دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم

دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم شاعر : عطار هيچم نبود از خود خبر تا بي خبر چون آمدم دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم بر چهره‌ي گلرنگ او چون لاله در خون آمدم دستم...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم
دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم
دوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم

شاعر : عطار

هيچم نبود از خود خبر تا بي خبر چون آمدمدوش از وثاق دلبري سرمست بيرون آمدم
بر چهره‌ي گلرنگ او چون لاله در خون آمدمدستم چو از نيرنگ او آمد به زير سنگ او
هر لحظه ديگر سان شدم هر دم دگرگون آمدمگاهي ز جان بي جان شدم گاهي ز دل بريان شدم
گويي نبودم پيش ازين عاشق هم اکنون آمدمدر فرقت آن نازنين گشتم همه روي زمين
تا هرچه ديدم در جهان از جمله بيرون آمدمچون نيستي اندر عيان، در نيستي گشتم نهان
رفعت رها کردم به ره از خويش بيرون آمدماز فقر رو کردم سيه عطار را کردم تبه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط