0
مسیر جاری :
خميدن در برابر توفان افسانه‌ها

خميدن در برابر توفان

درخت زيتوني با شاخه‌اي ني درباره‌ي قدرت و تاب و توان خود بگومگو مي‌کردند. وقتي درخت زيتون به ني گفت که او ضعيف است و در برابر هر بادي کمر خم مي‌کند، ني سکوت کرد و پاسخي به او نداد. طولي نکشيد
بازي سرنوشت افسانه‌ها

بازي سرنوشت

گوزن نري تشنه به چشمه‌اي رسيد و پس از رفع تشنگي متوجّه تصوير خود در آب شد. گوزن با ديدن شاخ‌هاي بزرگ و باشکوه خود احساس غرور کرد امّا همين‌که چشمش به پاهاي کشيده و ظاهراً ضعيف خود افتاد، دلش
پيش مورچه برو اي تنبل (2) افسانه‌ها

پيش مورچه برو اي تنبل (2)

زمستان بود. انبار غلّه‌ي مورچه‌ها خيس شده بود و آن‌ها سرگرم بيرون آوردن و خشک کردن دانه‌ها بودند. جيرجيرک گرسنه‌اي از آن‌ها خواست تا کمي از غذاي‌شان را به او بدهند.
پيش مورچه برو اي تنبل (1) افسانه‌ها

پيش مورچه برو اي تنبل (1)

مورچه‌اي تمام تابستان توي کشت‌زارها اين‌سو و آن‌سو مي‌دويد و براي زمستانش دانه‌هاي گندم و جو جمع مي‌کرد. سوسکِ سرگين غلتاني که شاهد فعّاليّت مورچه بود از اين‌همه تلاش او در فصلي که موجودات ديگر آن را با...
از هر دست بدهي از همان دست مي‌گيري افسانه‌ها

از هر دست بدهي از همان دست مي‌گيري

مورچه‌ي تشنه‌اي که براي خوردن آب به جويباري نزديک شده بود، داخل آب افتاد و آب او را با خود برد. کبوتري مورچه را- که داشت غرق مي‌شد- ديد. ترکه‌اي از درخت کند و در آب انداخت. مورچه خود را به ترکه
چرا مورچه، دزد است؟ افسانه‌ها

چرا مورچه، دزد است؟

نخستين مورچه نيز چون آدميزاد زندگي را آغاز کرد. او در آغاز کشاورزي بود که از کشت و کار خود رضايت نداشت و چشمش مدام دنبال دسترنج ديگران بود. زئوس از حرص و از او چنان عصباني شد که او را به
پاداش بد انديشي افسانه‌ها

پاداش بد انديشي

زنبوران عسل از انسان‌ها که خود را مالک عسل آن‌ها مي‌دانستند، ناراحت بودند. آن‌ها نزد زئوس رفتند و از او خواستند قدرتي در نيش‌شان بگذارد تا هر کس به کندوي‌شان نزديک شد بر اثر نيش‌شان بميرد. زئوس از
بود و نبود افسانه‌ها

بود و نبود

پشه‌اي بر شاخ گاوِ نري نشست. او پس از مدّتي طولاني تصميم گرفت از جايي که نشسته بود به‌جاي ديگري برود، امّا پيش از برخاستن نظر گاو را جويا شد. گاوِ نر به او گفت‌: «مگر متوجّه آمدنت شدم که متوجّه رفتنت بشوم.»
حريف شير افسانه‌ها

حريف شير

پشه‌اي به شيري گفت: «من از تو نمي‌ترسم. از تو کاري برنمي‌آيد که از من برنيايد. اگر جز اين است بگو. شايد فکر کني مي‌تواني چنگال‌هايت را به کار بيندازي يا با دندان‌هايت گاز بگيري؟ ولي اين‌که کار مهمي نيست...
دليل قانع کننده افسانه‌ها

دليل قانع کننده

جيرجيرکي در ميان شاخ و برگ درختي تناور جيرجير مي‌کرد و روباهي پايين درخت براي خوردن او نقشه مي‌کشيد. سرانجام روباه از جا برخاست و پس از تحسين صداي جيرجيرک از او خواست تا از درخت پايين بيايد.