0
مسیر جاری :
تو مي‌داني که در کار تو چون مضطر فرو ماندم عطار

تو مي‌داني که در کار تو چون مضطر فرو ماندم

تو مي‌داني که در کار تو چون مضطر فرو ماندم شاعر : عطار به خاک و خون فرو رفتم ز خواب و خور فرو ماندم تو مي‌داني که در کار تو چون مضطر فرو ماندم که از عشقت به نو هر روز حيران...
رفتم به زير پرده و بيرون نيامدم عطار

رفتم به زير پرده و بيرون نيامدم

رفتم به زير پرده و بيرون نيامدم شاعر : عطار تا صيد پرده‌بازي گردون نيامدم رفتم به زير پرده و بيرون نيامدم هر لحظه همچو چرخ دگرگون نيامدم چون قطب ساکن آمدم اندر مقام فقر...
دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم عطار

دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم

دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم شاعر : عطار هيچم نبود از خود خبر تا بي خبر چون آمدم دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم بر چهره‌ي گلرنگ او چون لاله در خون آمدم دستم...
تا جمال تو بديدم مست و مدهوش آمدم عطار

تا جمال تو بديدم مست و مدهوش آمدم

تا جمال تو بديدم مست و مدهوش آمدم شاعر : عطار عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم تا جمال تو بديدم مست و مدهوش آمدم حلقه‌ي زلفت بديدم حلقه در گوش آمدم نامه‌ي عشقت بخواندم عاشق...
تا ز سر عشق سرگردان شدم عطار

تا ز سر عشق سرگردان شدم

تا ز سر عشق سرگردان شدم شاعر : عطار غرقه‌ي درياي بي پايان شدم تا ز سر عشق سرگردان شدم مبتلاي درد بي درمان شدم چون دلم در آتش عشق اوفتاد من ز حيرت بي سر و سامان شدم...
اي عشق بي نشان ز تو من بي نشان شدم عطار

اي عشق بي نشان ز تو من بي نشان شدم

اي عشق بي نشان ز تو من بي نشان شدم شاعر : عطار خون دلم بخوردي و در خورد جان شدم اي عشق بي نشان ز تو من بي نشان شدم چون پرده راست گشت من اندر ميان شدم چون کرم‌پيله، عشق...
در سفر عشق چنان گم شدم عطار

در سفر عشق چنان گم شدم

در سفر عشق چنان گم شدم شاعر : عطار کز نظر هر دو جهان گم شدم در سفر عشق چنان گم شدم کز ورق نام و نشان گم شدم نام و نشانم ز دو عالم مجوي کز خطوات تن و جان گم شدم ...
گم شدم در خود نمي‌دانم کجا پيدا شدم عطار

گم شدم در خود نمي‌دانم کجا پيدا شدم

گم شدم در خود نمي‌دانم کجا پيدا شدم شاعر : عطار شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم گم شدم در خود نمي‌دانم کجا پيدا شدم راست کان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم سايه‌اي بودم...
هر شبي عشقت جگر مي‌سوزدم عطار

هر شبي عشقت جگر مي‌سوزدم

هر شبي عشقت جگر مي‌سوزدم شاعر : عطار همچو شمعي تا سحر مي‌سوزدم هر شبي عشقت جگر مي‌سوزدم گاه بال و گاه پر مي‌سوزدم بي پر و بال توام تا عشق تو کز فروغ تو نظر مي‌سوزدم...
تا روي تو قبله‌ي نظر کردم عطار

تا روي تو قبله‌ي نظر کردم

تا روي تو قبله‌ي نظر کردم شاعر : عطار از کوي تو کعبه‌ي دگر کردم تا روي تو قبله‌ي نظر کردم صد گونه سجود معتبر کردم تا روي به کعبه‌ي تو آوردم هر لحظه طواف بيشتر کردم...