مسیر جاری :
طمع برد شوخي به صاحبدلي
طمع برد شوخي به صاحبدلي شاعر : سعدي نبود آن زمان در ميان حاصلي طمع برد شوخي به صاحبدلي که زر برفشاندي به رويش چو خاک کمربند و دستش تهي بود و پاک نکوهيدن آغاز کردش...
کسي راه معروف کرخي بجست
کسي راه معروف کرخي بجست شاعر : سعدي که بنهاد معروفي از سر نخست کسي راه معروف کرخي بجست ز بيماريش تا به مرگ اندکي شنيدم که مهمانش آمد يکي به موييش جان در تن آويخته...
بزرگي هنرمند آفاق بود
بزرگي هنرمند آفاق بود شاعر : سعدي غلامش نکوهيده اخلاق بود بزرگي هنرمند آفاق بود بدي، سر که در روي ماليدهاي از اين خفرقي موي کاليدهاي گرو برده از زشت رويان شهر ...
سگي پاي صحرا نشيني گزيد
سگي پاي صحرا نشيني گزيد شاعر : سعدي به خشمي که زهرش ز دندان چکيد سگي پاي صحرا نشيني گزيد به خيل اندرش دختري بود خرد شب از درد بيچاره خوابش نبرد که آخر تو را نيز دندان...
شنيدم که فرزانهاي حق پرست
شنيدم که فرزانهاي حق پرست شاعر : سعدي گريبان گرفتش يکي رند مست شنيدم که فرزانهاي حق پرست قفا خورد و سر بر نکرد از سکون ازان تيره دل مرد صافي درون تحمل دريغ است از...
شکر خندهاي انگبين ميفروخت
شکر خندهاي انگبين ميفروخت شاعر : سعدي که دلها ز شيرينيش ميبسوخت شکر خندهاي انگبين ميفروخت بر او مشتري از مگس بيشتر نباتي ميان بسته چون نيشکر بخوردندي از دست او...
يکي پادشهزاده در گنجه بود
يکي پادشهزاده در گنجه بود شاعر : سعدي که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود يکي پادشهزاده در گنجه بود مي اندر سر و ساتگيني به دست به مسجد در آمد سرايان و مست زباني دلاويز...
فقيهي کهن جامهاي تنگدست
فقيهي کهن جامهاي تنگدست شاعر : سعدي در ايوان قاضي به صف برنشست فقيهي کهن جامهاي تنگدست معرف گرفت آستينش که خيز نگه کرد قاضي در او تيز تيز فروتر نشين، يا برو، يا...
شنيدستم که از راويان کلام
شنيدستم که از راويان کلام شاعر : سعدي که در عهد عيسي عليهالسلام شنيدستم که از راويان کلام به جهل و ضلالت سر آورده بود يکي زندگاني تلف کرده بود ز ناپاکي ابليس در وي...
شنيدم که وقتي سحرگاه عيد
شنيدم که وقتي سحرگاه عيد شاعر : سعدي ز گرمابه آمد برون با يزيد شنيدم که وقتي سحرگاه عيد فرو ريختند از سرايي به سر يکي طشت خاکسترش بيخبر کف دست شکرانه مالان به روي...