مسیر جاری :
سيهکاري از نردباني فتاد
سيهکاري از نردباني فتاد شاعر : سعدي شنيدم که هم در نفس جان بداد سيهکاري از نردباني فتاد دگر با حريفان نشستن گرفت پسر چند روزي گرستن گرفت که چون رستي از حشر و نشر و...
شنيدم که نابالغي روزه داشت
شنيدم که نابالغي روزه داشت شاعر : سعدي به صد محنت آورد روزي به چاشت شنيدم که نابالغي روزه داشت بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد به کتابش آن روز سائق نبرد فشاندند بادام و...
عبادت به اخلاص نيت نکوست
عبادت به اخلاص نيت نکوست شاعر : سعدي وگرنه چه آيد ز بي مغز پوست؟ عبادت به اخلاص نيت نکوست که در پوشي از بهر پندار خلق چه زنار مغ بر ميانت چه دلق چو مردي نمودي مخنث...
شتر بچه با مادر خويش گفت:
شتر بچه با مادر خويش گفت: شاعر : سعدي بس از رفتن، آخر زماني بخفت شتر بچه با مادر خويش گفت: نديدي کسم بارکش در قطار بگفت ار به دست منستي مهار وگر ناخدا جامه بر تن درد...
چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چه خوش گفت شاگرد منسوج باف شاعر : سعدي چو عنقا برآورد و پيل و زراف چه خوش گفت شاگرد منسوج باف که نقشش معلم ز بالا نبست مرا صورتي برنيايد ز دست نگارندهي دست تقدير،...
چنين گفت پيش زغن کرکسي
چنين گفت پيش زغن کرکسي شاعر : سعدي که نبود ز من دوربينتر کسي چنين گفت پيش زغن کرکسي بيا تا چه بيني بر اطراف دشت زغن گفت از اين در نشايد گذشت بکرد از بلندي به پستي...
يکي مرد درويش در خاک کيش
يکي مرد درويش در خاک کيش شاعر : سعدي نکو گفت با همسر زشت خويش يکي مرد درويش در خاک کيش مينداي گلگونه بر روي زشت چو دست قضا زشت رويت سرشت به سرمه که بينا کند چشم کور؟...
بلند اختري نام او بختيار
بلند اختري نام او بختيار شاعر : سعدي قوي دستگه بود و سرمايهدار بلند اختري نام او بختيار زرش همچو گندم به پيمانه بود به کوي گدايان درش خانه بود دلش بيش سوزد به داغ...
فرو کوفت پيري پسر را به چوب
فرو کوفت پيري پسر را به چوب شاعر : سعدي بگفت اي پدر بي گناهم مکوب فرو کوفت پيري پسر را به چوب ولي چون تو جورم کني چاره چيست؟ توان بر تو از جور مردم گريست نه از دست...
شنيدم که ديناري از مفلسي
شنيدم که ديناري از مفلسي شاعر : سعدي بيفتاد و مسکين بجستش بسي شنيدم که ديناري از مفلسي يکي ديگرش ناطلب کرده يافت به آخر سر نااميدي بتافت برفتهست و ما همچنان در شکم...