0
مسیر جاری :
بخت اين کند که راي تو با ما يکي شود سعدی شیرازی

بخت اين کند که راي تو با ما يکي شود

بخت اين کند که راي تو با ما يکي شود شاعر : سعدي تا بشنود حسود و بر او ناوکي شود بخت اين کند که راي تو با ما يکي شود کاين رنج و سختيم همه پيش اندکي شود خونم بريز و بر...
هر لحظه در برم دل از انديشه خون شود سعدی شیرازی

هر لحظه در برم دل از انديشه خون شود

هر لحظه در برم دل از انديشه خون شود شاعر : سعدي تا منتهاي کار من از عشق چون شود هر لحظه در برم دل از انديشه خون شود از راه عقل و معرفتش رهنمون شود دل برقرار نيست که گويم...
آن که مرا آرزوست دير ميسر شود سعدی شیرازی

آن که مرا آرزوست دير ميسر شود

آن که مرا آرزوست دير ميسر شود شاعر : سعدي وين چه مرا در سرست عمر در اين سر شود آن که مرا آرزوست دير ميسر شود ور به مثل پاي سعي در طلبت سر شود تا تو نيايي به فضل رفتن...
اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود سعدی شیرازی

اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود

اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود شاعر : سعدي وان دل که با خود داشتم با دلستانم مي‌رود اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود گويي که نيشي دور از او در استخوانم مي‌رود ...
سروبالايي به صحرا مي‌رود سعدی شیرازی

سروبالايي به صحرا مي‌رود

سروبالايي به صحرا مي‌رود شاعر : سعدي رفتنش بين تا چه زيبا مي‌رود سروبالايي به صحرا مي‌رود کو به رامش کردن آن جا مي‌رود تا کدامين باغ از او خرمترست مرده مي‌گويد مسيحا...
در من اين عيب قديمست و به در مي‌نرود سعدی شیرازی

در من اين عيب قديمست و به در مي‌نرود

در من اين عيب قديمست و به در مي‌نرود شاعر : سعدي که مرا بي مي و معشوق به سر مي‌نرود در من اين عيب قديمست و به در مي‌نرود کاين بلاييست که از طبع بشر مي‌نرود صبرم از دوست...
هر که را باغچه‌اي هست به بستان نرود سعدی شیرازی

هر که را باغچه‌اي هست به بستان نرود

هر که را باغچه‌اي هست به بستان نرود شاعر : سعدي هر که مجموع نشستست پريشان نرود هر که را باغچه‌اي هست به بستان نرود هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود آن که در دامنش آويخته...
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود سعدی شیرازی

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود شاعر : سعدي يار با يار سفرکرده به تنها نرود هر که مجموع نباشد به تماشا نرود صبح صادق ندمد تا شب يلدا نرود باد آسايش گيتي نزند بر دل ريش...
گفتمش سير ببينم مگر از دل برود سعدی شیرازی

گفتمش سير ببينم مگر از دل برود

گفتمش سير ببينم مگر از دل برود شاعر : سعدي وان چنان پاي گرفتست که مشکل برود گفتمش سير ببينم مگر از دل برود تا تحمل کند آن روز که محمل برود دلي از سنگ ببايد به سر راه...
عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود سعدی شیرازی

عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود

عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود شاعر : سعدي مجنون از آستانه ليلي کجا رود عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود بسيار سر که در سر مهر و وفا رود گر من فداي جان تو گردم دريغ...