0
مسیر جاری :
دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود ضرب‌المثل‌ها

دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود

روزی روزگاری، در یك شب سرد زمستانی، كه به شدت برف می‌بارید و كسی از شدت برف و بوران جرأت بیرون رفتن از خانه‌اش را نداشت ملانصرالدین در كنار خانواده‌اش شام خورد سپس به زیر كرسی رفت تا بخوابد. ملا آنقدر...
دشمن دانا به از نادان دوست ضرب‌المثل‌ها

دشمن دانا به از نادان دوست

در زمانهای گذشته، پادشاهی در شهری حكومت می‌كرد كه بسیار رئوف و مهربان بود، پادشاه به ضعیفان كمك می‌كرد و جلوی زورگویی ثروتمندان زورگو را می‌گرفت. این پادشاه به خاطر رفتار منحصر به فردش دشمنان بسیار زیادی...
دسته گل به آب داد ضرب‌المثل‌ها

دسته گل به آب داد

روزی، مادری صاحب دو فرزند دوقلو شد. این دو پسر دوقلو نه تنها از لحاظ شكل و ظاهر شبیه هم نبودند، بلكه از نظر شانس و اقبال هم بهم شبیه نبودند. یكی از این دو برادر از همان سنین كودكی خوش قدم و خوش شانس بود...
دست بده ندارد ضرب‌المثل‌ها

دست بده ندارد

روزی از روزها، در شهری مرد خسیسی زندگی می‌كرد كه حواسش بود تا ذره‌ای از دارایی‌هایش كم نشود. این مرد از صبح تا شب مشغول حساب و كتاب اموالش بود تا جایی كه از خیلی اتفاقات دنیای اطرافش غافل می‌ماند. بارها...
دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز ضرب‌المثل‌ها

دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز

در روزگاری، مرد تاجری بود كه با كشتی اجناسی را از كشوری به كشور دیگر می‌برد و با این خریدوفروش سود زیادی به دست می‌آورد و ثروت قابل توجهی جمع آوری می‌كرد. پول‌دار شدن این مرد كه انسان راست گفتار و خیرخواهی...
دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز ضرب‌المثل‌ها

دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز

در روزگاری، مرد تاجری بود که با کشتی اجناسی را از کشوری به کشور دیگر می‌برد و با این خریدوفروش سود زیادی به دست می‌آورد و ثروت قابل توجهی جمع آوری می‌کرد. پول‌دار شدن این مرد که انسان راست گفتار و خیرخواهی
دروغ از دروازه تو نمی‌آید ضرب‌المثل‌ها

دروغ از دروازه تو نمی‌آید

روزی روزگاری، حاكم تنبل و تن‌پروری در شهری حكومت می‌كرد. یك روز كه حاكم در قصر خود تنها بود و حوصله‌اش سر رفته بود فكر خنده داری به ذهنش رسید. از وزیر خود خواست، جارچیان را به شهر بفرستد تا جار بزنند و...
در دروازه رو می‌شه بست، اما دهان مردم را نه ضرب‌المثل‌ها

در دروازه رو می‌شه بست، اما دهان مردم را نه

روزی، ملانصرالدین تصمیم گرفت تا برای دیدن مادرش عازم سفر شود. او با این خیال وسایلش را جمع كرد و در خورجین الاغش گذاشت اما همین كه خواست از در خانه خارج شود، پسرش گفت: پدر من هم می‌خواهم با شما به دیدن...
دانه دیدی، دام ندیدی ضرب‌المثل‌ها

دانه دیدی، دام ندیدی

در روزگاران گذشته، كلاغ و عقابی در جنگل زندگی می‌كردند. كلاغ روی یكی از درختان بلند جنگل لانه داشت و عقاب روی قلّه‌ی كوه بلندی در وسط جنگل لانه ساخته بود. كلاغ خیلی دوست داشت مثل عقاب آرام و سریع بتواند...
خیاط در كوزه افتاد ضرب‌المثل‌ها

خیاط در كوزه افتاد

در روزگاران قدیم، در روستایی كوچك خیاطی زندگی می‌كرد كه تازه به آن روستا آمده بود تا كسب و كاری به راه بیندازد و مغازه‌ای در انتهای روستا، نزدیك گورستان خرید. با گذشت سال‌ها این مرد كه خیاط ماهری بود توانست...