مسیر جاری :
جواني به دانگي کرم کرده بود
جواني به دانگي کرم کرده بود شاعر : سعدي تمناي پيري بر آورده بود جواني به دانگي کرم کرده بود فرستاد سلطان به کشتنگهش به جرمي گرفت آسمان ناگهش تماشا کنان بر در و کوي...
يکي زهرهي خرج کردن نداشت
يکي زهرهي خرج کردن نداشت شاعر : سعدي زرش بود و ياراي خوردن نداشت يکي زهرهي خرج کردن نداشت نه دادي، که فردا بکار آيدش نه خوردي، که خاطر بر آسايدش زر و سيم در بند...
ز تاج ملک زادهاي در ملاخ
ز تاج ملک زادهاي در ملاخ شاعر : سعدي شبي لعلي افتاد در سنگلاخ ز تاج ملک زادهاي در ملاخ چه داني که گوهر کدام است و سنگ؟ پدر گفتش اندر شب تيره رنگ که لعل از ميانش...
يکي را پسر گم شد از راحله
يکي را پسر گم شد از راحله شاعر : سعدي شبانگه بگرديد در قافله يکي را پسر گم شد از راحله به تاريکي آن روشنايي بيافت ز هر خيمه پرسيد وهر سو شتافت شنيدم که ميگفت با ساروان...
شنيدم که مغروري از کبر مست
شنيدم که مغروري از کبر مست شاعر : سعدي در خانه بر روي سائل ببست شنيدم که مغروري از کبر مست جگر گرم و آه از تف سينه سرد به کنجي درون رفت و بنشست مرد بپرسيدش از موجب...
يکي را خري در گل افتاده بود
يکي را خري در گل افتاده بود شاعر : سعدي ز سوداش خون در دل افتاده بود يکي را خري در گل افتاده بود فرو هشته ظلمت بر آفاق ذيل بيابان و باران و سرما و سيل سقط گفت و نفرين...
ز بنگاه حاتم يکي پيرمرد
ز بنگاه حاتم يکي پيرمرد شاعر : سعدي طلب ده درم سنگ فانيد کرد ز بنگاه حاتم يکي پيرمرد که پيشش فرستاد تنگي شکر ز راوي چنان ياد دارم خبر همان ده درم حاجت پير بود زن...
شنيدم که طي در زمان رسول
شنيدم که طي در زمان رسول شاعر : سعدي نکردند منشور ايمان قبول شنيدم که طي در زمان رسول گرفتند از ايشان گروهي اسير فرستاد لشکر بشير نذير که ناپاک بودند و ناپاکدين ...
ندانم که گفت اين حکايت به من
ندانم که گفت اين حکايت به من شاعر : سعدي که بودهست فرماندهي در يمن ندانم که گفت اين حکايت به من که در گنج بخشي نظيرش نبود ز نام آوران گوي دولت ربود که دستش چو باران...
شنيدم در ايام حاتم که بود
شنيدم در ايام حاتم که بود شاعر : سعدي به خيل اندرش بادپايي چو دود شنيدم در ايام حاتم که بود که بر برق پيشي گرفتي همي صبا سرعتي، رعد بانگ ادهمي تو گفتي مگر ابر نيسان...