رفتم به زير پرده و بيرون نيامدم رفتم به زير پرده و بيرون نيامدمشاعر : عطار تا صيد پردهبازي گردون نيامدمرفتم به زير پرده و بيرون نيامدمهر لحظه همچو چرخ دگرگون نيامدمچون قطب ساکن آمدم اندر مقام فقرتا هرچه بود از همه بيرون نيامدمبنهادهام قدم به حرمگاه فقر درتا همچو غنچه با دل پر خون نيامدمزر همچو گل ز صره از آن ريختم به خاککم نيستم به هيچ، گر افزون نيامدماز اهل روزگار به معيار امتحانهر چند چون هماي همايون نيامدمهمچون مگس به ريزهي کس ننگريستمدر زير بار منت هر دون نيامدممنت خداي را که اگر بود و گر نبودآخر من از عدم به شبيخون نيامدمهر بي خبر برون درست از وجود منراه زمين مرو که چو قارون نيامدمعطار پر به سوي فلک همچو جبرئيل