0
مسیر جاری :
در راه تو مردانند از خويش نهان مانده عطار

در راه تو مردانند از خويش نهان مانده

در راه تو مردانند از خويش نهان مانده شاعر : عطار بي جسم و جهت گشته بي نام و نشان مانده در راه تو مردانند از خويش نهان مانده محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده در قبه‌ي متواري...
اي ز شراب غفلت مست و خراب مانده عطار

اي ز شراب غفلت مست و خراب مانده

اي ز شراب غفلت مست و خراب مانده شاعر : عطار با سايه خو گرفته وز آفتاب مانده اي ز شراب غفلت مست و خراب مانده ايمان به باد داده در خورد و خواب مانده تا چند باشي آخر از...
اي ز صفات لبت عقل به جان آمده عطار

اي ز صفات لبت عقل به جان آمده

اي ز صفات لبت عقل به جان آمده شاعر : عطار از سر زلفت شکست در دو جهان آمده اي ز صفات لبت عقل به جان آمده تشنه دايم شده خشک دهان آمده چشمه‌ي آب حيات بي‌لب سيراب تو دلشدگان...
اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده عطار

اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده

اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده شاعر : عطار وي روز من بي روي تو همچون شب تار آمده اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده وي خور ز عکس روي تو چون ذره در کار آمده اي...
اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده عطار

اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده

اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده شاعر : عطار در هر زبان خوشي لب تو مثل شده اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده مشاطه‌ي جمال تو لطف ازل شده آوازه‌ي وصال تو کوس ابد زده ارواح...
اي ز سوداي تو دل شيدا شده عطار

اي ز سوداي تو دل شيدا شده

اي ز سوداي تو دل شيدا شده شاعر : عطار زآتش عشق تو آب ما شده اي ز سوداي تو دل شيدا شده تو چو دري در بن دريا شده عاشقان در جست و جويت صد هزار در ميان جان و دل پيدا شده...
اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده عطار

اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده

اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده شاعر : عطار روي چو آفتابت ختم جمال کرده اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده هر سال ماه رويت با ماه و سال کرده نيکوييي که هرگز ني روز ديد...
ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده عطار

ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده

ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده شاعر : عطار در معجزه‌ي عيسي صد درس ز بر کرده ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده وز قبله‌ي روي خود محراب دگر کرده با زلف چليپاوش بنشسته به مسجد...
اي اشتياق رويت از چشم خواب برده عطار

اي اشتياق رويت از چشم خواب برده

اي اشتياق رويت از چشم خواب برده شاعر : عطار يک برق عشق جسته صد سد آب برده اي اشتياق رويت از چشم خواب برده دست هزار عذرا از آفتاب برده بر نطع کامراني نور رخت به يک دم...
گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من عطار

گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من

گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من شاعر : عطار بيني مرا ز شادي سر در جهان نهاده گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من مهري بدين عظيمي بر سر زبان نهاده داغ غم تو دارم ليکن...