مسیر جاری :
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
نقش ادبیات دینی در خوشنویسی
اولین قرآن به خط نستعلیق
معرفی کوتاه بانوان خوشنویس
ولایت اهلبیت علیهم السلام نقشه راه سعادت
آموزشگاه زبان پردیسان ارائه دهنده دوره های متنوع و مدرن
ترسناک ترین مسیرهای ریلی جهان
معرفی کوتاه بانوان قرآن نویس
تحلیل شبهه هدر رفتن خون شهدا و پاسخ به آن
چهار زن برگزیده عالم
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
شهردار يا مردم دار؟
بهروز وقتي شهردار جلفا بود، خيلي کم از جلفا به تبريز مي آمد و اغلب، ما براي ديدنش به جلفا مي رفتيم. بار اول که رفتيم،... مستخدم شهرداري به ما گفت: اين چه بچه اي است که شما داريد!
در اعماق دل محرومان
شنيده بودم که ايشان را براي پست وزارت نامزد کرده اند. يک روز او را ديدم و ابراز رضايت کردم. لبخندي زد و گفت: « من يک شاگرد خياطم. من را به وزارت چه کار؟ ما آمده ايم کردستان که براي مردم خدمت کنيم و خداوند...
هميشه به فکر مردم
آن روزها، سيمان کمياب بود و او با هزار زحمت براي منزل مسکونيمان چند کيسه فراهم کرده بود و مي خواست شروع به کار کند که فهميد مسجد محله براي تعميرات، نياز به سيمان دارد. بدون هيچ ترديدي، چند کيسه سيمان برداشت...
کار خير استخاره ندارد
هميشه کار ديگران را بر کار خودش ترجيح مي داد. سال 63 مي خواستيم منزلمان را عوض کنيم. قرار بود خانه اي در شهرک طباطبايي بخريم. مقداري پول با سختي فراهم کرد. ماشيني را که از پدرش ارث رسيده بود، فروختيم و...
شبانه بين فقرا تقسيم مي کرد
اگر حاج يونس پنج روز براي مرخصي به کرمان مي آمد، همه خبردار مي شدند و اگر کاري داشتند، به او مي گفتند. اگر کسي مريضي داشت، در خانه را مي زد و مي گفت: « حاجي اگر کرمان مي روي، عيال من مريض است. لطف کن او...
خدمت با نام ديگران
در سال 1352 با عباس به يکي از روستاهاي همجوار مي رفتيم. به خاطر دور بودن راه، هر روز مجبور بودم مسافتي را با موتور طي کنم از آنجايي که عباس علاقه ي زيادي به روستا و منظره هاي زيباي طبيعت داشت، يک روز
يک مشت خاک بپاش صورتم !
محاصره آبادان توسط دشمن يک طرف و گرماي طاقت فرسايي که انگار داشت همه چيز را در خود ذوب مي کرد يک طرف. نگاه رزمنده ي ميانسالي که لحظه اي ايستاده بود تا عرق صورت و گردنش را با چفيه پاک کند، به سمت سايه
معنويات پيچيده شده به سختي ها
شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثمي مي فرمود: ما توي زندان يک معلمي داشتيم که درس اخلاق براي ما مي گفت. يک روز کمي آب پاشيدم کف زندان و کمي بوي خوشي برخاست. به آن معلممان گفتم: چه بوي خوشي دارد. فرمود: اي فلاني...
زيان شهرت
ماشين در يکي از غذاخوري هاي ميان راهي توقف نمود. همه باهم بر سر يک ميز ناهار مي خورديم. بناگاه متوجه شدم که کريمي غذاي خود را نصف کرد. نصفش را خود خورد و باقي را برداشته، به بيرون از سالن رفت. کنجکاو شدم...
برنامه ي خودسازي
عينکي داشت که هر روز دسته ي آن را تعمير مي کرد. دسته ي عينکش شکسته بود و هر روز يک نخي، سيمي، منگنه اي پيدا مي کرد و به جاي لولاي اين عينک از آن استفاده مي کردند. مي گفتم حاج آقا فرم اين عينک را عوض کنيد....