يک نظر شد چون کنم گفتم آخر کار...
زهره ندارم که سلامت کنم عطار

زهره ندارم که سلامت کنم

زهره ندارم که سلامت کنم شاعر : عطار چون طمع وصل مدامت کنم زهره ندارم که سلامت کنم چون شنوي تو که سلامت کنم گرچه جوابم ندهي اين بسم گرد به گرد در و بامت کنم چون...
چون ندارم سر يک موي خبر زانچه منم عطار

چون ندارم سر يک موي خبر زانچه منم

چون ندارم سر يک موي خبر زانچه منم شاعر : عطار بي خبر عمر به سر مي‌برم و دم نزنم چون ندارم سر يک موي خبر زانچه منم گر پديدار شود يک سر مو زانچه منم نا پديدار شود در بر...
چون گلوگير است زخم عشق تو عطار

چون گلوگير است زخم عشق تو

چون گلوگير است زخم عشق تو شاعر : عطار من چگونه پيش زخمت دم زنم چون گلوگير است زخم عشق تو زخمي آيد راي از مرهم زنم کافرم گر پيش روي تو مرا تا قدم بر گنبد اعظم زنم ...