مسیر جاری :
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
نقش ادبیات دینی در خوشنویسی
اولین قرآن به خط نستعلیق
معرفی کوتاه بانوان خوشنویس
ولایت اهلبیت علیهم السلام نقشه راه سعادت
آموزشگاه زبان پردیسان ارائه دهنده دوره های متنوع و مدرن
ترسناک ترین مسیرهای ریلی جهان
معرفی کوتاه بانوان قرآن نویس
تحلیل شبهه هدر رفتن خون شهدا و پاسخ به آن
چهار زن برگزیده عالم
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
با بقيه ي دستمزدت چه مي کني؟
براي انجام کاري از خانه بيرون رفت. شب با پاي برهنه و بدن کاپشن به خانه برگشت. با نگراني به طرفش دويدم و پرسيدم: « اتفاقي برايت افتاده؟ »
يتيم نوازي
واپسين لحظه هاي سال 1366 را پشت سر مي گذاشتيم و تا آغاز سال نو ساعاتي بيش نمانده بود. به اتفاق چند نفر از همکاران در دفتر عمليات پايگاه يکم، خدمت جناب سرهنگ ياسيني رسيده و مشغول گفت و گو بوديم. او صبح...
تا زنده ام هيچ کس نفهمد
يک روز جهت انجام کاري در دفتر شهيد بابايي بودم مسئول تأسيسات پايگاه هم در آنجا بود. آنها پيرامون فضاي سبز پايگاه صحبت مي کردند. رئيس تأسيسات مي گفت کارگران به خاطر کهولت سن، علي رغم تلاش خود، بازدهي
شبها مدرسه را نظافت مي کرد
مهندس يکي از بچه هاي معاونت فني بود که بيشتر وقتش را در خط اول مي گذراند. اسمش حسن بود و از آن بچه هاي خاکي درجه ي يک. با من هم يک رفاقتي داشت. کانادا درس خوانده بود و از اولين روزهاي جنگ، جبهه بود. با...
پيش قدمي در کار خير
با اينکه در زندگي کمبودهاي اقتصادي زيادي داشت. ولي اگر متوجه مي شد براي آشنايان و اقوام مشکلي پيش آمده است، فوراً به کمکشان مي شتافت.
پيش قدمي در کار خير
با اينکه در زندگي کمبودهاي اقتصادي زيادي داشت. ولي اگر متوجه مي شد براي آشنايان و اقوام مشکلي پيش آمده است، فوراً به کمکشان مي شتافت.
اول همسايه هاي بي بضاعت
يک روز عصر، محمد مهدي را با سر و وضع خاکي ديدم. خيلي خسته به نظر مي آمد. چون حالت او غير طبيعي بو، علت وضعيت او را جويا شدم. ابتدا چيزي نگفت، ولي من با اصرار زياد متوجه شدم که ايشان به همراه دو نفر ديگر...
مگر ما مسلمان نيستيم؟
رفت تو و سلام کرد. فرمانده ي گردان که بعدها فهميد اسمش اللهيار جابري و از همشهري هاي خودش است و همو که تعريفش را در قطار از زبان بچه ها شنيده بود، جلوي پايش بلند شد و سلام کرد. علي رضا که انتظار نداشت...
خانه ي مرا به اين رزمنده بدهيد!
در آن زمان، سيل، موجب ويراني خانه ها و مراتع کشاورزي مردم خوزستان شده بود و با وصول خبر اين واقعه، حاج حسين جمع آوري کمکهاي مردمي در اصفهان را برعهده گرفت. شخصاً آنها را به فرودگاه مي برد و مانند يک کارگر...
با بچه هاي فقير
در اوج بحران مهاباد در سال 1360 به اتفاق اين شهيد بزرگوار به مهاباد رفتيم. در آن زمان مهاباد آلوده ترين منطقه ي کردستان و غرب بود. درگيريهاي پراکنده بطور مرتب در سطح شهر بود. شبها مطلقاً آمد و شد ممنوع...