مسیر جاری :
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
نقش ادبیات دینی در خوشنویسی
اولین قرآن به خط نستعلیق
معرفی کوتاه بانوان خوشنویس
ولایت اهلبیت علیهم السلام نقشه راه سعادت
آموزشگاه زبان پردیسان ارائه دهنده دوره های متنوع و مدرن
ترسناک ترین مسیرهای ریلی جهان
معرفی کوتاه بانوان قرآن نویس
تحلیل شبهه هدر رفتن خون شهدا و پاسخ به آن
چهار زن برگزیده عالم
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
صبح مرتب بود، شب ژنده پوش!
فرمانده ي يکي از گردانها بود. ما که نمي دانستيم، بعد از شهادتش فهميديم: يعني احمد فهميد. مي گفت: « چرا حتي يک بار به من چيزي نگفت آخر؟ »
صبح مرتب بود، شب ژنده پوش!
فرمانده ي يکي از گردانها بود. ما که نمي دانستيم، بعد از شهادتش فهميديم: يعني احمد فهميد. مي گفت: « چرا حتي يک بار به من چيزي نگفت آخر؟ »
تقسيم حقوق ماهيانه
بعد از مدتي، امامعلي و محمد و غلامرضا شريفي آمدند و اثاث ما را به خانه ي سازماني بردند. خانه، يک طبقه بود. بزرگ بود. ديدم خانه خالي نشده. مستأجر قبلي آمد و عذر خواست که نتوانست جايي پيدا کند. نيمي از خانه...
فقر را براي امتم نمي پسندم
در يکي از روزهاي سرد زمستان که زمين پوشيده از برف بود، نزديک اذان مغرب بنده و ايشان با ماشين به سمت منزل مي رفتيم. پيرمرد کهنسالي را ديديم که در کنار خيابان سفره اي را پهن کرده و تعدادي قوطي کبريت را به...
دستي براي ياري همه
حميد فقراي محل را به منزل مي آورد و شخصاً از آنها پذيرايي مي کرد. يک شب سرد زمستان که فقيري را بدون زيرانداز و پتو در کنار خيابان خوابيده ديد بي درنگ به منزل آمد و يکي از لحافهاي منزل را با خود برد و روي...
خشت هاي بلورين
شهيد خدادادي هر روز از محل زندگي با وسيله ي نقليه اش به شهر مي آمد. در کوچه ي يکم آراسته در خرم آباد، پيرزني افليج زندگي مي کرد - همانجايي که شهيد به درجه ي رفيع شهادت نايل آمدند - که هيچ کسي را نداشت....
محتاج تر از ما خيلي زيادند!
يکي از دوستان شهيد « حميد هاشمي » مي گفت: « از کوچه اي که منزل حميد در آن واقع است، رد مي شدم. ديدم تعدادي از بچه هاي زير ده سال، با تخته هاي چوبي جمله اي ساده درست کرده و ضبط صوتي در آن قرار داده و قرآن...
واريز حقوق به صندوق کميته امداد
يک روز که از مدرسه برمي گشت، مثل هميشه به مغازه ي عمويش رفت؛ سلام کرد و عمويش جواب سلام او را به گرمي داد. يوسف پس از مشاهده ي يک تبسم محبت آميز از عمو، در حالي که خستگي يک روز تلاش، در چشمانش لانه کرده...
رئوف
خاله اش مريض بود. مي دانست که از نظر مالي در مضيقه است. گفت: « خاله جان! لباس هايتان را بپوشيد تا ببرمتان دکتر.
ميزبان افتاده ها
يک بار آمده بود مرخصي. شنيد يکي از دوستان قديمش معتاد شده. آن موقع حسين ساکن پايگاه همدان بود. اين خبر او را مثل اسفند روي آتش از جا پراند. رفت سراغ او. مگر مي توانست بي تفاوت از کنار اين موضوع بگذرد!