مسیر جاری :
يکي روستايي سقط شد خرش
يکي روستايي سقط شد خرش شاعر : سعدي علم کرد بر تاک بستان سرش يکي روستايي سقط شد خرش چنين گفت خندان به ناطور دشت جهانديده پيري بر او برگذشت کند دفع چشم بد از کشتزار...
شبي کردي از درد پهلو نخفت
شبي کردي از درد پهلو نخفت شاعر : سعدي طبيبي در آن ناحيت بود و گفت شبي کردي از درد پهلو نخفت عجب دارم ار شب به پايان برد از اين دست کو برگ رز ميخورد به از نقل ماکول...
يکي آهنين پنجه در اردبيل
يکي آهنين پنجه در اردبيل شاعر : سعدي همي بگذرانيد پيلک ز پيل يکي آهنين پنجه در اردبيل جواني جهان سوز پيکار ساز نمد پوشي آمد به جنگش فراز کمندي به کتفش بر از خام گور...
مرا در سپاهان يکي يار بود
مرا در سپاهان يکي يار بود شاعر : سعدي که جنگاور و شوخ و عيار بود مرا در سپاهان يکي يار بود بر آتش دل خصم از او چون کباب مدامش به خون دست و خنجر خضاب ز پولاد پيکانش...
شبي زيت فکرت همي سوختم
شبي زيت فکرت همي سوختم شاعر : سعدي چراغ بلاغت مي افروختم شبي زيت فکرت همي سوختم جز احسنت گفتن طريقي نديد پراگنده گويي حديثم شنيد که ناچار فرياد خيزد ز درد هم از...
چنين ياد دارم که سقاي نيل
چنين ياد دارم که سقاي نيل شاعر : سعدي نکرد آب بر مصر سالي سبيل چنين ياد دارم که سقاي نيل به فرياد خواهان باران شدند گروهي سوي کوهساران شدند بيايد مگر گريهي آسمان...
يکي خوب کردار، خوش خوي بود
يکي خوب کردار، خوش خوي بود شاعر : سعدي که بد سيرتان را نکو گوي بود يکي خوب کردار، خوش خوي بود که باري حکايت کن از سرگذشت به خوابش کسي ديد چون در گذشت چو بلبل به صوتي...
گدايي شنيدم که در تنگ جاي
گدايي شنيدم که در تنگ جاي شاعر : سعدي نهادش عمر پاي بر پشت پاي گدايي شنيدم که در تنگ جاي که رنجيده دشمن نداند ز دوست ندانست بيچاره درويش کوست بدو گفت سالار عادل عمر...
کسي مشکلي برد پيش علي
کسي مشکلي برد پيش علي شاعر : سعدي مگر مشکلش را کند منجلي کسي مشکلي برد پيش علي جوابش بگفت از سر علم و راي امير عدو بند مشکل گشاي بگفتا چنين نيست يا باالحسن شنيدم...
شنيدم که در خاک وخش از مهان
شنيدم که در خاک وخش از مهان شاعر : سعدي يکي بود در کنج خلوت نهان شنيدم که در خاک وخش از مهان که بيرون کند دست حاجت به خلق مجرد به معني نه عارف به دلق در از ديگران...