مسیر جاری :
چشمههای حکمت صادقی: رهیافتی قرآنی به آموزههای امام جعفر صادق (ع)
تاریخچه استفاده از عطر و عطرسازی در ایران
رسانه اخلاقی و حفظ حریم خصوصی افراد براساس آموزه های اسلامی
ماهیت، رویکردها و چالش های اخلاق رسانه
رمز و راز عدم قیام مسلحانه امام صادق (ع)
بلیط تهران ازمیر؛ چطور ارزان ترین پرواز را رزرو کنیم؟
معماری روابط عادلانه کارگر و کارفرما در اسلام
هوش مصنوعی، همیار کشاورزان در دوران کمآبی
راه های خلاصی از شر لکه روغن روی دیوار و سرامیک
مذاکره یا تحمیل؟ بررسی عوامل ناکامی مذاکرات ایران و آمریکا از دیدگاه رهبر انقلاب
پیش شماره شهر های استان تهران
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
لیست ویژگیهای شخصیتی
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟

خميدن در برابر توفان
درخت زيتوني با شاخهاي ني دربارهي قدرت و تاب و توان خود بگومگو ميکردند. وقتي درخت زيتون به ني گفت که او ضعيف است و در برابر هر بادي کمر خم ميکند، ني سکوت کرد و پاسخي به او نداد. طولي نکشيد

بازي سرنوشت
گوزن نري تشنه به چشمهاي رسيد و پس از رفع تشنگي متوجّه تصوير خود در آب شد. گوزن با ديدن شاخهاي بزرگ و باشکوه خود احساس غرور کرد امّا همينکه چشمش به پاهاي کشيده و ظاهراً ضعيف خود افتاد، دلش

پيش مورچه برو اي تنبل (2)
زمستان بود. انبار غلّهي مورچهها خيس شده بود و آنها سرگرم بيرون آوردن و خشک کردن دانهها بودند. جيرجيرک گرسنهاي از آنها خواست تا کمي از غذايشان را به او بدهند.

پيش مورچه برو اي تنبل (1)
مورچهاي تمام تابستان توي کشتزارها اينسو و آنسو ميدويد و براي زمستانش دانههاي گندم و جو جمع ميکرد. سوسکِ سرگين غلتاني که شاهد فعّاليّت مورچه بود از اينهمه تلاش او در فصلي که موجودات ديگر آن را با...

از هر دست بدهي از همان دست ميگيري
مورچهي تشنهاي که براي خوردن آب به جويباري نزديک شده بود، داخل آب افتاد و آب او را با خود برد. کبوتري مورچه را- که داشت غرق ميشد- ديد. ترکهاي از درخت کند و در آب انداخت. مورچه خود را به ترکه

چرا مورچه، دزد است؟
نخستين مورچه نيز چون آدميزاد زندگي را آغاز کرد. او در آغاز کشاورزي بود که از کشت و کار خود رضايت نداشت و چشمش مدام دنبال دسترنج ديگران بود. زئوس از حرص و از او چنان عصباني شد که او را به

پاداش بد انديشي
زنبوران عسل از انسانها که خود را مالک عسل آنها ميدانستند، ناراحت بودند. آنها نزد زئوس رفتند و از او خواستند قدرتي در نيششان بگذارد تا هر کس به کندويشان نزديک شد بر اثر نيششان بميرد. زئوس از

بود و نبود
پشهاي بر شاخ گاوِ نري نشست. او پس از مدّتي طولاني تصميم گرفت از جايي که نشسته بود بهجاي ديگري برود، امّا پيش از برخاستن نظر گاو را جويا شد. گاوِ نر به او گفت: «مگر متوجّه آمدنت شدم که متوجّه رفتنت بشوم.»

حريف شير
پشهاي به شيري گفت: «من از تو نميترسم. از تو کاري برنميآيد که از من برنيايد. اگر جز اين است بگو. شايد فکر کني ميتواني چنگالهايت را به کار بيندازي يا با دندانهايت گاز بگيري؟ ولي اينکه کار مهمي نيست...

دليل قانع کننده
جيرجيرکي در ميان شاخ و برگ درختي تناور جيرجير ميکرد و روباهي پايين درخت براي خوردن او نقشه ميکشيد. سرانجام روباه از جا برخاست و پس از تحسين صداي جيرجيرک از او خواست تا از درخت پايين بيايد.